شب نهم
(تهران هیئت سجادیه نازی آباد)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
یک مسئله مهمی که چند بار در قرآن کریم درباره شیطانها آمده است این است که خداوند میفرماید این شیطانها فریبکارند، گولزن هستند، کی فریبشان را نمیخورد؟ کی گولشان را نمیخورد؟ کسانی که در حد لازم به دین خدا، به خود پروردگار، به قیامت، به نبوت انبیاء معرفت دارند و از گناه متنفر هستند، چون اگر بعد از معرفت آدم از گناه نفرت نداشته باشد در عین داشتن معرفت فریب میخورد. گول میخورد.
این گول خوردن را و فریب خوردن را از قرآن مجید از سوره یوسف برایتان بگویم. لغتی که خدا در آیه سوره یوسف به کار برده است ریشه و مادهاش تسویل است، این ده تا برادر که خطرشان را حضرت یعقوب به فرزندش یوسف هشدار داد به این شکل هشدار داد کل اقدام برادران بر ضد یوسف ریشه در حسد داشت، یک بیماری بسیار خطرناکی است که مردی زنی تحمل دیدن نعمت خدا را بر کسی نداشته باشد. خداوند محبت کرده به کسی ثروت حلال داده، به کسی قیافه زیبا داده به کسی علم داده، به کسی قدرت مشروع داده است. ولی انسان تحمل دیدن این نعمتها را نداشته باشد و نقشه داشته باشد که این نعمتها از طرف مقابلش سلب بشود از قیافه بیفتد، ثروتش بر باد برود قدرت و توانش نابود بشود، جلوی علمش بسته بشود.
اینقدر هم این بیماری زشت و بد است که پروردگار به پیغمبر اکرم در پایان سوره فلق میفرماید حبیب من شخص تو با این معنویت عظیم با این توان بالای روحی و عقلی، از شر آدم حسود به من پناه بیاور، خودت نمیتوانی شر حسود را برگردانی، حسود اینقدر آدم خطرناکی است که زمینه ضربه زدن را به هر شکلی که باشد فراهم میکند. که در این آیه میگوید و من شر حاسد اذا حسد، شر حاسد یعنی زیان آدم حسود، خطر آدم حسود، معنی حسد هم این است یعنی عمق حسد معنیاش این است که خدایا من از کار تو ابدا راضی نیستم خوشم نمیآید از تو خدا، چرا به این قیافه دادی ثروت دادی، علم و قدرت دادی، خب وقتی معنی حسد این باشد میشود کفر به پروردگار.
ببینید گناه چقدر سنگین است، نهایتا باید گفت آدم حسود یک شیطان آماده برای ضربه زدن به بندگان خداست، و خیلی جالب است که یعقوب با اینکه آن ده تا پسرش بودند به یوسف گفت قٰالَ يٰا بُنَيَّ لاٰ تَقْصُصْ رُؤْيٰاكَ عَلىٰ إِخْوَتِكَ ﴿يوسف، 5﴾، خوابی که دیدی و من برایت تعبیر کردم این خواب برای تو سرّ است، این سرّ را پیش این برادرانت فاش نکن، خواب به آن خوبی را چرا یک پیغمبر به پسرش میگوید پنهان نگه دار، چون میداند مایه حسد در این ده تا هست اگر خواب را بفهمند ضربه میزنند. البته یوسف هم خواب را نگفت، علت درگیری برادران با این بچه هشت نه ساله این بود که قرآن بیان میکند که گفتند در جلسات خصوصیشان أَحَبُّ إِلىٰ أَبِينٰا مِنّٰا ﴿يوسف، 8﴾ درحالی که این فکر هم دروغ بود این یک خیال دروغی بود، آمدند نشستند حرفها را روی هم ریختند به این نتیجه رسیدند که یوسف پیش پدر ما محبوبتر از ماست، حمالی زندگی را ما داریم میکنیم، گوسفندها را ما داریم میبریم صحرا، معاش خانواده را ما داریم تامین میکنیم ولی توجه یعقوب به یوسف بیشتر از توجه به ماست، ما باید یک کاری بکنیم که این را از چشم پدر دور بکنیم، چه طرحی ریختند؟ اُقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اِطْرَحُوهُ أَرْضاً يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ ﴿يوسف، 9﴾، این حسد گفتند یا ببریم بکشیم تمام بشود پروندهاش، پدر ما اینقدر به او توجه نکند دروغ میگفتند انبیاء عادلند، انبیاء بصیر هستند، انبیا بین بچههایشان در محبت کردن فرقی نمیگذاشتند، عادل نمیشود ظلم بکند در محبت، عادل است، اینها دروغ میگفتند، به خاطر حسادتشان، خواب را نگفت، این که بعضیها میگویند خواب را برای برادران نقل کرد این برای تورات است، تورات تحریف شده، من تورات و انجیل دارم به انگلیسی به عربی، به فارسی، و مواردی که نیاز داشتم با قرآن تطبیق بکنم خواندم، این مسئله برای تورات است و دروغ هم هست.
قرآن مجید هم هیچ اشارهای ندارد که یوسف خوابش را گفت چون اگر یوسف خوابش را برای برادران میگفت خلاف حکم یک پیغمبر عمل میکرد اینها را دقت میفرمایید؟ پیغمبری به فرزندش میگوید لا تقصص حرام است، سرّ خودت را فاش نکن و نگو، مگر میشود یوسف صدیق یوسف مورد نظر خدا یوسفی که در خوابش پروردگار آیندهاش را نشانش داده این بیاید خلاف یک پیغمبر عمل بکند، پیغمبری مثل پدرش بگوید خوابت را نگو این هم بزند بیرون برادرها را یک گوشه جمع کند بگوید آره من یک همچنین خوابی دیدم اینها تهمت به مقامات ملکوتی و الهی قرآن است. یک گویندهای که میخواهد داستان یوسف را برای مردم نقل بکند باید به این ظرائف خیلی توجه بکند. که آیا یوسف صدیقی که قرآن رویش گذاشته، این میآید بر ضد نهی یک پیغمبر خدا قدم بردارد و بگوید بیخود پدرم گفته خوابت را نگو خواب به این خوبی را چرا نگویم خب میگویم، خب این بیادبی به یوسف است، بیاحترامی به یوسف است، این خلاف ویژگیهای یوسف است که در قرآن بیان شده است.
حالا چی به یوسف گفت، این آیه خیلی دقیق است قٰالَ يٰا بُنَيَّ لاٰ تَقْصُصْ رُؤْيٰاكَ عَلىٰ إِخْوَتِكَ ﴿يوسف، 5﴾ پدر خوابت را نگو، چرا نگو؟ اگر اینها از خواب تو که خوابت راست است خواب درست است، خواب نیست خدا آینده تو را د ر خواب بهت نشان داده وَ كَذٰلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ يوسف، 6﴾، آینده وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ اَلْأَحٰادِيثِ آینده، وَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ یک چنین آیندهای خدا برایت مقرر کرده نگو، اگر بگویی چه میشود؟ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً اینها مینشینند طرح میریزند طرحی که صددرصد به ضررتو و به ضرر خانواده من است و بعد به یوسف گفت إِنَّ اَلشَّيْطٰانَ لِلْإِنْسٰانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ فعلا این ده تا شیطان هستند فعلا، حالا در آینده توبه کردند و از یعقوب درخواست کردند از خدا بخواهد ظلمی که به یوسف کردند ببخشد خدا هم بخشید چون بعدا آدمهای خوبی شدند، از حالت شیطان بودن درآمدند. ولی این حرف یک پیغمبر است که آدمی که ایستاده ضرر بزند فقط به برادر هم رحم ندارد، اصلا حالش ضرر زدن است این برادر من است برایشان معنی ندارد بردند انداختند در چاه کاروان درآورد پنهان کرد و برد مصر به یک قیمت کمی فروخت. این که میگویند از چاه د رآوردند برادرها آنجا بودند آمدند به کاروان گفتند که این غلام گریزپا است ما میفروشیم فراری است این هم از آیات دروغ تورات است اگر تورات را بخوانید.
یعنی هشدار داد این ده تا فعلا برای تو خطر دارند، خطر برای کیست؟ برای آنی است که شیطان است، آدم مومن که خطر ندارد دارد؟ پیغمبر اکرم وقتی مومن را تعریف میکند چنانکه در جلد دوم اصول کافی است اینجور تعریف میکند مومن کسی است چقدر این تعبیر زیباست، الخیر منه معمول، به هر خیری از او امید میرود و الشرّ منه معمون، اگر این همسایه این رفیقت، این شریکت، این داماد و عروست، این برادرت مومن است تو نسبت به زیانزنی او کاملادر امان باش چون مومن زیان نمیزند. زخم نمیزند. تلنگر نمیزند.
مومن فقط خیر دارد، شرّ ندارد، خب این برادرانی که یعقوب دارد هشدار میدهد اگر بفهمند نقشه بر ضد تو میکشند بعد به یوسف میگوید ان شیطان للانسان عدو مبین، اینها فعلا نسبت به تو شیطان هستند یعنی آماده ضربه زدن هستند این یک تعبیر.
تعبیر دوم، وَ جٰاؤُ أَبٰاهُمْ عِشٰاءً يَبْكُونَ ﴿يوسف، 16﴾، وقتی یوسف را انداختند در چاه از کشتن او صرف نظر کردند مومن را کی میکشد؟ شیطان، کی یک مومنی را برمیدارد میبرد پیراهنش را هم از بدنش درمیآورد و میاندازد ته چاه؟ شیطان، مومن که این کارها را نمیکند، شب که برگشتند زار زار داشتند ده تایی گریه میکردند این گریه از گریههای دروغ بشر بوده، این اشک شیطانی بوده، این اشک تقلب بوده، این اشک فریبکاری بوده، جاء أباهم عشاء یبکون، خب اینها را همه را یعقوب میداند میداند یک خطری در راه است، به این ده تا که روز آن شب آمدند گفتند أَرْسِلْهُ مَعَنٰا غَداً يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ ﴿يوسف، 12﴾، بهار است گل درآمده صحرا سبز است، چمنزار است درختها شکوفه کرده این بچه را برای چی در بغلت نگه داشتی بده ما ببریم صحرا بازی کند، بدود، یرتع و یلعب، ورزش کند یعقوب چی بهشان گفت، در بهار کنعان که در فلسطین بوده بهار که گرگ نیست، گرگ در زمستان پربرف است که چیزی گیرش نمیآید میآید پایین گلهای ببیند گوسفندی ببیند یکیشان را خفه کند و بردارد ببرد، بهار که گرگ گرسنه نیست، بعد هم منطقه کنعان اصلا گرگ نداشته، ولی یعقوب به این ده تا گفت وَ أَخٰافُ أَنْ يَأْكُلَهُ اَلذِّئْبُ ﴿يوسف، 13﴾ من میترسم این بچه را گرگ پاره کند و بخورد، در بهار کنعان گرگ کجا بود، بعد هم اگر گرگ بود اینها همه گوسفنددار بودند گوسفندها را برده بودند صحرا گرگ به یک بزی به یک برهای حمله میکرد به یوسف چی کار داشت اصلا گرگی نبود.
من دنبال این میگشتم که یعقوب چرا از این ده تا پیغمبرزاده تعبیر به گرگ کرده، چون گرگی نبود، مراد یعقوب خود اینها بودند، شنیدم گوسپندی را بزرگی، رهانیدی ز دست و چنگ گرگی، گرگ حمله کرده بود هنوز گلوی گوسفند را پاره نکرده بود این آدم قوی یک نهیب زد به گرگ و یک حمله کرد و گرگ در رفت و گوسفند را نجات داد با خودش آورد خانه چقدر هم گوسفند در درون خودش خوشحال بود، شنیدم گوسپندی را بزرگی، رهانیدی ز دست و چنگ گرگی، شبانگه نصف شب، آمد در حیاط، گوسفند را خواباند رو به قبله، دست و پایش را بست، شبانگه کارد در حلقش بمالید، آمد سر گوسفند را ببرد برید روان گوسفند از وی بنالید، که از چنگال گرگم درربودی، چو دیدم عاقبت گرگم تو بودی، من فکر میکردم یعقوب که میداند آنجا گرگ نیست، یعقوب که میداند بهار گرگ از کوه نمیآید سرازیر شود، آنجا هم که خیلی کوهستانی نیست فلسطین، چرا گفت میترسم گرگ پاره کند.
خیلی و قت پیش شاید بیست و هفت هشت سال پیش دیدم که مرحوم علامه مجلسی در یکی از مجلدات بحار که درباره زندگی انبیاست نقل کرده حالا من نمیدانم الان یادم نیست روی منبر بهتان بگویم از موسی ابن جعفر نقل کرده از معصوم دیگری نقل کرده، که چرا گفت میترسم گرگ پارهاش کند حضرت میفرماید کنا لهم بالمساطره، در یک جمله پنهانی کنایه زد که شما ده تا گرگ این بچه هستید. یعنی همین الان اخلاق گرگی دارید اخلاق شیطان هم که دارید درست است؟ حالا بعدا توبه کردند و خدا بخشید، منظور و مرادم مسئله فریبکاری شیطان است. که خودش را گول میزند دیگران را گول میزند، کار خودش را توجیه میکند که آرام باشد، کار رفیقها و همپالکیهایش هم توجیه میکند وقتی شب آمدند و داشتند گریه میکردند و به پدر گفتند اکله الذئب، ما سرگرم کارهایمان بودیم گرگ آمد بچهات را پاره کرد، یعقوب بهشان گفت این هم قران است باز، این سوره دریا دریا نکته دارد، چه نکات عالی من قرآن مجید را به امر یکی از مراجعی که از دنیا رفته شروع کردم به تفسیر کردن غیر از ترجمه، الان رسیدم به سوره نحل آخرهای جزء سیزده، چهار پنج صفحه دیگر مانده به سوره اسراء که بشود جزء چهارده و تا الان که به سوره نحل رسیدم حدود هفده جلد ششصد صفحه شده، در تفسیر یوسف خیلی من زحمت کشیدم و از خدا کمک خواستم او هم عنایت کرد یک تفسیری نزدیک به سیصد صفحه بیشتر به سوره یوسف زده شد همراه با بهترین و ریشهدارترین نکاتی که از دل خود آیات درآمد با لطف خدا.
گفت بچه من را گرگ پاره کرد، روز روشن در بهار صحرا گرگ دارد؟ گفتند گرگ پاره کرد این هم پیراهن خونآلودش وَ جٰاؤُ عَلىٰ قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِب ﴿يوسف، 18﴾، چندجور اینها دروغ گفتند، یکی به پدر گفتند ما میبریم برای گردش، بردند انداختند در چاه، یکی گفتند یوسف پیش پدرمان محبوبتر از ماست دروغ گفتند، یکی هم آن شب که پیراهنش را آوردند و به بابا دادند، بدم کذب خون دروغین بود خون یوسف نبود، یک بزغالهای را در صحرا کشتند خونش را پاشیدند به پیراهن آوردند شب که بگویند این هم دلیل و نشا ن. اما این خون دروغ بود.
برادرانم، خواهرانم، مواظب نباشیم معرفت به خدا و قیامت نداشته باشیم یا داشته باشیم ولی نفرت از گناه نداشته باشیم، پیغمبرزاده هم که باشیم میشویم حسود و ظالم و گرگ، این هم آیات قرآن. مگر حالا چون یعقوب پدر اینها بود اینها مصون بودند؟ کسی با پدرش با مادرش، مصونیت پیدا نمیکند، مصونیت با معرفت و با دین و با اجتناب از گناه است، این بچههای پیغمبر ببینید چقدر اوضاعشان خراب بود و شلوغ بود.
گفت گرگ پاره کرد بچه من را، آخه صحرا که گرگ ندارد تاریک هم بود شب بود، پیراهن یوسف را در نور حالا چراغ موشی بوده چراغ پیسوز بوده، شمع بوده، نگاه کرد گفت عجب گرگ باادبی بود بچهها، این آمده یوسف من را صدا کرده گفته یوسف جان فدایت بشوم پیراهنت را دربیاور من میخواهم پارهات کنم و بخورمت، این یوسفی که گرگ بهش حمله کرده پس چرا هیچ جای پیراهنش پارگی ندارد؟ گرگ خورده دروغگوها؟ آخه گرگی که چنگ ودندان دارد آمده یوسف من را نشانده بهش گفته پیراهنت را دربیاور یا خود گرگ یوسف را بغل کرده و بوسیده گفته با اجازهات من این پیراهنت را دربیاورم میخواهم بخورمت. بابا به پدر میتوانید دروغتان را بر فرض بباورانید، قیامت دروغها را به خدا چطوری میخواهید بقبولانید، گفت نه بچه من را گرگ نخورده، میدانید چه اتفاقی افتاده؟ بل سولت این خیلی مهم است که سر ما هم خیلی میآید و آمده. قٰالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ ﴿يوسف، 18﴾، شما با شیطان درونتان گول خوردید، چطوری؟ اینجوری حالا من مثل میزنم.
من از خانه میآیم بیرون یکی به من میگوید که این سوراخ را میبینی؟ میگویم بله میگوید دو تا مار کبری زهردار با هفت هشت تا عقرب سیاه جرار آمدند در این سوراخ دارند زندگی میکنند، سولت لکم انفسکم این است میگویم عجب، من آستینم را بالا میزنم تا بازویم، دستم را میکنم در این لانه به من هم گفته مار کشنده هست و عقرب، اما سر کوچه دواخانه است من اگر گزیدند بدو میروم در دواخانه میگویم دکتر پادزهر به من بزن، خب حالا اگر به دواخانه نرسیدی چی؟ اگر بشینی بگویی من ده سال فعلا جوان هستم، خوشگل هستم، هر گناهی پیش بیاید انجام میدهم لذت میبرم خدا کریم است، بیست سال دیگر که دیگر بدنم نمیکشد نه رابطه نامشروع را، نه زنا، نه عرقخوری را، فعلا این لذتها را ببرم بیست سال دیگر توبه میکنم، کی بهت سند داده که در حال گناه تا بیست سال دیگر زنده باشی کی؟ کی سند داده؟ اگر در حال مشروبخوری عمرت تمام شد با شکم پر شراب رفتی آنور چه راه نجاتی داری؟ اگر در حال زنا بودی و از لذت این زن جوان قلبت سنگکوب کرد و به امید خدا مردی روی زنا، کی به تو ضمانت داده که در آینده زنده بمانی و توبه کنی، این را این ده تا برادر گفتند. باز در قرآن است گفتند که یوسف را میاندازیم در چاه، از چشم پدر دور میکنیم، حالا پدرمان هم ناراحت میشود سی سال مینشیند اشک میریزد تا چشمش کور بشود امیدواریم که ما در آینده آدمهای خوبی بشویم خدا توبه ما را قبول بکند این اسمش تسویل نفس است. اینجوری شیطانها آدم را گول میزنند میگویند حالا تو امشب بیا یک جلسه داریم هفت هشت تا د ختر جوان و پسر جوان چند جور مشروب خارجی هم داریم، کیف میکنیم.
یکی از اینهایی که دعوت شده میگوید بابا حرام است زشت است، میگویم تو مومن هستی عقیده داری به خدا دیگر مگر نمیگویی خدا کریم است، مگر نمیگویی خدا توبه قبول میکند خب بیا کیفت را بکن و بعد برو توبه کن، این را قرآن میگوید تسویل، یعنی خودگول زنی، یعنی شیطانگول میزندتان، از راه دین هم وارد میشود میگوید خدا قربانش بروم کریم است، ارحم الراحمین است حالا ده تا زنا هم کردی سی دفعه هم مشروب خوردی، شش دفعه هم هروئین کشیدی، پدر و مادرت را ناراضی کردی مگر کرم خدا گم میشود خب بعدا برو توبه کن، امیر المومنین میفرماید گنهکاران حرفهای چندتایشان در دنیا به توبه رسیدند؟ چند تا کربلا برای کشتن ابی عبدالله آمده بودند؟ نه برای کشتن برادرها و بچههایش، چون امام شب عاشورا گفت کل این سی هزار نفر با من کار دارند. چند تا؟ سی هزار نفر، از سی هزار نفر تا ظهر عاشورا و از ظهر تا چهار بعدازظهر که ابی عبدالله شهید شد چند نفر توبه کردند؟ سه نفر، صبح حرّ توبه کرد، نیم ساعتی مانده به کشته شدن ابی عبدالله دو تا برادر به نام ابوالهتوف ابن حرث انصاری و سعد ابن حرث انصاری توبه کردند همین، فکر میکنید توبه کار آسانی است؟ راحت به آدم توفیق توبه میدهند؟ این کار شیطان است.
امشب هم یک هشدار مهم از قرآن برایتان عرض کردم که اینجوری گول میزنند آدم را، گناه بکن خدا کریم است بعد توبه کن میبخشد، همین حال این را دقت کنید از گناهان کبیره است، همین حال که من به خودم یا شیطانی به من بقبولاند گناه بکنم خدا کریم است و من را میبخشد، خود این حال از گناهان کبیره است، حرفم تمام.
خیلی مطالب درباره شیطان داشتم، خیلی مسائل عجیبی راجع به شیطان و شیطانها در قرآن مطرح است ولی دیگر فرصت تمام شد، امشب ظاهرا دوستان میگفتند عادت جلسه ما به این است که به وجود مبارک حضرت علی ابن موسی الرضا متوسل بشویم، من روضه حضرت رضا را نمیخوانم، ولی روضهای که حضرت رضا خواندند را میخوانم، به پسرشبیب فرمود ان کنت باکیا علی شیء، پسر شبیب اگر بنا باشد تا آخر عمرت برای چیزی گریه کن، پسرت مرده، دختر مرده، دامادت مرده، عروست حادثه دیده، پدرت مرده مادرت مرده، اگر بنا باشد برای اینها گریه کنی گریه برای آنها نکن فبک للحسین، برای حسین ما گریه کن.
پسر شبیب در محرم که ماه حرام بوده با حسین ما جنگید، پسر شبیب بچهها و زنهای ما را کتک زدند، پسر شبیب در خیمههای ما آتش انداختند، پسر شبیب عمههایم را اسیر کردند، پسر شبیب حسین ما در گودال افتاده بود نفسهای آخرش بود پسر شبیب سرش را از زیر گلو جدا نکردند، پسر شبیب قاتل در گودال برش گرداند از پشت سر سرش را از بدن جدا کرد. وقتی زینب کبری خواهرش آمد کاری با بدن کرده بودند مجبور شد سه تا سوال بکند، أ انت اخی؟ آیا تو برادر من هستی؟ و ابن والدی؟ تو پسر امیر المومنین پدر من هستی؟ و ابن امی، تو پسر فاطمه زهرا مادر من هستی؟ عجب عظمتی دارد ابی عبدالله که زینب گفت بابی العطشان حتی مضی حسین من پدر و مادرم فدایت بشود. که با لب تشنه سر از بدنت جدا کردند.