شب دوم
(تهران حسینیه حضرت قاسم)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
در جلسه گذشته جایگاه بسیار مهم موعظه و نصیحت را هم از آیات قرآن و هم از روایات برایتان عرض کردم، اینقدر موعظه و نصیحت مهم است که پیغمبر عظیم الشأن اسلام در زمان خودشان روحیه نصیحتخواهی و موعظهطلبی را در مردم زنده کردند نه اینکه تقویت کردند.
عرب از درخواست نصیحت و موعظه به کل غافل بود، و به قدری هم مغرور و متکبر که از کسی درخواست موعظه و نصیحت نمیکرد، ولی با زحمات پیغمبر این روحیه در مردم زنده شد که حالا در جلسات بعد نمونههایی از نصیحتخواهی مرد و زن را از پیغمبر اکرم برایتان عرض میکنم نه اینکه پیغمبر دعوت کرده باشد مردم را منبر رفته باشد، پیغمبر بعد از نماز صبح معمولا برای مردم منبر میرفتند خیلی کوتاه، شاید منبرهایشان به پنج دقیقه، به ده دقیقه نمیکشید.
اما در کتابهای مهم داریم که گاهی یک تک نفر میآمد مسجد هنوز مردم نیامده بودند نماز شروع نشده بود مینشست پیش پیغمبر و به پیغمبر میگفت من را موعظه کن، نصیحت کن، هم مرد و هم زن، که بنا به درخواست این مردان و زنان پیغمبر عظیم الشان اسلام نصیحتهای عجیبی دارند، همین جریان زمان امیر المومنین زمان حضرت مجتبی و زمان ائمه دیگر بود، چقدر روحیه موعظهخواهی قوی بود که کنار بستر امیر المومنین روز بیستم ماه رمضان، که نیمه شب شب بیست و یکم بود حضرت شهید شدند کسی که به عیادت امام آمده بود خب میدید حال امیر المومنین را فرق شکافته، رنگ صورت زرد شده، طبیب خبر درگذشت امام را داده، امام از نظر بدنی ضعیف شده است، ولی همین عیادتکننده در آن حال به حضرت میگوید اذنی، من را موعظه کنید، امام هم نمیگویند الان وقت موعظه است، من نفسم درنمیآید، من دارم میمیرم، من دارم درد میکشم، تمام بدن من را زهر گرفته، اینها را نفرمودند، یک موعظه کوتاه کردند.
فرمودند خود من برای شماها بهترین موعظه هستم، دیروز حاکم کل مملکت بودم امروز دچار بستر هستم، کاری دیگر از دستم برنمیآید، فردا هم بیایی سراغ من زیر خروارها خاک هستم این موعظه. یعنی به هیچی دل خوش نکنید، به هیچ چیز متکی نباش، نه اینکه دوست نداشته باش، طبیعی است انسان زن و بچهاش را دوست دارد خدا هم این محبت را قبول کرده مالش را دوست دارد، خدا این دوستی را قبول کرده، مردم خوب را دوست دارد خدا قبول کرده، اما زن، بچه، مال، معبود آدم نیستند، کاری هم برای آدم از دستشان برنمیآید ما بالاخره روز مرگ داریم، روز از دنیا رفتن داریم، که زن ما، بچه ما، داماد ما، عروس ما، هیچ کاری نمیتواند بکند اینها را دوست داشته باش ولی متکی به اینها نباش که خیال کنی کلید حل تمام مشکلات دنیا و آخرتت دست اینهاست، هیچ کلیدی دستشان نیست.
این را میخواهد امیر المومنین بگوید وگرنه خود امیر المومنین در زن و بچهدوستی حرف اول را میزند، اما تکیه امیر المومنین به دین بود و به درستکاری و به پروردگار مهربان عالم.
این ارزش موعظه است که امامان ما در حال مرگ در حال درد، موعظهخواه را رد نمیکردند، موعظه میکردند نصیحت میکردند، خب برویم سراغ بخشی از نصیحتهایی که شده است که این بخش یکی از زیباترین بخشهای روایات ماست، اول من یک خط شعر فارسی از سعدی بخوانم سعدی در نصیحت کردن بسیار قوی بوده و هنرمند، گلستانش که من دو سه بار از اول تا آخرش را خواندم، بوستانش طیباتش، بدایع، غزلیات قدیمش، قصایدش، غزلیات عربی، قصاید عربی، هفتاد درصد نصیحت است. آدم بسیار باروحیهای بوده یک وقتی سلاطین روزگارش که فکر میکنم معاصر سه تا سلطان بود میدانید شاهان آدمهای بسیار متکبری هستند، و باد در دماغند نمیشود با آنها حرف زد ولی سعدی در ارتباط با سلطانهای زمانش یک سلسله قصاید پر از نصیحت گفته که همیشه روی این تخت نیستید یک روز هم روی تخته تابوت هستید، یک روز هم از روی زمین دو متر بیشتر زیر زمین میبرند غرور نداشته باش.
خب آن یک خط این است که این یک خط را از روایات گرفته است، سعدی واعظ بود، منبری بود، آدم باسوادی هم بود سی سال تحصیل علم داشته، یک چهار پنج تا از منبرهایش هم با قلم خودش نوشته که در ابتدای بوستان نقل شده است، منبرهای بسیار پاکیزه، پرمطلب، و عالی. این که میگویم از روایات گرفته چون با آیات قرآن و روایات واقعا آشنا بود البته کتابهای هیچ کس در این عالم بدون ایراد نیست، من هم آدم مطلقگویی نیستم که بگویم از اول این کتاب تا آخرش کم ندارد عیب ندارد، نقص ندارد، یک دانه کتاب در کره زمین باقی مانده که کامل است، جامع است، عیب ندارد، نقص ندارد، آن هم قرآن مجید است فقط. اما بقیه کتابها کم و بیش قابل انتقاد هستند قابل بررسی هستند. ایشان میفرمایند خیلی هم زیباست ولی ریشه در روایات دارد.
مرد واقعا آنی که مرد است همین است یا آنی که جوانمرد است به قول پیغمبر شش خصلت دارد به قول حضرت مجتبی سه خصلت د ارد، ائمه ما جوانمردان را تعریف کردند معنی کردند مروت را، جوانمردی را، مرد یعنی آنی که مرد است این حال را دارد، این تواضع را دارد، ا ین خاکی بودن را دارد. مرد باید که گیرد اندر گوش، ور نوشتهاست پند در دیوار، میگوید داری رد میشوی یک جمله عالی روی دیوار یکی نوشته درس بگیر، نگو دیوار است، به دیوار بودن چه کار داری؟ به همین پندی که روی دیوار نوشته کار داشته باش، گاهی آدم در این جادهها با ماشین میرود من از پشت ماشینها چیزهای خوبی یادداشت کردم، مثلا قبلا این شعر پشت کامیونها بود، پشت تریلیها بود خیلی هم زیبا بود، خیلی زیبا بود، نوشته بود در حقیقت مالک روزی خداست، یعنی من به ماشینم کار ندارم به رانندگی کار ندارم، به باری که تهران بهم دادند ببرم بندرعباس کاری ندارم، کل کامیون و دست من و پای کلاج بگیر و ترمزکن من را، گاراژی که به من بار داده و بارنامه و پول داده همش برای خداست. خدا دل یک گاراژدار را به من جهت داده که به من بار بدهد میتوانست بار ندهد.
یک و قت نزدیک دو ظهر من آمدم از یک شهری وارد فرودگاه مهرآباد شدم، عادتم است به اینهایی که دم دستشویی فرودگاهها هستند میروم سلام میکنم، دست میدهم بغلشان میکنم، رفتگرهای فرودگاه را خیابان را، میروم دست میدهم احوالپرسی میکنم از یک منبر صبح جمعه درآمدم پول نو بهم دادند خیلی پول قشنگی بود خیلی، اصلا این پولها هنوز دست بهش نخورده بود من این پول را گذاشتم در جیبم، آن آقایی که میخواست من را برساند پشت ماشین بود، صبح هم بود، یک رفتگر با جارویش داشت گوشههای یک بلوار را خیلی دقیق تمیز میکرد جارو را میکشید نگاه میکرد ببیند آشغالی نمانده باشد، به راننده گفتم نگه دار، میشناسید راننده را آقای نجفی گفتم نگه دار، گفت آقا وسط بلوار برای چی نگه دارم؟ گفتم من کار دارم نگه دار، رفتگر را صدا زدم، دست کردم در جیبم آن پولی که برای منبر داده بودند گفتم ببخشید من را عذر میخواهم، این صدقه نیست، نذر هم نیست، یک پول پاک خالصی برای حضرت سید الشهداست من هم آمدم رد بشوم به دلم افتاد تقدیم شما بکنم، گرفت بوسید و گذاشت در جیبش و ما هم هیچ پولی دیگر در جیبمان نبود یعنی خالص و صاف شده بودم، اینقدر این رفتگر خوشحال شد معلوم بود یا یک یخچال برای دخترش میخواسته بخرد پول نداشته یک تکه فرش میخواسته، من هم نایستادم به راننده گفتم سریع برویم.
در فرودگاه یکی از این چرخیها آمد گفت که بار نداری؟ گفتم نه، بعد نشستم روی صندلی او هم آمد بغل من نشست، گفتم که دارد بار دو سه تا طیاره میآید پیش من برای چی نشستی بلند شو برو یک باری را ببر تا دم ماشینها یک پولی گیرت بیاید، گفت من از هفت صبح آمدم اینجا با این چرخ دنبال هر کسی از هواپیما پیاده شده از صبح تا حالا دو هزار تا پیاده شدند گفتم چرخ نمیخواهید؟ گفته نه، گفت حالا هم که دیگر میخواهم بروم هیچی گیرم نیامده، در حقیقت مالک روزی خداست، او باید شمال میوه به درختها بگذارد چون کار هیچکس نیست، او باید زمینها را گندمهایش را دربیاورد او باید کاهو و خیار و هندوانه و خربزه دربیاورد تا باری آماده شود، او باید دل صاحب یک بنگاه را به طرف راننده نرم بکند بگوید بیا این بار را بزن از رامسر ببر اصفهان، او باید راننده را حفظ بکند پشت فرمان سکته نکند با تریلی برود در درههای جاده چالوس یا برود در سد، او باید چرخ ماشین را به قول خود رانندهها بچرخاند چون من با همه صنفی بودم، گاهی راننده کامیون میگفت این ماشینی که خریدم چرخش برایم نمیچرخد. او باید چرخ را بچرخاند.
او باید به راننده عقل بدهد که تمام علامتهای جاده را ببیند کجا پیچ است، کجا تپه است، کجا جای تصادف است، کجا لغزنده است، وقتی بشینیم حساب بکنیم میبینیم هیچی نه مال ماست، نه کار ماست. ولی یک دفعه پشت تریلیها و کامیونهای قدیم نوشته بودند در حقیقت مالک روزی خداست، این امانت باریک الله، یعنی این ماشین برای من نیست برای خداست، اگر برای من بود که از دست من نمیرفت من ماشین را میتوانم بفروشم خب از دستم میرود، یک روزی هم میمیرم تریلی ارث میرسد، من مالک واقعی نیستم، اینها نصیحت است. اینها موعظه است.
مثلا در روایات ما دارد خدا دماغ متکبران را آخرش به خاک میمالد و ذلیلشان میکند، اگر میخواهیم دماغمان را به خاک نمالد رفتار انبیاء و ائمه برای ما نصیحت است، نمیدانم شما میدانید یا نه، از زمان حضرت آدم تا روز قیامت بنا ندارد خدا حکومتی را به شکوه و جلال و عظمت حکومت سلیمان به کسی بدهد، یک حکومتی داشت غوغا بود، لقبش را گذاشتند حشمتالله یعنی حکومتش نمایشی از حکومت خدا بر سازمان آفرینش است. یک کتابی گیرم آمد به نام ربیع الآثار اسم کتاب عربی است ربیع یعنی بهار، آثار هم یعنی نمونهها، نمونههای بهاری، وقتی کتاب را باز کردم دیدم که کتاب قلمش به اصطلاح قلمی نیست که آدم بگوید عجب قلمی، کتاب غرق در حال است، اینقدر این کتاب عالی است که آدم وقتی میخواند فکر میکند یک مونس بسیار عالی گیرش آمده، این روایت در این کتاب بود من هم ندیده بودم تا حالا با خواندن این ربیع الآثار این روایت را دیدم، برای خودم هم درس خیلی خوب بود، حشمتالله یعنی یک کسی که حکومتش نمونه نداشته نه قبل از خودش نه بعد از خودش، این هم حرف قرآن است، وَ هَبْ لِي مُلْكاً لاٰ يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي ﴿ص، 35﴾، خدایا یک حکومتی به من بده که بعدیها از چنین حکومتی برخوردار نباشند البته سرّ معنوی هم دارد نه اینکه خدایی نکرده پیغمبر خدا حسود بوده، انبیا خدا از تمام عیبهای اخلاقی خالی بودند، این حشمت الله که حکومت پس برو و پیش بیا، آب بزن و جارو کن، فرش قرمز بینداز از این بازیهایی که در دنیا میبینید کل آن هم قلابی است و نباید دل خوش کرد همینهایی که گاهی پایشان روی این فرشهای قرمز است در کشورهای دنیا گاهی از کار انداختند و پایشان را زنجیر کردند و انداختند گوشه زندان، همش نصیحت است جهان.
هوا که تاریک میشد حشمت الله، درجا لباسهای حکومتش را درمیآورد فلسطین هم خنک بود یک پیراهن معمولی، یک روپیراهن معمولی، یک کفش معمولی، یک کلاه معمولی، هر شب هم یک جا، هیچ کس هم حق نداشت با او برود، تک و تنها. میآمد حالا یا خیابان، یا کوچه، یا محل، آن زمان نمیگفتند مسجد میگفتند معبد، که حالا بعد قرآن اسم این معابد را گذاشت مسجد، میآمد در محلههای فقیرنشینها و محلههای ندارها و تهیدستها وارد مسجد میشد قاطی صف جماعت مینشست چون نماز جماعت در امتهای گذشته هم بوده، مدرکش هم این آیه است یا مریم مادر عیسی، اقنتی لربک، برای پروردگارت عبادت کامل انجام بده و ارکعی مع الراکعین، نمازهایت را برو با جماعت بخوان، که ماها هم خیلی شوق نماز جماعت نداریم، ولی بزرگترین فقهای ما، علمای ما، مراجع تقلید ما، در گذشته، در رسالههای توضیح المسائل الان هم باید باشد من خیلی وقت است به رساله نشده مراجعه بکنم، اما در رساله آیت الله العظمی بروجردی بود، آقای بروجردی بسیار آدم برجستهای بود و در تمام نوشتههای هشتاد و هشت سال عمرش مطلب شل ندارد بسیار نوشتههایش محکم است خیلی هم کار کرده است. اگر طرحهای کتابیشان را که دارد نوهاش در قم چاپ میکند خیلی هم دارد کار بزرگی میکند، بالای صد جلد کتاب پخته قوی است، ایشان نقل میکند که پیغمبر فرمود نماز جماعت از عدد ده که بگذرد پیشنماز با ده نفر میشود یازده نفر، باید از عدد ده بگذرد، وقتی مسجد یا حسینیه یازده نفر اقتدا کردند، اگر دریاهای خدا مرکب بشود، و جن و بشر نویسنده بشوند، نمیتوانند ثواب این نماز جماعت را به نوشته بکشند.
دریاها مرکبش تمام میشود، جن و انس هم نویسندگیشان تمام میشود ولی ثواب این نماز تمام نمیشود سلیمان خیلی جالب است نمیآمد در مسجد به مومنها بگوید من پیغمبر هستم، من را بگذارید در محراب، لباسهایش هم که عوض کرده بود تشخیص داده نمیشد میآمد در صف جماعت اولا به امام جماعت اقتدا میکرد ثانیا در صف که نشسته بود با بغل دستی این طرفش و آن طرفش، روبرویش، پیش رو، پشت سر، به قول ما تهرانیها خیلی نرم خوش و بش میکرد، اینها میدیدند عجب اخلاق شیرینی، عجب انسان نرمی، عجب آدم فروتنی، اولین بار هم بود میدیدند فلسطین هم بزرگ بود خیلی معبد داشت، خب آدم دلش میخواهد از این غریبه خبر بشود که کی هستی؟ برای کجا هستی؟ اسمت چیست؟ چی کاره هستی؟ امشب را بیا برویم خانه ما، در آن روایت در آن کتاب ربیع الآثار دارد نویسندهاش هم از علمای بسیار باحال شیعه بود که من قطعههایی از آن دارم خودم هم تربیتشده او هستم. بسیار انسان فوق العادهای بود.
من کم دیدم نمونهاش را تا حالا، من دوازده سالم بود از دنیا رفت ولی شش سال این به من نفس میزد، من آن وقت نمیفهمیدم احتمالا نفسی که به من میزد حرفهایی که به من میگفت میخواست شوق طلبه شدن در من زنده بشود بروم طلبه بشوم و سودی برای مردم برای دین، داشته باشم. این سودها هم همه برای اوست، من صد و سی جلد کتاب به تنهایی نوشتن خیلیها هم به شش زبان ترجمه شده اما همش میبینم نفس اوست. نگاه اوست، حرفهای اوست، پشت کامیون نوشته بود من مالک نیستم ما خودمان نمینویسیم، خودمان نمیگوییم، خدا دارد انجام میدهد.
ازش میپرسیدند آقا شما کی هستی؟ آخه خیلی اخلاق انبیا جاذبه دارد، آقا شما کی هستید؟ هر شبی هر جا رفت همین یک دانه جواب را د اد خیلی جالب است که یک بار نگفت پدر، برادر، من حاکم کل مملکت هستم آخه آدم یک تکه صندلی که گیرش میآید اگر ظرفیت الهی نداشته باشد میخواهد به رخ همه بکشد، هی بگوید، علم من، دانش من، فکر من، قدرت من، وزارت من، وکالت من، که همه اینها را هم قرآن دروغ میداند. کجای قرآن میگوید این حرفها دروغ است؟ آنجا که میگوید لله ملک السماوات و الارض، عالم فقط یک فرمانروا، یک عالم، یک کارگردان دارد آن هم خداست بقیه بنده هستند و مملوک.
آقا شما کی هستید؟ خودتان را معرفی کنید پاسخ، به به آدم را زنده میکند این پاسخ، قلب آدم را صفا میدهد، جواب میداد انا اگر خوب میخواهید من را بشناسید من کی هستم، انا مسکین من المساکین، من یک زمینگیری از زمره زمینگیرهای عالم هستم، من چیزی ندارم برایتان بگویم چی دارم، من اسمی ندارم برایتان بگویم کی هستم، من مالی ندارم برایتان بگویم ثروتمند هستم، هیچی نیست دستم هیچی.
انا مسکین من المساکین، بعد هم نماز تمام میشد بلند میشد میرفت اینها درس است، سلیمان دارد درس میدهد مغرور نباشید باد در دماغتان نباشد، متکبر نباشید، با همه تواضع و خاکساری میدانید چطوری مرده؟ در روایات ما آمده دستور ساختن یک ساختمانی را به نفع مردم مملکت داد، دستور داد، معمارهای آن زمان، مهندسهای آن زمان ساختمان را ساختند روی بلندی، فرموده بود قبل از افتتاح به من بگویید خودم بیایم یک دور کل ساختمان را ببینم و بهتان بگویم افتتاح کنید گفتند چشم، یک روز آمدند گفتند حشمت الله محل تمام شد، دیگر سنش به جایی رسیده بود که عصا دست میگرفت، عصایش را دست گرفت آمد در ساختمان را که باز کردند پایش را گذاشت در ساختمان دم در، حالا دلش میخواهد پشت بام را ببیند اتاقها و سالنها را ببیند، کارکرد معمارها را ببیند، مهندسها را ببیند همین که وارد ساختمان شد یعنی از در ورودی آمد داخل دید یک خوش سیمایی نورانی باوقاری ایستاده روبرویش، گفت آقا ببخشید به اجازه کی وارد این ساختمان شدید؟ من سپرده بودم قبل از من کسی نیاید اینجا، گفت جناب سلیمان از وقتی خدا من را خلق کرده من ورود به جایی را اجازه نگرفتم، بنده اسمم ملک الموت است، سلیمان گفت برای دیدن من آمدی گفت نخیر یک لحظه دیگر وقتت در دنیا تمام است به من گفتند بیایم جانت را بگیرم جانش را گرفت، بدن روی عصا تکیه داشت همینجوری ایستاده ماند، مامورها هم نمیرفتند ببینند چی شده حشمت الله بود دیگر حالا رویشان نمیشد، فرموده بود میگویم چی کار بکنید هنوز که نگفته، این متن قران است که پروردگار میگوید این هیکل ایستاده به یکی دو سه تا موریانه گفتم از ته عصا را بجوید پوکش کنید جنازه را بیندازید زمین، این عاقبت انبیاست در دنیا عاقبت من و شما چه خواهد بود؟
در قبر تشکی از طلا برایمان پهن میکنند؟ یا از کارخانه برق تهران لامپ میکشند در قبرمان، یا یک متکای قیمتی ترمه زیر سرمان میگذارند؟ ما که آخرش با چند متر پارچه هم نمیگذارند صورتمان در پارچه باشد، طبق دستور دین گره پارچه را باز میکنند صورتمان را در میآورند سه چهار تا مشت خاک میکشند زیر صورتمان یعنی اجازه نمیدهد خدا در قبر یک دقیقه صورتمان روی پارچه باشد غرور برای چی؟ منم منم برای چی؟ سینه سپر کردن برای چی؟
گر بر سر نفس خود امیری مردی، ور بر دیگران خورده بیخودی نگیری مردی، مردی نبود فتاده را پای زدن، گر دست فتادهای بگیری مردی، اینها نصیحت است. حالا من برداشت سعدی را میگویم از کجاست.
سه تا روایت است که فردا شب اینها را باید با هم تلفیق بکنم اگر زنده ماندم چون هر سه روایت زنجیروار به هم بسته است، برای امیر المومنین است و امام باقر و امام صادق غوغایی است این چند تا روایت، غوغایی است. چه نصیحتهای جانانهای در این سه تا روایت است.