روز دوم
(تهران حسینیه هدایت)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
ورود به حوزه محبت پروردگار تمام درهای خیر و سعادت و سلامت باطن را به روی انسان باز میکند، آنچه که در آن حوزه پروردگار عالم به انسان عنایت میکند به فرشتگان هم عنایت نشده، محب یعنی آن که انسان را دوست دارد، آن هم محبی چون وجود مقدس او، کاری که برای انسان میکند سودش، منفعتش، آثارش، علاوه بر دنیا آخرتی است و این سود آخرتی ابدی است دائمی است و همیشگی است.
تجلی محبت خدا در وجود انسان انسان را تا آخر عمر مشتاق عبادت نگاه میدارد، تا حدودی هم همه ما این مسئله را لمس کردیم که در فضای محبت انسان هم تحملش خیلی میرود بالا هم خستگی برایش نمیآید، وجود مبارک رسول خدا میفرمایند اذا احب الله عبدا الهمه ثمان خصال، انسان وقتی که در حوزه محبت الهی قرار گرفت شد محبوب خدا، خداوند متعال از جانب خودش این خیلی مهم است، هشت خصلت به بندهاش عطا میکند.
ظاهرا پیغمبر این مطلب را روی منبر فرمودند از جمله بعد روایت پیداست، قیل و ما هی یا رسول الله، این هشت خصلتی که خدا به بندهاش که دوستش دارد محبت به او دارد، عطا میکند چیست؟ هشت تا را برایتان میخوانم هر کدامش در حدی شرح دارد، تفسیر دارد، تفصیل دارد، اگر خدا بخواهد شرحش را همراه با آیات و روایات در هر کدامش بیان میکنم که بسیار مفید است، خود روایت هم یک پرونده خیلی گستردهای دارد، استاد بزرگ فلاسفه زمان صفویه که یکی از شاگردانش صدر المتالهین است شیخ بهائی، در یک جمله این روایت باز از رسول خدا نقل میکند که این جمله در ده مسئله بسیار مهم ظهور دارد، که بعد خود شیخ بهائی میفرمایند این ده حقیقت در سالکین الی الله بوده در سائرین الی الله بوده، در اهل حال بود، در اهل دل بوده، این حقایق هم زمان ندارد، که حالا کسی بگوید بسیار عالی ولی زمان اقتضای تحققش را ندارد.
ولی اولیاء خدا نشان دادند که بر فراز زمان خیلی خوب میشود حرکت کرد و خطرات زمان را خیلی خوب میشود دفع کرد، البته خیلی از خطرات را با یک کلمه نه میشود دفع کرد، چون بیشتر خطرات خطراتی است که انسان به آنها دعوت میشود. و این کلمه نه در این زمینهها زیباترین کلمه است. که اول کلمه توحید که اولین و آخرین حرف صد و بیست و چهار هزار پیغمبر بوده همین کلمه نه است، لا اله الا الله، که تا این نه هم نباشد خیلی از حقایق قابل ظهور نیست واقعا چقدر جالب میگوید اینجا وحدت کرمانشاهی که سی سال در این مدرسه محمودیه چهارراه سرچشمه تنها زندگی میکرده.
اسمش تهماسب قلیخان بوده اهل کرمانشاه بوده ولی با یک توسل خالصانه در حرم حضرت ابی عبدالله الحسین آنی که باید گیرش بیاید گیرش آمد، در دوره عمرش هم پنجاه تا غزل بیشتر نگفته، به یک مرید خیلی خوبی داشت آن هم خیلی اهل حال بود یک هفت هشت سالی من با آن مریدش ارتباط داشتم پنجاه تا غزل را او نجات داد وگرنه از بین رفته بود و جمع کرد وچاپ کرد.
هرگز نبری راه به سرمنزل مقصود، تا مرحلهپیما نشوی وادی لا را، ابتدای همه کارها و اعمال این وادی را باید سپری کرد، خیلی کلمه فوقالعاده است، لا اله اولش نفی است، نفی کامل و کلی هر چه غیر از خدا و شئون الهی از زندگی است، در یک غزل دیگرش میگوید خواجه در لای من الای من است، من اگر کنار بکشم خدا جلوه میکند، اما اگر خودم باشم و رای خودم و فکر خودم و نظر خودم، و فرهنگ خودم میدانم خودم بلد هستم، خودم کاری را بخواهم انجام بدهم میدهم این مانع خیلی سنگینی است، بسیار سنگین است.
این هفتاد و دو نفر واقعا هنوز شناخته شده نیستند، تا الان هم بیش از هزار جلد کتاب درباره این بزرگواران کم نظیر نوشته شده که بهترینش همین هشت جلدی عنصر شجاعت است، بسیار کتاب قوی است اما باز هم حقیقت کامل اینها روشن نیست. یک خصوصیت اینها هم که کمتر بهش توجه شده این است. انسان اصلا عادت به سوال دارد، روزانه شبانه، ده بار بیست بار چرا میگوید، به چه دلیل؟ خیلی خوب است چرا به چه دلیل یک سلسله مجهولات را برای آدم روشن میکند، اما آدم باید بفهمد کجا برای چی و به کی چرا بگوید، وقتی من در کنار پروردگاری قرار دارم که علم بینهایت است رحمت بینهایت است، لطف بینهایت است، احسان بینهایت است، چرا معنی ندارد خب رقمی که برای من زده است رقم عبادات، رقم خدمت، رقم زن و بچهداری، رقم کسب، رقم حلال و حرام، چرا ندارد. به آنی که علم فراگیر دارد رحمت فراگیر دارد، لطف فراگیر دارد چرا نباید گفت.
کنار وجود مقدس او باید تسلیم بود، یا به عبارت آخرین آیه سوره مبارکه بقره که شرح حال مردم مومن واقعی را میگوید باید گوش بود نه زبان، ولی آدم زبان را بین خودش و خدا وارد کار بکند همش چرا است چرا ما باید دور یک خانه سنگی هفت دور بچرخیم، چرا باید هفت بار به این دیوار بزنیم، چرا نماز صبح را باید دو رکعت بخوانیم وقت که خیلی بیشتر از ظهر است میگفت ده رکعت بخوانید و ظهر را میکرد دو رکعت، آن حالی که نسبت به پروردگار احسن حال است تسلیم بودن است.
یک داستانی را در کلیله نقل کرده صاحب کلیله که اصالتا هندی بود کتاب قبل از اسلام در هند نوشته شده، وزیر انوشیروان ترجمه کرد به فارسی، ابن مقفع در بغداد ترجمه کرد به عربی، ملا حسین کاشفی سبزواری ترجمه کرد به فارسی سلیس بعد از ساسانی، یک بار در هند نوشته شده، یک بار در زمان انوشیروان به زبان ساسانی ترجمه شده، یک بار به عربی یک بار هم به فارسی معمولی کشور، میگوید دو تا لک لک با یک لاک پشت در یک مرغزاری با هم زندگی میکردند کنار هم آمده بودند با هم و زندگی خوبی هم داشتند، هوا که رو به سردی رفت این دو تا لک لک با این لاک پشت خداحافظی میکردند و میرفتند. این لاک پشت سه چهار ما ه تک و تنها و غریب بود، در یک سفری که میخواستند این دو تا لک لک بروند لاک پشت گفت شما کجا میروید چهار ماه من را تنها میگذارید؟ گفتند اینجا که سرما شروع میشود یک جای دیگری هست هوای مطلوب گرمی دارد ما میرویم انجا گفت من را هم با خودتان ببرید.
گفتند تو خودت که با پای خودت نمیتوانی بیایی تا از این محلی که دارد سرما شروع میشود بیایی آنجا ما دوباره باید برگردیم اینجا ولی اگر دلت میخواهد که ببریم تو را باید در کنار ما دو تا گوش خالی باشی زبان نباشی، گفت چی کار کنم؟ گفتند ما یک چوب خوب تراش داده شده را میآوریم تو با دهانت وسط این چوب را بگیر، ما با این بالهای قوی دو طرف چوب را با پا میگیریم و بلندت میکنیم و پرواز میکنیم و دو روز بعد میرسیم به آن مرغزاری که هوا خوب است.
گفت چشم، گفتند اگر از گوش سفر کنی به زبان هلاک میشوی نابود میشوی، گفت نه سفر نمیکنم، دو تا سر چوب را گرفتند لاک پشت هم با دهانش وسط چوب را محکم گرفت بلندش کردند د اشتند راحت میبردند، از بالای سر یک دهی رد میشدند دهاتیها از کار کشاورزی فارغ شده بودند بعدازظهر بود آمده بودند کنار دیوار ده داشتند با هم حرف میزدند، تا این منظره را دیدند گفتند که لاک پشت بدبخت را ببین، خودش را دست چه کسانی داده، لاک پشت دهان باز کرد بگوید من کارم درست بوده اینها مفید به حال من هستند تا دهان را باز کرد به اینها بگوید از بالای هوا چرخ خورد و افتاد روی یک سنگ سخت خارا هم سنگش شکست هم بدنش زخمی شد و هم مرد، لک لکها گفتند ما که بهش گفتیم گوش باش، وَ إِذٰا قُرِئَ اَلْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ ﴿الأعراف، 204﴾، من قرآن را برایتان فرستادم شما کنار قران گوش باشید و سکوت، چون و چرا نکنید.
اگر بخواهید چون و چرا بکنید هلاک میشوید چون راهتان انحرافی است آدمهای کم ظرفیت هم در چون و چرا به توقف میرسند، که یک سال من عرق ریختم جان کندم، هوا کثیف بوده، سرد بوده، گرم بوده، پولم را دادند ندادند، بیمه دادم مالیات دادم، حالا آخر سال یک میلیون برایم مانده، برای چی خدا میگوید دویست هزار تومان را خمس بده یواش یواش این چرا چرا به اینجا میکشاند که خدا هم خدای زورگویی است، نمیدهند.
یعنی همین زبان شدن اینها را از حکم الهی در اجرا کردن متوقف میکند، خدا به پول من چی کار دارد؟ بینمازها هم میگویند خدا به بدن من و خواب من و استراحت من چی کار دارد چرا نماز بخوانم؟ چرا روز هفده ساعت روزه بگیرم؟ تمام عظمت انبیاء خدا این بود که یک بار در کل عمرشان چرا به خدا نگفتند، خب من اگر خدا را حکیم میدانم، عالم میدانم، رحیم میدانم، غفور میدانم، ودود میبینم، خزانهدار کل هستی میبینم، و میدانم که خیر دنیا و آخرت من را میخواهند چرا ندارد. مگر ابوذر در بیابان ربضه از گرسنگی و تشنگی نمرد؟ مگر به دخترش نگفت عزیز دلم بلند شو بگرد در بیابان ببین علف خشکی چیز قابل خوردنی پیدا میکنی چهار طرف بیابان را گشت من رفتم سر قبر ابوذر، هیچی نیست، آمد گفت بابا هیچی پیدا نمیشود، گفت دخترم وقت مردن است، چون حبیبم پیغمبر به من خبر داد مرگت برای لحظهای است که نه آب، نه علف، نه غذا، هیچی گیرت نمیآید.
شاد هم بود، یک کلمه به خدا نگفت خزائن رزق و روزی دست تو است از تو چی کم میآید که یک کاسه آب اینجا به ما برسانی یک دو تا نان خالی، کم میآید؟ اما نگفت، دخترش میگوید یک مرتبه دیدم پدرم خدا کسی را دوست داشته باشد همین است، در دوستی هم بالاخره یک تلخیهایی وجود دارد، تلخیهای خوب که باطنش خیلی شیرین است، گفت دیدم پدرم دارد میگوید علیه السلام منه السلام به السلام له السلام، گفتم با کی داری حرف میزنی؟ هیچکس اینجا نیست گفت چرا تو نمیبینی ملک الموت آمده، به من میگوید ابوذر خدا فرموده قبل از اینکه جانش را بگیر سلام من را به ابوذر برسان، سلام اسلام، تسلیم، لا اله، همه اینها زیربهای یک زندگی الهی و ملکوتی است.
آدم عادت به چرا گفتن دارد، شما هر چی کتاب راجع به این هفتاد و دو نفر بخوانید، از مدینه که ابی عبدالله حرکت کرده آمده مکه، از مکه روز هشتم که درآمده آمده کربلا، شش ماه طول کشیده، بیایید به زبان خودمان بگوییم شش ماه در به دری، این شهر و آن منطقه و این بیابان، این خشکی این محل و آن محل، شش ماه نمیتوانستند جایی اقامت کنند، تا رسیدند کربلا کار به اینجا رسید که جنگ بشود از طرف دشمن، هفتاد و دو تا با سی هزار تا، شما را به خدا اینجا جای سوال بود یا نه؟ که بگویند حسین جان این جنگ نابرابر کار درستی است؟ خب جنگ کاملا نابرابر است هفتاد و دو تا، سی هزار حداقل حالا کتابها خیلیهایشان نوشتند هفتاد هزار نفر اردوی دشمن بود. اما کاملا جای سوال هست یا نه؟ که حسین جان حداقل ما را قانع کن که ورود در این جنگ نابرابر درست است یانه؟
اگر جایی پیدا کردید که از پیرمرد هشتاد ساله تا بچه ده ساله که شهید شده از امام پرسیده باشد ورود در جنگ نابرابر چرا؟ یک دانه چرا اینها نگفتند. چون معرفت داشتند که طرفشان حضرت ابی عبدالله الحسین معصوم است، کار بیجا نمیکند، کار نادرست نمیکند، کار خطا نمیکند، خب این اعتماد را ما باید به خدا داشته باشیم، به پیغمبر داشته باشیم، به قرآن داشته باشیم، اگر بخواهیم در برابر خدا و قرآن و پیغمبر و ائمه زبان باشیم لاک پشتی از بالا میافتیم پایین و نابود میشویم.
حالا آیه را ببینید، آمَنَ اَلرَّسُولُ بِمٰا أُنْزِلَ إِلَيْهِ تا آنجایی که وَ اَلْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ مَلاٰئِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لاٰ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَ قٰالُوا سَمِعْنٰا وَ أَطَعْنٰا یعنی این وسط زبان نبود گوش بود و اطاعت، و سلموا تسلیما، در سوره احزاب است، امیر المومنین میگوید به ما دیگر چیزی یاد ندهید، ما اعلم از همه عالم هستید، ژست معلمی در مقابل ما نگیرید، که حسین جان این کار را بکن و آن کار را نکن از این طرف برو ا زاین طرف نرو، در این جنگ نابرابر وارد نشو، حداقل شما خودتان را معلم ما قرار ندهید خب ما همه چیز را میدانیم و بلد هستیم.
خب در حوزه محبت، پروردگار عالم برای محبوبش هشت تا سرمایهگذاری میکند، در ورود به حوزه محبت دو تا کار لازم است که این دو تا کار را در سوره مومنون دارد، دو تا کار واقعا هم آدم را وارد حوزه محبت میکند واقعا، إِنَّ اَللّٰهَ مَعَ اَلَّذِينَ اِتَّقَوْا وَ اَلَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ ﴿النحل، 128﴾، همین.
یکی هر چی کار زشت است از زندگی حذف کنید، یکی هر چی کار خوب است انتخاب کنید. خدا هم از زشتی خوشش نمیآید، نسبت به همه زشتیها یا میگوید لا تقربوا نزدیکش نشوید، یا میگوید اجتنبوا، کنار بمانید، آلوده نشوید، یا میگوید ینهی، خوشش نمیآید، خب آنی که محبوب ما خوشش نمیآید باید حذفش کرد آنی هم که دوست دارد باید انتخاب کرد آن وقت در آیه یک نکته است من تعارف نمیکنم روی منبر پیغمبر راست میگویم متوجه نمیشوم، با اینکه قرآن هم ترجمه کردم چهار بار، هی دقت دقت وسواس، اما قرآن در چهارچوب ترجمه نمیآید، تفاسیر را هم که نگاه کردم خودم هم خداوند به من محبت دارد میکند، تا سوره نحل را تفسیر کردم حدود هفده جلد ششصد صفحه شده ولی این را نمیفهمم، فان الله مع الذین، من با آنهایی که زشتیها را حذف میکنند خوبیها را انتخاب میکنند معیت دارم، مگر با موجودات دیگر معیت ندارد؟ اگر معیت نداشته باشد که هیچ موجودی سرپا نمیماند. وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مٰا كُنْتُمْ ﴿الحديد، 4﴾، ما این معیتی که کنار تقوا و محسن آمده این معیت ویژه است.
من نمیدانم با این روایت هم فکر نمیکنم معنی معیت دربیاید که پیغمبر میفرماید علی مع الحق و الحق مع علی یدور حیث ما دار، قافیه شعر هم خیلی تنگ است در اینجا، چارهای نیست حالا بیادبی به ساحت مقدس اوست او که عنصر نیست پروردگار، ولی حقیقت قضیه این است که پیغمبر میگوید علی و خدا دست به آغوش هم هستند با هم دارند میگردند و در جریانند ولی خب فهمش خیلی مشکل است.
با این دو قدم قدم تقوا و محسن بودن یعنی حذف زشتیها و انتخاب خوبیها آدم وارد حوزه محبت میشود، آنجا فیوضات شروع میشود، که این روایت بیان میکند، من متن روایت را تا آخر میخوانم تا خدا لطف کند به توضیح دانه دانهاش برسم.
قیل یا رسول و ما هی این هشت تایی که شما میگویید خدا به محبوبانش میدهد چیست؟ یکیش که در روزگار ما کیمیاست، قبض البصر عن محارم الناس، نه محارم الله، این که بنده محبوبش را مهارش را میکشد که چشمش با ناموس مردم کاری نداشته باشد،حالا تا ته این پرونده را بخوانید ببینید چیست و چه خبر است، یعنی خدا این همه آدمیزاد این مملکتی که چشم چران هستند و با دلالی چشم روابط نامشروع برقرار میکند دوست ندارد؟ نه شوخی ندارد، دوست ندارد. یک وقت حضرت میگفت قض البصر عن محارم الله چشمپوشی از گناهان کبیره نه اینجا میگوید قض البصر عن محارم الناس این یک.
و الخوف من الله عز و جل، خداترس باشد، سه و الحیا آدم با حیایی باشد یعنی خدا او را اینجور قرار میدهد، چهار و التخلق باخلاق الصالحین او را متخلق به اخلاق بندگان شایستهاش میکند که آن اخلاق را شیخ بهائی میگوید ده چیز است طبق روایت دیگر پیغمبر، پنجم و الصبر یک استقامت زیبایی بهش میدهد که دو میلیون ماهواره هم نتوانند قدمش را بلرزانند استقامت، و اداء الامانة، امین میکند هیچی دیگر به نظرش نمیآید ده میلیارد پول نقد پیشش امانت بگذار خودش امشب پول دارد یک نان سنگگ بخرد پنج ماه دیگر بیا بگو امانت من را بده میگوید بفرما هیچی را برنداشتی؟ نه برای چی؟ خب مالکش نبودم بعد هم من خائن نبودم.
و الصدق، خدا ظاهر و باطنش را تصفیه میکند باطن با ظاهر یکی میشود یعنی اصلا بوی نفاق دیگر نمیآید، و السخاء به شدت آدم دست به جیبی میکند، دچار بخل نباشد. این متن روایت است.
خدایا خودت فرمودی هر کسی وضو بگیرد وارد نماز نشود به من جفا کرده، خب ما صبح وضو گرفتیم نماز هم خواندیم جفا نکردیم، و هر کسی نماز بخواند بعد از نماز دست گدایی دراز نکند از من چیزی نخواهد به من جفا کرده این خزانههای عالم پیش من است و هر کسی وضو بگیرد نماز بخواند، دعا بکند و من چیزی بهش ندهم من جفا کردم، ولی من خدای جفاکاری نیستم، خب ازت بخواهیم گدایی بکنیم، به حقیقت ابی عبدالله قسم اینهایی که پیغمبر در این روایت گفته به ما و زن و بچههای ما و نسلمان عنایت بفرما.