شب اول
(شهرری مصلی آستان مقدس حضرت عبدالعظیم حسنی(ع))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
از مدینه تا کربلا کرارا حضرت ابی عبدالله الحسین علیه السلام برای مردم، برای یارانشان، برای اهل بیتشان، از قرآن مجید سخن میگفتند. و با قرآن مجید هم حکومت بنی امیه را محکوم میکردند. از جامعه زمانشان به شدت ناراضی بودند، دو مطلب را درباره جامعه زمانشان میفرمودند البته مطلب زیاد فرمودند ولی این دو مسئله یک مسئلهای بود که زمینه هر فسادی را، هر گناهی را، و هر ظلمی را فراهم کرده بود.
اینها را من عرض میکنم که اول خودم و بعد شما عزیزان برادران و خواهران خودمان را با فرمایشات حضرت بسنجیم، معیارگیری کنیم، اگر چیزی که مورد نارضایتی و نفرت حضرت بود در ما باشد از زندگیمان حذف بکنیم، فرقی نمیکند که بنی امیه یا بنی عباس یا مردم قرنها دچار این بلا باشند و مورد نفرت امام، عنوان مهم نیست که اینها بنی امیه هستند و اینها بنی عباس هستند و اینها سلجوقیان هستند و اینها خوارزمشاهیان هستند و اینها سعودی هستند، عنوان کارهای نیست، عنوان مورد نفرت نیست، ما شخصیتهای عظیمی را داشتیم که به فرموده خود ابی عبدالله از زمان آدم تا قیامت حضرت میفرماید من بهتر از اینها را خبر ندارم چون وجود نداشتند که امام میفرماید خبر ندارم.
اگر وجود داشتند که چراغ علم امام نشانشان میداد، اما در بین همین شخصیتها یعنی این هفتاد و دو نفر افرادی بودند اسمشان یزید بود، یزید ابن ثویط، از چهرههای بسیار برجسته این هفتاد و دو نفر است، اسم بعضیهایشان عثمان بود، مثل یکی از برادران قمر بنی هاشم عثمان ابن علی، خداوند انبیاء، ائمه، نفرتشان برای باطن آلوده مردم و اعمال آلوده مردم است نه برای اسم مردم.
ما یک شخصیتهایی را در اصحاب و بقیه ائمه داریم با همین اسمها، ما یک کتابی داریم بیست جلد است، البته چاپ جدیدش سی جلد است به نام وسائل الشیعه، شما هر روزی که در قم درس هست، پای درس هر مرجع تقلیدی که دلتان میخواهد بروید بروید وقتی دارد درس خارج میدهد و میخواهد برای نظر خودش دلیل بیاورد، این کتاب بغل دستش است، باز میکند به طلبههای درسخوان میگوید حرفی که من زدم حالا راجع به غسل است، وضو است، حج است، روزه است گفتم باید اینگونه باشد دلیلم این است، روایت است از امام باقر امام صادق، موسی ابن جعفر شما این اسمی که من میگویم زیاد در این کتاب میبینید، معاویة ابن وهب، یکی از شخصیتهای بسیار باتقوا، علمی و از عاشقان اهل بیت و انسانی بود که با اینکه کاسب بود ولی بخشی از وقتش در کنار امام باقر و امام صادق گذشت هیچکدام از اینها هم بهش نگفتند اسمت را عوض کن خوشمان نمیآید. به اسم کاری نداشتند.
یک کسی آمد پیش امام صادق گفت که من از جوانی هم اهل گناه بدنی بودم و هم اهل گناه پولی، الان باید چی کار کنم؟ امام صادق فرمود اگر راهنمایی کنم گوش میدهی یا نه صدای من را با گوشت میشنوی و بلند میشوی و میروی؟ اقرار گرفت امام که راهنمایی من را حرام نکن، بیارزش تلقی نکن، من اگر دارم تو را راهنمایی میکنم از جانب خدا دارم راهنمایی میکنم بپا خودت را، واقعا اگر نمیخواهی گوش بدهی به راهنمایی من بلند شو و برو چون ما دیگر کاری به کار اینجور افرادی که گوش بده به راهنمایی من نیستند نداریم، خب چه فایده دارد؟ گفت یابن الرسول الله گوش میدهم فرمود گوش میدهی؟ تا حالا شنیدی مسیحی و یهودی چطوری مسلمان واقعی میشوند؟ خب بله در مدینه یهودی بوده مسیحی هم بوده مسیحی وقتی میامده مسلمان میشده چی کار میکرده؟ گوشت خوک را کنار میگذاشت، شراب حرام را کنار میگذاشت بیحجابی زن و دخترش را کنار میگذاشت، پرستیدن کشیش و کاردینال و افراد را کنار میگذاشت، سه خدایی بودن اب و ابن و روح القدس را کنار میگذاشت، یک انسان واقعی میشد، دیگر آلوده به لقمه حرام، به پول حرام، به آشامیدنی حرام، به رفت و آمد حرام، به کرنش حرام، به تعظیم حرام نبود، فرمود اگر اینجوری گوش میدهی بگویم چی کار کن، راهنمایی کرد امام قبول هم کرد خیلی هم آدم خوبی شد.
من یک محلی منبر میرفتم در جنوب غرب ایران، یک جوانی یک روز آمد به من گفت که زندگی ما در یک ده است، دلم میخواهد یک روز بیایی این ده ما را ببینی نمیخواهم برایم منبر بروی، گفت ده صبح یازده صبح چهار بعدازظهر هر وقت فرصت داری من بیایم با ماشین ببرمت، گفتم بیا ببر برد، یک مسجد نشانم داد در ده، خیلی مسجد آبادی بود، یک زایشگاه نشانم داد در ده، آباد بود، یک درمانگاه نشان داد آباد بود، گفت کاری با تو ندارم میدانم نمیمانی میخواهی بروی و در شهر منبر داری ولی علاقه داشتم اینها را ببینی، گفت در این محل ما یک یهودی زندگی میکرد این مسلمان شد ولی مسلمان شد، ثروت هم داشت، گفت این مسجد این زایشگاه، این درمانگاه این ورزشگاه، ساخته شده شصت درصد ثروت او است، مکه رفت، کربلا رفت، از اینجا هم رفت تهران تمام خمس مالش را با مرحوم آیت الله العظمی خوانساری که مراجع ما میگفتند بوی عصمت از این آدم میآید، پیش او حساب کرد. هر چی هم بهش گفتند این پنجاه سالی که یهودی بودی اسلام نمازهایت را نمیخواهد، روزههایت را نمیخواهد، مثل اینکه هدیه میبرند به یک کسی میدهند به خاطر یک کاری، از مکه آمده از کربلا آمده، از مشهد آمده گوسفند میبرند و کار دیگر میکنند پروردگار عالم هم گفته هدیه من به بنده مسیحی، یهودی، زرتشتی، کمونیست، این است که روزی که مسلمان شد ولو سن نود سالگی، و یک ساعت بعد هم مرد من تمام عبادات گذشته را که انجام نداده به او میبخشم و نمیخواهم، ممکن است یک مسیحی مسلمان بشود ده دقیقه بعد بمیرد هیچ نمازی گردنش نیست، روزهای گردنش نیست، پیغمبر میفرماید عجب آسان رفت بهشت و هیچ زحمتی هم نکشید.
پیغمبر با چهار پنج نفر داشتند در بیابانهای بیرون مدینه میرفتند خیلی هم گرم بود این را شیخ طوسی نقل میکند شیخ طوسی ریشه مرجعیت شیعه است، ریشه مرجعیت شیعه عنایت دارید چی میگویم؟ نجف حوزه علمیهاش مدیون شیخ طوسی بود، واقعا مدیون، ایشان میگوید پیغمبر به این چندتایی که کنارش بودند فرمود چیزی میبینید؟ اینقدر حرم گرما زیاد بود که گفتند نه ما چیزی نمیبینیم، فرمود برویم، اما دیدند که از لابلای این حرم گرما و موج گرما یک شترسوار دارد میآید، معلوم بود چادرنشین بیابانی است، دینش چی بود؟ خب قبل از پیغمبر مردم عرب دینشان بتپرستی بود، یعنی یک پرستشی در کمال حماقت، خدا را از زندگی حذف کرده بودند بت را به جای خدا گذاشته بودند، مریض میشدند میامدند جلوی مجسمه گردن کج میکردند، بدهکار میشدند جلوی مجسمه گردن کج میکردند بچهدار نمیشدند جلوی مجسمه گردن کج میکردند باران نمیآمد جلوی مجسمه گردن کج میکردند، خب تو که میخواهی گردن کج کنی پیش کسی گردن کج کن که کلید تمام عالم دستش است، تو که میخواهی پول خرج بکنی برای چی خرج بت میکنی خب خرج خدا کن، تو که میخواهی گریه کنی و ناله بزنی خب به پیشگاه خدا گریه کن و ناله بزن بت چیست؟ مجسمه چیست؟
شما فکر کنم خیلیهایتان هندوستان نرفتید، در هندوستان یک آئین گاوپرستی است که گاو را به جای خدا مقدس میدانند خدا را قبول ندارند این یک آئین هند است، در هندوستان این هشتصد نهصد میلیون جمعیت پانزده میلیون دین جورواجور دارند، هیچکدام از این دینها هم دردی را از انسان دوا نمیکند مشکلی را حل نمیکند ولی به قول قران مجید انتم قوم تجهلون، چقدر نفهمی، چقدر جهالتورزی، من که بهتان عقل دادم خب نیم ساعت بشین فکر کن که در کدام خانه را بزنی و دست کجا دراز کنی و به کی اظهار نیاز بکنی، اشکت را مصرف کی کنی؟ فکر که کار مشکلی نیست.
این عرب چادرنشین بیابانی بتپرست بود، سوار شتر هم بود، رسید جلوی پیغمبر و این پنج شش تا، اتفاقی روی سخنش به پیغمبر افتاد، گفت مدینه کدام طرفی است؟ پیغمبر هم که جهان محبت و مهربانی بود از آدمهای خشن و بدخلق و عصبانی هم متنفر، رودربایستی هم نداشت، روایت را همه بزرگان رده اول ما که این نوع مطالب را نظامبندی کردند نوشتند همه، مرد نماز شب خوان بود، جبههای بود، مجروح جنگی بود، مومن واقعی بود، صبح و ظهر و شب نمازهایش را پشت پیغمبر میخواند، پیغمبر در تشییع جنازهاش حرکت کرد با پای بدون کفش، یعنی دیگر مرگی تشییعی زیباتر و بهتر از این، وقتی گذاشتند در قبر مادرش بالای سرش گفت خوش به حالت با این مردنت، پیغمبر تشییع جنازهات آمد، پیغمبر به مادر فرمود به چه دلیل گفتی خوش به حالت مگر تو از برزخ بچهات از پشت پرده، از غیب مسئله خبر داری؟ به این قطعیت خوش به حالت، گفت چطور یا رسول الله؟ فرمود او در برزخ به چنان فشاری گرفتارش کردند که شیری که در آن دو سال از تو خورده بود انگار از انگشتهای پایش زد بیرون چرا خوش به حالش؟ گفت آقا این آدم با این جبهه رفتنش مجروح بودنش، نمازهایش، این علاقهای که به تو داشت گفت همه سر جایش ولی این فشار حقش بود چون در خانه با زن و بچهاش تلخ بود، خدا متنفر از تلخی است، انبیاء متنفرند از تلخی، که چی؟ من بیایم جان بکنم پول دربیاورم، خسته بشوم غروب بروم زنگ در خانه را بزنم زنم بلرزد، بچههایم بترسند، که خدایا به ما رحم کن دوباره یک دیو خطرناک دارد میآید در خانه. وقتی نیست راحت هستیم چرا؟
مگر زنان ما خانمها مگر شوهران شما، اگر شما هم تلخی دارید امانت خدا نیستند؟ مگر بچهها امانت خدا نیستند؟ به چه مجوزی با امانتهای الهی تلخی کردید؟ به چه دلیل؟ وقتی به پیغمبر گفت مدینه کجاست؟ اینقدر با محبت با نرمی، با مهربانی، فرمود مدینه برای چی میخواهی بروی با لبخند، گفت من شنیدم یک آقایی به این نام میگویند پیغمبر است میخواهم بروم ببینم حرف این پیغمبر چیست، فرمود من خودم هستم، دیگر تا مدینه نرو، دنبال آنی که میگشتی پیشت است، حالا از من بپرس حرفت چیست، گفت حرفت چیست؟ فرمود حرفم این است که خدا که آسمانها و زمین را آفریده بت که نیافریده، چون عربها نمیگفتند بت آسمانها و زمین را آفریده، آنها میگفتند مجرای اجرای جریانات طبیعی و زندگی ما بت است، چه مجرایی؟ پیغمبر فرمود حرف من این است خدا که عالم را آفریده برای بندگانش همه کاری میکند بت هیچ کاری نمیتواند بکند.
هیچکس با او اینجوری حرف نزده بود این زیباترین حرف حق است که آنی که همه کاره است در زندگی انتخاب کن،آنی که هیچ کاره است حذف کن مزاحم است، مزاحم دنیایت است مزاحم آخرت است، هیچی هم ندارد به تو بدهد، هیچی هم ندارد بگوید. برای اینکه بدانید بتها چقدر مزاحمند، ما دو جور بت داریم در قرآن هم مطرح است، یک بت بیجان مجسمهها، یک بت جاندار امروز بت جانداری که مزاحم کل مردم عالم است و شما هم با چشمتان دارید میبینید مزاحمتهایش را امریکاست امریکا بت زنده است، سی سال است هر بلائی توانسته سر ما، عراق، افغانستان، سوریه، یمن، درآورده، بتهای بیجان و جاندار مزاحم هستند. اما خدا چی؟ خدا که شما صفحه اول قرآنش را باز میکنید نوشته بسم الله الرحمن الرحیم، صفحه آخر قرآنش هم باز کنید آخرین سوره اولش نوشته بسم الله الرحمن الرحیم.
قبول کرد، شهادتین را پیغمبر بهش تلقین کرد، گفت روی شتر، اشهد ان لا اله الا الله و انک رسول الله از روی شتر داشت میافتاد، پیغمبر فرمود بگیریدش بگذارید زمین، گذاشتند زمین، فرمود آب بیاورید غسلش بدهیم از دنیا رفت از تشنگی و گرسنگی، شش شبانه روز بود هیچی گیرش نیامده بود، خودت پیغمبر غسلش داد، همانجا یک قبر کندند دفنش کردند قبل از اینکه لحد را بچینند پیغمبر به میت گفت خوش به حالت چقدر بیزحمت رفتی بهشت. گفت ما هر کاری میکردیم این یهودی نمازهای پنجاه سال پیشش را نخواند گفتیم خدا نماز و روزه و هر چی بوده هدیه داده و بهت بخشیده، گفت نه خدا اشتباه نکرده من را بخشیده، من اشتباه کردم یهودی زندگی کردم، من حیا میکنم از خدا.
حالا ببینید جدی هم بگیرید این دو مطلبی که حضرت ابی عبدالله الحسین دارند به اسم کار دارند، یا به رسم، اسم که کاری با آن نداشتند یاران خوب ائمه اسمهایشان یزید بوده، معاویة ابن وهب بوده، ابوحنیفه سائب یک حملهدار بود شیعه خیلی خوبی بود به اسم کاری نداشتند، ابی عبدالله از مردم زمان خودش دل نگران، ناراحت، و ناراضی بود به خاطر این دو مسئله، هولاء القوم این جمله خودشان است عربی، هولاء القوم این جامعه لزموا طاعة الشیطان، پایبند به اطاعت از شیطان هستند، پایبند یعنی رها نمیکنند، ثابت ماندند در اطاعت از شیطان، خب کی شیطان بوده؟ خب معلوم است ابی عبدالله دارد یزید را میگوید، دارد بنی امیه را میگوید، که این ملت لزموا طاعة الشیطان و ترکوا طاعة الرحمان، شیطان را با همه فرهنگش در زندگی، انتخاب کردند خدا با قرآنش و انبیائش و ما امامان را حذف کردند، این جامعه زمان ابی عبدالله است.
حالا من باید خودم را بسنجم، این سنجیدن هم کار سختی نیست هر خانم بیحجابی هر دختر بیحجابی، هر رباخوری، هر مشروبخوری، هر جا جلسه زن و مرد قاطی است، هر جا عروسی است و عروسشان نیمه عریان است و قابل تماشای همه، هر کسی رشوه میخورد، غصب میکند، به ناحق کار میکند زور میگوید، حقوق مردم را پایمال میکند این آدمی است که لزموا طاعة الشیطان و ترکوا طاعة الرحمان، اما اگر برعکس باشد، لزموا طاعة الرحمان پایبند به اطاعت از طرحهای پروردگار هستم و ترکوا طاعة الشیطان، ماهواره میآید یک شیطان است میگوید نه من نمیتوانم تو را در زندگی انتخاب بکنم، میلیاردی رشوه بهش پیشنهاد میکنند میگوید نه، و کارهای دیگر و کارهای دیگر.
خیلی راحت امشب میشود فهمید که من مورد رضایت ابی عبدالله هستم یا مورد نفرت، اینجا امام صادق میفرماید اگر اوضاع این است که مورد نفرت هستی، و ازتان رضایت ندارد تا نمردید خودتان را از همین الان اصلاح بکنید، تا نمردید، عوض بکنید شیطان را حذف بکنید پروردگار مهربان را انتخاب بکنید.
برادرانم خواهرانم، از زمان آدم تا امشب هر کسی خدا را در زندگیاش انتخاب کرد و شیطان را حذف کرد سعادت دنیا و آخرت نصیبش شد، حر ابن یزید وقتی شیطان را حذف کرد، خدا را انتخاب کرد، این مدال را ابی عبدالله بهش داد انت سعید فی الدنیا و الآخرة، با یک حذف و انتخاب. مایهای هم ندارد سخت هم نیست. حرفم تمام.
خدا بخواهد همین محور را دنبال میکنم با توفیق او، با لطف او، با عنایت او. دو سه روز بود حداقل سر برادر را ندیده بود بدن را که دیگر نمیتوانست ببیند بدن کربلا بود، اما میدانست سر را آوردند نگذاشتند کربلا. خواهری که پنجاه و شش سال جدا نبوده از برادر، حالا سه شبانه روز، دو شبانه روز است ندیده او را، که دید محملش نورانی شد، صدای قران برادر دارد میآید، سرش را از محمل بیرون کرد.