جلسه هفتم
(تهران حسینیه آیت الله علوی تهرانی)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
کلام در نکات باارزش زندگی پاکانی بود که قران مجید آنها را مطرح کرده و اعلام فرموده داستان زندگی اینان برای همه مردم درس است، عبرت است. راهنمایی است. یکی از این بزرگواران بنا به اول روایاتمان، روایاتی که در کتاب شریف خصال صدوق است، و بعد تفاسیرمان به نام حبیب نجار است.
میدید مردم از عقل جدا شدند، و مهار زندگیشان را به دست تمایلات و غرائز و خواستههای بیدر و پیکر و نامشروع سپردند. به عبارت امروزیها هر کاری دلشان میخواست میکردند، البته من این جمله را خیلی درست نمیدانم چون دل حرم خداست، خدا بنا به فرموده اهل حال چهار تا حرم دارد کعبه، بیت المقدس، بیت المامور، قلب.
البته ذات دل الهی است ولی میشود آنجا را تبدیل به بتخانه کرد، ولی قرار دادن بتهای هوا و خواستههای نامشروع به ارزش ذاتی دل لطمه نمیزند، احتمالا اگر این تاریخ درست باشد ششصد سال خانه کعبه را عرب مکه، قبائل مکه، تبدیل به بتخانه کرده بودند. تا زمان آزاد شدن سفر به مکه پیغمبر وقتی آمدند سیصد و شصت بت در این خانه بود. حاضر هم نشدند نردبانی نصب شود و بروند این بتها را بریزند پایین، خودشان نشستند به امیر المومنین فرمود برو روی شانه من، این هم یک مسئله عجیبی است خود پیغمبر میفرماید من شب معراج خنکی دست رحمت خدا را روی شانههایم حس کردم، دست رحمت نه دست عنصری، و امیر المومنین کف پایش را جایی گذاشته که دست رحمت خدا آنجا بود آن هم در سن بیست و هفت سالگی.
اینقدر پیغمبر ایشان را روی شانه خودش نگه داشت که تمام بتها را سرنگون کرد. آن زمانی که سیصد و شصت بت در کعبه بود از ارزش کعبه نینداخت، کعبه کعبه بود کعبه بیت الله بود، آن منحرفین آنجا را بتکده کرده بودند، ارزش دل هم اگر بت خواستههای نامشروع در آن چیده شود نمیافتد، دل حرم خداست فقط باید این بتخانه را اگر کسی بتخانه کرده باشد بتهایش را بریزد، حقیقت احمدی را وارد این دل کند و با قدرت علی دل را از بتها خالی کند. نبوت جلوه کند ولایت بتها را بریزد.
این قلب وقتی که شد قلب مومن، دیگر قلب مشرک نبود، امام صادق میفرماید قلب المومن حرم الله، که از اول هم بوده ولی مرکز بتهای هوا شده، بعد هم هر دلی که بتخانه بشود خدا دیگر در آنجا جلوهای ندارد همه کاره بت است، به تعبیر امروزیها همه کاره دلم میخواهد حالا دل نمیخواهد آن بتها میخواهند ولی به دل نسبت میدهند، این هم یک تهمتی است که بشر به دل میزنند.
خدا را جمع نتوان با هوا کرد، یکی از این دو را باید رها کرد، تا کار درست بشود خدا و هوا میشود شرک، یکی از این دو را باید رها کرد. نه کافر مطلق نه مسلمان تمام نمیشود. یک جهته باید شد توحیدی، خب دید این مردم بهترین جایگاه حق و جایگاه جلوه توحید را کردند بتخانه، براساس فرهنگ بتپرستی هر گناهی را مرتکب میشوند، یعنی زندگیشان با این فتوا دارد اداره میشود یجور علیکم کل المعاصی. این فتوای هوای نفس است.
هیچ لا یجوزی هم ندارد فقط میگوید یجوز جایز است، هر گناهی را مرتکب بشوی، من یاد یک فتوای علمای اهل سنت افتادم از این یجوز علیک کل المعاصی، بگویم برایتان ببینید آنها چه میگویند ما چه میگوییم، ائمه ما محراب شیعه را مقید به عدالت کردند، گفتند کسی که انتخاب میشود میخواهید بهش اقتدا بکنید همین که از او گناهی سراغ ندارید، یا اهل ارتکاب کبیره و اصرار بر صغیره نیست عادل است، اما اگر برایتان ثابت باشد که عادل نیست تقوا ندارد از گناه کنارهگیری نمیکند خب نماز نخوانید.
اما محراب اهل سنت اصلا بند به عدالت نیست، چون من به فکرشان وارد هستم زیاد هم با ملاهای سنی بحث کردم، اینها فتوایشان این است یجوز الصلاة خلف کل برّ و فاجر، اقتدا به هر بدکاری در این عالم در نماز جایز است، اگر دیدی عرق میخورد و دهانش شست آمد در محراب اقتدا کنید، دیدید زنا کرد رفت غسل کرد آمد در محراب اقتدا کنید، یک داستانی شیخ بهائی نقل میکند خیلی جالب است.
میگوید یک خانمی بود به نام بی بی تمیز، در این کشکول نقل میکند، میگوید این جوان بود و روزی ده تا پانزده تا مرد را در خانهاش راه میداد، پول میگرفت، زنا میکرد. بعد میگوید صبح که بیدار میشد وضو میگرفت بعد ده پانزده تا زنا که میکرد با همان وضو ظهر هم نماز میخواند بعضی از نمازها اینجوری است، میگوید پشت سر هر فاجری که بدانی فاجر است اقتدا کن. این فتوای هوای نفس است یجوز علیک کل المعصیة، هر گناهی بکنی جایز است یعنی هر تخریبی نسبت به خودت به زن و بچهات، به مر دم و به مملکت و به ملت خب پروردگار عالم میگوید ینهی عن الفحشاء و المنکر، من به هیچ گناه پنهان و آشکاری بزرگ و کوچکی رضایت نمیدهم چون گناه یا ضرر به خودت میزند یا به زن و بچهات، یا به مردم، و نهایتا به دنیایت و به آخرتت. من ضرر بندگانم را راضی نیستم.
ان الله این یک متن جالب قرانی است وَ لاٰ يَرْضىٰ لِعِبٰادِهِ اَلْكُفْرَ ﴿الزمر، 7﴾، خدا رضایت به کفرورزی بندگانش ندارد. خب این مرد میبیند که مردم گرفتار بتهای هوا هستند و همین بتها فرهنگ همین بتپرستی است که به اینها مجوز داده مال هر کسی را میخواهید ببرید، زنا کنید، بخورید، بدزدید، اختلاس کنید و ببرید و بکشید و غارت کنید، حالا پروردگار از باب لطفش، مهرش، محبتش، احسانش، در یک شهر سه تا پیغمبر فرستاده اول دو تا فرستاده ارسلنا علیهم اثنین، ولی یک نفر به حرف این دو تا گوش نداد، مسخره کردند، تهمت زدند، انکار کردند، تکذیب کردند، وای که این صد و بیست و چهار هزار پیغمبر از این جنس دو پا چه چیزهایی کشیدند.
مرگ انبیاء هم مثل امیر المومنین راحت شدنشان بود، امیر المومنین خیلی خون دل خورد خیلی، ای کاش حوصله داشتید بعضی از این متنهای نهج البلاغه را میدیدید، روی منبر کوفه به مردم فرمود دلم را مثل نمک در آب آب کردید از بس من را زجر دادید و اذیت کردید یا به متنهای دیگرش نگاه کنید، مالک اشتر میگوید یک روز کنار یک درختی دیدمش تک و تنها زمانی که رئیس جمهور بود، نشسته مثل مادر داغدیده دارد گریه میکند، گفت آمدم روبرویش گفتم فدایتان بشوم جانم قربانت، علی جان، چی شده گریه میکنی؟ فرمود مالک از زمان آدم تا حالا ملتها از دست دولتها اشک میریختند من از دست ملتم اشک میریزم کار من عکس شده.
یک روز روی منبر داشت سخنرانی میکرد، اوج سخنرانیاش بود همه سکوت، یک نفر بلند شد سخنرانی را قطع کرد گفت علی جان به من ظلم شده ظلم را از من رد کن، سخنرانی را برید رو کرد به این مرد گفت چقدر به تو ظلم شده؟ گفت یک دانه، امیر المومنین فرمود به من به اندازه تعداد پشم گوسفندان دنیا و ریگها ظلم شده، ظلمهایی که به امیر المومنین شده باید تحلیل کرد، مگر ظلم به امیر المومنین در کشتن صدیقه کبری کم بود؟ این را اگر تحلیل بکنیم یک ظلمی به گستردگی جهان است، درست میگوید. تازه بعدش هم ظلم بهش کردند، یعنی بعد از شهادتش هم ظلم بهش کردند یک ظلمی که همیشه اشکش را جاری میکرد، برای بعد از خودش بود این بود که هر وقت ابی عبدالله را میدید میگفت یا عبرة کل مومن، حسین من تو باعث گریه چشم تمام مردم مومن هستی. ببین چه بلائی به سرت آمد خب هنوز کربلا اتفاق نیفتاده بود علی میسوخت اصلا هنوز اتفاق نیفتاده بود خب این ظلم است، چقدر ظلم، لذا تا ابن ملجم فرقش را شکافت افتاد گفت فزت و رب الکعبه، راحت شدم. رستگار شدم.
انگار لحظه به لحظه منتظر شهادتش بود، لحظه به لحظه، قاتلش که قابل هدایت نبود احمق بیشعور، لذا خیلی وقت قبل از شهادتش دستش را که گاهی به محاسنش میگرفت میگفت خدایا شفاعتش را در حق من زیاد کن میدانست قابل هدایت نیست، منتظر مرگ بود که از دست مردم راحت بشود، در روایاتمان دارد روز بیستم خوابش برد، یک مختصر چشمش را باز کرد به امام مجتبی گفت حسن جان الان جدت را خواب دیدم، داشتم شکایت میکردم یا رسول الله بعد از تو چقدر بلا به سر ما آوردند، جدت به من گفت نگران نباش فردا شب همه اینها تمام میشود. میآیی پیش من.
ظلم گناه، معصیت، نتیجه تسلط خواستههای نامشروع بر وجود انسان است. آیات قرآن راجع به این خواستههای نامشروع که همه را زیر کلمه هواء جمع کرده، هوا در آیات قرآن یعنی سقوط از بالا به پایین، یعنی خواستههای نامشروع خاصیتش این است آدم را ساقط میکند از چشم رحمت خدا میاندازد از بهشت میاندازد از دعای ملائکه میاندازد، أَ رَأَيْتَ مَنِ اِتَّخَذَ إِلٰهَهُ هَوٰاهُ ﴿الفرقان، 43﴾، دیدی حبیب من دیدی آنهایی که خواستههای نامشروع را به جای خدا نشاندند کردند معبود، اطاعت از او کردند پیروی از او کردند، پیغمبر و امیر المومنین من از هر دویشان دیدم هر دو فرمودند، نه اینکه یا برای امیر المومنین است یا برای پیغمبر نه، برای هر دو است این متن.
ان اخوف ما اخاف علی امتی اثنان، ترسناکترین چیزی که من را بر امتم ترسانده است دو چیز است، الهوا و طول العمل، خواستههای نامشروع یعنی فرهنگ دلم میخواهد، آقا خدا چهل سال است دارد بهت روزی میدهد زن و بچه داری، بیمار بودی شفا داده چهل سال هم گذشته خب بلند شو دو رکعت نماز بخوان دلم میخواهد نخوانم خب نخوان، آقا این کارهایی که میکنی در بهشت را به رویت میبندد این پرروییها را من دیدم و شنیدم، در بهشت را میبندد به تو چه که میبندد دلم میخواهد بروم جهنم خب به درک برو به جهنم، این دلم میخواهد خیلی فرهنگ خطرناکی است.
ارزش شما برادران و خواهرانی که دارند صدای من را میشنوند این است که پیرو فرهنگ دلم میخواهد نیستیم وگرنه اگر شماها هم پیرو دلم میخواهد بودید اینجوری نبودید که، بچههایتان اینجور نبودند خانوادهتان اینجور نبودند، مالتان اینجور نبود، خیلی خدا را باید شکر کنیم که ما را از افتادن در چاه دلم میخواهد حفظ کرد، ما نمیگوییم دلم میخواهد ما میگوییم هر چی خدا بخواهد امیر المومنین میفرماید گاهی یک لغزشی هم پیدا میکنید این قابل جبران است، یک پارچه دلم میخواهد نیستید شما، شما کار لغزشتان برای دلم نیست گاهی غفلت میکنیم، یادتان میرود از یاد خدا غافل میشوید یک لغزشی پیدا میکنید بعد که یاد خدا میافتید ناراحت میشوید شما خوشتان میآید از گناه؟ آن وقتی که آدم در غفلت است ممکن است یک ذره لذت ببرد بعد که تمام میشود دیدیم همه ما این حال را داریم، خاک در سرم عجب غلطی کردم، کاش این کار را نمیکردم خود این توبه است. خود این خاکساری در مقابل پروردگار مهربان عالم است.
من یک روایتی دیدم شاید د ر دو سه تا کتاب هم دیدم یک کتاب هم نبود، که یک مرد مومنی در زمان موسی ابن عمران هفتاد سال حالا به عبری میگفته ترجمه عربی این بوده، که خدایا میخوانمت برای یک بار جواب بده، خب جوابی نمیشنود حالا لازم نیست آدم با گوشش بشنود یک حالی در زندگی پیدا میشود آدم میفهمد جواب است یا یک آثار و علائمی پیدا میشود آدم میفهمد جواب است معلوم است، جواب نمیآید، خداوند به موسی فرمود برو بگو خودت را زحمت نده جوابت را نمیدهم، مومن هم بود آدم خوبی بود، موسی آمد نشست روبرویش گفت چند سال است خدا خدا میکنی؟ گفت هفتاد سال است گفت جوابت رادادند؟ گفت ندادند، گفت چرا؟ گفت موسی جواب من را نمیدهد تقصیر از او نیست تقصیر از من است من یک عیبی دارم که جوابم را نمیدهد، خطاب رسید بهش بگو به همین اقراری که کردی یک عیبی دارم جواب هفتاد سالهات را میدهم همین که خودت را مقصر دانستی حالا صدایم بزن.
یکی دو بار این را گفت الهی و ربی من لی غیرک افتاد و مرد، گفت موسی جوابش رادادم، جوابش را دادم یعنی گفتم دیگر بس است در دنیا بیا پیش خودم، میخواهی چی کار در این خاک و خل بمانی. همان که آدم اقرار به کمبود خودش داشته باشد، یک لغزشی که پیدا میکند با خدا با زبان لاتهای تهران حرف بزند بگوید کم آوردم، راه جبرانی هم ندارم تو باید جبران کنی. جبرانش هم به این است که به من توفیق بده توبه راست داشته باشم به شماها جواب میدهد، جواب هم داده اگر بشینید از اول زندگیتان که شروع کردید تا حالا جوابهای خدا را بشمارید خیلی میشود.
چه گرههایی به زندگیمان خورد هیچ کس نتوانست باز کند با زکرد چه مشکلاتی پیدا کردیم کسی نتوانست کاری بکند او برایمان یک کاری کرد، دید مردم گرفتار بتپرستی هستند بتهای درون، این بتهای بیرونی انعکاس بت درون است یعنی من اگر درونم بت نداشته باشم اصلا گرفتار بت بیرون نمیشوم، تمام جریانات زندگی خوبان و بدان عکس العمل درون خودشان است، جهان آئینه است، ما در این آئینه آنچه که در درونمان میگذرد میبینیم و به ما برمیگردد. این دیگر ثابت شده پیش حکمای الهی. معلوم و روشن است.
آنی هم که آدم بدی است تمام بدیهای درونش منعکس به بیرون میشود و به خودش برمیگردد، جهان بر این مبنا معماری شده عمل و عکس العمل، و بالاترین عمل هم همان جریانات درونی خود انسان است، این آیه قرآن است یعنی قرآن عمل را به قلب نسبت داده است. یا میگوید عاصم قلبه، قلب گنهکار است بیرون انعکاس گناه قلب است، یا میگوید نه يَوْمَ لاٰ يَنْفَعُ مٰالٌ وَ لاٰ بَنُونَ ﴿الشعراء، 88﴾ إِلاّٰ مَنْ أَتَى اَللّٰهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ ﴿الشعراء، 89﴾، قلب سالم است جریاناتش، همه کارهای آدم بیرون سالم است، مالش حلال است، اهل نماز است، اهل اخلاق است، اهل روزه و کار خیر است اهل گریه است، گریه اصلش برای قلب است، برای چشم نیست.
قلب گریه میکند که اشک آدم جاری میشود. من یک روایتی دیدم آنجا میگوید قلب قلب پیغمبر گریه میکرد، ولی چشم انعکاس قلب انسان است یعنی اشک چشم انعکاس حرکات قلب انسان است. این را باید ما طبق آیات قرآن کریم باور داشته باشیم.
ببینید منزل تشریف بردید یا مسجد مشرف شدید اول قرآن را باز کنید، سوره بقره سیزده تا آیه حرکات و جریانات وجودی منافقین را بیان میکند، اینجوری میگویند اینجوری کار میکنند با شیاطینشان اینجوری جلسه دارند، خیلی مطلب مهمی در آن سیزده آیه است، علتش؟ فی قلوبهم مرض، همه این کارهای بیرونیشان جریانات دلشان است، خیلی باید مواظب دل بود خیلی. یعنی در اعضاء و جوارح بیشترین مواظبت را ما باید از دل داشته باشیم که تحت تاثیر امور منفی و ضد الهی و ضد محبت و ضد رقت و ضد محبت قرار نگیریم، جریانات دل را همیشه خود ما با کمک خدا باید جهت بدهیم تا ببینیم یک جوی پرلجن میخواهد در این کشور دل جاری بشود جلویش را بگیریم.
حسد است، حرص است، کبر است، بخل است، اینها همه جویهای پرلجن متعفن است که وقتی که در دل جریان پیدا میکند عکسالعملهای بیرونی بسیار خطرناک دارد. حرفم تمام این درس اول حبیب نجار است دلتان برای آدمهای بد بسوزد اگر میشود هدایتشان کنید راهنماییشان کنید، برویم بین بدان و به آنها هشدار بدهیم و بیدارشان بکنیم این نکته اول آیه اول از ده آیه است.
قبلا که کربلا میرفتیم اگر یادتان باشد ما را ته یک خیابانی پیاده میکردند که یک رودخانه بود اتوبوسها بغل رودخانه میایستادند آنور رودخانه یک مسجد بود به نام مسجد صاحب الزمان وقتی از اتوبوس پیاده میشدیم پشتمان را میکردیم به رودخانه روبرویمان ته خیابان حرم ابی عبدالله بود، جنگ در همین محوطه بود یعنی از بغل این رودخانه بوده تا اینجایی که حرم و اوج جنگ هم در همین منطقه صحن بوده که آن وقت خاک و خل بوده، گودال آنجا بوده، شهدا همان اطراف افتاده بودند، که زین العابدین آمد همه را جمع کرد پایین پای ابی عبدالله دفن کرد، روی لشگر به طرف حرم بوده آن وقت که حالا حرم نبوده، پشت لشگر به طرف این رودخانه بوده، امام بچه را آورده در همان حول و حوش حرم که اول لشگر بوده، آخر لشگر بغل رودخانه بوده از این رودخانه این بچه چقدر آب میخواست.
ما برای شما حرف ابی عبدالله را خیلی زدیم، که با این بچه با مردم چی میگفته، حالا از قول مادرش بشنوید، مادر کانون محبت است ولو شش ماهش بوده اما مادر خاطرات زیادی از این بچه دارد، چسبیدن بچه به سینهاش لبخندهای بچه، نگاههای بچه، خیلی آتش میزند دل آدم را، پسرم از نفس افتاده به دادم برسید، حسین جان. داد از این همه بیداد به دادم برسید. تشنهام شیر ندارم چه کنم حیرانم، باید آخر چه به او داد به دادم برسید. دیگر از شدت گرما و عطش همچو کویر، چاک خورده لب نوزادم به دادم برسید، بوی آب و دل بیتاب و سپاهی بیرحم، طفلی و این همه جلاد به دادم برسید. آب دامی است که دلبند مرا صید کند، وای از حیله صیاد به دادم برسید. با پدر رفت و ندانم چه شده کز میدان، شاه پیغام فرستاد به دادم برسید. بارالها چه بلائی سرش آمد که حسین میزند این همه فریاد به دادم برسید. آن کماندار که تیرش کمی از نیزه نداشت، گشته اینقدر چرا شاد به دادم برسید. مگر کشتن شش ماهه شادی دارد، که دارند کف میزنند میخندند.