روز چهارم
(تهران حسینیه هدایت)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
ورود به حوزه محبت حضرت حق نیروی معنوی لازم دارد، فراهم کردن نیروی معنوی یک طرف داستان است، طرف دیگرش که به نظر رسول خدا خیلی مهم است برطرف کردن موانع است.
آیات قرآن در این زمینه اگر دقت شود نکات فوق العادهای دارد، از آیه سیام سوره بقره تا حدود ده آیه، که داستان آدم بیان شده است، وقتی که در این آیات دقت میشود آدم تا پیش از سجده فرشتگان مانعی سر راهش نبود، هم معرفت بهش عنایت شده بود وَ عَلَّمَ آدَمَ اَلْأَسْمٰاءَ كُلَّهٰا ﴿البقرة، 31﴾و هم شخصیت خلافت اللهی به او داده شده بود.
در حوزه قرب قرار داشت، خب حرکتش در این حوزه ادامه داشت مقام معنوی برایش بود، همه اینها را که من عرض میکنم با کلمه هبوط پیوند دارد چون در آخر همین ده آیه است قُلْنَا اِهْبِطُوا مِنْهٰا جَمِيعاً به خصوص بخش بعدش که میگوید فَإِمّٰا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً، اینها همه نکته است.
خود ابلیس هم که حالا به فرموده قرآن کریم جنس ملائکه نبود، ولی در مقام خاص خودش قرار داشت، تا پیش از خلقت آدم حرکتش به طرف قرب ادامه داشت، به فرموده امیر المومنین با پشتوانه شش هزار سال عبادت. که حضرت میفرماید شما اصلا اطلاع ندارید که این شش هزار سال سال دنیایی بوده، یعنی همین دنیایی که در آن هستید که یک سالش سیصد و شصت و پنج شبانه روز است، یا نه برای سال جاهای دیگر بوده. نمیدانیم.
اما این پشتوانه کمی نبود که این موجود در حالت صعود بوده، یعنی حرکت معنوی رو به بالا، در مقابل هبوط، افتادن، این افتادن هم کم چیزی نیست که پروردگار در سوره اعراف میفرماید، قٰالَ اُخْرُجْ مِنْهٰا مَذْؤُماً مَدْحُوراً ﴿الأعراف، 18﴾، خب در مرحله صعود این عتاب این حمله، این پیشامد مذوم و مدحور، خبری ازش نبود، مزؤم یعنی برو تو دیگر موجود افتاده در گردانه سرزنش هستی، یک تعریفی برایت نمانده، اما مورد سرزنش من هستی وَ إِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي إِلىٰ يَوْمِ اَلدِّينِ ﴿ص، 78﴾ در مورد سرزنش مردم و بندگان من هستی پس این ورد زبان مردم جهان است کاری به ما مسلمانها هم ندارد، تا یک گیری میکنند میگویند لعنت بر شیطان. انگار میکنی که هر کسی گیرش را گردن این میاندازد.
مدحور یعنی رانده شده، نامحرم شدی و دست رد به سینهات خورد، یک تهدید شدید دیگری هم شد که قسم به خودم دوزخ را از تو و همه پیروانت پر میکنم، یعنی یک فریادرس که نداری هیچی، آنهایی هم که دنبالت هستند سودی برایت ندارند عین خود جهنمیان، این خطری که برایش پیش آمد در فضای صعود بود یک مانعی بهش زد همه را به هم ریخت، صعود را ازش گرفتند، تعریف را ازش گرفتند به جایش سرزنش گذاشتند نزدیک شدن را ازش گرفتند طردش کردند، و بعد هم بهش گفتند پیروانت یکیشان به درد تو نمیخورد آنها هم مثل خودت هستند باید با تو بروند جهنم.
این اتفاق برعکس اینی است که من چهار روز است دارم میگویم، اینی که من عرض میکنم بنا به روایت رسول خدا این است که میگوید هر کسی بخواهد وارد حوزه محبت بشود این تازه اول کار ماست، آنها در آخر کار چپ کردند، یک وقت من شروع میخواهم بکنم و برخورد به مانع میکنم، نه آنها بدون مانع شروع کرده بودند و پشتوانه شش هزار سال عبادت، آدم هم پشتوانه معرفتش را، پشتوانه مقام خلافتاللهی او با او بود اما برای هر دو مانع پیش آمد هم برای ابلیس، هم برای آدم. البته این آیات مربوط به آدم آیات سادهای نیست خیلی پیچیدگی دارد.
که پیچیدگیهای سنگین آیه یک عدهای را منحرف کرده، من قبل ا زانقلاب که زندان بودم با یک فردی هماتاق شدم که آدم دانشمندی بود، البته کراواتی فکلی بود ولی خیلی درسهای امروز را خوب خوانده بود، آدم مذهبی هم بود، ولی خب آدمی بود که تکیه به عقل و علم خودش داشت نسبت به قرآن، و انحرافش هم این بود که به من میگفت آیات مربوط به آدم تمثیل است، مصداق عینی ندارد، یعنی کسی به نام آدم نبوده، اینها را خدا تمثیل زده برای بیداری ما که اینجور نبوده، چون ما در سوره آل عمران میخوانیم إِنَّ مَثَلَ عِيسىٰ عِنْدَ اَللّٰهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرٰابٍ ﴿آلعمران، 59﴾، پس آدمی وجود داشته که پروردگار لغت خلق را برایش آورده خلقه من تراب، او را از خاک آفرید پس بوده.
تمثیل یعنی تخیل مثبت، که این اصلا دور از حریم قرآن مجید است، ولی خب پیچیدگیهای آیات باعث میشود که آدم در درک مسئله به صورت فراگیر بماند. و تعجب کند کسی که دارای مقام علم آدم الاسمائی است و مقام وَ إِنِّي جٰاعِلٌ فِي اَلْأَرْضِ خَلِيفَةً ﴿البقرة، 30﴾، و در مقام ملکوت هم قرار دارد حقش هم بود با آن علم، با این مقام خلافت اللهی، یک جایگاهی دارد مثل جایگاه فرشتگان آنوقت معرفتش هم بالاتر از فرشتگان است که خودتان باید زحمت بکشید بعد از منبر حالا مغازه و منزلتان، آیات سی به بعد را ببینید که خدا به ملائکه میگوید آنچه را که من به آدم آموختم، انبئونی، به من خبر بدهید که چی آموختم، یک گوشه علمش را بگویید، یک گوشه دانایی و معرفتش را بگویید، ملائکه راستگو هم به پروردگار گفتند قٰالُوا سُبْحٰانَكَ لاٰ عِلْمَ لَنٰا إِلاّٰ مٰا عَلَّمْتَنٰا ﴿البقرة، 32﴾ همه دانش ما همانی است که خودت به ما آموختی ما اصلا نمیدانیم این از چه علمی برخوردار است، خب معلوم است که مقام مافوق فرشتگان است در باب معرفت، اما هر دو با شکست روبرو شدند و از صعود دچار هبوط شدند.
البته آدم هبوطش را جبران کرد دوباره به طرف صعود حرکت کرد، با تلقی کلمات، فتاب علیه، به او رو کردم، ولی آن یکی که هبوط کرد جبران نکرد ماند در هبوط، یعنی در آن پایین افتادن، هبط پایین افتادن. از بالا پایین افتادن همش هم معنوی است و مادی نیست نه اینکه آدم در یک کره دیگر بود وقتی که مانع رسید بهش گفتند که برو زمین. از آن بالا پرتش کردند آمد پایین همش معنوی است آیات هم نشان میدهد که معنوی است، در مقام صعود بود رسیده بود به مقام قرب اما یک مانع جلویش آمد که میتوانست خودش نگذارد این مانع بیاید مانعش هم این بود که در برابر خواست حکیمانه پروردگار عالم ایستاد. سجده نکرد، تمرّد، روگردانی، سرکشی، چرا؟ کبر، یعنی کبر که آمد در کار همه چیزش را به هم ریخت.
وقتی سجده نکرد بلافاصله بهش گفتند اخرج، از مقام صعود برو بیرون انک مذؤما مدحورا، پدر بزرگوار ما که علیه السلام یک مانع شکمی برایش پیش آمد، فَكُلاٰ مِنْ حَيْثُ شِئْتُمٰا، از این باغ آباد که همه نوع درختی داشت همه نوع میوهای داشت، خداوند فرمود نود و نه درصد کل این درختها برای تو، از هر کجای این باغ آباد که دلت میخواهد حیث شئتما، شئتما یعنی هر جا دلتان میخواهد این نود و نه درصد که حالا ده هزار درخت بوده بیست هزار درخت بوده هر چی بوده بخورید، وَ لاٰ تَقْرَبٰا هٰذِهِ اَلشَّجَرَةَ ﴿الأعراف، 19﴾به این یک دانه درخت کاری نداشته باشید، به این یک دانه درخت کار داشتن یعنی حرص زدن، دارم سیر هستم، باز هم گرسنه بشوم سیرم میکند، صد هزار درخت ملک من است، ولی باز حرص برای یک درختی که مولای تو منعش کرده، کسی که غیر از خدا منع نکرده جبرئیل که بهت نگفت نخور، خود پروردگار گفته نخور، حرص برای آنجایی است که من همه چیز دارم اضافه بر آن چه که دارم میخواهم که نباید بخواهم.
خوردند از میوه آن درخت، جمعی بهشان گفت به شیطان به حوا و به آدم، قُلْنَا اِهْبِطُوا مِنْهٰا جَمِيعاً، بیفتید پایین، سقوط کنید، امر است امر خدا تخلفبردار نیست سقوط کن آدم میافتد، اما نیست خیلی کریم است، آقا است، رحیم است، ودود است، غفور است، گفت حالا که هبوط کردی من جادهها را به رویتان نمیبندم، فَإِمّٰا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً من دوباره راهنماییتان میکنم یک بار که در ملکوت راهنمایی شدند و چپ کردند هر دو سه، اوضاع ابلیس را کبر به هم ریخت و اوضاع پدر و مادرمان را هم حرص به هم ریخت، البته این شعر شعر خوبی است، میخواهد عظمت رویگردانی از خدا را بگوید نه اینکه بین ما و ابلیس میخواهد مقایسه بشود خدایی نکرده در برخورد به مانع ما را بدتر از آن معرفی کند نه شعر است دیگر قافیه شعری این اقتضاها را دارد، جد تو آدم شعر برای شیخ بهائی است.
جد تو آدم بهشتش جای بود، قدسیان کردند بهر او سجود، تمام فرشتگان سجده کردند، خب بهش گفته بودند به این یک دانه درخت کاری نداشته باش به درد تو نمیخورد کمبودی هم که نداری، نرو سراغش، رفت. وقتی میوه را خورد همه فرشتگان بهش گفتند مذنبی مذنب برو بیرون، اینجا دیگر جایت نیست، یک بار حرص بر شکم همه چیز را گرفت، بعد شیخ میگوید که تو طمع داری که با عمری گناه، وارد جنت شوی به من میگوید ای روسیاه، تو دیدی که یک شکم یک بار چطور زندگی آدم را به هم ریخت تو چه خبرت است اینقدر مانع به هم ریختن قبول میکنی.
خب آنها قبلا اصلا در مسیرشان مانع نبوده، بعدا به وجود آمد و متلاشی کرد کار هر دو را ولی حالا ما مظلومهای ضعیف ناتوانی که دعوتمان کرده برای رفتن به حوزه محبتش، که حالا میخواهیم حرکت کنیم، مانع سر راهمان زیاد است، البته این حرفها برای آنهایی است که مثل شما علاقه دارند به این حقایق برسند یک عدهای که اصلا خوابی هستند که هیچ صدایی از این خواب بیدارشان نمیکند.
یک تعبیری امیر المومنین د ارد میگوید آنها خیلی هم زندگیشان خوش قیافه است، شکیل است، خانههایشان و قیافههایشان و لباسهایشان و زینتهایشان، اما حضرت میفرماید اینها گیاه سبز خوشنمای روئیده شده سر مزبقه هستند پایهشان زباله است، زباله کبر و حرص و طمع، زباله شهوترانی، پایه زباله است، به هیچ جا بند نیست ولی الحمدلله رب العالمین پایه شماها توحید است، ایمان به قیامت است، شما پایههای زندگیتان بتون آرمه است، ولی در عین حال مانع در مسیر هست که اگر مواظب نباشیم بهمان بزند یک بخشی از اوضاعمان را متلاشی میکند.
حالا حرف این است که این موانع را چگونه باید برطرف کرد البته موانع را باید شناخت که در روایت امیر المومنین که دیروز یک جملهاش را من خواندم پنج جمله دیگر مانده، بخشی از این موانع بیان شده برطرف کردنش برادران و خواهران همت میخواهد، شل ندهد آدم را، ضعف نشان ندهد سستی نکند، همت میخواهد.
خب به کار گرفتن همت هم یک مقدار سخت است برای آدم، میدانید از یک چیزهایی آدم باید در این مسیر بگذرد که تمامش خوشمزه است و از عسل شیرینتر است ولی باطنش جهنم است، اما تمام گناهان در کام انسان از عسل شیرینتر است، گذشت میخواهد که آدم سر این سفره نشیند که نود درصد مردم دنیا این گذشت را ندارند میبینید که همه شکستخورده هستند.
آنی که مومن واقعی است شکست نمیخورد ان العزة، عزت یعنی شکستناپذیری ان العزة لله و لرسوله و للمومنین، این هم خیلی مایه خوشحالی است که مومن اگر بخواهد شکست نمیخورد واقعا هم شکست نمیخورد. مگر این تک نفرهایی که ما در روایاتمان داریم در مقابل پرزورترین خطر شکست خوردند؟ مثلا بیایم به یک خرمافروش یارو روزی چقدر مگر درآمدش است؟ بیشتر مردم در خانههایشان دو تا سه تا نخل خرما داشتند، حالا آنهایی که خرما نداشتند باید میآمدند از میثم یک نیم کیلو یک کیلو خرما میخریدند مگر چقدر منفعتش بود؟ یک زندگی بخور و نمیر، بعد چهار پنج سالی یک بار بتواند لباس برای خودش و زن و بچهاش بخرد، نتواند یک گل سفید به دیوارهای اتاقش با کهنه بکشد که اقلا در یک اتاق تر و تمیز بنشیند حالا بیایند بهش بگویند ما تو را استاندار میکنیم، ما پولی که خودت تعیین کنی بهت میدهیم نه ما، خودت زیباترین دختر را بگو برایت بگیریم، دست از امیر المومنین بکش و از این موانع عبور کن. این موانع موانع آسانی که نبوده مانع زن زیبا، حالا گذشت میخواهد، سنگین است. تلخ است. آدم را اذیت میکند واقعا از پول بخواهد بگذرد خیلی آدم را اذیت میکند، وسوسهاش هم عجیب است که حالا بگذار پول را بگیریم این خانه کاهگلی خرابه را ول کنیم ببریم کنار شط کوفه یک نیمچه کاخی برای خودمان بسازیم.
اما بگوید نه، گذشت بکند، این گذشت همت میخواهد، قدیمها خیلی مردم تک بیتی زیاد بلد بودند، الان مردم کمتر شعر بلدند، همت بلند آر که مردان روزگار، از همت بلند به جایی رسیدهاند. خدا هم وقتی آدم بخواهد موانع را برطرف بکند کمک میدهد واقعا کمک میدهد. عبد به مولا میگوید میخواهم بیایم به طرف مقام قرب تو، ده جور مانع در مسیرم است واقعا هم میخواهم خودم را به تو برسانم ان تنصر الله ینصرکم، یاری میدهد به آدم، کمک میدهد به آدم.
دیروز من یک آقایی را دیدم در جمعیت امروز نمیبینم، میآید اگر خودش بود و این را میشنید خیلی خوشمزهتر بود، یک دو سال پیش آمد پیش من گفت پسر من دختری را عقد کرده که من و مادرش خیلی تمایل نداشتیم به این دختر، اما حالا فشار آورد به ما، حالا میخواهند عروسی بگیرند عروسیشان هم مادر دختر اعلام کرده همهجور مطرب و موسیقی و رقص در جلسه ما هست، من چی کار کنم؟ پسرم خوب هم هست دوستش هم دارم، گوش هم به حرفم نمیدهد میگوید الا و بلا من همین را میخواهم گفتم شما با این پسر مطلقا تلخی نکن، خیلی آرام و با محبت بگو بابا خیلی آرزو دارم در عروسیات بیایم ولی چون خدا اجازه نمیدهد و جلسه گناه است من و مادرت نمیآئیم، پسر گیر کرد، خب پدر من مادر من، جان کنده برای من، نه ماه در رحم مادر، دو سال در بغلش شیره وجودش را کشیدم، پدرم بیرون جان کند عرق ریخت، حالا میگویند نمیآئیم، گفت خب ما نمیرویم، تلخ هم هست خیلی اما نمیخواهیم پروردگار ما را در مجلس گناه ببیند، پسر هم خیلی با خودش کلنجار رفت از پدر و مادر نگذشت.
به پدر و مادر دختر گفت من به نقطهای رسیدم که باید از دختر شما بگذرم، حالا آنها هم سفت ایستادند که ما تو را دوست داریم، دخترمان عقد است نه نمیشود، باز پدر آمد پیش من گفت من به پسرم چی بگویم؟ من با تکیه به یکی از آیات سوره نون و القلم، عَلىٰ أَنْ نُبَدِّلَ خَيْراً مِنْهُمْ، مٰا نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِهٰا نَأْتِ بِخَيْرٍ م ﴿البقرة، 106﴾، این هم در سوره بقره است نات بیخر منها، همه چیز پیش من است، تو اگر از یک چیز منفی گذشت بکنی من خوب مثبتش را بهت میدهم گفتم به پسرت از قول من بگو من که نمیدانم پسرت کیست و نمیشناسم، بگو یک آخوند شیعه گفت از این دختر گذشت کن خدا یک همسر نه خوب، خوبتر آنی که فکرش را نمیکنی بهت میدهد.
گفت وضع بچهام هم خوب است و رفت و صحبت کرد و مادر دختر گفت عروسی که ما میخواهیم نه تو، ما عروسی آخوندی نمیخواهیم، ما عروسی امروزی میخواهیم گفت این مهر دخترتان نمیخواهم، گفت به جهنم که نمیخواهی طلاقش داد.
سه ماه و بیست روز پیش شب آمد پیش من، حالا خودش اگر بود میگفتم پشت بلندگو همان حرفها را بزند گفت که آخوند شیعه یک عروسی خدا به من داده ظاهر، باطن، اخلاق، رفتار کردار با من، با مادرشوهر، با پسرم، نمرهاش بیست است، گفت اصلا خانواده ما نمیتوانند این عنایت خدا را درک بکنند، گفتم پسرت را بردار بیاور من ببینم، گفت فردا شب میآورم، آمد گفتم تویی که من زندگیات را به کل به هم ریختم ضرر پرداخت مهریه را من گردنت انداختم گفت خیلی کار خوبی کردی، آنی که من میخواستم بگیرم و با او زندگی بکنم که نمیفهمیدم پوک بود، اینی که خدا به من داده لطفش را در حق من کامل کرده. ولی این مانع برطرف کردن همت و گذشت، تا دنباله این مطلب را ببینیم به کجا میرسد.
خدایا به حقیقت ا میر المومنین قسمی که پیغمبر خدا را همیشه به این قسم قسم میداد، پیغمبر هر وقت گرفتار میشد میگفت خدایا به حق علی، خیلی قسم مهمی است، حتی سنیها هم نقل کردند، که یک بار این را من در کتابهای سنیها دیدم که یک بار امیر المومنین یک درخواستی از پیغمبر کرد که این درخواست دست خدا بود، او باید گرهاش را باز میکرد کار پیغمبر نبود واقعا. امیر المومنین میگوید من وقتی درخواست کردم بلند شد دو رکعت نماز خواند در سجده آخر دیدم دارد میگوید اللهم بحق علی، که من بعد از نماز آن وقت امیر المومنین بیست و دو سه سالش بود، پیغمبر از دنیا رفت امیر المومنین تازه سی سالش شد، گفتم یا رسول الله چرا خدا را به حق من قسم میدهی؟ فرمود علی جان خدا بهتر از تو را ندارد، خدایا به حق امیر المومنین این حرفهایی که در قرآن خودت زدی، پیغمبرت زده، ائمه زدند که کل آن سرمایه است مایه است، انرژی است، برای این که ما را در حوزه محبت تو وارد کند به ما، به زن و بچههای ما، و به همه نسل ما عنایت بفرما.
این امیر المومنین که پیغمبر خدا را به حق او قسم میداد، این را شنیدید قبلا از من حالا الان جایش است دوباره بگویم، این امیر المومنین با این مقام، زینب کبری میگوید از زمانی که حسین متولد شد تا سی و هفت سالگی، تمام این سی و هفت سال همزمان پدرم بود، از وقتی که حسین راه افتاد حالا یک سال و نیم بود یک سالش بود، از وقتی راه افتاد پدرم امیر المومنین هر وقت میخواست صدایش بکند اسمش را نمیبرد، اگر پدرم علی نشسته بود برای صدا کردنش اول تمام قد از جا بلند میشد یک نگاه پرمحبتی بهش میانداخت اینجور صدایش میکرد الیّ یعنی بیا طرفم کارت دارم، الیّ یا ابی عبدالله. کرارا پدرم وقتی صدایش میکرد بغلش را باز میکرد، حتی وقتی بزرگ شده بود زن و بچه داشت ابی عبدالله، پدرم بغلش میکرد و این را بهش میگفت این برای ما خیلی شادیآفرین است خیلی.
بهش میگفت یا عبرة کل مومن، حسین من ای مایهای که باعث ریختن اشک مردم مومن هستی، این برای ما چقدر مایه شادی است، که امیر المومنین یکی از نشانههای مومن را میگوید گریه بر حسین است. هر کسی مومن است اشکش برای حسین جاری است.