لطفا منتظر باشید

روز نهم

(تهران حسینیه هدایت)
محرم1437 ه.ق - آبان1394 ه.ش

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

 

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.

به فرموده خداوند در قرآن کریم تنها راه درست و سالم و پرمنفعت راه خداست، که با تعبیرات گوناگونی در قرآن ذکر شده است، سبیل الله، این یک تعبیر. اسلام، این یک تعبیر، صراط مستقیم این یک تعبیر، کسی که با خواست خودش با انتخاب خودش، سالک این راه می‌شود که راه منتهی به خود حضرت حق می‌شود الی ربک منتهی، یا با مطالعه یا با سوال از راه بلد، باید موانع  این راه را بشناسیم.

چون دشمن با شدیدترین قسم به خود حضرت حق قسم خورده بعزتک این شدیدترین قسم است، اگر بلد بود قسم شدیدتر از این است می‌خورد، لاغوینهم اجمعین، بنا به فرموده طبرسی در تفسیر قرآنش مجمع البیان در سوره اعراف این است که به پروردگار با قسم اعلام کرد همه را  از حرکت در این راه ناکام می‌کند. یک معنی اغوا یعنی ناکام گذاشتن. بمانند سلوک نکنند، نهایت حرفش این است که به طرف تو نیایند. خب به طرف کی بروند؟ به طرف خودم.

خب وقتی می‌خواهد نگذارد کسی جاده را طی بکند تا به خود حضرت حق برسد، یعنی سفر من الخلق الی الحق را بشنود، جلویش را بگیرد، ناکام بکند، خب به طرف خودش می‌کشد، البته پروردگار عالم بهش فرمود که من قیامت دوزخ را از تو و من اتبعک که با بودن من رو به تو می‌کنند پر می‌کنم. مثلا خیال می‌کنی داری من را تهدید می‌کنی که من با این تهدید تو دست از تو بردارم، بیرونت نکنم لعنتت نکنم، رجم نکنم، جهنمی نکنم، نه، من به تمام بندگانم عقل دادم، نبوت انبیا را می‌دهم، کتاب آسمانی می‌دهم، امام برایشان قرار دادم، اگر با بودن این همه نعمت‌های معنوی رو از حرکت به طرف من برگردانند و رو به تو بشوند، خب با خود تو در قیامت قرار خواهند گرفت آنها دیگر می‌شوند مریدان تو اقتداکنندگان به تو کاری دیگر به من ندارند.

خب این موانع  که او می‌تراشد، و قرآن مجید می‌گوید موانع را هم چنان رنگ و نقاشی می‌کند و زینت می‌دهد که شما تمام زشتی‌ها را با زینت دادن او بپذیرید، عجب خوشگل است، عجب قشنگ است، عجب باحال است، عجب لقمه‌ای است زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمٰالِهِمْ ﴿التوبة، 37﴾، آرایش می‌دهد.

این موانع را یا با مطالعه یا با پرسش باید شناخت که آنی که به اختیار خودش انتخاب خودش، دلخواه خودش می‌خواهد مسیر را حرکت بکند نماند، زمین‌گیر نشود، مانع را رد کند. خب چند تا از  موانع را روزهای قبل شنیدید یکی دو سه تایش هم امروز بشنوید که متاسفانه جامعه خیلی گرفتار این موانع هستند، لذا حرکت به سوی شیطان است نه به سوی خدا، حرکت به سوی خدا تمامش سود است حرکت به سوی شیطان تمامش زیان به خود و دیگران است.

یک چند تا قطعه عرض می‌کنم خیلی قطعه‌های باارزشی است خیلی، شاید بعضی‌هایش هم شاید نشنیده باشید، قال قوم لصادق علیه السلام یک گروهی خدمت امام صادق بودند عرض کردند ما بالنا ندعوا و ما نستجاب لنا، ما چه گیری داریم؟ چه مشکلی داریم چه مانعی داریم؟ که خوب دعا  می‌کنیم، گریه می‌کنیم زاری می‌کنیم حرف می‌زنیم با خدا، حال می‌کنیم با خدا اما  مستجاب نمی‌شود، مگر خود حضرت حق در قرآن وعده نداده ادعونی استجب لکم کو؟

خداوند متعال به امام یک  علم فراگیر گسترده داده او همه چیز را می‌داند اگر نداند که امام نیست، آن هم مثل ما، اما او در همه چیز فوق همه انسان‌هاست، امام صادق فرمود گیرتان این است تدعون من لا تعرفون، دعا می‌کنید به پیشگاه کسی که نمی‌شناسید، مجهول است برایتان،  اگر خداشناس بودید تسلیم او بودید، خداشناس بود حلال و حرامش را رعایت می‌کردید، خداشناس بودید حقش را رعایت می‌کردید، خداشناس بودید حق نعمت‌هایش را رعایت می‌کردید شما طرف مستجاب‌کننده‌تان را ندارید نیست در دعایتان غایب است، صدایتان نمی‌رسد هرگز حدیث حاضر و غایب شنیده‌ای من در میان جمع و دلم جای دیگرست. نیست.

اگر شما در محضر وجود مقدس او بودید روبرویتان بود، یار را روی دل به سوی من است، منبع لطف روبروی من است، اگر اینجور بود. سخنم گفتگوی اوست مدام، سخنش نیز گفتگوی من است، کار من جستجوی او دائم، کار او نیز جستجوی من است، شعر برای آدم کمی نیست شعر برای کسی است که سیصد جلد  کتاب علمی دارد فیض کاشانی بله اگر اینجوری بود که تو در محضر او بودی و طرفت را می‌شناختی و عاشقش بودی و می‌دانستی کلیددار هستی اوست، می‌دانستی همه کارت دست اوست، می‌دانستی که او حلال و حرام دارد، می‌دانستی که او امر و نهی دارد، خیلی راحت دعایتان مستجاب می‌شد.

شما دعایتان پیش یک مجهول است پیشتان یعنی یک طرفه است، خدا نیست پیش دعایتان. معرفت، شناخت، خب باید بشناسم که دل بهش بدهم وقتی دل من جای دیگر است معلوم است که نمی‌شناسم دلم همه جا  هست و پیش او نیست.

اما متن دوم، این متن هم خیلی سنگین است خیلی، این متن یک گفتگوی بسیار مهمی از جانب پروردگار با حضرت مسیح است، یا عیسی قل لظلمة بنی اسرائیل، به این ستمگران بنی اسرائیل می‌گوید از متن معلوم است که نه ستمگران بی‌دین، ستمگر بی‌دین اهل دعا  نیست این ستمگران بنی اسرائیلی که خدا می‌گوید اهل دعا هم بودند، بهشان بگو لا تدعونی، دعا نکنید با من حرف نزنید، دوست ندارم صدایتان را بشنوم، به دو علت، و السهت فی احزانکم، مال حرام در آغوشتان است اصلا به جانتان بسته است، احزان یعنی آغوش، عرب به آغوش مادر می‌گوید احزان، به آغوش رحمت الهی می‌گوید احزان بگو دعا نکنید برای چی دعا می‌کنید؟ من که نمی‌خواهم مستجاب بکنم برای چی حمالی می‌کنید این خیلی گفتگوی با محبتی است، این دعوا نیست تهدید نیست فریاد نیست، این گفتار حضرت حق برای این است که بندگانش موانع را برطرف بکنند یعنی می‌خواهم که بیایید اما مانع ایجاد کردید خودتان. اسم من را نبرید، نخوانید من را، و السهت  فی احزانکم شما مال حرام در آغوشتان است، شما رشوه می‌گیرید کلمه سهت یک کلمه جامعی است، دزدی می‌کنید، مال مردم را می‌خورید، اختلاس می‌کنید، حق ارث مادر و خواهر و برادر را می‌برید، خیلی راحت هستید در مال حرام خوردن خب بخورید برای چی اسم من را می‌برید؟ مگر زبانتان پاک است؟ مگر دلتان پاک است، مگر شکمتان پاک است مگر پوست و گوشتتان پاک است؟

و الاصنام فی بیوتکم، شما در خانه‌هایتان بت‌های متعدد دارید آن وقت که بانک نبود، شما معبودتان پول است، معبودتان هوا و هوس است، معبودتان زن است یا اگر به زن دارد می‌گوید تو معبودت شوهرت است، نساءهم قبلتهم، خب برای چی دیگر اسم من را می‌برید به همان بتها متوسل باشید اگر آنها  کلید دستشان است، اگر مشکلتان را حل می‌کنند، اگر گره از زندگی‌تان باز می‌کنند، خب با آنها  حرف بزنید، برو پیش پول زانو بزن دعا کن به او بگو کارهایت را انجام بده پیش من برای چی می‌آیی؟

یک روز موسی ابن عمران سخنرانی می‌کرد این در تفسیر قران است، یکی از تفاسیر مهم د ه جلد است، یک  دفعه از وسط جمعیت یک کسی ناله شدیدی کشید، وسط سخنرانی موسی، یک کسی بهش گفت که بعد از تمام شدن سخنرانی بی‌ادب بی‌تربیت پیغمبر اولوالعزم خدا دارد سخنرانی می‌کند، برای چی جلسه را به هم زدی؟ داد برای چی کشیدی؟ خیلی کار زشتی کردی، خطاب رسید موسی آن ایرادگیر را صدایش کن، به قول امروزی‌ها این انتقادکننده را صدایش کن، بهش بگو که در کل پامنبری‌های موسی فقط این صدا را من قبول کردم، بقیه صداها قلابی و قاطی دارد، این صدا صدای پاکی است، اذان گفتن که کاری ندارد همه ما اذان را بلد هستیم و قبلی‌های ما هم بلد بودند مردم خبیث پلید نجس مدینه هم بلد بودند، چرا زهرا به امیر المومنین گفت خودت برو در خانه بلال بگو زهرا دوست دارد یک بار دیگر اذان را گلوی تو بشنود، وگرنه د ولت که اذان‌گو داشت با صدای خیلی قشنگ عربی، هر روز هم اذان می‌گفت، اما زهرا یک ارزن ارزش برای آن گلو و برای آن اذان و برای آن آدم برای اربابانش قائل نبود.

گفت این صدا را دوست دارم، بعد پروردگار حرف را قطع می‌کند متوجه خود مسیح می‌کند، ادعونی مسیح تو بیا دعا کن، اینها که زبان پاکی ندارند گلوی پاکی ندارند اینها که حرام در آغوششان است،  اینها که در خانه‌شان بت هست، تو دعا کن، من صدای تو را قبول دارم گوش می‌دهم اما تو هم اگر می‌خواهی دعا بکنی شرط دعا این است ادعونی کدعاء الغریق الذی لیس له المغیث، مثل دعای کسی که وسط دریا دارد غرق می‌شود هیچکس هم نمی‌بیند به من متوسل می‌شود چون می‌داند در این وسط دریا که فریادرسی پیدا نمی‌شود من هستم، من مشکلش را حل می‌کنم، من دعایش را مستجاب می‌کنم. کاری ندارد که صدها بار این کار را کردم کشتی‌هایی که در دریا شکسته تخته‌هایش شناور است به یک تخته می‌گویم بنده‌ام دارد غرق می‌شود سریع برو، سوار تو بشوم. برو بیا به ساحل برسان عیسی دعایت مثل دعای آدمی باشد که دارد غرق می‌شود و هیچکس را ندارد.

اما اینکه من بشینم حالا شب جمعه خودم را می‌گویم دعا بکنم بگویم حالا مردم هم که هستند من را میشناسند آنها هم کمک می‌دهند در ضمن هم الهی و ربی من لی غیرک، این قاطی است، این هم یک قطعه. اینها فقط مثال برای موانع است که چی می‌شود آدم که دلش می‌خواهد این مسیر را طی بکند زمینگیر می‌شود. چی می‌شود.

یک قطعه جالبی را در این کتابهای قرن ششم دیدم، من خیلی ادم وسواسی هستم برای کتاب به خاطر منبرها، از کتاب‌های قرن سوم را من مطالعه کردم تا این قرن، حدود دوازده قرن حالا چه خطی بوده چه چاپی بوده، چیزهای عجیبی در این کتابها نقل کردند چیزهای فوق العاده‌ای نقل کردند، محمود غزنوی یک آدم کشورگشایی بود خوشش می‌امد مملکتش هی طول و عرض پیدا بکند، خب مجبور بود برای طول و عرض دادن به مملکت بریزد بکشد، ببرد، بترساند، این یک روز به درباریانش گفت که ما دیگر فکر می‌کنم واجب الحج شدیم، برویم حج. پایتختش هم غزنین بود گفت از کجا باید برویم حج؟ گفتند ما باید برویم مسیر خراسان و سبزوار و نیشابور و شاهرود و بسطام و ری و همینطور برویم تا از جنوب وارد عراق بشویم و از آنجا برویم اردن از آنجا برویم مکه، گفت راه بیندازید کاروان را.

وقتی به بسطام رسید یک خانه گلی توجه‌اش را جلب کرد، گفت اینجا خانه کیست؟ در بزنید، یکی از مردان خدا صاحب این خانه بود گفت بهش بگویید که محمود می‌گوید بیا ببینمت، آن هم گفت به محمود بگویید کار با من داری تو بیا پیش من خیلی بی‌تربیتی می‌کنی، من کاری با تو ندارم، مردان خدا پرده پندار دریدند، پادشاهان هم خیلی متکبر و بادکرده هستند، گاهی کوتاه می‌آمدند گاهی، گفت باشد برویم، آمد دید عجب مردی عجب قیافه‌ای، عجب چهره‌ای، عجب نقشی، گفت که من می‌خواهم بروم حج، یک راهنمایی به من بکن، گفت حجی برو که تا حالا دلی را نسوزانده باشی، اگر دلی را سوزاندی قبل از حج برو صاحب آن دل را پیدا کن بگو من بچه‌ات را در جنگ کشتم، من در کشورگشایی این ضررها را به مالت زدم، اگر دلی را سوزاندی، برو اول آن دل سوخته را علاج  کن بعد برو مکه، از آنهایی نباشی که به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند، که تو در برون چه کردی که درون خانه آیی.

از خانه کعبه چه می‌طلبی ای از تو خرابی خانه دل، یک شب در منا اصرار کردند به من کمیل بخوان، من حاضر نبودم آمادگی نداشتم، خب از عرفات و احرام و مشعر و سنگ زدن و اصلا دیگر آدم در آن چهارچوب لازم معنوی نیست، یک جای خوبی را هم تهیه کرده بودند بلندگو هم گذاشته بودند، گفتند بخوان فکر می‌کردند من ناز می‌کنم یا علت دیگری دارد، برای اینکه ذهنیت منفی پیدا نکنند گفتم چشم می‌خوانم جمع کنید مردم را، حال عجیبی هم دا شتند مردم خیلی خوب بود کمیل تمام شد و خیلی برای من هم  عجیب بود آخه آدم‌های خسته حال ندارند حالا آن شب آنها حال خوبی داشتند و جمعیت خیلی خوبی بود، خود من هم منقلب بودم و همش در فکر بودم در این سرزمین این دعای امیر المومنین حالا واقعا امشب راه دادند ما را، نمی‌دانم راه دادند ندادند، از بس که خسته شده بودم و هنوز چشمم از گریه در آخرهای دعا تر بود آن جملات ملکوتی یا من اسمه دوا اگر بشناسند، و ذکره شفاء و طاعته غناء در همین حال خوابم برد، این صدا را در خواب شنیدم نگفتم چون در دوره از آن سال حج که سال پنجاه بود تاحالا، این بار دوم است دارم می‌گویم خواب خواب بودم آدم هم در خواب نمی‌داند کجاست، این صدا را شنیدم که ما امشب در این کمیل یک سوم مردم را بخشیدیم، لا اله الا الله چرا اینجوری شد، چرا باید اینجوری بشود.

خب یک قطعه  دیگر برایتان بگویم برویم سراغ آنهایی که در این مسیر به مانع برنخوردند، رفتند چه عشقی هم کردند چه لذتی هم بردند، موانع ریز هم خیلی است مثلا من شب می‌روم خانه یک جوری برخورد می‌کنم  همسرم بی‌علت شرعی کسل می‌شود، این می‌شود مانع من، بچه‌ام رنجیده می‌شود این می‌شود مانع من، هر حال و اخلاق و کار منفی جلوی من را می‌گیرد نمی‌گذارد بروم، این قطعه هم خیلی عجیب است، اگر این قطعه برای خانقاهی‌ها بود که مشروع نبود من بیایم روی منبر پیغمبر و شب جمعه برایتان بگویم، دین دارم می‌گویم برایتان نه مسائل خانقاهی، نه عرفان‌های کاذب. راه رفته‌ها که به مانع نخوردند بعد بازده‌شان چی بوده در این دنیا، آخرتشان که ما درکشان نمی‌کنیم.

رسول خدا می‌فرماید روایت برای پیغمبر است، کلام المتقین، سخن کسانی که هر مانعی را رد کردند، یعنی خودشان را در مقابل موانع نگه داشتند که مانع بهشان زخم نزند، رد شدند، سفر من الخلق الی الحق را تمام کردند حالا سفر دوم را شروع  کردند من الحق الی الخلق یک بار رفتند به وصال محبوب رسیدند گرفتند حالا محبوب بهشان ماموریت داده برگردید به داد بندگانم برسید.

من الحق الی الخلق، کلام المتقین به منزلت الوحی من السماء، اینها وقتی حرف می‌زنند حرفشان جایگاهش مانند جایگاه وحی آسمان است، حالا با اهلش که برخورد می‌کنند اذا وجدت کلمة، وقتی یک تکه‌ای را می‌گویند یک حرفی  را می‌زنند، یک سخنی را می‌گویند، بهشان می‌گویند که ما حدثک بهذه الکلمة، اینجور حرف را از کجا آوردید خیلی محکم است، خیلی متین است، خیلی نورانی است از کجا آوردید؟ قال جواب می‌دهد که این حرف را وجدت من قلبی، از دلم گرفتم، و دلم از فکرم گرفته و قلبی من فکری، و فکرم از باطن و عمق باطنم گرفته، از عمق باطنم و فکری من سرّی و سرّی عن ربی آن با من حرف می‌زند که من با شما حرف می‌زنم.

این تازه یک دریافت آنهایی است که رفتند و رسیدند، داستان عجیبی است بیشترمان یا همه ما وضو داریم، آمدیم در مجلس خدا مجلس علم، یک دو دقیقه دیگر هم می‌خواهم گرد و غبار روی دل و روح و با گریه بر ابی عبدالله بشوریم شب هم شب جمعه است روز هم روز آخر محرم است، خدایا اول یک نگاه خودت بکن موانع درون ما برود کنار ما یک دعا می‌خواهیم بکنیم  اقلا  این یک دانه  دعا مستجاب بشود.

حرف یک دیوانه‌ای را بزنم که در یک شهری ده شب منبر بودم شب جمعه در مسجد جامع آن شهر که ده پانزده هزار متر است کمیل انداخته بودند، خیلی هم مردم آمده بودند خیلی، در تاریکی من نمی‌دیدم کسی را روی زمین نشسته بودم رو به قبله دیدم بغل دستم یکی گاهی یک ناله خاصی می‌کند، در الهی و ربی که گاهی من در کمیل فارسی می‌گویم این روایت را گفتم، گفتم مردم خدا فرموده یک وجب به طرف من بیایید یک قدم بیایید، من یک زراع به طرف شما می‌آیم، اگر یک قدم بیایید من ده قدم می‌آیم، این دیوانه ناله‌کننده زد به زانوی من، حالا مردم دارند گریه می‌کنند کسی نمی‌داند این دارد با من حرف می‌زند گفت آقا این روایت را عوض کن، گفتم روایت را که نمی‌شود عوض کرد حالا مردم دارند دم می‌دهند الهی و ربی من لی غیرک این می‌توانست با من حرف بزند، گفتم برادرم روایت را که نمی‌شود عوض کرد، گفت خیلی خوب می‌شود عوض کرد، تو حق نداری من هم حق ندارم که خدا به من بگوید به تو بگوید اگر یک قدم بیایی من ده قدم می‌آیم تو به پروردگار بگو آن یک قدم هم من نمی‌توانم بیایم، آن یک قدم هم خودت بیا ما مریض افتاده هستیم، مریض سرپا نیستیم.

 

برچسب ها :