لطفا منتظر باشید

روز ششم

(تهران مسجد هدایت (بازار))
محرم1437 ه.ق - آبان1394 ه.ش

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

 

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.

دنباله سخن دلسوزانه عالم بزرگوار جناب آقای تهرانی در ارتباط کمک به خانه خدا، و به قول پیغمبر آباد نگاه داشتن مسجد، که پربرکت‌ترین محل در کره زمین است، و شعبه کعبه و مسجد الحرام است، دو داستان باارزش برایتان بگویم.

چند سال پیش دهه آخر صفر ایام شهادت امام مجتبی و وفات پیغمبر اسلام، و حضرت رضا که به دست بنی عباس شهید شدند، اصفهان منبر می‌رفتم صبح، جلسات صبح اصفهان خیلی پرجمعیت است و پربار است، پنج تا خانه هزار و دویست  متری شبیه هم را برای جلسه صبح اختصاص داده بودند یکیش که برای دعوت‌کننده بود چهار تا هم خودشان با عشق و علاقه حیاط‌هایشان را در اختیار جلسه گذاشته بودند حدودا آخرهای مرداد بود.

یک روزی روز پنجم ششم جلسه بود دعوت‌کننده به من گفت جدیدا شهرداری اصفهان کنار زاینده‌رود یک پارکی درست کرده حدود سی کیلومتر است دنباله رودخانه، اگر مایل باشید یک ساعت  یک ساعت و نیم مانده به منبر، برویم در این پارک قدم بزنیم، به قول معروف ورزش صبحگاهی گفتم مانعی ندارد برویم، وقتی از پله‌های خیابان آمدیم پایین دوتایی وارد پارک شدیم به طرف غرب داشتیم کنار رودخانه لابه لای درخت‌ها  گل‌ها می‌رفتیم، رسیدیم به یک پیرمرد، پیرمرد لاغر قد بلند نورانی بود، قیافه نشان می‌داد آدم متدینی است اهل خداست، نشسته بود لب رودخانه یک کیسه ده پانزد کیلویی بغلش بود، دو تا سنگ یک مقدار پهن قابل حرکت هم روبرویش بود، از این کیسه نان خشک درمی‌آورد دو جور می‌کوبید یکی نرم یکی زبر، خب من هم نمی‌دانستم چی کار دارد می‌کند چهارزانو نشستم روی خاک‌ها سلام کردم، جواب سلام داد من را نمی‌شناخت، گفتم که چه کاره هستی؟ گفت معلم کلاس ابتدایی بودم بازنشسته هستم ده سال است، گفتم سی سالی که د ر آموزش و پرورش بودی خوب گذراندی؟ گفت خیلی، درس می‌دادم کتاب‌های آموزش و پرورش را قبل از انقلاب، گفت فکر می‌کنم بالای ده هزار تا محصل کلاس دوم و سوم را که  من می‌رفتم رسمی هم بودم، اینها را نمازخوان کردم، قرآن خوان کردم، احترام‌کننده به پدر و مادر بار آوردم و خیلی از آنها را هم می‌بینم الان مغازه‌دار هستند، اداری هستند، کارخانه هستند، من را می‌بینند به من احترام می‌کنند آدم‌های خیلی خوبی هستند.

الان من هستم و خانمم و دو تا پسر دارم و یک دختر آنها هم ازدواج کردند فقط روزهای جمعه می‌آیند خانه چون می‌دانند بیشتر اگر بخواهند بیایند حقوقم نمی‌رسد، خودشان تنظیم کردند که جمعه‌ها بیایند و کمک هم نمی‌خواهم که به من بکنند، بیست سال است که بازنشسته هستم، نان خشک‌های خانه خودمان را، نان خشک‌های همسایه‌ها را، نان خشک‌هایی که بغل خانه‌ها می‌ریزند اینها را جمع می‌کنم چون پول ندارم کار خیر بکنم، دلم می‌خواست پول داشتم برای بی‌خانه خانه می‌ساختم، برای بی‌جهازیه جهازیه می‌خریدم ندارم، به پروردگار گفتم حالا که نمی‌توانم کار خیری بکنم چون روزی من محدود است و همین حقوقم است اما یک کار خیر دیگر که می‌توانم بکنم، در این بیست ساله این نان خشک‌ها را می‌آورم اینجا بخشی را زبر می‌کوبم، برای گنجشک‌ها و کبوترها و کلاغ‌ها، خیلی هم این پرنده‌ها به من علاقه دارند، بیست سال است من را اینجا می‌بینند، تا این نان‌ها را من خورد کنم می‌آیند هنوز زود است نیامدند، بخشی از این نان خشک‌ها را نرم می‌کوبم، برای ماهی‌ها می‌ریزم.

می‌نشینم لذت می‌برم که به این مقدار توانستم به چهار تا حیوان کمک کنم، نان بهشان بدهم، بعد به من گفت که تو چه کاره هستی؟ گفتم من روضه‌خوان هستم، گفت اهل کجا هستی؟ تهران، کجا منبر می‌روی؟ خیابان مطهری، گفت کی؟ گفتم صبح گفت امروز هم منبر داری؟ گفتم بله، دو نفر بودیم دست کرد در جیبش حالا ما که ماشین داشتیم بالای پارک بود دو تا بلیط اتوبوس شهری درآورد گفت من نمی‌توانم به روضه سید الشهدا کمک بکنم با این دو تا بلیط دوتایی سوار شوید تا دم روضه بروید، که فردای قیامت ما را هم جزو کمک‌کنندگان به مجلس ابی عبدالله بنویسند.

بهش نگفتم ماشین داریم گفتم بده، این برای من یک جریان خیلی جالبی بود، که اگر داری آن هم در بهترین جا که  اگر ماهی یک میلیون، ماهی دو میلیون، ماهی سه میلیون بدهی هیچ اثری در زندگی نمی‌گذارد، نگه داشتن دو سه میلیون نه ثروتمند می‌کند آدم را نه پرداختش فقیر می‌کند، خب وقتی می‌دهی مسجد را آباد نگه می‌داری پول آب و برق و گاز و خادم و رفت و آمد و شستشوی فرش و تمیز کردن و برقرار کردن جلسات دینی، خدا فقط می‌داند ثواب سهیم شدن در آباد نگاه داشتن خانه‌اش چقدر است ما نمی‌دانیم، هیچ جا هم ننوشتند که پاداش کار برای حفظ مسجد چقدر است.

حالا روی این فرش‌ها چند نفر مرد و زن نماز می‌خوانند؟ شما هم که پولت رفته لا به لای فرشها یا نو شده فرش یا شستند که به دل نمازخوان بچسبد، در چه  مقدار نماز مردم تا وقتی مسجد درش باز است و برپاست و مفروش است و زیر نور برق نماز می‌خوانند، یا با آبی که پولش را مسجد می‌دهد وضو می‌گیرند، فکر می‌کنید چی در نامه عملتان نوشته بشود؟ در سوره یس می‌گوید و نکتب ما قدموا آنچه که عمل کردی در پرونده‌تان ثبت می‌کنم خودش را امی‌گوید خدا نکتب کاری به ملائکه ندارد، اگر می‌خواست ملائکه را بگوید می‌گفت تکتب الملائکة ما قدموا، آیه کاملا عوض می‌شد، می‌گوید نکتب ما قدموا کارهایی که کردید که ثبت است، وقتی هم که از دنیا رفتید با این پول‌هایتان هر چی بماند مثلا ده تا فرش برای مسجد دادید خودتان از دنیا رفتید سی سال این فرش‌ها در مسجد است، پولت تعمیر مسجد را دادید مسجد نو شده سرپا شده یک صد سال دیگر مسجد سرپاست، این طبق قرآن است هر چی در اینجا نماز بخوانند ذکر بگویند مردم منبر گوش بدهند هدایت بشوند می‌گوید این آثار شماست، آن هم بعد از مردنتان پرونده‌تان را باز نگه می‌دارم چون مرتب باید بیاید در پرونده.

خیلی‌ها می‌میرند خدا به فرشتگان می‌گوید این هیچ خیری نداشت ببیندید پرونده را، اما خیلی‌ها از دنیا می‌روند پروردگار اجازه بستن پرونده را نمی‌دهد، می‌گوید بنده من آثاری از خودش به جا گذاشته یادگارهایی دارد بنویسید پایش، حالا اگر یکی بیاید پای منبر پانصد نفر آمدند یکی آمده رد بشود از دم مسجد به عنوان اینکه اینجا روضه است حالا ما که از اول عاشورا نرفتیم جایی، امروز را برویم، یکی و گمراه است و بیاید بنشیند روی فرشی که پولش را شما دادید، زیر سقف و دیواری که پول تعمیرش را دادی، پول بلندگو دادی، پول برق دادید، پول آب دادید هدایت بشود، و برود پیغمبر می‌فرماید خیر لک، این هدایت شدن یک نفر برای تو بهتر است مما طلعت علیه الشمس او قربت، از آنچه که خورشید بر او می‌تابد و غروب می‌کند. ببینید چقدر بهره است. حیف که خدا یک سفره‌ای را برای ما پهن کرده ما از سر این سفره برای دنیا و آخرتمان بهترین پاداش را می‌توانیم برداریم و برنداریم. فکر می‌کنید ورثه‌هایمان بعد از ما مسجدها را پر کنند، فرش بخرند، به یاد ما، بگویند پدرمان هفتاد سال جان کند رفت حالا ما ده تکه فرش بخریم بیندازیم در یک مسجد ثوابش برای پدرمان بیاییم یک پنجاه میلیون بدهیم به مسجد بگوییم آقا این را حالا سریع خرجش نکن بگذار در حساب سپرده شرعی که شورای نگهبان رساله‌اش را نوشته، سودش را خرج دین کن، خرج مسجد کن، می‌کنند این کار را؟ فکر نمی‌کنم.

من از بیست و پنج سالگی در خیلی وصیت‌ها بودم به خط خودم هم بوده امضا هم کردم  اما وصی نبودم، فقط یک بار یک نفر بی‌خبر از من من را وصی کرد و یک ملکی داشت محضری نوشته بود این ملک ثلث من است چون من حق بچه‌هایم را دادم، آن هم در محضر اسم من را نوشته بود من هم خبر نداشتم از دنیا رفت همین یک د انه به نام  من بود ولی در این تقریبا چهل و پنج سال، من با هر کسی مرد یا با خودش آشنا بودم یا با بچه‌هایش، به وصیتش عمل نشد خوردند و بردند. زیاد من بودم کنار جنازه آماده داشتیم می‌شدیم برداریم و تشییع کنیم، بچه‌های متدین نمازخوان سر جنازه سر باقیمانده مال دعوایشان شد من بودم و یکی دو تایشان را بردند بیمارستان دندان شکست، دماغ شکست.

برگ عیشی به گور خویش فرست، کس نیارد ز پس تو پیش فرست، و اما تنها وصیتی که به نام من بود، ثلث که میت نوشته بود فلانی در هر کار خیری که صلاح می‌داند خرج بکند، خب بعد از مردنش وصیت را به من دادند من دیگر نمی‌توانستم بگویم نه چون واجب بود عمل بکنم، که ملک پرقیمتی هم بود در خیابان‌های بالا بود الان اگر بود بالای چهار میلیارد تومان بود، من بچه‌هایش را خواستم خانه، گفتم این ثلث پدرتان است شما انحصار وراثت را که دادید بیایید امضا  کنید این ثلث را بفروشیم برای پدرتان خرج بکنیم، همشان گفتند پدر ما آخر عمری که این وصیت‌نامه را نوشت دیوانه شده بود عقل نداشت، دیوانه بود. حالا منی که همه مملکت می‌شناختند و دادگستری من را می‌شناخت و نیروی انتظامی من را می‌شناخت، قاضی‌ها من را  می‌شناختند، هر چی دویدم این ثلث را زنده  کنم نشد و از بین رفت، خوردند و بردند. بنده خدا نوشته بود یک خرده ثلث هم بفروش به من بفروش یک بیست سال برای من نماز و روزه بده ما یک رکعت هم نتوانستیم بدهیم، خب خودمان انجام بدهیم، از این پیرمرد معلم ابتدائی که کمتر نیستیم آن هم تازه برای خود اصفهان نبود می‌گفت آخرهای پارک یک دهی است من برای آن  ده هستم. حالا ما تهران داریم زندگی می‌کنیم منبرهای خوب می‌بینیم، مجالس خوبی می‌بینیم، چرا قیامت خودمان را لنگ می‌گذاریم ما که دنیا را نمی‌گذاریم لنگ بشود چرا قیامت را لنگ می‌گذاریم این یک  داستان.

اما داستان دوم از این خیلی عجیب‌تر است، یک کسی من نمی‌شناسم اما دیده بودم جا را در یک شهری در یک زمین هفتصد متری یک مسجد سه طبقه ساخت، زیرزمین خب برای محرم و صفر و ماه رمضان غذاخوری بود آن که جزو مسجد نبود می‌ماند شبستان، و نصف شبستان هم طبقه بالا زنانه، تا جایی که زورش رسید پول خرج کرد و پول تمام شد، چراغ مسجد را روشن کرد فقط توانست مسجد را موکت کند، دیگر پولش نرسید، بعد هم از دنیا رفت. خادم مسجد چون مسجد یک جای در چشم بود صاحب مسجد گفته بود من حقوقی که بهت می‌دهم حقوق خوبی است شبها بمان بعد اذان صبح نمازت را که خواندی برو پیش زن و بچه‌ات یازده ظهر بیا و غروب بیا خادم آنجا می‌ماند، حالا این خادم می‌گوید چون کسی دیگر در جریانش نبود من هم مسجد را دیده بودم، در آن هم نماز خوانده بودم، خادم می‌گوید من یک شب یک جا مهمان بودم در مسجد را قفل کردم به پروردگار گفتم تو می‌دانی که ما  امشب مهمان هستیم و نمی‌شود نرویم خانه‌ات را به خودت سپردم، حفظش کن.

نیم ساعت مانده به اذان صبح می‌آید چون مسجد را باز می‌کرد صبح، که در مسجد را باز کند می‌بیند در مسجد که در کرکره‌ای آهنی بود زنجیر بهش است، قفل هم شکسته، خب بنده خدا خیلی ترسید می‌گفت به نظرم آمد این چهار  متر موکت هم دزدها آمدند لوله کردند و بردند کلید و پریزها را بردند و شیرها را بردند، دزدها دزدند دیگر خیلی مردند هر چی می‌بینند می‌برند. همه چیز را بردند. آمدم اول سراغ کنتور دیدم نه کنتور سه فاز هست، کلید کنتور را زدم برق‌ها روشن شد وارد شبستان شدم دیدم از بغل محراب تا  کل شبستان دم در شبستان فرش دستباف مشهد پر است، گوشه مسجد یک هشتاد نود تا کارتن است، آمدم دیدم یک کاغذ روی یکی از آن کارتن‌هاست نوشته استکان، نعلبکی، قاشق، چنگال، دیس بشقاب سبزی خوری و ماست‌خوری و خورشت خوری به اندازه پانصد نفر ظرف در این کارتن‌هاست و اما خادم چند شب است من می‌آیم یک گوشه می‌نشینم نگاه می‌کنم که تو نباشی، اما شبها بودی، نمی‌آمدم الحمدلله دیشب دیدم رفتی تا دو نصف شب نیامده گفتم خب تا حالا نیامدی دیگر صبح می‌آیی، قفل مسجد را شکستم ولی یک قفل نو گران‌تر گوشه کارتن‌هاست، آن را با پیچ‌گوشتی و با پیچ‌هایش گذاشتم بزن به در، اما اگر بخواهی من را بشناسی کی بوده نصف شب کل این مسجد را فرش دستباف کرده گران است فرش دستباف، کی بوده که برای پانصد نفر ظرف آورد خیلی هم دلت می‌خواهد بدانی من کی هستم عیبی ندارد هیچ مشکلی ندارد، که من را بشناسی، من آدرس می‌دهم که بیایی آنجا من را بشناسی، آدرس نوشته بود آدرس قیامت پیشگاه پروردگار دلت خواست از خدا بپرس این کار را کی کرده، اگر خدا دلش خواست من را نشانت می‌دهد دلش هم نخواست تو به سلامت و من هم به خیر. اینها را باید گفت برندگان عالم.

اینها در قمار زندگی از همه قماربازهای عالم بیشتر بردند، اینها درست قماربازی را بلد بودند، اینهایی که در کافه‌ها و در مراکز قمار قمار می‌کنند اینها دارند با شیطان همکاری می‌کنند نمی‌برند، می‌بازند چون پول حرام برد نیست باخت است. این دو تا داستان را شنیدید نگذارید عالم مسجد رنج ببرد، ناراحت بشود، نگذارید مسجد لنگی پیدا کند و نگذارید پرونده‌تان از این همه بهره خالی بماند.

خب چند تا دعایتان بکنم خیلی روی فرم ذکر مصیبت نیستم فردا مفصل می‌خوانم اگر خدا بخواهد، خدایا به حقیقت زینب کبری در توفیق کار خیر را به روی ما  نبند.

خدایا اضافه پول‌های ما را در مسیر خودت قرار بده.

خدایا به واسطه ما و زن و بچه‌مان دل امام زمان را شاد کن.

هر چه به خوبان عالم دادی به ما عنایت کن.

دعای خوبان عالم مخصوصا امام عصر را در حق ما زن و بچه‌ها، نسل ما مستجاب کن.

هر کسی با ما هر نوع پیوندی داشته از دنیا رفته پدران، مادران، عموها، دایی‌ها، عمه‌ها، خاله‌ها، بچه‌هایشان، عروس‌هایشان، دامادها، معلم‌هایمان، مراجع گذشته، منبری‌های گذشته، مداح‌های گذشته اگر خدایا ما درخواست  از تو می‌کنیم درخواست ملتمسانه و متضرعانه است رحمت و مغفرتت را در برزخ الان شامل همشان بگردان.

 

برچسب ها :