شب اول
(تهران حسینیه حضرت قاسم)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
از کارهای بسیار مهم و باارزش و فوقالعاده پیغمبر اسلام زنده کردن روحیه نصیحتخواهی و موعظهطلبی در مردم بود. هیچ انسان نصیحتخواهی هیچ انسان موعظهطلبی، دنیا و آخرتش به ضرر به زیان، و به خسارت نمیخورد، پروردگار در قرآن به شخص پیغمبر میفرماید فَذَكِّرْ إِنْ نَفَعَتِ اَلذِّكْرىٰ ﴿الأعلى، 9﴾، مردم را موعظه کن، نصیحت کن، هشدار بده به مردم، تلنگر بیداری بهشان بزن، این کار برای مردم منفعت دارد، سود دارد، حداقل تجربه خود ما گویندگانی که با مردم زمان خودمان روبرو بودیم نشان میدهد که موعظه و نصیحت جلوی ضرر کردن را میگیرد، نمیگذارد مرد، زن، جوان، پیر، اسیر شیاطین بشوند.
اینقدر مسئله موعظه و نصیحت مهم است که پروردگار در سوره یونس درباره کل قرآنش از بسم الله سوره حمد تا من الجنة و الناس که سی جزء است شش هزار و ششصد و چند آیه است کل این مجموعه را میگوید يٰا أَيُّهَا اَلنّٰاسُ قَدْ جٰاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ ﴿يونس، 57﴾ کلمه رب که ما شبانه روز در هر رکعت اول و دوم نماز به صورت واجب به کار میگیریم، با زبانمان، الحمدلله رب العالمین، رب یعنی مالک، اما مالکی که در فضای مالکیتش مربی هم هست، کل عالم مملوک پروردگارند، ما مالک به معنای واقعی نداریم، ما اگر مالکی داریم مالک اعتباری است، مالک ذاتی نیست.
من وقتی یک خانه و لباس میخرم، یک ماشین میخرم، مالک ذاتی نمیشوم، یعنی دیگر تا ابد پیش من نمیماند یک روزی این خانه را میفروشم و ملکیتم چراغش خاموش میشود ماشین را میفروشم لباسم را میبخشم، آنی که ملک از مالکیتش خارج نمیشود پروردگار عالم است، همیشه مالک است، مملوک همه نوع اختیاری ندارد ما در به دنیا آمدنمان اختیاری نداشتیم، از بچگی در حرکت به جوانی اختیاری نداشتیم، آنهایی که پیر شدند اختیاری در پیر شدن نداشتند، وقتی هم آدم میمیرد اختیاری از خودش ندارد ما را آوردند ما را رشد دادند ما را از جوانی به پیری رساندند، ما را در پیری هم به کام مرگ میاندازند هیچ کاری هم نمیتوانیم بکنیم.
اگر ما مالک ذاتی بودیم آفریده نمیشدیم بودیم، آنی که مالک ذاتی است خلقش نمیکنند بوده، و بیرون هم نمیرود، آنچه که ما، ما که میگویم یعنی ما اجتماعی نه شما بزرگواران بهش بیتوجه هستیم همین مالک نبودن است که ما مالک نیستیم ما دست یکی دیگر داریم میچرخیم و یکی دیگر دارد ما را میچرخاند، ولی مالک ما عالم است، حکیم است، عادل است، رحیم است، لطیف است، محسن است، غفور است، ودود است، و در مالکیتش تربیت ما و رشد ما و خیر دنیا و آخرت ما را لحاظ کرده است. و این لحاظی که کرده ریشهای در همان رحمتش است، در همان لطیف بودنش است، در همان محسن بودنش است.
خب این مالک که نسبت به ما رحیم است، کریم است، محسن است، لطیف است، ودود است، یک موعظه برای ما فرستاده که کل قرآنش است، اگر این گوشی که ملک اوست ما تسلیم صدای موعظه او کنیم خیلی تغییر در زندگی ما پیدا میشود خیلی، و موعظهاش هم تمامش از اول تا آخر روی موج محبت است، روی موج مهربانی است، شما از اول تا آخر قرآن بگردید خدا یک تندی به انسان ندارد، گاهی یک تلنگر میزند میگوید که من با مشرکین سروکاری ندارم با کافر سروکاری ندارم، من کافر را جریمه میکنم من مشرک را جریمه میکنم اما در اکثر آیات قرآن بعد از این حرفهایش میگوید الا الذین تابوا و اصلحوا مگر کافران مشرکان، بدکاران مجرمانی که توبه کنند بیایند با من آشتی کنند من کل گذشتهشان را میبخشم با آنها هم رفیق میشوم و میبینید در هنگامی که کافر کافر است مشرک مشرک است نه یک صبحانهاش را لنگ میگذارد و نه یک نها ر و شامش را، و نه از زندگی مادیاش کم میگذارد، یعنی با اینکه کافر مخالف با او است، منکر است، ولی روزیاش را میدهد فرعون در اول سوره قصص خدا منشش را بیان کرده إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلاٰ فِي اَلْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَهٰا شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طٰائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْنٰاءَهُمْ وَ يَسْتَحْيِي نِسٰاءَهُمْ إِنَّهُ كٰانَ مِنَ اَلْمُفْسِدِينَ ﴿القصص، 4﴾، میگوید فرعون در اوج تکبر قرار گرفت نه تکبر نسبت به مردم، تکبر نسبت به من، تکبر نسبت به خدا این است که آدم در برابر این خدای مهربان، کریم، ودود، شانه بالا بیندازد بگوید حرفت را گوش نمیدهم، دوست هم ندارم نماز هم نمیخوانم، روزه هم نمیگیرم هر کاری هم دلم بخواهد میکنم این کبری که قرآن مطرح کرده است این است و متکبر این کبر مورد نفرت است، وگرنه حالا من میآیم از جلوی شما رد میشوم شما سلام میکنید من یک بزرگمنشی به شما میکنم زیر لب یک جوابکی میدهم این کبر من را جهنم نمیبرد، کبر در برابر حق آدم را دچار زیان و ضرر میکند. میگوید فرعون علا فی الارض رفت در اوج تکبر.
و جعل اهلها شیعا، جامعه را قطعه قطعه کرد، یذبح ابنائهم، جوانهای مردم را سر برید، و یستحیی نسائهم، مادران داغدیده را زنده نگه داشت که داغ این بچههایشان مرتب زجرشان بدهد، روزی که خدا موسی را میخواست بفرستد پیشش در سوره طه است، با برادرش هارون اِذْهَبٰا إِلىٰ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغىٰ ﴿طه، 43﴾ فَقُولاٰ لَهُ قَوْلاً لَيِّناً ﴿طه، 44﴾، موسی با فرعون با همه این گناهانش، جرمهایش، آدمکشیهایش، نرم حرف بزن، حق نداده به کسی که داد سر بندگانش بکشند، به یک پیغمبر همچنین حقی نداد اصلا، اصلا در قرآن مجید آمد گفت در مقابل بندگان من صدایتان را بلند نکنید، فریاد نکشید، واغضض من صوتک، آرام با بندگانم حرف بزنید.
آمد در قرآن مجید اعلام کرد فریاد و عربده جزء عذابهاست، یک گوینده میآید از اول منبر تا آخر منبر فریاد هیجان، داد، این اعصاب مردم را تحت تاثیر قرار میدهد و ضرر میزند به مشاعر مردم ضرر میزند، مردم حرفهایش را در ذهنشان نمیتوانند نگه دارند، مردم این پا و آن پا میشوند کی تمام شود شر کنده شود. چون خدا اجازه نمیدهد بلند بلند حرف زدن، به زن اجازه نمیدهد بلند بلند با شوهرش حرف بزند به شوهر اجازه نمیدهد به زنش بلند بلند حرف بزند، به پدر و مادر اجازه نمیدهد با بچهها بلند بلند حرف بزنند، پیغمبر شصت و سه سال بین مردم بود یک بار داد نکشید، یک بار با چشم تند کسی را نگاه نکرد، کافر است، مشرک است، مجرم است، ادب الهی را باید در کنارش رعایت کرد، به موسی گفت نرم با او حرف بزن، یک وقت داشتم از خیابان جمهوری اسلامی نزدیک میدان بهارستان رد میشدم آنجا چند تا کتابفروشی قدیمی معروف هست. سی سال پیش فقط آنهایی که پای منبر میآمدند من را میشناختند یکی از کتابفروشیها را دیدم یک دیوان شعر قطور پشت ویترینش است، رفتم داخل سلام کردم و جواب داد، او من را نشناخت، بهش گفتم آقا به من اجازه میدهید من این کتاب قطور را از پشت ویترین بردارم دیوان شعر بود نگاه بکنم؟ گفت بله، دیوان را که درآوردم کمتر دیوان شعری را به این قطوری دیده بودم، به قول معروف چوبانداز بازش کردم، نه اولش را و نه آخرش و نه فهرستش را فقط باز کردم، این یک خط شعر در آن صفحهای بود که من باز کردم همانجا نگاه کردم و حفظ کردم و دیدم این یک خط به کل این دیوان میارزد. لازم نیست بخرم. گفتم ببخشید من نمیخرم، گفت به سلامت. عیبی ندارد.
شعر این بود، واعظ اگر چه امر به معروف واجب است، یادتان میماند به درد همه ما میخورد، به درد زن و شوهرها، پدر و مادرها، بچهها، واعظ اگرچه امر به معروف واجب است، طوری بکن که قلب گنهکار نشکند، چقدر زیباست، این همین حرف پروردگار است، نرم حرف بزنید با همه.
این یک مسئله، بیست و پنج سال امر به معروف و نهی از منکر موسی با فرعون طول کشید بیست و پنج سال، نرم هم حرف زد، داد هم نکشید، بد و بیراه هم نگفت، بیاحترامی هم نکرد، خارج از ادب هم حرف نزد، بیست و پنج سال، گوش نداد، هیچی حرفهای موسی را که حرفهای خدا بود گوش نداد، بعد از بیست و پنج سال موسی به پروردگار گفت خدایا این را نابودش کن، بیست و پنج سال است ما شب و روز و صبح و بعدازظهر حرف زدیم با او، با نمایندگی از تو، هیچی را که گوش نداده دیگر برای چی نگهش داشتی؟ خطاب رسید موسی باشد من حرف تو را گوش میدهم و عمرش را قطع میکنم، اما خودت به من بگو چطوری عمرش را قطع کنم تو انتخاب کن، گفت خدایا جلوی آب و نانش را بگیر نتواند دیگر نان گیر بیاورد و آب گیر بیاورد دسترسی به غذایی که باعث میشود آدم عمرش ادامه پیدا بکند نداشته باشد تا بمیرد. خطاب رسید موسی او از بندگی من دست برداشته، اینی که تو داری میگویی معنیاش این است که من از خدایی خودم که یک صفتم روزی دادن به بندگانم است دست بردارم، من از خدایی خودم دست برنمیدارم تا وقتی که موقع مرگش بشود من روزیاش رامیدهم آب و نانش را میدهم، میوهاش را میدهم.
خب یک چنین خدایی میگوید کل قران من موعظه است، انصاف بدهید به پروردگار باید این موعظهاش را بشنویم، قبول بکنیم یا نه؟ شانه بیندازیم بالا بگوییم ای خدای مهربان ای خدای روزیدهنده، ای خدای رزاق، ای خدای کریم، خوشم نمیآید نصیحتت را گوش بدهم، تو برو پی کارت و من هم میروم پی کارم، این کار درستی است یا نه؟ من از بچگی تهران یادم است خانه ما در یک محلی بود که اقلا محل ما ده تا لات نمره بیست داشت لاتهای الان نمرهشان دو است لات نیستند، ننر هستند، ادا درمیآورند، حقیقت لات نیستند چون من همه را دیده بودم با اینها که مقایسه میکنم اینها در مقابل آنها مورچه هم نیستند، آنها شیر بودند، مرد هم بودند، مردانگیشان هم به این بود هم میگفتند و هم عمل میکردند نصیحت میکردند نوچههایشان را که اگر زبانت به نمک کسی رسید حق نمک را ادا کن. یک دست رویش بلند نکن، چاقو نکش، زخمش نزن، خودشان هم اهل ادا کردن حق نمک بودند. این که من به پروردگار مهربان محسن ودود بگویم نصیحتت را گوش نمیکنم این نمک به حرامی است، برای اینکه خدا میخواهد بانصیحت کردن من یک آدم باادبی، باوقاری، سنگین و رنگینی، با منفعتی، آدم بیضرر و زیانی بشوم، که از زن و بچهام گرفته تا پدر و مادر، تا بچههایم، تا مردم از وجود من بهره ببرند. اصلا موعظه خدا برای این است خدا به ما که نیازی ندارد به موعظه کردن ما هم نیازی ندارد، اما آقایی کرده کل قرآن مجیدش را موعظه قرار داده است، هیچ نیازی نداشته قرآن به ما نازل کند، آقائی است نیازی نداشته ما را راهنمایی کند بزرگواری اوست، ما نیازمند به محبت او بودیم.
این گوش دادن به نصیحت، یعنی گوش را یک مقداری وقتش را هزینه شنیدن نصیحت کنم خیلی بهره میبرم، امیر المومنین یک روز قلم برداشت کاغذ برداشت، من نهج البلاغه را با اینکه ترجمه کردم اما الان یادم نیست حضرت قلم را که برداشت کاغذ را برداشت آنی که نوشته چند صفحه است، از شش صفحه بیشتر است، اول نامه را هم به حضرت مجتبی نوشته، به عنوان نصیحت به فرزندش، امیر المومنین که امام بود، امام حسن هم که امام بود ولی امیر المومنین برای نصیحت اینقدر ارزش قائل است که نشسته شش هفت صفحه نامه نصیحت به امام بعد از خودش نوشته است. یک جملهاش این است، بنی پسرم، احی قلبک بالموعظه، دلی که موعظه نشنود نصیحت نشنود میمیرد، برای زنده کردن این دل مرده تنها راه این است که دم عیسوی موعظه به این دل بخورد، زنده میشود. احی قلبک بالموعظه، موعظه هم آدم باید بداند چی بگوید، کجا بگوید، به کی بگوید چون ظرفیتها مختلف است.
یک جوانی از در مسجد پیغمبر وارد شد گفت که یا رسول الله غریزه جنسی به من فشار میآورد پول ازدواج ندارم، من میخواهم بروم دنبال این زن و آن زن و این دختر، آمدم از تو اجازه بگیرم خیالم راحت بشود، آمده بود اجازه بگیرد زنا کند، مردم یک چندتایی آمدند تکان بخورند خیز بردارند، به قول ما حمله کنند بیتربیت بیادب آمدی در محضر عزیزترین عبد خدا عالمترین بنده پروردگار اینجور جسارت، بیتربیتی، هنوز حرف نزده بودند فقط تکان خوردند خیز برداشتند پیغمبر فرمود بنشینید، همه نشستند. فرمود این جوان یک سوال آمده از من پرسیده برای چی شما تکان خوردید؟ برای چی میخواهید خیز بردارید به شما چه ربطی دارد؟ مگر با شما مطرح کرده؟ حالا پیغمبر میخواهد این جوان را موعظه کند، فرمود جوان بشین پیشم، یعنی شروع موعظهتان با محبت باشد، شروع موعظهتان با لطف باشد، با نرمی باشد.
جوان آمد نشست، ببینید چقدر زیبا نصیحتش کرده، فرمود جوان مادر داری؟ گفت بله، پیر است یا جوان است؟ گفت بد نیست، متوسط است، خواهر داری؟ گفت دارم، خواهرت دیگر معمولا جوان است دیگر بیست و دو و سه، گفت بله، فرمودند دوست داری خوشت میآید یک مرد نامحرم با مادرت و با خواهرت و با محرم تو، زنا کند؟ راحت جواب بده، گفت نه یا رسول الله، گفت حالا اگر یکی خیز برداشت گریبان مادرت یا خواهرت را بگیرد چی کار میکنی؟ به قول همان لاتهای قدیممان گفت شیردانش را میکشم بیرون، فرمود خب تو که دوست نداری کسی با خواهر و مادرت زنا کند خوب است تو بروی با خواهر و مادر دیگر درآویزی، گفت نه، خودم را نگه میدارم گناه نمیکنم و به ناموس کسی هم تجاوز نمیکنم. ببینید یک نصیحت نرم پیغمبر چطور یک جوانی را از گناه پلید، گناهی که قرآن میگوید اگر کسی دچارش باشد گناه زنا و توبه نکند توبهاش به ترکش است، یعنی دیگر انجام ندهد اگر توبه نکند وَ مَنْ يَفْعَلْ ذٰلِكَ يَلْقَ أَثٰاماً ﴿الفرقان، 68﴾، هر کسی برود دنبال زنا قیامت باید برود جهنم اگر توبه نکند.
شما ببینید دو کلمه نصیحت پیغمبر یک جوانی را از جهنم قیامت نجات داد، دو کلمه نصیحت پیغمبر از اینکه جوان تجاوز به زنان مسلمان بکند نجات داد، از اینکه برود دامنها را لکهدار بکند نجات داد، این جایگاه نصیحت است. این جایگاه موعظه است، برای اینکه جایگاه موعظه را باز بیشتر عنایت کنید با اینکه همان کلمهای که اول سخن گفتم بس است که کل قرآنش را خدا در سوره یونس میگوید قَدْ جٰاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ ﴿يونس، 57﴾، همه قرآن من نصیحت من به شما بندگانم است، نصیحتی که به خیر خودتان است، شما جوانها یادتان نیست نبودید، بعضی از پیرمردها یادشان است در این هفتاد هشتاد سال شیعه یک مرجع تقلیدی پیدا کرد که در مرجعیتش تک افتاد، یعنی وقتی که او به عنوان مرجع پذیرفته شد دیگر نجف و قم و مشهد مراجع باعظمت آن روز مقلدی نداشتند تمام ایران، عراق، هند، پاکستان، اروپا، هر جا شیعهنشین بود مقلد این یک نفر شدند، مرحوم آیت الله العظمی بروجردی. کل مقلد او شدند.
من از یکی از مراجعی که ده سال درسش میرفت، نفس عجیبی داشت آیت الله بروجردی چند تا شاگردهایش را برایتان اسم ببرم که این نفس روی صندلی درس در قم چه کسانی را ساخت، امام، آیت الله العظمی گلپایگانی، آیت الله العظمی سیستانی، که الان نجف است، آیت الله العظمی بهجت، اینها شاگردهای آقای بروجردی بودند شما ببین این نفس و این علم چی کار کرده، عزیزان جوان، یک مرجعی در نجف بود که از نظر معنویت میگفتند حرف اول را میزند، یک انسان الهی ملکوتی بود که من حالا وارد بحث قرآنی نشوم او از بیست سالگی خدا تماشای برزخ را بهش اجازه داده بود در سن بیست سالگی، میدید برزخ را، به نام آقا سید جمال الدین گلپایگانی.
در روزگار مرجعیت آقای بروجردی هم بود، ولی با بودن آقای بروجردی مقلد نداشت، آقای بروجردی وزنه جهانی شده بود جهانی، سالی یک بار آیت الله العظمی بروجردی یک خط نامه مینوشت به آقا سید جمال الدین گلپایگانی در نجف، میداد مسافر ببرد در پاکت را هم میبست، مینوشت بسم الله الرحمن الرحیم یک خط، حضرت آیت الله سید جمال الدین گلپایگانی حسین بروجردی را نصیحت کن، اینقدر ما نیازمند به نصیحت هستیم، نیازمند به موعظه هستیم.
ما همینطوری که نیازمند هوا و نور و میوه و خوراکی هستیم بالاتر از این نیاز نیازمند به موعظه هستیم، ادامه میدهم همین مطالب را اگر زنده بمانم فردا شب، اگر بشود ده شب را راجع به جایگاه موعظه و نصیحت در قرآن و روایات ادامه بدهم ادامه میدهم و هر شب هم یا از قرآن یا از روایات برایتان موعظه نقل میکنم و داستانهایی هم از آنهایی که موعظه را شنیدند و چه تغییرات عظیمی پیدا کردند.