روز هشتم
(تهران مسجد هدایت (بازار))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
وجود مبارک امیر المومنین مومن را با چهار حیقت معرفی فرمودند. یک حقیقت مربوط به دنیای مومن است یک حقیقت مربوط به همت مومن است، یک مسئله مربوط به مرگ مومن است، و یک مسئله هم مربوط به عاقبت مومن.
مطلبی که درباره دنیای مومن حضرت فرمودند نشان میدهد که دنیای مومن برای مومن دنیای بسیار مفید و سودمند و بامنفعت است، یک دنیای مثبت دنیای واقعی، دنیای حقیقی است. تعبیر حضرت این است المومن الدنیا مضماره، این خیلی تعبیر جالبی است مضمار در لغت عرب به معنای میدان تمرین است، شما این مسئله را میدانید که قبل از یک مسابقه داخلی، قبل از یک مسابقه خارجی حتما ورزشکارها را دعوت میکنند به تمرین. اضافه وزنشان کم بشود، سستی بدنشان برطرف بشود، قدرت بدنیشان بالا برود، چربیهای بدنشان آب بشود تا آمادگی کامل پیدا کنند برای ورود به مسابقه.
هزینه هم میکنند در محل تمرین غذای مناسب، اگر نیاز باشد داروی مناسب، دکتر متخصص، معلم متخصص، و کار میکنند روی این تمرینها، این تمرین برای آماده شدن برای مسابقه اختصاص به ورزشکارها هم ندارد، اگر بخواهند یک مسابقه مهم اسبدوانی برپا بکنند که از قدیمیترین ایام رسم بوده و روزگاری اینقدر باارزش بوده که اسلام برد و باخت در این مسابقه را مشروع دانسته، اسب را میآورند در محل تمرین، حالا اینجور که واردهای این مسئله انجام میدهند.
اضافه شکم اسب را گرسنگی بهش میدهند، کم غذایی بهش میدهند لاغر میشود یا به تعبیر خودشان چالاک بشود، چابک بشود، خب اسبی که پرخوری کرده و چاق است و شکمش بزرگ شده نه در دوانده شدن میتواند خوب بدود نه میتواند از روی این مانعهایی که در میدان مسابقه برایش میگذارند بپرد، پرش ندارد آن ستونها را میاندازد و گیر میکند. این گرسنگی که بهش میدهند خیلی به نفعش است، کم غذا بهش میدهند خیلی به نفعش است، پیههای بدنش را آب میکنند خیلی به نفعش است امیر المومنین دنیای مومن را میفرماید مضمار است، محل تمرین است، مسائل تمرینی را که مومن چه کار باید بکند، پروردگار عالم، پیغمبر اکرم، ائمه طاهرین ارائه دادند.
تمرین گرسنگی تحت عنوان روزه، تمرین حرکات بدنی و معنوی و قلبی و نیتی تحت عنوان نماز، تمرین دور کردن رذائل اخلاقی از درون که بعضی از این رذائل اخلاقی با پول دادن امکان دارد، یعنی کسی که گرفتار بخل است، سنگین است، نمیتواند در میدان مسابقهای که برایش برقرار میکنند ببرد، میبازد، ثقل دارد، برای آب کردن چربی بخل تمرین انفاق بهش دادند، میگوید من نمیتوانم یک تومان بدهم نمیتوانم، میبینم که مردم برای مسجد، برای کار خیر، برای جهازیه، برای سیر کردن گرسنه، برای پوشاندن برهنه پول میدهند من نمیتوانم این را بهش تمرین میدهند که از کمترین انفاق شروع کن، حالا فشار بهت میآید، رنج دارد، دلت برنمیدارد، اینها را تحمل کن وقتی امروز یک پنج تومانی دادی، آن ثقل باطنی یک خرده کم میشود. یک ده روز دیگر دو روز دیگر پنج روز دیگر ده هزار تومانی دادی باز آن ثقل کم میشود، یعنی آن بخل چسبیده به باطن با انفاق کردن چسبش ورمیآید یخش آب میشود این به تجربه ثابت شده.
خورده خورده این ثقل مثقالی میشود یک روزی هم میآید که آن بخیل دیروز اگر امروز کارخیری گیرش نیاید، موردی پیش نیاید رنج میبرد، که چرا امروز یک کار خیری، یک موردی پیش نیامد ما دو میلیون بدهیم، پنج میلیون بدهیم این همانی است که دیروز پنج تومان هم نمیداد، ما در محلی که زندگی میکردیم البته من این آدم را ندیدم ولی برای محل ما بود همین منطقه خیابان خراسان و لرزاده و حدودهای مولوی، یکی از علمای آن محل سی سال است از دنیا رفته، همسایه بودند با این آدم، طلافروش هم بوده ایشان برای من تعریف کرد، میگفت اینقدر این کار خیر را تمرین کرده بود که شده بود عمل روزانهاش، حالا نسخهای بپیچد، مشکلی را حل کند، قرض کسی را ادا بکند، ایشان میفرمودند غروب هم مغازهاش را میبست و میرفت نماز جماعت و میآمد خانه. یک خانم خیلی باکرامتی هم داشت که این شوهر وقتی وارد خانه میشد خانه عین دسته گل بود، تمیز، میوه حاضر، چایی حاضر، شام هم حاضر.
یک شب آمد خانه لباسهایش را د رآورد و نشست، ولی چهرهاش درهم است خانمش بهش گفت خسته هستی؟ گفت نه، گفت چرا چهرهات نشان میدهد خسته هستی بیا چایی بخور، گفت نمیخواهم، گفت چرا نمیخواهی؟ گفت طبعم نمیکشد میلم نمیکشد، میوه برایت پوست بکنم؟ گفت نه، شام بکشم؟ نه، زد زیر گریه، خانمش فکر کرد که این ورشکست شده یا یک دزد قوی هنرمند به مغازه زده کل طلاها را برده گفت حادثهای پیش آمده؟ گفت یک حادثه خیلی تلخ، گفت مغازهات را زدند؟ گفت نه همه چیز سر جایش است، کسی بدهکار بوده بدهیات را نیاورده گفت نه کسی هم بهم بدهکار نیست، خودت بدهکار هستی؟ خرید کردی پول نرسیده گفت نه، خب چی شده؟ گفت از صبح که من رفتم هشت مغازه تا اذان مغرب که نماز جماعت را خواندم و آمدم خانه یک کار خیری گیرم نیامده فکر میکنم روی خدا امروز از من برگشته، دوستم ندارد خدا.
گفت رختخوابت را پهن بکنم بخوابی؟ گفت خوابم نمیآید من اگر خدا رو ازم برگردانده که امروز یک کار خیر برایم نرسانده باید بروم خدا را راضی کنم بلند شد لباسهایش را پوشید برق هم نبود تهران، قضیه برای بیشتر از صد سال پیش است، گفت خانم تو شامت را بخور و بخواب و خیالت هم راحت باشد و به من هم دعا کن من بروم دنبال پیدا کردن رضای خدا، میآید بیرون این کوچه آن کوچه، این خیابان تا میرسد به یک محلی مثلا دیگر ساعت شده بوده نه شب آن وقت نه شب تهران کل خواب بودند میبیند یک جوانی در کوچه ایستاده سر به دیوار گذاشته زار زار دارد گریه میکند میآید جلو، میزند روی شانه جوان تاریک بوده، جوان از جا میپرد میگوید نترس من مغازه دار هستم، دنبال تو آمدم، اصلا دنبال مثل تو میگشتم، نه چایی خوردم و نه شام خوردم ناراحت هستم، تو برای چی این وقت شب تک و تنها در این شهر داری گریه میکنی؟ گفت من یک دختری را میخواهم پول ندارم عروسی بگیرم دختر هم دختر خوبی است، گفت پول نداری؟ گفت نه گفت اشکت را پاک کن بیا برویم آورد خانه به خانمش گفت که حالا شام من را بیاور رضایت خدا پیدا شد، خدا به من رو کرد، پسر را صبح میبرد در مغازه طلافروشی، میگوید اینجا بایست و کار کن و آدرس دختر را هم بده آدرس دختر را میدهند دختر را دعوت میکند خانه به زنش میگوید که ببین این دختر واجباتش را بلد است، وضو، غسل، تیمم، حمد و سوره، نماز، خداشناسی، تو به این دین یاد بده آماده که شد به من خبر بده ایشان میگفت بعد از چند ماه که خانمش گفت دختر خیلی خوب شده و خوب هم یاد گرفت، یک عروسی حسابی برای این پسر و این دختری که برای یک خانواده فقیر بود گرفت با انفاق آدم رنگ خدا پیدا میکند، آخه خدا را میدانید که بیست و چهار ساعته در کل عالم فقط دارد هزینه میکند هیچی نمیگیرد، فقط دست بده د ارد.
یک حساب سرانگشتی بکنیم درباره هزینههای خدا، پرنده چقدر داریم الان در کره زمین؟ چرنده چقدر داریم، خزنده چقدر داریم، ماهی در دریا چقدر داریم؟ حیوان جنگلی چقدر داریم؟ اینها را که عددش را نمیشود درآورد میشود؟ هیچ کس نمیتواند عدد دربیاورد، یک کتابی را من بهتان آدرس بدهم میارزد در کل عمرش آدم یک کتاب را بخواند، به نام دانستنیهای جهان علم، این کتاب پر از مقالههای علمی مهمترین دانشمندان شرق و غرب است، بسیار کتاب باارزشی است.
این مطلب را من آنجادیدم که یک تپه خاکی خب از تهران که میرویم بیرون تا قم دو طرف جاده پر از تپه خاکی است، دانشمندان آمدند موجودات زنده یک تپه خاکی را حساب کردند، که مثلا در یک سانتی متر مربع خاک چقدر موجود زنده هست که بعضیهایش را ما نمیبینیم چون خیلی ریزند، بعضیهایش را میبینیم، نوشتند اگر کل جمعیت کره زمین این پنج شش میلیارد با همدیگر فرض بکنیم وارد این تپه بشوند کثرت موجودات این تپه به اندازهای است که متوجه نمیشوند چیزی بهشان اضافه شده و این هفت شش میلیارد از تپه بروند بیرون متوجه نمیشوند چیزی کم شده اینقدر زیادند، این میلیاردها موجودات زنده یک تپه تا زمانی که نفس آخرشان را میکشند خدا روزیشان را میدهد یعنی هزینه میکند. ماهیان دریا گرسنه نماندند تا میلیاردها سال پرندگان گرسنه نماندند، چرندگان گرسنه نماندند واقعا اینکه در قرآن ظالم را لعنت کرده حق ظالم است که لعنتشان کرده. لعنة الله علی الظالمین، چرا لعنتشان کرده؟
چون دانشمندان دقیقا حساب کردند، زمینهای کشاورزی، آب، هوا، تولیدات اگر ظلم قدرتمندان و استعمارگران نبود و اگر غارتگری غارتگران نبود، خداوند متعال کره زمین را سفرهای قرار داده که پنجاه برابر جمعیت فعلی را میتواند خانه بدهد، غذا بدهد، لباس بدهد و یک زندگی با رفاه. این فقر کره زمین برای آسمان است؟ برای پروردگار است؟ پروردگار خوشش میآید یکی زن و بچهاش اشک بریزند و این نتواند دو تا نان تافتون و یک کیلو سیب زمینی ببرد و بهشان بدهد. مگر خدا ظالم است؟ حق اینها کجاست؟ حق اینها هفتاد درصد کل ثروت کره زمین در امریکاست، بردند غارت کردند.
چهارصد سال صد تا کشور را انگلیس غارت میکرد، هنوز دارد میکند، آفریقا فقیرند پابرهنه هستند اما کف پایشان روی طلاست، روی الماس است، روی نفت است، روی گاز است شبانه روزی نیست که مادر بچهاش روی سینهاش است میخواهد شیر بدهد از گرسنگی میمیرد، بچه روی سینه مادر میمیرد. این کار خداست؟ خدا قاتل است؟ خدا رحم ندارد که این بچه از بیشیری دارد میمیرد، کجاست این ثروت پنجاه برابر، دست غارتگران، وظیفه فقیران چیست؟ وظیفه فقیران این که همه با همدیگر بلند شوند حقشان را از قلدران دنیا بگیرند اینها هم مقصرند، چرا فقیران جهان نشستند ستمگران در سرشان بزنند اینها هم مقصرند.
خب دنیا محل تمرین است با تمرین خیلی کارها میشود کرد، خیلی یخها را میشود آب کرد، خیلی ثقلها را میشود نابود کرد، الدنیا مضمار یک، دو و العمل همة، همه اراده مومن نیت مومن، همت مومن، این است که دوره عمرش را از کار مثبت بیکار نگذارد، خیلی همت دارد آدم مومن، من هم با چشمم این داستان را دیدم هم با یک واسطه برایتان نقل میکنم دیده خودم که بیواسطه است، آنی که برایم نقل کردند بچههای آن پیرمرد برایم نقل کردند انی که خودم دیدم با کاری که پدر این بچهها میکرده یکی بوده، من جای دیگر دیدم آن هم جای دیگر اتفاق افتاده، همت میگفتند پدرمان حدود نود سالگی از دنیا رفت، مادرمان میگفت وقتی من با این پدرتان ازدواج کردم یک کار پدرتان از هفده هجده سالگی که تا نود سالگی ادامه داشته و تعطیل نشده، دو ساعت به نماز صبح بیدار بود خیلی هم سرحال، چون هشت و نه شب میخوابید، این یازده رکعت نماز شب را میخواند، رکعت یازدهم یک رکعت است یک قنوت خیلی جالبی هم دارد، این از هفده هجده سالگی حتی شب مرگش چون شب مرگش گفته بود من بعد از نماز صبح میروم حتی شب مرگش همت را ببینید، میگفت در قنوت رکعت وتر حالا استغفار میکرد، یارب میگفت، گریه میکرد اللهم اغفر للمومنین یک کار قنوتش این بود هر شب از اول تا آخر کمیل را بی قطع شدن گریه میخواند، این همت مومن.
و اما سوم، و الموت تحفة، خداوند مردن مومن را بهش چشم روشنی میدهد، دیگر آدم که از چشم روشنی ناراحت نمیشود، یعنی پروردگار یک نوع مرگی را به آدم میدهد که بالاترین لذت دوره عمرش را از آن مرگ میبرد، و الموت تحفة، اما چهارم مربوط به کاپ مسابقهشان است، در دنیا دنیای خودش را محل تمرین قرار داده بود برای هر کار مثبتی، همتش را برای عمل قرار داده بود حالا روز قیامت که وارد میشود بهش میگویند خیلی خوب تمرین کردی، راه بیفت کاپ مسابقهات را ببر، کاپ چیست؟ امیر المومنین میفرماید و الجنة سبقة، بهشت برای برد مسابقهاش است.
خدایا به حقیقتت قسم ما را و زن و بچهها و نسل ما را مومن واقعی قرار بده، من فکر نمیکنم کسی در این دنیا خوشتر از مومن باشد، خیلی خوش است خیلی آرام است، خیلی راحت است، خیلی با همت است، مرحوم آیت الله العظمی خوانساری که بازار نماز میخواند، یقینا به نظر همه در آن زمان بعد از آیت الله العظمی بروجردی بر تمام مراجع ایران و نجف از نظر علمی مقدم است. ایشان نود و هشت سالش بود از دنیا رفت، من با ایشان زیاد مربوط بودم یک اجازه علمی مفصل هم به من داده با خط خودش نمینوشت اما من خواهش کردم با خط خودتان فرمود باشد مینویسم نوشت داد.
ایشان از هفت سالگی تمام نمازهایش را اول وقت میخواند، خب نود و هشت سالش بوده از دنیا رفته، یعنی نود سال نماز خوانده، بعد نگاهش از نمازهای نود سالهاش برگشت گفت نکند پروردگار این نود سال را قبول نکند، یک نود سال دیگر هم نمازها را قضا کرد، این نود سال دومی هم گفت امکان دارد برای دلخوشی خودم خوانده باشم نمیدانم، یک نود سال دیگر هم نماز خوانددویست و هفتاد سال نماز خواند این همت مومن.
دعا کنید به بچههایتان، پیغمبر وعده داده دعای پدر و مادر در حق اولاد مستجاب میشود دعا کنید، به خودتان هم دعا کنید که ما روز آخر مومن از دنیا برویم، با سرمایه از دنیا برویم این خانه و مغازه و پاساژها که میماند نمیبریم با خودمان، چیزهای بردنی را برداریم و ببریم. خب شب جمعه است روز آخر محرم است، من هر چی زینب کبری کنار بدن حرف زده جمع کردم هر چی حرف زده، خیلی هم هست، شاید نزدیک سه صفحه باشد به طور مختصر سه جملهاش را الان برایتان میگویم.
ببینید پیوند با خدا از چه جایگاهی برخوردار است که وقتی میآید وارد گودال میشود این اسلحهها را کنار میزند زیر بغل بدن قطعه قطعه را میگیرد اول نمیگذارد روی دامن همینطوری زیر دست شانه را نگه میدارد که یک خرده با زمین فاصله داشت، رو به جانب پروردگار میکند اللهم تقبل منا هذا القتیل، خدایا این سربریده را از ما قبول کن، یعنی مردم دنیا عمل اگر قبول نشود به چه درد میخورد، بعد رویش را میکند به مدینه صلی علیک یا رسول الله ملیک السماء هذا حسینک مرمل بالدماء مقطع الاعضا مسلوب الامامة و الرداء بعد رو میکند به خود بدن، حسین من من یک سوال بیشتر از تو ندارم جواب خواهرت بده، به من بگو این تیر سه شعبه را کی به قلب تو زد، ای کاش به قلب خواهرت زده بودند. رگ حیات من را قطع میکردند من حالا تو را به این حال نمیدیدم.