لطفا منتظر باشید

شب هشتم

(تهران مسجد امیر)
محرم1437 ه.ق - مهر1394 ه.ش

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

 

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.

در آیه صد و بیست و صد و بیست و یکم سوره مبارکه نحل، پروردگار عالم خصلت‌های الهی و انسانی دومین پیغمبر اولوالعزم خود  حضرت ابراهیم را بیان می‌کند. و یک نتیجه دنیایی و یک نتیجه آخرتی که نصیب ابراهیم شد را به عنوان میوه و محصول آن خصائل ذکر می‌کند.

از عجایب این دو آیه این است که هر دو آیه تمام حقایقش با وجود مبارک حضرت  ابی عبدالله الحسین منطبق است، و هر دو آیه برای توضیح السلام علیک یا وارث ابراهیم خلیل الله را به ما کمک می‌کند که وجود مقدس حضرت سید الشهدا چه چیزهایی را از این دومین پیغمبر اولوالعزم و پدر انبیاء بعد از خودش به ارث برده است.

در اولین خصلت می‌فرماید ان ابراهیم کان امة، ابراهیم امت بود چهار معنا برای امت ذکر شده که از شب شروع این مجلس تا جلسه قبل سه  معنای امت را شنیدید، معنای چهارم این است که ابراهیم به تنهایی یعمل عملا امة، ارزش اعمالش ارزش اعمال همه امت حنیف بود، این خیلی مسئله مهمی است که نمازهای کل امت حنیف وقتی با نماز ابراهیم مقایسه می‌شود نماز ابراهیم، زکات ابراهیم، اطاعت ابراهیم از خدا، عبادت ابراهیم به تنهایی وزن نماز و عبادت و زکات و  ایمان و اخلاق یک امت را داشت. یعنی آنچه خوبان همه داشتند او همه آن خوبی‌ها را به تنهایی داشت. این چه ظرفیتی است؟ چه عظمتی است که انسان ظاهر عملش مثل دیگر مومنان باشد ولی هر یک عملش وزن عمل همه مومنان باشد.

یک مقدار درکش مشکل است، حالا این امتی که ابراهیم به تنهایی عملش، عمل کل آن امت بوده چه تعداد بودند، بیان نشده. آیا منظور از امت امت مومن همه پیغمبران بعد از اوست تا قیامت و خود او؟ روشن نیست، نمی‌دانیم اما آیه شریفه می‌خواهد بگوید فضای پرواز انسان به سوی کمالات یک فضای بی‌نظیری است، و پر این پرواز نیرومندترین پر در این عالم است. خدا برای فرشتگان هم بال و پر بیان می‌کند اما فرشتگان مادی نیستند، پرها و بالشان هم مادی نیست، منظور از بال و پر فرشتگان نیروی  الهی فرشتگان است، و نیروی الهی انسان از نیروی الهی  فرشتگان یقینا قوی‌تر است.

اینجا یک روایت باید برایتان بگویم بسیار روایت مهمی است، حداقل سود این روایت این است که ما را وادار می‌کند قدر خود را بشناسیم و جایگاه خودمان را بفهمیم، موقعیت خودمان را در این عالم خلقت درک کنیم. روایت از عالم همه علوم وجود مبارک امیر مومنان علیه السلام است. ان الله تعالی خلق الملائکه و رکب فیهم العقل، وجود ملائکه عقل محض است، اینجا عقل به معنای نور است، و خلق البهائم و رکب فیهم الشهوة، حیوانات را خلق کرد ترکیب وجودحیوانات میل است، خواسته است، رغبت است، و این میل و خواسته و رغبت هم گره به شکم و غریزه جنسی حیوانات دارد همین بیش از این نیستند، و خلق الانسان و رکب فیهم العقل و الشهوة، انسان را که آفرید ترکیبی از عقل و میل آفرید، فمن غلب عقله علی شهوته فهو اعلی من الملائکة، کسی که عقلش حاکم بر شهوتش باشد، شهوت عمله عقل باشد یعنی تمام کارهای مادی عاقلانه باشد، از ملائکه برتر باشد، و من غلب شهوته علی عقله، اما انسانی که شهوتش فرمانفرما و حاکم عقلش باشد یعنی همه کارهایش لذت باشد، مادی باشد دنیایی باشد فهو اسف من الانعام پست‌تر از چهارپایان است.

ابراهیم یک انسان عقلی است، عاقلانه زندگی کرده یعنی مومن واقعی زندگی کرده، یعنی با اخلاق حسنه و عمل صالح زندگی کرده، به قول یکی از حکما حیات ابراهیم و زندگی ابراهیم حیات معقول بود بالای صد سال عمر کرد و یک بار امیال و غرائز و شهوات او او را لگدکوب نکرد، محکوم تمام امیال و غرایز را زیرمجموعه عقل ملکوتی قرار داده بود عقل هم به توحید وصل بود اعمالش به تنهایی شد اعمال یک امت از ارزش، این معنای چهارم امت است.

و خصلت اولی که در آیه مطرح است، اما خصلت دوم که چقدر زیباست، قانتا لله، لبه تیز این جمله لام سر لله است،  ما یک کلمه قانت می‌بینیم در آیه یک کلمه الله می‌بینیم، بین قانت و الله هم حرف لام می‌بینیم، یک حرف است، این لام چه لامی است؟ یعنی در عرب که لام تنها چند تا  معنی دارد این لام کدام یک از معانی را دارد؟ یک معنی لام ملکیت است، می‌گویند البیت لی، این خانه برای من است، المال لی، این پول برای من است، الکتاب لی، این کتاب معین ملک من است خریدم، یک معنی لام.

یک معنی لام اختصاص است، این ویژه من است، کاری به ملک هم ندارد معنی مالکیت ندارد، خاص من است، این لام سر لله معنی اختصاص دارد این معلوم شد حالا لغت قانت، ترکیب قانت در این جمله فاعل است اسم  فاعل، فعل‌هایش هم معلوم است فعل ماضی قنت با قاف، مضارع یقنت، امرش اقنت، اسم فاعلش قانت، فاعل، اسم  فاعل مثل مضارعش دلالت بر استمرار دارد یعنی دوام، خب آن معنایی که در قانت است به علت فاعل بودنش قانت فاعل، به  معنی استمرار و دوام است. معنی‌اش چیست؟ این استمرار برای ذات فاعلیت است اما معنی لغوی چیست؟ معنی لغوی عبادت همراه با تواضع و فروتنی است، یک عبادتی هست زوری است من خیلی دین و ایمان ندارم از پدرم می‌ترسم در خانه نماز می‌خوانم بیرون نمی‌خوانم. از خانواده می‌ترسم داخل روزه هستم بیرون هم مثل حیوان می‌خورم این می‌شود عبادت زوری.

یک عبادت عبادت جاهلانه است عبادت می‌کنم می‌گویند برای چی؟ می‌گویم نمی‌دانم اینجوری به ما یاد دادند ما هم داریم عمل می‌کنیم، یک عبادت عبادت منافقانه است دیدم که بیشتر مردم مسلمان و مومن  هستند راهی برای کلاه گذاشتن سر این مردم نیست مگر شکل خودشان بشوم، دین ندارم ولی می‌آیم شکل مسلمان‌ها را می‌گیرم یک محاسن زیبایی، یک پیراهن بی یقه‌ای یک گردن کجی و یک پنهان‌کاری شدیدی از گناهانم و اعمالم.

خانه عرق می‌خورم، بیرون وقتی یک لیوان آب دستم می‌دهند می‌گویم خمسش را دادی پاک است؟ در خلوت زنا می‌کنم بیرون که می‌آیم می‌گویم جگرم برای جوان‌ها لک زده که زن ندارند ناراحت هستم می‌ترسم جوان به خاطر غریزه جنسی دچار چشم چرانی بشود، دلم درد می‌کند، برای جوانها. وقتی هم صف نماز برپا می‌شود می‌آیم  کنار مسلمان‌ها کم کم کم شهرت می‌گیرم عجب آدم خوبی، عجب آدم مواظبی، عجب آدم با تقوایی، خوب که اعتماد مردم جلب شد یا  فراوان بعد از اینکه مقدماتش را آماده کردم که گیر نیفتم بتوانم زود بروم میلیون‌ها تومان با همان اعتمادی که به من شده مال مردم را می‌برم یا مال یک مملکت را می‌دزدم روز روشن. این می‌شود عبادت  منافقانه.

یک چاهی در جهنم است اسمش ویل است اینطور که آیات و روایات می‌گویند، اگر یادم نرفته باشد کلمه ویل هفت بار در قران مجید در هفت مورد ذکر شده است، یک موردش این است ویل للمصلین، نماز که خیلی مهم است، نماز که عمل صد و بیست و چهار هزار پیغمبر است، نماز که معراج است، نماز که قربان کل تقی است اما قرآن می‌گوید آن چاه داخل جهنم که عذابش از عذاب هفت دوزخ سنگین‌تر است بر نمازگزاران، کدام نمازگزاران همینی که توضیح دادم.

اما یک عبادت هم هست عبادت عاشقانه است، خیلی زیباست، کوچکی خودش را، ذلت خودش را، مسکنت خودش را با عزت بی‌نهایت خدا با قدرت بی‌نهایت خدا، با عظمت بی‌نهایت خدا  مقایسه می‌کند، باور واقعی می‌کند ولو ابراهیم که من نسبت به خدا هیچ هستم، حالا که می‌خواهم در مقابل این عظیم این کریم، این عزیز، این توانمند بایستم برای عبادت بر من واجب است عبادتم با کمال خاکساری، تواضع، فروتنی، همراه باشد و تا آخر عمرم یادم نیاورم که  من بودم که عبادت کردم اصلا یادم نیاورم مگر من کی هستم؟

من ز خود هست و بودی ندارم، این شعر است، ولی برای یک عالمی است که در رده مراجع صد سال پیش بود، تحصیلات بالا در نجف داشته، بعد آمده مشهد بسیار آدم دانای خردمند والا و روشن‌‌فکر انسانی و دینی بوده،  نه روشن‌فکر غربزده، ایشان می‌گوید البته شعر بیش از صد خط است، مقدار قابل توجهی را من حفظ هستم. این قسمتش را فقط برایتان می‌گویم من ز خود هست و بودی ندارم، چون هیچ چیز من ساخت خودم نیست  این را کامل دقت بفرمایید اگر همیشه آدم این حقیقت را یادش باشد وقتی عبادت می‌کند عبادت فروتنانه است، عبادت متواضعانه است و تا آخر عمر آدم عبادت خودش را حساب نمی‌کند، منظور نمی‌کند، در نظر نمی‌گیرد، دچار این نمی‌شود که ای خدا ببین در یک چنین زمانی که همه از تو فرار کردند به ناحق من  فرار نکردم، خوشت می‌آید من تو را بندگی می‌کنم؟ اصلا تا آخر عمر یاد این حرفها نمی‌افتد.

من ز خود هست و بودی ندارم، من ز خود ربح و سودی ندارم، من ز خود تار و پودی ندارم، من که از خود نمودی ندارم، یعنی بگذارند کنار خدا پوچ و هیچ هستم، یک بار دیگر می‌خوانم لذت می‌برد آدم وقتی بفهمد خودش، من ز خود هست و بودی ندارم، من ز خود ربح و سودی ندارم، من ز خود تار و پودی ندارم، من که از خود نمودی ندارم. بیخودانه چسان خود نمایم، اگر بیایم بگویم من یک کار صددرصد بیخودی کردم کار باطلی کردم، این حرف یک آدمی است که حقیقت عالمی است که حقیقت را خوب فهمیده. خیلی لذت دارد آدم بفهمد هیچ کس نیست و هیچ چیز نیست یک بار دیگر می‌خوانم.

گاهی من خودم می‌نشینم قسمت عمده‌ای از این شعر را که حفظ هستم می‌خوانم و گریه می‌کنم بر نبود خودم، بر نیستی خودم، بر هیچ بودن خودم، من ز خود هست و بودی ندارم دیگر وقتی هست و بود ندارم دیگر عبادت با تکبر و با نخوت و با به رخ خدا کشیدن جا ندارد، این مخ عرفان اهل بیت است در مقابل عرفان‌های شیطانی و ابلیسی و چینی و ژاپنی و امریکایی و اروپایی که در ایران هم الان آمده مخلوطی از وهابیت و شیطان‌پرستی و عقاید اومانیسم‌هاست، آنها برخلاف این حقایق هستند، عرفان ابلیسی می‌گوید انا خیر منه من برای چی سجده کنم به آدم بیخود به من فرمان سجده دادی من از او بهتر هستم این کیست؟ اما عرفان الهی، عرفان الهی وقتی به قلب من بتابد اینجور می‌تابد لا اله  الا الله، یعنی لیس غیره دیار، لا حول و لا قوة الا بالله، یعنی یک قدرت در عالم است، دو تا نیست. لا  موثر فی الوجود الا الله اثرگذاری در تمام چرخه هستی برای خداست.

وقتی  این را درک می‌کنم آن وقت راحت یک گوشه می‌نشینم با گریه می‌خوانم. من ز خود هست و بودی ندارم، من ز خود ربح و سودی ندارم، من ز خود تار و پودی ندارم، من که  از خود نمودی ندارم، بی‌خودانه چسان خود نمایم، با چی خودم را بنمایانم؟ بگویم هیکلم؟ که برای خداست، نبودم که به من دادند، بگویم قیافه؟ نقشش برای خداست، بگویم علمم، علم برای اوست وَ عَلَّمَ آدَمَ اَلْأَسْمٰاءَ كُلَّهٰا ﴿البقرة، 31﴾ بگویم پولم که قرآن می‌گوید وَ وَ لِلّٰهِ مِيرٰاثُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ ﴿الحديد، 10﴾، یک نفر مالک است خداست.

بی‌خدانه چسان خود نمایم؟ در این بحث آدم گودال قتله‌گاه را می‌فهمد که روی خاک افتاده می‌گوید که ای دل و دلدار و دل‌آرای من، بر رخ تو چشم تماشای من، گر ارنی گوی به تور آمدم، خواستی‌ام من خودم از مدینه نیامدم، خودم از مکه نیامدم، خواستی‌ام تا به حضور آمدم من بدن آمدن نداشتم تو مرا آوردی، به له اگر تشنه‌ام آبم تویی، بحر من و موج و حبابم تویی، خودم هیچی ندارم، تشنه به معراج شهود آمدم، بر لب دریای وجود آمدم، ای سر من در هوس روی تو، بر سر نی رهسپر کوی تو.

آینه بشکست و رخ یار ماند، ای عجب این دل شد و دلدار ماند، این است حرف اصلی. حرفهای دیگر همه دروغ است، منم دروغ است، مال من دروغ است، علم من دروغ است، بیان من دروغ است، جمعیت من دروغ است، محبت مردم به من صددرصد دروغ است، خدا در قران می‌گوید کسی به تو محبت ندارد سَيَجْعَلُ لَهُمُ اَلرَّحْمٰنُ وُدًّا  ﴿مريم‏، 96﴾، من محبت تو را در دل مردم ریختم، تو کی هستی؟ که مردم تو را دوست داشته باشند.

جلوه محبت مردم به تو برای تو نیست این متن قرآن، برادران و خواهران از این دیگر بالاتر می‌خواهید؟ والله حرفی نیست از این بالاتر که بگویم به پیغمبر می‌گوید در این بیست و سه سال یک نفر را تو هدایت نکردی، إِنَّكَ لاٰ تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لٰكِنَّ اَللّٰهَ يَهْدِي مَنْ يَشٰاءُ ﴿القصص‏، 56﴾کار تو نبوده، به پیغمبر می‌گوید در تمام جنگ‌ها وَ مٰا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ ﴿الأنفال‏، 17﴾ تیر از دست تو به طرف دشمن درنرفته وَ لٰكِنَّ اَللّٰهَ رَمىٰ، تیر را من زدم.

چقدر تکبر ای جامعه انسانی؟ چقدر غرور، چقدر منمیت و منیت، برای اینکه خودتان را نشناختید، نفهمیدید که هیچی نیستید، قانتا لله ابراهیم یک عبادت دائم داشت تا آخر عمر، عبادتش هم از سر  فروتنی و خاکساری و تواضع بود که عین همین قانتا لله را در ابی عبدالله می‌بینید. قانتا لله.

نماز ظهرش را که با هفده هجده نفر خواند، نماز عصرش را دیگر ایستاده نخواند، با همه بدن روی خاک بود، سجده‌ای کرد که حال و کیفیت آن سجده برای هیچ پیغمبر و امامی پیش نیامد. هنوز صدای سجده‌اش می‌آید الهی رضا بقضائک، این دعای سجده‌اش، تسلیما لامرک لا معبود لی سواک قانتا لله، لا معبود لی سواک حالا خودش را معرفی می‌کند که من نسبت به خدا چی هستم، یا غیاث المستغیثین، من یک بیچاره هستم که از تو درخواست یاری می‌کنم، اغاثه می‌کنم.

من ز خود هست و بودی ندارم، من ز خود ربح و سودی ندارم، من ز خود تار و پودی ندارم، من که از خود نمودی ندارم، بی‌خدانه چسان خود نمایم. پسرم دیده خود باز نما، کسی هست مرگ جوان دیده باشد، داغ جوان دیده هست  در جلسه، هست چون دیگر هیچ مجلسی در ایران نیست که پدر و مادر شهید در آن نباشد، پسرم دیده خود باز نما، سخنی با پدر آغاز نما، بین که از داغ تو بی‌تاب شدم، علی جان مردم و زنده شدم آب شدم، پسرم من ز نفس افتادم، به روی نعش تو من جان دادم، چهره ماه تو پرخون گشته، چون فرق را شکافته بودند، پدر پیر تو محزون گشته، پسرم سوختی اکنون جگرم، زدی آتش تو ز پا به سرم، پسرم مادرت چشم به ره بنشسته، دست از زندگی خود شسته، که چرا اکبر من دیر آمد، به سر من ز چه تقدیر آمد، پسرم خون کنم پاک من از چهره تو، تا ببینی چه کند  عمه تو، پسرم وای بیرون ز حرم زینب شد، روز اندر نظر من شب شد، اکبرا خواب بس است زخم بر این دل بی‌تاب بس است.

 

برچسب ها :