روز اول
(تهران مسجد المجتبی (ع))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
در حدود پنج سال است که امسال ششمین سال میشود درباره سفر به عالم آخرت برابر با آیات قرآن و روایات مسائل بسیار مهم بیان شد، تا روز آخر سال گذشته بحث به مسئله احتضار یعنی نفسهای آخر این مسافر از دنیا به آخرت رسید.
سفری که پیغمبر اکرم میفرماید بر همه شما نوشته شده و احدی در این دنیا هر چه که قدرت داشته باشد از این سفر نمیتواند بگریزد، نمیتواند فرار بکند، اختیار این سفر حتی دست انبیاء خدا هم نبوده، در اختیار ائمه طاهرین هم نبوده، آخرین باری که به حضرت مجتبی علیه السلام زهر خورانده شد عیادتکننده امام که یکی از یارانشان بود، عرض کرد یابن رسول الله چند بار شما را مسموم کردند، توسل پیدا کردید، کنار قبر رسول خدا رفتید، دعا کردید، خدا به شما شفا داد، بیماریتان درمان شد، این بار هم مثل دفعات گذشته توسل پیدا کنید و دعا بکنید، خدا شما را باقی بدارد.
امام در پاسخ او فرمودند مرگ علاج ندارد، نه با دعا، نه با دوا، نه با توسل، این گره را به هر کسی زد خدا دیگر باز شدنی نیست و به همه هم زده است، طبیب بزرگ کمنظیر هزار سال قبل که هنوز اسمش رسمش، کتابهایش طب او زنده است، ابوعلی سینا که در هزار سال قبل هم سنگ کلیه را شناخته بود، هم درباره بیماری سرطان نظر داد، و خودش هم در پنجاه و شش سالگی مرد، با همه قدرت طبی و مواظبت، یک تعداد کمی شعر دارد خیلی کم نه اندازه یک دیوان، در یک رباعی میگوید از قعر گِل سیاه تا اوج زحل، کردم همه مشکلات گیتی را حل، بیرون جستم ز قید هر مکر و حیل، هر بند گشاده شد هر گرهای باز شد مگر بند اجل.
اما گره مرگ باز نمیشود، امروز پیش از آنکه مسئله احتضار را شروع بکنم و از قرآن و روایات برایتان عرض کنم که مرگ مردم یکنواخت نیست، بعضیها مرگشان مرگ بسیار خوبی است، و بعضیها مرگشان مرگ بسیار بدی است، ائمه ما میفرمایند شما بالای سر هر محتضری که باشید کیفیت مرگ او را و این که چه میگذرد، چی دارد میبیند، چی دارد میشنود، اینها را شما درک نمیکنید، چون لحظات آخر اندکی وصل به دنیاست و بیشترش وصل به آخرت است، قران مجید میفرماید فَكَشَفْنٰا عَنْكَ غِطٰاءَكَ ﴿ق، 22﴾، غطاء یعنی پرده، کشفنا کشف یعنی برطرف کردن، ما این پرده را از جلوی چشمت ای انسان کنار میزنیم فَبَصَرُكَ اَلْيَوْمَ حَدِيدٌ، خیلی تیزبینی پیدا میکنی، یعنی همه آثار عالم بعد را میبینی، و ملاحظه میکنی. یک جملهای امیر المومنین دارند البته در یک روایتی من یک جملهاش را میگویم در آن روایت حضرت وضع مومن را به طور کلی بیان میکنند، که زندگی مومن چه نوع زندگی است، در یک جملهاش میفرماید و الموت تحفته، مرگی که برای مومن مقرر شده است به عنوان تحفه پروردگار مقرر شده است. به عنوان چشم روشنی مقرر شده است، به عنوان هدیه مقرر شده است.
مرحوم فیض کاشانی در این کتاب پرقیمت شافی نقل میکنند که ملک الموت آمد خدمت حضرت ابراهیم، خب آنها یک فرجههایی داشتند به ملک الموت فرمود برای دیدنم آمدی یا برای بردنم؟ گفت نه این نوبت آمدم ببرمت، در نوبتهای پیش برای زیارتتان میآمدم اما الان ماموریت دارم ببرمتان، گفت من دلم نمیخواهد بمیرم، جان من را نگیر، دلم نمیخواهد بمیرم مگر گیری داشته؟ نه گیر نداشته، این دلم نمیخواهد بمیرم را اینجوری باید حل کرد که مومن وقتی از دنیا میرود در عالم برزخ یعنی عالم روحش نه بدن، بهش میگویند چی میخواهی؟ میگوید دلم میخواهد من را برگردانید، خب برگردانیم کجا؟ دوباره در این شلوغی و در این اوضاع و احوال میخواهی بروی پیش زن و بچهات و داماد و عروست و نوههایت؟ مغازهات؟ میگوید نه، علت درخواستم برای برگشت این نیست، من را برگردانید مدت دیگر در دنیا بمانم برای اینکه خدا را بندگی کنم، حالا که آمدم این طرف ارزش بودن با خدا را عبادت خدا را، اجتناب از محرمات را فهمیدم، که نمیخواهم بمیرم دوست ندارم یعنی نمیخواهم از این بندگی جدا بشوم، چون عالم بعد که دیگر جای بندگی نیست. آنجا پرونده تکلیف وظیفه، مسئولیت، تمام میشود پیغمبر یک منبری داشتند کوتاه هم بود منبر شاید کل منبر حضرت را که نوشتند بیشتر از دو خط نیست، کلا حضرت منبرهای طولانی نداشتند در کل عمرشان فقط روز غدیر منبر طولانی داشتند دو ساعت، ولی بقیه منبرهایشان دو دقیقه، سه دقیقه، پنج دقیقه و همان منبرها روایات را تشکیل داده و یک دوره معارف پرقیمت نورانی الهیه را.
در این منبرشان یک جملهشان این است علی و انکم الیوم فی دار عمل، شما مردم حالا که زنده هستید، حالا که در دنیا هستید این دنیایی که در آن هستید جای عمل کردن است و لا حساب، پرونده هیچ کدامتان را رسیدگی نمیکنند، و انتم غدا فی دار حساب و لا عمل، اما فردا هیچ عملی از شما نمیخواهند فقط روز حسابرسی پرونده است.
گفت من نمیخواهم بمیرم، نمیخواهم بمیرم ابراهیم غیر از نمیخواهم بمیرم من است، من نمیخواهم بمیرم اولا از مرگ میترسم، حالا یا ترسم ترس درستی است یا نادرست است، آنی که آدم خوبی است و اهل ایمان بوده، اهل عمل بوده، اهل اخلاق بوده آلوده به گناهان کبیره نبوده، اصرار به صغیره نداشته، باید به این وعدههای خداوند در قرآن دلش گرم باشد این نباید بترسد، وَعَدَ اَللّٰهُ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ اَلْمُؤْمِنٰاتِ جَنّٰاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِينَ فِيهٰا وَ مَسٰاكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنّٰاتِ عَدْنٍ وَ رِضْوٰانٌ مِنَ اَللّٰهِ أَكْبَرُ ذٰلِكَ هُوَ اَلْفَوْزُ اَلْعَظِيمُ ﴿التوبة، 72﴾، ا ول آیه را دقت فرمودید وعد الله، خدا دارد وعده میدهد وعده خدا هم قطعی است، لا یخلف المیعاد خدا پیمانشکن نیست، خلف وعده ندارد.
من اگر اعتماد کامل به وعده حق داشته باشم نباید بترسم، این اعتماد اگر ضعیف باشد باز آدم از مرگ میترسد، و این ترسش هم ترس درستی نیست، نابجا است، شنیدید آیا این جمله را کمتر شنیدید ولی گفتگوی ابی عبدالله را حضرت علی اکبر بیشتر شنیدید درباره مرگ، اما این را یک مقدار کمتر، وقتی از مکه داشتند میآمدند بیرون بعضی از قوم و خویشها به حضرت عرض کردند از این سفر چشم بپوش، خب شما امامت را امام را، عصمت امام را حالیتان نبود؟ شما باید بایستید امام بهتان امر و نهی بکند، یا شما باید به امام امر و نهی بکنید؟
پیغمبر اکرم میفرماید هیچ کدامتان تا روز قیامت به اهل بیت من چیزی یاد ندهید، شما چی میدانید؟ آنها باید به شما چیزی یاد بدهند نه شما، شما قوم و خویشها میآمدید ادب را از بچه سیزده ساله یاد میگرفتید که از مکه امام دارد میبرد بیرون نمیگوید کجا، نمیگوید چرا، یا وقتی که دو سه روز مانده به روز عاشورا دیدند که لشگر خودشان هفتاد و دو نفرند طرف مقابل سی هزار نفرند، حتی بچه سیزده ساله نیامد بگوید عمو ما هفتاد نفر هستیم آنها سی هزار نفرند، آیا این جنگ صددرصد نابرابر نیست؟ و چرا باید ما بجنگیم؟ اگر جنگ نابرابر است ورود به این جنگ نابرابر عقلی نیست، نظامی هم نیست، آمدند گفتند؟ دنیای ادب بودند در مقابل امام.
شما برای چی آمدید دم دروازه مکه به ابی عبدالله کار یاد میدهید؟ دستور میدهید؟ که از این سفر صرف نظر کن، قوم و خویش نزدیک هم بودند آدم بودید دنبالش راه میافتادید برای چی آمدید ایراد میگیرید و دلسوزی میکنید، البته امام در برابر امر و نهی آنها چیزی نفرمودند که به قد تو نمیخورد که به من امر و نهی بکنی به عقلت هم نمیخورد، یک استادی من داشتم خیلی آدم فوق العادهای بود، آدم چشمداری بود، آدم بینایی بود، از اولیاء خدا بود نزدیک سی جلد کتاب ناب هم دارد، کتابهایش هم فقط و فقط درخور اهل علم است، جامعه، مردم نمیتوانند از آن کتابها استفاده کنند، ایشان هم برای مردم ننوشت برای خردمندان و دانشمندان نوشته یکی از کتابهایش چهارده جلد است با اینکه اصالتا هم تبریزی بود مرحوم آیت الله حکیم عارف عامل زاهد حاج شیخ حسن مصطفوی این چهارده جلد کتابش وقتی میرود مصر دانشمندان مصری آنهایی که کتاب را میبینند با اینکه زبان مادریشان زبان عرب بوده، بهتشان میبرد که چطور یک ایرانی آن هم ایرانی اهل تبریز بهترین کتاب را در تاریخ اسلام درباره لغتشناسی قرآن نوشته است این ایرانیها کی هستند. چی هستند.
ایشان نهایت حرفی که از دهان مبارکشان برای کسانی که کم میآوردند مثل همینهای که آمدند به ابی عبدالله میگویند نرو نهی میکنند امام ر ا، یا یک وقت میآمدند پیشش از خودشان تعریف میکردند بله ما اینقدر درس خواندیم و آن حوزه بودیم و نجف بودیم و چی کار کردیم و ایشان فقط گوش میدادند، وقتی میرفت طرف هم به آنهایی که کم میآوردند هم به اینجور آدمها خیلی آرام زیر لب میفرمودند بیچاره است، همین. اینها بیچارگان معنوی بودند. که میآمدند به امام درس بدهند.
خب امام را خدا برای چی قرار داده برای اینکه به جهانیان درس بدهد نه درس بگیرد، امام فرمودند جنابی که به من میگویید این سفر را صرف نظر بکنم به نظرت آمده که از این سفر بوی مرگ میآید، اما از این سفر زنده درنخواهیم رفت، کشته میشویم، این است دیگر؟ گفت بله، فرمودند مرگ گردنبندی است که به گردن تمام انسانها انداخته شده است، کی این گردنبند را گردن ما انداختند؟ امیر المومنین میفرماید همان وقتی که زن حامله شده بود و نزدیک زایمانش ملائکه فریاد زدند زنان حامله بزائید لدو به دنیا بیاورید للموت، برای اینکه این بچه در آینده بمیرد، همان وقت انداختند گردنمان از رحم مادر که میخواستیم بیاییم بیرون این گردنبند مردن قطعی را گردنمان انداختند در هم نمیآید، حالا گاهی دستبند انگشتر گیر میکند در بدن یک خرده چاق میشوند بچهها، دخترها خانمها درنمیآید، بلند میشوند میروند پیش طلافروشها آنها بلدند میبرّند و درمیآورند، اما هیچ کس در این عالم نیست که این گردنبند را ببرد از گردن ما باز کند، فرمود مرگ گردنبندی است که به گردن تمام فرزندان آدم انداخته شده است، این برای مرگ. بنابراین ما در این سفری که میرویم اگر فکر میکنی از مرگ میتوانیم فرار بکنیم نمیتوانیم، اگر مرگ ما را خدا در این سفر مقرر کرده است ما میمیریم هیچ راه گریزی نیست، اما تو بدان که اشتیاق من به مرگ، از اشتیاق یعقوب به دیدن یوسف بعد از چهل سال بیشتر است، چون امام اعتماد یقینی به وعده خدا داشت، این آیه یک وعده خداست که شنیدید در سوره توبه است یک بار دیگر بخوانم د لمان نورانیتر میشود قرآن نور است قَدْ جٰاءَكُمْ مِنَ اَللّٰهِ نُورٌ ﴿المائدة، 15﴾ از جانب خدا نور برایتان آمده.
وعد الله المومنین به تمام مردان مومن وعدهای دادم وعده قطعی شده تمام شده و المومنات و یک وعده قطعی به زنان اهل ایمان، چی را بهشان وعده دادم؟ وَعَدَ اَللّٰهُ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ اَلْمُؤْمِنٰاتِ جَنّٰاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِينَ فِيهٰا وَ مَسٰاكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنّٰاتِ عَدْنٍ وَ رِضْوٰانٌ مِنَ اَللّٰهِ أَكْبَرُ ذٰلِكَ هُوَ اَلْفَوْزُ اَلْعَظِيمُ ﴿التوبة، 72﴾. خب مومن کیست؟ که حالا نترسد از مرگ، با دلخوشی به این وعده و تکیه به این وعده و اعتماد به این وعده کیست مومن؟ خیلی حرفها روایات و آیات درباره مومن زدند، یکی دوتایش این است که مومن یک آدمی است که همه بهش امید خیر دارند، همه خود را از شر او در امان میدانند میدانند این آدم ضررزنندهای نیست، هفتاد سال است در محل، در شهر، در هیئت، در مسجد زندگی کرده هیچ کس ازش بدی ندیده، ضرر ندیده، مال مردمخوری ندیده، حالا هم که دیگر بعد از هفتاد سال دو قدمی مرگ است حالا دیگر به کی ضرر بزند و مال کی را بخورد این مومن.
هر کار خیری هم از دستش بربیاید یک وقت برنمیآید، یک وقت یکی میآید به مومن میگوید من بیست میلیون تومان گرفتار هستم حل کن گرفتاری من را، میگوید من تا دویست هزار تومان میتوانم حل کنم واقعا زورم نمیرسد، اما اگر بتواند حل میکند، مومن کیست؟ مومن کسی است که از گناهان کبیره دوری میکند، اجتناب یعنی دوری، یعنی بین خودش و بین گناهان کبیره اینقدر فاصله را زیاد کرده که انگار نمیبیند کبائر را، هوس نمیکند. میل نمیکند. در بیشتر روایاتمان کلمه اجتناب است، اجتناب لغت اصلی سه حرفی یعنی جنب یعنی کنار بودن، جنب من است یعنی کنار من است وقتی یک تاء بهش اضافه میشود میشود اجتنب، یجتنب اجتناب پیغمبر میفرماید الاجتناب من المحرمات، بین خودش و حرامهای پروردگار خیلی فاصله ایجاد کرده است دور است، یک کاری کرده به گناهان کبیره نرسد هر چی هم بدود نرسد. یک دوری معنوی ایجاد کرده میلش نمیکشد، نمیکشد.
زلیخا وقتی به یوسف پیشنهاد گناه کبیره کرد قرآن مجید میگوید در جوابش گفت معاذ الله ما در پناه کسی هستیم که با کبیره خیلی فاصلهمان زیاد است نمیرسم به کبیره، معاذ الله عوذ یعنی پناه من در پناه کسی هستم که فاصلهام با گناه کبیره بسیار زیاد است بیخود من را دعوت نکن من نمیرسم به کبیره، راهم خیلی دور است، دور است، در سوره آل عمران است آیه سی، خیلی آیه عجیبی است آیه برای قیامت است، آیه مربوط به قیامت است آیه سیام بسیار آیه فوق العادهای است که حالا شاید یک روز در بحثهای آینده خدا لطف کند این آیه را برایتان بخوانم آیه یک بار علمی خیلی سنگینی دارد که این بار علمی از اواخر قرن هفدهم برای دانشمندان کشف شد، خیلی بار علمی آن بالاست که اگر بخوانم خیلی تعجب میکنید که پانزده قرن قبل قرآن مجید چه نگاهی به جهان داشته است.
اینجا یک جملهاش این است که بدکاران در قیامت وقتی اعمال خودشان را در مقابل چشمشان میبینند، تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَهٰا وَ بَيْنَهُ أَمَداً بَعِيداً ﴿آلعمران، 30﴾، آنجا در قیامت آرزو میکنند میگویند ای کاش بین ما و بین این گناهان کبیره روزگاران بسیار طولانی فاصله بود که اگر ما ده هزار سال میدویدیم به این گناه نمیرسیدیم، یوسف به زلیخا گفت من در پناه کسی هستم که رفعت او عظمت او، مافوق همه چیز است و کاری کرده که بین من و بین گناه بسیار فاصله زیاد باشد تو بیست سال هم که من را دعوت به زنا کنی من به زنا نمیرسم چون خیلی بین من و زنا فاصله است، خیلی راه من به زنا دور است، خب وقتی نمیرسم نمیتوانم جوابت را بدهم، این حال مومن است، اجتناب من المحرمات یعنی بر کنار است یک کناری است انگار کنار ساحل هند است و دریای هند گناه هم در ساحل اقیانوس اطلس است، این دو تا دریا به هم وصل است شما از هند خود هند بخواهید بروید تا لب اقیانوس اطلس بااین هواپیماهای غولپیکر ده ساعت طول میکشد که از روی آب بروید وقتی هواپیما برسد به اقیانوس اطلس بخواهد برود کنار اقیانوس باید تا قطب منجمد جنوبی هواپیما برود از اینور کره زمین به آنور کره زمین. بین مومن و گناه اینقدر فاصله است نمیرسد به گناه.
خب این مومن این وعده را هم خدا به مومن داده هم به مرد و هم به زن، ا ین مومن باید صددرصد به وعده خدا اعتماد کند و نترسد، اما حالا میترسند یک عدهای ولی این ترسشان بیهوده است و بیخود است، مومن باید مشتاق زندگی کند با رغبت زندگی کند، حالا ببینید خیلی عجیب است ابی عبدالله میگوید اشتیاق من به مردن از اشتیاق یعقوبی که سی چهل سال فراق یوسف را کشیده در لحظه دیدنی که میخواهد یوسف را ببیند چه شوقی دارد برسد و بچه گمشده پیدا شدهاش را ببیند، من شوقم به مرگ از یعقوب در اشتیاق به د یدن یوسف بیشتر است.
خب مرگ علاج ندارد، ما نمازهایمان را خواندیم، صبح هنوز هم وضویمان را داریم، اینجا هم خانه خداست، امروز هم روز یازده ماه صفر است، ماه عزای اهل بیت، و برگشت اهل بیت به کربلا، خدایا به حق اولیاءت که بچهشان هم از اولیاء تو بوده این کاروانی که دارد برمیگردد در کاروانی که زین العابدین است، زینب کبری است، در کاروانی که حضرت سکینه هست تازه سیزده سالش است وقتی پسر امام مجتبی آمد خواستگاری او ابی عبدالله فرمود فاطمه دخترم را خواستگاری کن، سکینه را شوهر نمیدهم با اینکه تو پسر برادرم هستی به علت اینکه عموجان سکینه من به مقام انسلاخ رسیده، یعنی در وجود این دختر من هیچی جز خدا پیدا نمیشود، این هم کفوي ندارد، هموزنی ندارد، خدایا به حق این کاروانیان به حق زینب کبری، به حق سکینه، به حق زین العابدین، به حق آن مادری که خیلی دلش سوخت حضرت رباب، استعداد آمادگی، مجهز شدن برای بهترین مردن را به همه ما عنایت بفرما.