شب دهم
(تهران حسینیه صاحبالزمان(عج))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
اسلام هر خوابی را قبول ندارد، ولی خوابهایی را که یا مطابق با واقعیتهای گذشته است، یا واقعیتهایی را در آینده نشان میدهد امضا میکند میگوید درست است. به زبان طلبگی فی الجمله خواب را قبول دارد اما بالجمله یعنی کل خوابها را قبول ندارد.
هیچ حکمی را هم براساس خواب صادر نمیکند. خواب یک آئینه است یا یک گذشته درستی را نشان میدهد یا یک آینده درستی را، خود قرآن مجید چند تا خواب نقل کرده است که مهمترین آن خواب حضرت یوسف است، احتمالا در سن دوازده سیزده سالگی این خواب را دیده وقتی بیدار میشود به پدر میگوید إِذْ قٰالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يٰا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سٰاجِدِينَ ﴿يوسف، 4﴾، پدر من یازده ستاره را و خورشید را و ماه را خواب دیدم که نهایت تواضع را به من کردند، در برابر من فروتنی کردند، پدر پیغمبر است، پدر وصل به عالم غیب است، پدر عالم به حقایق است اگر نه پیغمبر نبود مثل ما بود. امتیاز انبیاء خدا به کمال عقل و علم و حکمت و ایمان و اخلاقشان است که کل آن هم قرآن میگوید برای شما مردان و زنان روششان درس است، نقشه است.
براساس آن نگاه الهی از این خواب فهمید که سی سال دیگر چهل سال دیگر یک اتفاق مهمی برای یوسف میافتد، یک اتفاق الهی، یک اتفاق ملکوتی، بهش گفت که پسرم وَ كَذٰلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ ﴿يوسف، 6﴾، تو در مسیر انتخاب ویژه خدا هستی، حالا بچه سیزده چهارده سالش است چون همه الفاظ آیه که قول یعقوب است به قول طلبهها مضارع است، یعنی فعل آینده است، همینجوری که خواب دیدی خداوند تو را انتخاب خواهد کرد، انتخاب به چی؟ به عنوان یک بنده ویژه مخلص پاک، اثرگذار نفسدار، خب خدا بیشرائط انتخاب میکند؟ یعنی به قول ما تهرانیها چشمش هر کسی را بگیرد میگوید انتخابت کردم؟ نه انتخابات خدا در قرآن کریم بیان شده.
إِنَّ اَللّٰهَ اِصْطَفىٰ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْرٰاهِيمَ وَ آلَ عِمْرٰانَ عَلَى اَلْعٰالَمِينَ ﴿آلعمران، 33﴾، اگر من انتخاب میکنم آدم را انتخاب میکنم نوح را انتخاب میکنم آل ابراهیم که خودش است و یوسف است و یعقوب است و اسحاق و اسماعیل است انتخاب میکنم و آل عمران را که خود عمران و دخترش مریم و همسرش است، آن زن و شوهری که لیاقت داشتند مادر چهارمین پیغمبر اولوالعزم را به ایشان بدهم مادر مسیح را، پاکان را انتخاب میکند، ناپاکان انتخابهای شیطان هستند، بین پاکان و ناپاکان مومنان ضعیف هستند، که پیغمبر اکرم میفرماید درباره اینها قضاوت نکنید اهل بهشت هستند، اهل دوزخ هستند نگویید، چون خبر ندارید.
احتمال دارد مومن ضعیف قوی بشود نجات پیدا کند، احتمال دارد ضعیفتر بشود رفوزه بشود، چه میدانیم ما، ما اصلا باید به دیر قضاوت کردن شدید عادت کنیم، ما در کتابها هم میبینیم از یک دزد قوی خطرناکی اسم میبرند حالا من در هفت هشت تا کتاب دیدم در تفسیرهای قرآن هم دیدم، به نام فضیل عیاض، اهل همین سرخس ایران بوده است. ولی خیلی دزد پرقدرتی بوده، البته یک مواردی هم از ادب اخلاقی این آدم دزد داشت. حالا فرض بکنید ما روزگار او بودیم و برمیخوردیم به زمان اوج دزدی او، خانهها را هم نمیزد، بیشتر کاروانهای جادهها را میزد، ولی همین دزد که نمیشود فعلا که دزد است در حقش قضاوت کرد اگر در زمانش بودیم با یک آیه قرآن و یک جمله کارواندار تبدیل شد به عارف عالم حکیم معلم اخلاقی تربیتکننده نسل.
چه نیازی دارد ما در حق مردم زود قضاوت بکنیم چه نیازی؟ اصلا قضاوت برای چیست؟ پیغمبر اکرم میفرماید اکثر افراد امت من اکثرشان قیامت به خاطر زبان میروند جهنم، اگر درست بخوانم متن پیغمبر را اکثر ما یلج امتی فی النار اللسان، ما میبینیم بیشتر مردم بیشتر خانمها زبانشان آزاد است قید و بندی ندارد، و در حق همه هم قضاوت دارند از مرجع تقلید را قضاوت میکنند تا باربر و پینهدوز در حق همه، نود درصد قضاوتها هم منفی است یعنی شکننده است، آبرو میبرد شخصیت خورد میکند، یک آدم خوبی را از چشم مردم میاندازد، زبان خطرش خیلی است شما حتما در حرم حضرت رضا این زیارت را خواندید یک نفر قاتل امام هشتم بود مامون، یک نفر. اما شما در زیارت حضرت رضا میخوانید قتل الله من قتلک بالایدی و الالسن، لسان مفرد است، السن کلمه جمع است، شما در حرم حضرت میخوانید خدا بکشد خدا لعنت کند، خدا از رحمتش دور کند، زبانهایی که قاتل تو شدند. یعنی در مرو زبانها در گوش مامون اینقدر علیه حضرت رضا منفیبافی کردند تا مامون را آماده کردند امامکش بشود این خطر زبان.
خب یک شب نیمه شب این دزد همه خواب بودند، شنید یک نفر در تاریکی شب با یک صدای محزونی دارد قرآن میخواند، آیات سوره مبارکه حدید را، رسید به این آیه أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اَللّٰهِ ﴿الحديد، 16﴾خلاصه آیه این است بنده من چهل سال است، پنجاه سال است از من فرار کردی، وقت این نرسیده که دلت با من یکی بشود؟ أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اَللّٰهِ، در آن اوج دزد بودنش برگشت گفت که چرا همین الان وقتش است، که دلم با تو یکی بشود.
از شهر آمد برود بیرون رسید سحر به کاروانسرایی که تاجرها با مالشان آنجا اتراق کرده بودند دید مدیر کاروان دارد بهشان میگوید زودتر بلند شوید نمازهایتان را بخوانید، بارهایتان را بار بکنید، که در مسیر به این دزد خطرناک فضیل برنخورید، گریه کرد، این جمله خیلی جالب است من از یکی از علمای پنجاه سال پیش شنیدم، در تاریکی وارد کاروانسرا شد، آمد پیش مدیر کاروان گفت آن سگ هاری که ازش میترسیدید امشب قرآن افسارش کرده، چه قضاوتی در حق مردم باید کرد؟ آن هم منفی، خب به پسر گفت وَ كَذٰلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ، خدا تو را در آینده به عنوان یک بنده خالص حکیم، اثرگذار، کارگشا انتخاب میکند این یک.
وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ اَلْأَحٰادِيثِ ﴿يوسف، 6﴾، دانش شناخت اسرار را به تو یاد میدهد، سه وَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ نعمتهایش را بر تو کامل میکند، هیچ چیزی ازت کم نمیگذارد، كَمٰا أَتَمَّهٰا عَلىٰ أَبَوَيْكَ مِنْ قَبْلُ إِبْرٰاهِيمَ وَ إِسْحٰاقَ، درست است؟ این یک خواب صحیح الهی ملکوتی چهل سال بعد وقتی یعقوب مادر یوسف یازده تا برادرش، در اوج حکومت یوسف همه با هم بهش تعظیم کردند به پدرش برگشت گفت هٰذٰا تَأْوِيلُ رُءْيٰايَ مِنْ قَبْلُ ﴿يوسف، 100﴾، بابا این تحقق خواب چهل سال پیش من است. که الان در بیداری تعبیر شد.
پس اسلام فی الجمله خواب را قبول دارد یعنی مقداری، خواب مطابق با واقعیات، اما بالجمله یعنی کل خوابها را نه، خیلی از این خوابهایی که برایتان نقل میشود در این مجالس بر اصلی استوار نیست، خواب را باید به متخصص ارائه داد که از طریق قرآن یا روایات درست بودنش را نادرست بودنش را بهتان بگوید، این مقدمه را برای این خاطر گفتم که امروز عصر یعنی روز نهم محرم وجود مبارک حضرت ابی عبدالله الحسین علیه السلام از خیمه آمدند بیرون، در همان هوای آزاد روی خاک نشستند، این کمال تواضع ابی عبدالله است، یک کسی که زین العابدین میگوید بعد از کشتنش عرش و فرش و ماهیان دریا و پرندگان هوا و درختان و ملائکه و جن برایش گریه کردند، برای خودش خودیتی قائل نیست، یعنی راحت میآید روی خاک مینشیند، مزاحم هیچ کس نیست، فرشی بیندازند مبلی بگذارند، پس برویی بگویند، پیش بیایی بگویند، اصلا همان بیرون آمدنش و روی خاک نشستنش به تمام مقامداران عالم درس داده گرچه مقامداران عالم گوش نمیدهند، لیاقتش هم ندارند گوش بدهند، دوست دارد خدا تواضع را، از هر بندهای از هر عبدی، یک مقداری که از نشستنشان گذشت دوتا زانویشان را بالا گرفتند سر مبارکشان را گذاشتند روی دو تا زانو خوابشان برد. امام خواب است، زینب کبری شنید جارچی دشمن گفت همین الان حمله کنید به خیمه، هر چی مرد است بکشید زنها را هم اسیر کنید همین امشب برگردند.
زینب کبری آمد بالای سر ابی عبدالله، خیلی آرام گفت یا ابا عبدالله آرام، خیلی بهش احترام میگذاشتند، زینب کبری میگوید من از زمانی که بچه بودم تا پدرم علی شهید شد یک بار نشنیدم پدرم ایشان را حسین صدا بزند، هر وقت میخواست صدایش بزند از جا تمام قد بلند میشد خیلی آرام بهش میگفت یا ابا عبدالله، این هم یک تعلیم از امیر المومنین است که به بچههایتان احترام کنید و شخصیت بدهید و نرم حرف بزنید در سرشان نزنید، خوردشان نکنید. نشکانید بچهها را.
آرام که گفت یا اباعبدالله حضرت سرشان را از روی زانو بلند کردند قبل ا زاینکه زینب کبری بگوید چه خبر میخواهد بشود فرمودند خواهر الان که من خوابم برده بود یک خواب دوپردهای دیدم، در یک بخش خوابم این را دقت کنید خیلی مهم است، در یک بخش خوابم دیدم تمام انبیاء الهی و پیغمبر و مادرم و پدرم و برادرم از ملکوت به من توجه کردند گفتند بیا، معلوم میشود خواهر عمر من تمام است. چون همه ملکوتیها من را دعوت کردند، معنی این پرده خواب این است که زمینی ملکوتی یعنی مرد و زن پاک، مرد و زن با ایمان، مرد و زن درستکار ملکوتیان منتظرشان هستند، اینها درست است در زمین زندگی میکنند ولی ملکوتی هستند، یعنی فرشتگان مشتاقشان هستند انبیا مشتاقشان هستند پاکان درگذشته مشتاقشان هستند.
امام میخواهد بگوید یک کاری بکنید مشتاقانتان بشوند انبیا و ائمه نه مردم ناپاک فاسد فاجر پست دنبالتان بدوند، دنبال پولتان، دنبال قیافهتان، دنبال قدرتتان، و وقتی بیدار بشوید ببینید از آلودگیهای همه آلودگیها به شما هم آلودگی چسبیده، نکنید این کار را. این یک پرده خواب.
اما خواهر پرده بعد خواب که شروع شد من دیدم در یک بیابانی هستم هیچ کس نیست، درست بود این خواب دیگر، چون فردا بعدازظهر ساعت چهار هیچ کس نمانده بود شش ماههاش هم رفته بود تک و تنها شده بود، دیدم در این بیابان تک و تنها هستم یک سگ قوی هیکل که دندانهای جلویش برآمده بود، این برای حمله به من خیز برداشت ظاهر قاتل ایشان که آدمیزاد بود چی دید حضرت در خواب باطن بدکاران و مجرمین و کسانی که دائم اهل معصیت هستند شکل انسانی ندارد، جلدش انسان است، داخل درندهترین حیوان است که امام چهارم میگوید بعضیها باطنشان روباه است میگوید چه کسانی، بعضیها باطنشان خوک است، بعضیها باطنشان گرگ است، بعضیها باطنشان شیر است، بعضیها باطنشان سگ است.
گفت خواهر من این سگ را که دیدم با دندانهای جلوی دهانش که پیشتر از بقیه دندانها بود دو تا دندانهایش جلوتر بود تا خیز برداشت به من حمله کند تو من را بیدار کردی، قاتل من در این سی هزار نفر شمر است، امام شمرها را به چه شکل میدیدند.
غصهآور است اسم این سگهای هار آدم را تاریک میکند، یک اسم زیبا برایتان ببرم و حرفم تمام، هفهاف بصری ایشان نزدیک ایران بود خانهاش، بصره شبها از خرمشهر پیدا بود، یک نامه از ابی عبدالله آمده بود بصره دست هفهاف هم نرسید، فقط در یک جلسه منزل یک زن شیعه شرکت کرده بود دید آنجا دارند زمزمه میکنند بهشان گفت چی میگویید؟ گفتند یک نامه از ابی عبدالله آمده از مکه حرکت کرده به طرف عراق این نامه را نوشته که هر کدامتان از شیعیان بصره میتوانید من را یاری کنید بیایید، هفهاف از جلسه بلند شد. خیلی جالب است به به، گفت من رفتم، آخه من رفتم زن و بچه و مغازه، حسین است حسین دعوت کرده است دیگر مسئله زن و بچه و داماد و عروس و مغازه در کار نیست، بهش گفتند هفهاف دروازهها را بستند، مامور و جاسوس گذاشتند، چطوری میخواهی بروی؟ گفت هیچ کس جلوی من را نمیتواند بگیرد من میروم من شرح حالش را کامل دارم خواندم، نمیدانم چطوری از بصره آمد بیرون، نمیدانم چطوری از دست جاسوسها در رفت، کجا آمد؟ جاده بین مکه و کوفه، جایی که رسید بهش گفتند بله کاروان ابی عبدالله از مکه آمده اما از اینجا رد شده خب خیالش راحت شد که دیگر از آنوری نرود، از این طرف بیاید، آمد آمد کی رسید کربلا؟ چهار و نیم بعد از ظهر، چهار و نیم چی شده بود؟ جنگ فروکش کرده بود هفتاد و دو نفر هم کشته شده بودند، فکر کرد این لشگر زیاد لشگر ابی عبدالله است گفت حتما کل مردم با حسین هستند، آمد جلو، جلوی لشگر یزید، گفت که این الحسین؟ حسین کجاست؟ گودال را نشانش دادند، چه آدمهایی به به، پاکی پاکی را به خودش وصل میکند، حسین پاک هفهاف بصری پاک را جذب میکند، ذره ذره کن در این ارض و سماست، جنس خود را همچو کاه و کهرباست، نوریان مر نوریان را طالبند ناریان مر ناریان را جاذبند، آمد کنار گودال پیاده شد، گفت حسین جان من که برنمیگردم منتظر من باش من تا نیم ساعت دیگر میآیم پیشت، حمله کرد، کنار گودال جنگ شدیدی شد آخرش هم بدنش افتاد کنار گودال لشگر دیگر دیدند دارد جان میکنند رفتند کنار این با همان جان کندن خودش را به بدن رساند که بدن را ببوسد، و بعد جان به پروردگار بدهد.
خب هفهاف برای تو سختتر بود که این بدن بیسر قطعه قطعه را ببینی یا برای خواهر سختتر بود، برای کدامهایتان؟ برای هر دو سخت بود اما تو شهید شدی سختی رفت اما خواهر تا دو سال بعد از ابی عبدالله زنده بود و اشک چشمش خشک نمیشد. روزی هم که زینب میخواست جان بدهد گفت رختخواب من را از داخل اتاق ببرید در آفتاب، من خودم کربلا بدن برادرم را میان آفتاب سوزان دیدم. آرام آرام آمد کنار گودال کنار بدن نشست، پدر و مادرم فدایت بشود که با لب تشنه سر از بدنت جدا کردند، پدر و مادرم فدایت بشود که با دل پرغصه از دنیا رفتی با داغ عباس رفتی، با داغ اکبر و قاسم رفتی، با داغ اصغر رفتی، با داغ این هفتاد و یک نفر بدنهای قطعه قطعه رفتی، حسین من چی کار کنم من خودم را آرام کنم میخواهم صورتت را ببوسم سرت را بالای نیزه زدند. میخواهم بدنت را ببوسم جای درستی ندارد، پس این دلم را اینگونه آرام کنم بوسیدم آنجایی که پیغمبر نبوسید، زهرا نبوسید حیدر نبوسید، حتی نسیم صحرا نبوسید.