روز سوم
(تهران مسجد المجتبی (ع))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
یک بخش مستقلی در کتابهای مهم شیعه هست که در کتابهای غیرشیعه نیامده است. علتش هم این است که کتابهای غیر شیعه این مایهها و سرمایهها را ندارند که نقل نکردند. عنوان این بخش الاستعداد للموت است، آمادگی برای سفر آخرت، این معنی عنوان این بخش است مستعد بودن، مهیا بودن، برای این سفر که در این سفر انسان تنهای از سرمایههای لازم نماند، تهیدست نماند، فقیر نماند، درهای چاره به رویش بسته نباشد.
در این بخش ائمه ما سفارشات بسیار مهمی دارند و همچنین پیغمبر عظیم الشأن اسلام، نمونه این جملات در روایات پیغمبر و اهل بیت زیاد است که گاهی مردم در محضرشان بودند به همه آنهایی که بودند فرمودند گاهی هم فردی، شخصی، در محضر امام یا پیغمبر بود رسول خدا یا ائمه طاهرین خودشان ابتدای به سخن کردند، گاهی هم پرسیدند از پیغمبر و ائمه طاهرین جواب دادند، به تک نفرها فرمودند استعد لسفرک، برای این مسافرتی که قطعی است، حتمی است، و برو و برگرد ندارد خودت را آماده کن، چگونه آماده کنیم؟ حصل زادک، ببین در قرآن مجید خداوند متعال برای توشه آن وطن که وطن آخر و اصلی و دائمی است، چه پیشنهادی دارد؟ یا پیغمبر اکرم ائمه طاهرین، چه پیشنهادهایی دارند؟ و بعد ادامه دادند که آماده باش توشه آن وطن را هم از اینجا با خودت بردار قبل حلول اجلک، پیش از آنکه مرگ از راه برسد و تو اصلا آمادگی نداشته باشی و توشه هم برنداشته باشی.
آنی که آمادگی ندارد توشهای هم برنداشته در اوج خسارت و ضرر میمیرد، بعد هم در بین سفارشاتشان فرمودند تاریخ مردن کسی را به کسی خبر ندادند، خوب هم هست خبر ندادند چون اگر تاریخ مردن ما را به ما میگفتند همش غم و غصه داشتیم رنج داشتیم، ناراحت بودیم، خوشی از ما گرفته میشد، چون تاریخ را به ما نگفتند ما به امید زنده بودن داریم زندگی میکنیم، اما این سفارش را کردند حالا که تاریخ را به شما نگفتند لحظه مرگتان را خبر ندادند اقتضا میکند که آماده باشید توشه هم داشته باشید نکند امروز برسد. نکند امشب برسد.
در نوشتهها دیدم نوشتههای پراکنده نه در روایات، یک سلسله نوشتهها هست در این کتابها مخصوصا کتابهای قدیمی خیلی مطالب جالبی است من اسم این مطالب را در ذهن خودم گذاشتم زنگ بیدارباش، یک آدم بزرگوار خوب متینی وارد یک مسجدی شد نماز میخواند نماز خودش را، یک تعدادی نمازگزار در این مسجد بودند شناختند گفتند که حالا اتفاقی شما آمدی در این مسجد ما از شما هم درخواست میکنیم یک منبر برای ما برو، گفت عیبی ندارد همه گوش شدند گوش شدند ببینند این مرد بزرگ و چهره الهی چه منبری میخواهد برود.
روی پله اول منبر نشست رو کرد به مستمعان به مردم، گفت که هر کدامتان اصلا کل منبر همین دو کلمه بود گفت هر کدامتان اطمینان صددرصد دارید که تا غروب آفتاب امشب زنده هستید از جا بلند شوید، خب هیچ کس از جا بلند نشد، در این سوالات جوابگوی واقعی فقط انبیا و ائمه طاهرین هستند، خداوند مرگ آنها را گاهی بهشان خبر داده، بیشترین خبر درباره مرگ شخص خبرهایی است که به ابی عبدالله داده شد، پیغمبر خبر دادند، امیر المومنین خبر دادند، جایش را گفتند محلش را گفتند، زمانش را گفتند، خب امام اطلاع کامل داشت از شهادتش، روز شهادتش، قاتلش، محل شهادتش، خیلی هم خبر به حضرت دادند حالا من فلسفه این خبرها را تا حالا فکر نکردم که این همه خبر برای چیست، حتی در عبور امیر المومنین به جنگ صفین که ابی عبدالله سی و شش سالش بود، با پدر امام وقتی که در عبورشان رسیدند به سرزمین کربلا با دست اشاره کردند فرمودند هذا مسارع عشاق و مناخ رکام، اینجا محل افتادن عاشقان است اینجا محل بارانداز آنهاست و اشکش ریخت، کسی که کنار حضرت بود گفت آقا چرا گریه میکنی؟ فرمود من همین چند لحظه پیش که روی زین اسب خوابم برد دیدم این منطقه یک دریای خون است فقط خون موج میزند و از میان خون صدایی میآید هل من ناصر ینصرنی، آمدم که به صدازننده کمک بدهم دیدم حسین خودم است این خبرها را دادند.
خب آنها وقت مرگشان را میدانند، نگرانی هم ندارند، اگر هم یک وقت ملک الموت میآمد برای گرفتن جان یک پیغمبری و میگفت دوست ندارم بمیرم به علت این بود که میدانستند مرگ قیچی است که پرونده آدم را از آدم میبرد دیگر بعد از مردن زمینه انجام عبادت و کار مثبتی نیست که وارد پرونده کنند رنجشان از این بود، دلشان میخواست بیشتر بمانند و بیشتر عبادت کنند و کار خیر کنند و به داد مردم برسند و مشکل مردم را حل بکنند عاشق بودند، گفت هر کدامتان اطمینان کامل دارید که تا غروب زنده هستید از جا بلند شوید، هیچ کس بلند نشد، بعد گفت که هر کدامتان که اطمینان دارید نمیمیرید از جا بلند شوید، باز هم هیچ کس بلند نشد، بعد گفت که من خیلی تاسف میخورم برای شما که اطمینان به ماندن ندارید چون باید بمیرید، یقین به رفتن هم دارید ولی برای آخرتتان کاری نکردید از منبر آمد پایین گفت متاسفم اطمینان دارید یقین دارید میمیرید، یقین دارید که در این دنیا ماندنی نیستید خیلی با خیال راحت دارید زندگی میکنید و هر کاری دلتان میخواهد میکنید و هیچ توشهای برای عالم بعد فراهم نکردید.
این جملهاش خب خیلی مهم است دیگر اطمینان به ماندنم ندارم صددرصد یقین به رفتن هم دارم صددرصد چرا منی که اطمینان به ماندن ندارم، و یک روزی باید دنیا را ترک بکنم، یقین قطعی به رفتن دارم چرا به فکر این سفر نیستم، این همان سفارشی است که پیغمبر و ائمه طاهرین دارند، استعد لسفرک، مهیا باش یعنی دائم مهیا باش، امروز مهیا باش، غروب مهیا باش، فردا مهیا باش چون مرگ خبرت نمیکند که در گوشت بگوید من ده روز دیگر میآیم، بیست روز دیگر میآیم.
یک نفر بود این را اولین باری که آوردند پیش من این دوستش به من گفت نه جلوی روی خودش، گفت یک مقدار با این صحبت کن، این اصلا به فکر آخرتش نیست، گفتم چیزی هم دارد چون نشان هم نمیداد چیزی داشته باشد یک کت شلوار معمولی تنش بود و کفشی هم که دم در درآورده بود واقعا آن هم معمولی بود حالا یادم نیست سه جلسه چهار جلسه، من با این صحبت کردم، قول میداد به فکر خودم درمیآیم، فکر کنم از این ملاقاتهای که آن رفیقش برایش فراهم کرد با من داشت شش ماه نگذشت، یک روز رفیقش آمد دیدم که یک کاغذ لوله کرده د ستش است گفتم چیست؟ گفت بنده خدا د ر دستشویی مرد، این کاغذ ختمش است، گفتم چی دارد؟ گفت هیچی ندارد نه نماز دارد، نه خمس دارد نه کار خیری دارد، از آنها هیچی ندارد پروندهاش خالی است، اما چی ازش مانده، آن زمان یعنی هفت هشت سال پیش شایدم کمتر به من گفت که یک دو سه تا ملک خیلی گران در ایتالیا دارد، یک چند تا ملک گران در امارات دارد، دو سه تا ساختمان در تهران دارد که بالای دویست واحد مدرن است، یعنی میگفت متری آن وقت میگفت متری هفت میلیون میخرند آپارتمان، سیصد میلیارد تومان هم پول نقد دارد خب این زندگی چی شد؟
کدام عقل حکم به خوب بودن این زندگی میکند، حکم به درست بودن این زندگی میکند، حکم به سلامت این زندگی میکند خب ساختمانهای ایتالیا و ساختمانهای امارات و صد و پنجاه و دویست واحد آپارتمانهای سیصد متر و سیصد و پنجاه متر و متری هفت میلیون و هشت میلیون تومان اینها همه بماند واقعا بدن آدم را بردارند بهشت زهرا ببرند و بسپرند دست هفت هشت تا موش زیرخاکی و سوسکی، کرمی، بیایند دور بدن آدم جمع بشوند شروع کنند به خوردن و به خدا بگویند که چه خدای خوبی هستی عجب گوشت و پیه و پوستی داری اقلا ما هفت هشت روز نانمان در روغن است، همه را حیوانات قبر بخورند بعد فضولاتش را بریزند بیرون و روز قیامت هم آدم را ببرند جهنم خب این چه زندگی است؟
حالا کی بعد از آن خمسش را بدهد؟ گفتم حالا کسی هست برایش کاری بکند؟ گفت نه، زنش اصلا اهل این حرفها نیست یک دختر و پسر هم دارد از مردن این پدر کیف کردند که عجب مالی بهشان رسیده این نتیجه شصت سال زندگی بدن برای موشهای زیرخاک، خوشحالی از مرگ برای زن و بچه، ثروت هم برای این سه نفر. خب خودت چی؟ هیچی. خودش هیچی دیگر قرآن مجید میگوید روز قیامت برای اینجور افراد لا نقیم لهم وزنا، ترازوی سنجش عمل نمیگذارم چون اینها هیچ هستند، هیچ که در ترازو نمیآید که بکشند ببینند آدم خوبی است، آدم بدی است، حالا با ترازوهای قیامت که یکیش قران است، یکیش امیر المومنین است، ترازوهای قیامت مثل این ترازوهای عطاریها و برنج فروشها و دیگر کاسبها نیست قیامت اینطور که از قرآن استفاده میشود مردم را با سه تا ترازو میسنجند، یکیش در آخر سوره حج است و یکون الرسول علیکم شهیدا، یک ترازو پیغمبر هستند که اعمال او، رفتار او، کردار او در قیامت شهادت میدهد که شما چه کاره هستید، یعنی شما را با آن مقایسه میکنند تمام کارهای او شهادت میدهد که شما پروندهات درست است یا نادرست است این یک ترازو، یک ترازو هم امیر المومنین است السلام علیک یا میزان الاعمال، هر کسی زن و بچه دارد با زن و بچهداری علی میسنجند، هر کسی کشاورز پولدرآر است با کشاورزی و پول درآری علی میسنجند، هر کسی حاکم و رئیس جمهور و اعلی حضرت و استاندار و وکیل و وزیر است با سیاستمداری علی میسنجند، آن وقت رفوزه خدا میداند چقدر است.
امیر المومنینی که تازه حکومت بهش داده شده است حکومت غارت شده، برگرداندند، بعد از بیست و سه چهار سال حالا نشسته در اتاق خانهاش در میزنند خودش میرود در را باز میکند، طلحه و زبیر بودند، هر دو هم قوم و خویشش بودند زبیر پسرعمهاش بود، طلحه پدرزن پسرش بود، قوم و خویش نزدیک یعنی طلحه در داماد داشتن از زمان حضرت آدم تا قیامت خوش شانسترین پدرزن در این کره زمین بوده و بدشانسترین آدم در این دنیا طلحه بوده، یک همچنین دامادی آن وقت خودش آمد امیر المومنین را در جنگ جمل بکشد نشد خود رفیقهایش تیر بهش زدند کشتند، گفتند حالا نماند که اگر علی کشته شد کار دست این نیفتد صندلی بیاید برای خودمان خود رفیقهایش کشتند.
دامادش هم که بینمونهترین داماد عالم هستی است وجود مقدس حضرت ابی عبدالله الحسین است، دختر دختر خیلی خوبی بود، پاکترین نسل از این دختر به وجود آمد، از همین دختر طلحه یکی از آنها که همیشه قم میروید سر قبرش که از طریق نسب به همین دختر طلحه میرسد البته دور قبرش سند نسبیاش به حضرت مجتبی و ابی عبدالله میرسد، دیگر اسم طلحه را ننوشتند، وجود مبارک مرحوم آیت الله العظمی بروجردی است، این از نتیجههای همان دختر طلحه است. و خیلیها دیگر تمام خاندان حکیم در عراق، نسل همین دختر هستند تمام خاندان طباطبایی زواره و اردستان و بروجرد از نسل همین دختر هستند. دختر خیلی خوب بود پدر چپ کرد و رفت جهنم.
آماده نبودن همین است ادم وقتی آماده نباشد و زاد هم نداشته باشد و بمیرد مشتری جهنم است، زبیر هم که پسر عمه امیر المومنین است، در را باز کرد و گفتند ما با شما کار داریم فرمود بیایید داخل، نشستند امیر المومنین فرمود کار شخصی دارید یا کار برای ملت و مملکت؟ گفتند نه کار شخصی داریم برای خاطر خودمان آمدیم امام هم در جا فوت کردند چراغ اتاق را خاموش کردند، شد ظلمات بلند شدند رفتند در آشپزخانه یک چراغ دیگر روشن کردند آوردند گذاشتند وسط اتاق فرمودند حالا حرفهایتان را بزنید گفتند برای چی آن چراغ را خاموش کردی؟ فرمود روغن چراغ این چراغ برای بیت المال بود من هم داشتم کار دارایی مملکت را رسیدگی میکردم، این چراغ برای خانه خودم است، شما کار شخصی دارید زیر نور این چراغ به من بگویید.
خب حالا فردای قیامت کل کسانی که دستشان در بیت المال بوده، در پولهای وزارتخانهها بوده در پولهای شهرداری بوده اینها را با علی مقایسه میکنند، این ترازوی خداست که حاضر نشد حرف شخصی دو تا قوم و خویش نزدیکش را زیر روشنایی چراغ بیت المال گوش بدهد، شما با این بیت المال مسلمانها چی کار کردید؟ پولها را هی به هم پاس دادید و به همدیگر هدیه دادید و خانه هدیه دادید و زمین هدیه دادید به چه دلیل شرعی؟ حالا چهار سال از یک شهری میخواستی بیایی تهران روی یک صندلی سبز بشینی قبلا انگار قرمز بود، ا لان صندلیها در تلویزیون من میبینم سبز است، چهار سال میخواستی از شهرت بیایی روی یک صندلی سبز بشینی دو میلیارد و سه میلیارد و چها ر میلیارد کاغذ چاپ کردن و عکس چاپ کردن و چلوکباب دادن به مردم در میان این همه جوان فقیر و بیزن و بیخانه به چه دلیل؟ این را با علی مقایسه میکنند میزان در قیامت پیغمبر است، قرآن است امیر المومنین است.
حالا آن بنده خدا را میگویم که جنازهاش را دادند به موشهای زیر خاک که فردای قیامت تو را با قرآن مقایسه کنند که میلیاردها تومان و این ساختمانها را در آن کشور اروپایی و در آن کشور دیگر گذاشتی و رفتی خب با قرآن مقایسهات کنند رفوزهای، با پیغمبر مقایسهات کنند رفوزهای، با امیر المومنین مقایسهات کنند رفوزهای، خب این شصت هفتاد ساله چی شد؟ چه زندگی نکبتباری در این دنیا بود، نه آماده مرگ بودی ولی در دستشویی یقهات را گرفتند و بردند، اقلا خانه بودی در رختخواب بودی، دعای عدیله برایت میخواندند، یک زیارت وارثی کنار محتضر بودنت میخواندند یک اشکی، یک استغفاری، یک توبهای این هم شد زندگی که در دنیا با کمال بخل مردن هم سفر از دستشویی شروع شد به عالم بعد، اقلا در روضهای میمردی، مکه در منا میمردی، در حرم ابی عبدالله میمردی آخه مردن در دستشویی هم کار شد؟ شد دیگر میشود.
پناه به خدا واقعا پناه به خدا، ظاهرا یک کسی به حضرت صادق عرض کرد، بله روایت برای امام ششم است من یادداشت کردم، چه روایت پرقیمتی است، اما بیشتر جوانها که غافل از این حرفها هستند خیلی از مردم هم غافل از این حرفها هستند، ما هم که غافل نیستیم یک خرده لنگ میزنیم شوخی ندارد، به حضرت صادق عرض کرد من معنی غفلت را نمیدانم، این همه کلمه غافل و غافلون و غفلت در آیات قرآن آمده در حرفهای خودتان آمده، در دعاها آمده لا تجعلنی من الغافلین، اولئک هم الغافلون، فی غفلة اینها همه در قرآن است و در روایات گفت یابن رسول الله غفلت یعنی چی؟ چقدر زیبا معنی کرد امام ششم، فرمود الغفلة ترکک المسجد، آدمی که با مسجد سروکار ندارد، یعنی مسجد با چی سروکار ندارد؟ خب با نمازش، با عالمش، با آنی که حلال و حرام را میگوید، کسی که مسجد را در زندگیاش حذف کرده ترکک المسجد، نمیآید.
بعضیها اصرار به حذف مسجد از خانهشان دارند، من از بچگی یادم است گاهی یک جای تهران که مسجد میخواستند بسازند بعضی از همسایهها که میفهمیدند اینجا دارد مسجد میشود زیر قیمت خانه را میفروختند و فرار میکردند که کنار مسجد نباشند، اما پیغمبر اکرم در خانهاش در مسجد باز میشد، فرمود غفلت یعنی حذف مسجد از زندگی وگرنه اگر بیایند مسجد بالاخره مسجد پیش نما زحرف میزند، واعظ دعوت میکنند ماه رمضان است، محرم و صفر است، دیگر به نفهمی زندگی نمیکنند، این یک بخش غفلت است، و طاعتک المفسد، و این که رفیق عوضی بد به تورت بخورد و حرفهایش را با جان و دل گوش بدهی.
یکی یک روز آمد پیش من به من گفت که من ده سال است با داشتن ثروت خوب خمس ندادم، اولها خمس میدادم ولی ده سال است ندادم حالا دوباره مثل اینکه میخواهم خمس مالم را بدهم گفتم ده ساله چرا ندادی؟ گفت از بس در گوشم زمزمه کردند آخه این پولهای بیزبان را میبری قم و نجف و میبری تهران، حالا بنا به نقل خودش به این آخوندهای مفتخور گردنکلفت عوضی میدهی که چی؟ این حرفها زیبنده مراجع شیعه است شما بعضیهایتان نجف زندگی آیت الله سیستانی را دیدید، پول دنیای شیعه پیشش است یک خانه است هشتاد متر است با دو تا میز چوبی خودش هم روی صندلی نمینشیند، زندگیاش هم کهنه کهنه است، خود ایشان به من گفتند گفتند من یک قران سهم امام قاطی زندگیام نمیکنم، نذر و نیاز میکنند میآورند به من میدهند، من به اندازه خرج یک ماه خودم و زن و بچهام برمیدارم از این نذرهایی که برایم کردند بقیهاش هم دو سه تا قاری قرآن استخدام کردم پول میدهم هر برج اینها بشینند برای کل علمای گذشته شیعه قران بخوانند این یک گردن کلفت ما این یک مفتخور ما، حالا مراجع قم هم که نزدیکتان هستند. اینها چقدر پول نفت را میبرند، چقدر پول قند میبرند و پول شکر میبرند و پول گندم میبرند گفت حالا فهمیدم که من گول خوردم، طاعتک المفسد، غفلت این است که از آدمهای مفسد حرف بشنوی و قبول بکنی.
خدایا به حقیقت قافلهای که در مسیر رسیدن به قبر ابی عبدالله است که دیگر با حقیقتتر از اینها بنا به فرموده ابی عبدالله نبودند حضرت میگوید و لا اهل بیت ابرّ و اوصل و اوفی من اهل بیتی، من نمونه این خواهرانم و بچههایم و بهتر از اینها، وفادارتر از اینها را، نیکوکارتر از اینها را در تاریخ عالم سراغ ندارم.
یک کتابی دستم رسید چند بار هم گشتم در کتابخانه هم هنوز به چشمم نخورده کم ورق است کوچک هم هست، آنجا دیدم که وجود مبارک امام زمان یک نامه نوشتند به کسی یا پیغام دادند، که هر وقت مشکلی داری میخواهی مشکلت حل بشود خدا را به زینب کبری قسم بده، این گفتار امام زمان است. خدایا به حق افراد این قافله آمادگی برای سفر آخرت و آماده کردن زاد و توشه را به همه ما زن و بچههای ما، نسل ما مرحمت بفرما.
در زیارت عاشورا که من نشسته بودم مسئله کوفه را داشتند برایتان توضیح میدادند، کوفه مسائل مختلفی دارد یکیش این بود که با ناباوری که حالا میگویم که خودش هم میگوید زینب کبری با ناباوری دید در این شهری که مرکز حکومت پدرش بود در این شهر، حالا سر بازار در این همه جمعیت در برابر چشم این زن و بچه داغدیده سر ابی عبدالله را به نیزه زدند عمدا هم آوردند جلوی محملها.