لطفا منتظر باشید

روز هفتم

(تهران مسجد هدایت (بازار))
محرم1437 ه.ق - آبان1394 ه.ش

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

 

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.

در ویژگی‌های دوستان خدا سخن بود در دو منبع ویژگی‌های این انسان‌های باارزش بیان شده است، یکی قرآن مجید است، که چهار خصوصیت بسیار مهم برای آنها در سوره مبارکه یونس بیان شده است، خداوند از این طایفه تعبیر به اولیاء الله کرده است، یک خصوصیتشان ایمان است، الذین آمنوا متعلق ایمانشان پنج حقیقت است که عرض کردم در اول آیه 177 سوره بقره ببینید آن هم از آیات بسیار مهم قرآن است، که پانزده ویژگی خدا در این آیه بیان کرده است ویژگی‌های اعتقادی و اخلاقی و عملی، که بحث درباره آن آیه با ماه مبارک رمضان هم به پایان نمی‌رسد.

متعلق باورشان خداوند است قیامت است، فرشتگان است، انبیاست، و کتاب الهی است، قرآن مجید. کیفیت باورشان را هم  از سوره حجرات شنیدید باوری است که شک و تردید و وسوسه در این باور راه ندارد، إِنَّمَا اَلْمُؤْمِنُونَ اَلَّذِينَ آمَنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتٰابُوا ﴿الحجرات‏، 15﴾ یک منبع دیگری که خصوصیات این گروه را بیان کرده است روایات اهل بیت است، چون اهل بیت یک علم فراگیر دارند، هم کل خوبی‌ها را می‌شناسند و هم کل بدی‌ها را، هم کل مردم مومن را می‌شناسند هم غیرمومن را، که این علم و این شناخت هم دلائل قرآنی دارد، دلائل روایتی دارد، امام هشتم از نیشابور که می‌خواستند تشریف ببرند به مرو، نه به خراسان، چون حضرت در اینجا که دفن هستند اینجا زندگی نکردند ایشان دو سال در شهر مرو که حالا جزو کشورهای آزاد شده شوروی است تقریبا محبوس بودند زندان بودند اما نه در زندان به معنای زندان، یک جنگی مامون می‌خواست برود  در بغداد با برادرش داشته باشد، امام را با خودش آورد به این شهری که دفن است رسیدند اینجا حضرت را زهر داد و آنجا حضرت از دنیا رفت، شاید همه ندانند که ایشان اصلا در آنجا زندگی نمی‌کردند.

امام هشتم وقتی دارند می‌روند بیرون، بیرون شهر یک  مرده را داشتند تشییع می‌کردند حضرت پیاده شدند و دنبال جنازه آمدند تا قبری که برای جنازه کنده بودند، جنازه را که دفن کردند بند کفنش را باز کردند، که لحد بچینند فرمودند لحد نچینید رفتند د ر قبر خود حضرت، صورت میت را بوسیدند آمدند بیرون، خب مومن واقعی این ارزش را دارد که این گونه به مرده‌اش احترام بشود حالا زنده‌اش که پرونده دیگری دارد، خود حضرت رضا نقل می‌کنند می‌فرمایند من از پدرم موسی ابن جعفر ایشان از امام صادق، از امام باقر، از حضرت علی ابن الحسین از حسین علیه السلام از امیر المومنین از پیغمبر که پیغمبر فرمود ان المومن، مومن که این ویژگی‌ها را دارد  که در قرآن و روایات است ان المومن افضل من ملک المقرب، مومن روی زمین از جبرئیل و میکائیل و عزرائیل و اسرافیل که جزو فرشتگان مقرب هستن مقامش برتر است. بالاتر است.

خیلی حرف است اینجا مومن، یک کسی آمد پیش امیر المومنین در جلد دوم اصول کافی است، این اصول کافی هم خیلی خواندنی است این دو جلد اصولش تمام مبانی اعتقادی اهل بیت است و تا کسی این اصول کافی را نخواند حالا فروعش را که نمی‌رسیم بخوانیم، اصلا فرهنگ اهل بیت را حس نخواهد کرد، که چقدر این فرهنگ عالمانه و حکیمانه و عرشی است، خود من هم خیلی را نخوانده بودم آن مقدار که نیاز برای منبر داشتم خوانده بودم  اما وقتی قم مسرّ به من شدند چون من قبول نمی‌کردم حالاعلتش را می‌گویم که این کتاب باعظمت بعد از قرآن و نهج البلاغه و صحیفه را ترجمه کنم من به آن گروه واقعا دانشمند، عرض کردم درک مراد ائمه از این روایاتشان خیلی کار مشکلی است، اصرار کردند گفتند چون شما قرآن و مفاتیح و نهج البلاغه و صحیفه را ترجمه کردید راه برایتان آسان‌تر است ولی آسان نبود بالاخره گردنم گذاشتند دقیقا یک سال طول کشید، جمعه، تعطیل، سفر، تا این نزدیک به چهار هزار روایت معنی شد. توضیح هم برای بعضی از روایات دادم.

چاپ نشده البته، در این اصول کافی که یک کسی آمد به امیر المومنین گفت انی احب من عاشقت هستم، پیغمبر هم بیست و سه سال فرموده بود که عشق به علی علامت ایمان است، سنی‌ها هم نوشتند سنی‌ها هم در دویست تا کتابشان بیشتر نوشتند که پیغمبر فرمود یا علی لا احبک الا مومن، مومن تو را دوست  دارد از علائم مومن دوست داشتن تو است. و لا ینقضک الا منافق، اما آدم دورو نمی‌شود محبتت را در دلش داشته باشد اصلا نمی‌شود، محبت تو یک گوهر پاکی است خدا  نمی‌گذارد در ظرف نجس قرار بگیرد.

تا این آدم به امیر المومنین گفت احبک حضرت یک مقدار کمی تأمل کردند یعنی سریع جواب ندادند، جواب سریع خوب نیست، حالا من یک مسأله‌ای را بلد هستم شما بزرگواران یکیتان می‌آیید می‌گویید آقا من این مسئله را نمی‌دانیم چیست درجا نباید جواب بدهم آدم باید تامل کند و فکر کند و بعد جواب درست را بدهد، حضرت بعد از یک مقدار کمی تأمل فرمود من را دوست  داری؟ گفت خیلی، فرمود دروغ می‌گویی، گفت مگر تو در دل من هستی؟ فرمود لازم نیست من در دل تو باشم تو به من گفتی دوستت دارم من ارواح آفریده شده تمام دوستدارانم را از زمان آدم تا قیامت نگاه کردم تو در آنها نبودی.

خب اگر امام یک همچنین علمی نداشته باشد بامن و شما چه فرقی می‌کند دیگر امام نیست می‌شود ماموم، امام که خدا هم اسمش را گذاشته امام در سوره انبیا، وَ جَعَلْنٰاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنٰا ﴿الأنبياء، 73﴾، پیشرو یعنی جلوتر از همه در علمش، در اخلاقش، در ایمانش، در عملش، امام می‌شناسد حضرت رضا وارد قبر شد، صورت میت را بوسید، آمد بالا، یکی گفت یابن الرسول الله شما تا حالا نیشابور آمده بودید؟ فرمود نه بار اول است، گفت این آقایی که  از دنیا رفته مدینه خدمتتان رسیده بود؟ فرمود این مدینه را ندیده بود من هم ندیده بودم، گفت پس چطور اینقدر محبت کردید پیاده شدید تشییع آمدید در قبر رفتید، صورتش را بوسیدید، فرمود نام شیعیان ما پدرهایشان،مادرهایشان، اولادهایشان از این طرف تا زمان ادم از این طرف تا برپا شدن قیامت پیش ماست، لازم نبود من بیایم نیشابور یا او بیاید مدینه این جزو  کسانی است که در دفتر وجود ما اسمش ثبت است. یک آیه هم بخوانم در این زمینه وَ كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنٰاهُ فِي إِمٰامٍ مُبِينٍ  ﴿يس‏، 12﴾، ما کل شیء را در امام مبین قرار دادیم.

می‌شناسند ما را، فرمود بله کل را من می‌شناسم نه فقط این میت را، مومن ارزش دارد که امام مرده‌اش را ببوسد، شما خیلی حوصله مطالعه ندارید، اگر نه می‌گفتم یک کتابی حدود هشتاد سال پیش است در تهران نوشته شده بیست سال هم طول کشیده آقازاده نویسنده می‌گفت نویسنده هم با مرحوم آیت الله طالقانی آقا سید محمود خیلی رفیق بود با هم فلسطین رفتند و قدس رفتند مصر رفتند، خیلی با هم دوست بودند و رفیق بودند، پسرش می‌گفت پدرم صبر می‌کرد ساعت برسد به نصف شب وضو میگرفت نماز شبش را می‌خواند یازده رکعتی که سحر می‌خوانند می‌آمد پشت میز می‌نشست شروع می‌کرد به نوشتن، گاهی شب‌ها ما از صدای گریه‌اش بیدار می‌شدیم این کتاب هفت جلد است، به نام عنصر شجاعت، سه جلدش فقط درباره شخصیت ابی عبدالله است تاریخ نیست، اصلا یک گوشه‌اش نزده حضرت کی به د نیا آمده، چند سالش بوده، چی می‌خورده، چی می‌پوشیده نه، شخصیت ابی عبدالله، سه جلد، یک جلدش که از همه جلدها ضخیم‌تر است حدود هشتصد صفحه  است شخصیت  مسلم ابن عقیل است، که کی بوده این انسان، سه جلدش هم شخصیت این هفتاد و دو نفر است که شهید شدند یک جلد هم من بهش اضافه  کردم چهارصد صفحه فهرست است عام است، که این فهرست هم خیلی کار مهمی است، اگر شما این کتاب را ببینید و ببینید که ابی عبدالله نسبت به این هفتاد و دو مومن چه عکس العملی داشته، ما  کارگر زن می‌آید خانه‌مان کارگر مرد هم می‌آید، فکر می‌کنید چقدر بها به انسان بودن و شخصیتش می‌دهیم؟ چقدر؟

خادم ابی عبدالله است که قدیم‌ها می‌گفتند غلام کارگر ابی عبدالله است، اما وقتی که می‌آید روی زمین می‌افتد در جنگ ابی عبدالله می‌آید بالای سرش خم می‌شود صورت روی صورتش می‌گذارد سیاه هم هست بی‌ریخت هم هست، اما گوهر انسانیت است مومن است، امام عسکری می‌فرماید این هم خیلی چیز مهمی است، که روز قیامت اگر ما صد و بیست و چهار هزار پیغمبر و دوازده امام نشسته باشیم هیچکدام نایستادیم صد و بیست و چهار هزار پیغمبر و ما  دوازده امام نشسته باشیم یک مومن بیاید آن طرف از جلوی ما رد بشود برود آن طرف به احترام او کل انبیا و ما از جا بلند می‌شویم، نه مومنی که امام است و پیغمبر است، مومن یعنی آنی که خدا را باور کرده قیامت را باور کرده و براساس باورش دارد زندگی می‌کند.

شما الان در این ادارات حکومت ایران یک مومنی را فرض کن داشته باشیم در یک اداره مالی، مومن حالا یا دیپلم است یا لیسانس است یا فوق لیسانس دارد یک خرده موهای صورتش کم است یا پیراهنش یقه دارد  مومن، همکارهایش بهش بگویند ما نیاز به یک امضای تو داریم سندسازی کردیم  ده میلیارد بلند کنیم، فقط می‌گوید نه، همین، آنی که پیش مومن ارزش دارد و وزن دارد خداست، قیامت است نه دلار، ندارد. شما یک دختر هجده نوزده ساله زیباترین دختر تهران را ببر به یک مومن بگو یک شب برای تو، عقدی هم نیست مهریه‌ای هم نیست بازار آزاد است اگر مثل یوسف قبول کرد نمی‌کند.

خب یک روایت ناب هم درباره مومن باز بخوانم خیلی زیباست، وجود مبارک رسول خدا دارند عبور می‌کنند تعداد کمی یک جا نشسته بودند، سلام علیکی شد و بعد پیغمبر فرمودند من انتم؟ شما کی هستید؟ مثل اینکه حضرت ندیده بود اینها را البته پرونده‌شان که در وجود پیغمبر بوده، انبیا و ائمه زندگی روزمره‌شان عادی و معمولی بود، می‌شناخت اینها را می‌توانست اسمشان را بگوید، اسم پدر و مادرهایشان را بگوید، اما انبیاء دوست دارند عادی با مردم زندگی کنند، من  انتم؟ شما کی هستید؟ گفتند مومنون، ما چهار پنج تا مومن هستیم، اهل ایمان هستیم، و ما علامة ایمانکم؟ شما مومنین نشانه ایمانتان چیست؟ برای من بگویید سه  تا چیز گفتند، که پیغمبر فرمود به اصحابش کادوا ان یکونوا انبیاء، اینها مقامشان نزدیک به مقام پیغمبران می‌رسد با این سه تا خصوصیت‌شان.

اول الراضی بقضاء الله، قضاء در قرآن آمده شما هم خیلی این لغت را استعمال می‌کنید می‌گویید یک پرونده داشتیم قاضی قضاوت خوبی کرد لغت قضاء الله همین لغت قاضی است و قضاوت، ما یا رسول الله با تمام وجود به تمام دستورات و فرمان‌های خدا راضی هستیم، ما خیلی راضی هستیم که خدا نماز گردنمان گذاشته، خیلی راضی هستیم که خدا تیر و مرداد روزه گردنمان گذاشته اینها قضاء  الهی است یعنی احکام. ما خیلی راضی هستیم که خدا گفته سر سال آن مخارجی که در سال کردی برای خودت، الان صد میلیون داری هشتاد میلیون هم برای خودت، بیست میلیونش سهم خود من است که باید ببری بدهی به پیغمبر نیست، ببر بده به امام، نیست غایب است، ببر بده به عالم ربانی واجد شرایط آن می‌داند که کجا  خرج بکند. ما در هیچ یک از احکام خدا ناراضی نیستیم خوشمان می‌آید از خدا از احکامش هم خوشمان می‌آید الراضی بقضاء الله این یک.

و الصابر علی بلاء الله، هر چی آزمایش بدنی، مالی، اخلاقی، خانوادگی، اجتماعی، خدا جلوی راه ما قرار بدهد ما از دست نمی‌دهیم می‌ایستیم صابر یعنی می‌ایستیم، که این آزمایش و امتحان و تکلیف خدا را کامل عمل بکنیم. الراضی بقضاء الله و الصابر علی بلاء الله و شاکر لنعم الله، یا رسول الله معنی واقعی شکر هر چی خدا به ما نعمت داده یک قرِان و یک حبه و یک دانه‌اش را در گناه مصرف نمی‌کنیم.

فرمود اینها نزدیک است با این خصوصیات مقامشان به مقام  انبیا برسد، این مومن این یک علامت دوستان خداست، أَلاٰ إِنَّ أَوْلِيٰاءَ اَللّٰهِ لاٰ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاٰ هُمْ يَحْزَنُونَ  ﴿يونس‏، 62﴾.

حرفم تمام، امیر المومنین با حسن و حسین آن وقت امام حسن و امام حسین سن‌شان سی و این حرفها بود، سه تایی داشتند از ته کوچه می‌آمدند یکی هم از روبرو می‌آمد، رسید به این سه نفر به امیر المومنین گفت من از تو این دو تا بچه‌ات خیلی خوشم می‌آید، سه تا دختر دم بخت دارم یکیش را تو بگیر، یکیش را  این پسر و یکیش هم حسین بگیرد، در ضمن من مسیحی هم هستم، چی کار کنم؟ امیر المومنین فرمود خب تو مسیحی دخترهایت هم مسیحی ما سه تا برای چی ازدواج بکنیم؟ گفت ازدواج نمی‌کنید فرمود نه، گفت من هم مسلمان می‌شوم، گفت اگر مسلمان می‌شوی که ازدواج می‌کنیم. دختر کوچکش اسمش رباب بود، خدایااین دین تو با یک مسیحی چی کار می‌کند که مسیحی می‌آید همسر ابی عبدالله می‌شود یک بچه شش ماهه در دامنش رشد می‌دهد که امسال در نزدیک شصت کشور روز شیرخواره برگزار کردند، رباب بچه‌ات به کجا رسید، خودت به کجا رسیدی که ابی عبدالله می‌گفت خانه‌ای که رباب در آن است من آن خانه را دوست دارم، خانه‌ای که دختر و زنش هم‌نام همسر من است. نمی‌دانم من خیلی نمی‌توانم این حرفها را  درک بکنم خیلی سنگین است، همین چند روز دیگر روز سوم یعنی اربعین فردا و پس فردا، زین العابدین فرمود عمه جان بگو کل زن و بچه سوار شوند اجازه ماندن نمی‌دهند چون اگر اینها یک روز دو روز دیگر بیشتر بمانند جان می‌دهند باید برگردیم، همه مطیع امام هستند اصلا ارزششان به اطاعت از امام است همه سوار شدند، اما مادر این بچه شیرخواره با یک  دنیا ادب و وقار آمد خدمت زین العابدین گفت آقا به من اجازه می‌دهید من یک مدتی کربلا بمانم؟ من طاقت ندارم به مدینه برگردم، من مدینه بی‌حسین  اصلا توانش را ندارم بمانم.

یک خانم دارد به ما یاد می‌دهد بی‌حسین نباشیم، معلوم می‌شود همه خبرها پیش ابی عبدالله است فرمود بمان، خود زین العابدین به این چادرنشین‌های بنی اسد سفارش کرد  مواظبش باشید ببرید در چادرهای خودتان صبح‌ها آفتاب که طلوع می‌کرد می‌آمد کنار قبر ابی عبدالله، صورتش را می‌گذاشت روی قبر حبیبی یا حسین، غروب می‌آمدند دنبالش چون گفته بود من ظهر نمی‌آیم، نمی‌دانم چند روز گذشت زنان چادرنشین گفتند خانم آفتاب به صورتتان لطمه زده اجازه می‌دهید ما فردا بیاییم چهار تا ستون کنار قبر نصب کنیم یک سایه‌بان بیندازیم رویش شما بشین زیر سایبان فرمود ابدا اجازه  نمی‌دهم، من خودم بدن ابی عبدالله را دیدم، روی خاک روبروی آفتاب من سایبان نمی‌خواهم.

 

 

برچسب ها :