روز هفتم
(کرج مسجد حضرت معصومه(س))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
در سوره مبارکه انبیاء میخوانیم که پروردگار میفرماید وَ نَضَعُ اَلْمَوٰازِينَ اَلْقِسْطَ لِيَوْمِ اَلْقِيٰامَةِ ﴿الأنبياء، 47﴾، ما ترازوهایی را براساس عدالت برای سنجش اعمال مردم برپا میکنیم، در سنجیدن اعمال فَلاٰ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً هیچ ستمی به احدی از مردم نخواهد شد.
آنچه که مورد نظرم هست به دنباله مطالب روزهای گذشته درباره قرآن کلمه موازین است، موازین لغت جمع است، مفردش میزان است، میزان یعنی دو تا ترازو، میزانان یعنی میزان یعنی یک ترازو، میزانان یعنی دو تا ترازو، موازین یعنی چند ترازو، البته میشود از آیات قرآن و روایات اهل بیت استفاده کرد که حداقل در قیامت سه میزان قرار داده شود برای سنجش اعمال مردم. یک میزان قرآن کریم است، که در سوره اعراف اعلام شده است وَ اَلْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ اَلْحَقُّ ﴿الأعراف، 8﴾، ترازوی ما در قیامت حق است.
حق از اسامی قرآن است، یک ترازو وجود مبارک پیغمبر اسلام است که مردم را در اعمال و اخلاق و رفتار با آن حضرت میسنجند، یعنی یکی را با پیغمبر میسنجند ببینند چه مقدار از ارزشهای رسول خدا را در وجود خودش نشان میدهد، سنجیدن هم خیلی کار سادهای است، مثلا پیغمبر عظیم الشأن اسلام حسود نبوده، طمعکار نبوده، بخیل نبوده، حریص نبوده، تنگنظر نبوده، وقتی یک فرد امتش آنهایی را که از مسائل منفی پیغمبر نداشت، این آدم هم ندارد، خب این در سنجیده شدن قبول میشود نمره میآورد اما اگر آن بارهای منفی که پیغمبر نداشت این دارد، خب میشود سبک، پذیرفته نمیشود، قبولش نمیکنند.
این شکل سنجش قیامت است، ترازوی دیگر امام معصوم است، ما در زیارت امیر المومنین میخوانیم حتما خودتان هم در حرم مبارکش یا صحنش خواندید، در یکی از زیارتهایشان السلام علیک یا میزان الاعمال، هر چی رئیس جمهور و شاه است میآیند با امیر المومنین میسنجند وقتی ببینند حکومتشان با حکومت امیر المومنین هماهنگ در نمیآید، میشوند رفوزه، چون امیر المومنین از زمان ورود به مدینه سراغ کشاورزی رفتند در سن بیست و یک و دو سالگی تا شصت و سه سالگی، یعنی چهل سال ایشان کاشت، درو کرد فروخت، باغ درست کرد محصولاتش را چید فروخت، یک وقت دیدم یک ریاضیدانی درآمد امیر المومنین را در آن چهل سال سر انگشتی حساب کرد با پول زمان ما یک پول خیلی سنگینی میشد، خب امیر المومنین این ثروت سنگینی را که به دست آوردند چی کار کردند؟ میرویم سراغ لحظه شهادتشان، شب بیست و یکم رمضان، ببینیم نسبت به ثروت در رابطه با خودشان چه وصیتی دارند.
کل شصت و سه سال عمرشان حدود شصت دینار از حضرت باقی مانده بود که میخواستند چیزی بخرند به حضرت مجتبی فرمودند عمرم که تمام شد، دیگر خرید آن شیء جا ندارد، این از کل عمر من باقی مانده شصت درهم، خب پس آن ثروت کلان، چی شد؟ امیر المومنین یک انسان هماهنگ با قرآن بود، قرآن در کنار ثروت ثروتمند حکم واجب زکات را دارد، حکم واجب انفاق را دارد، حکم واجب کار خیر را دارد، حکم واجب رسیدگی به اقوام و خویشاوندان را دارد، امیر المومنین با عمل کردن به این احکام از نظر دارایی و ثروت کاملا خود را با قرآن هماهنگ گذراند.
خب بقیه ثروتمندها را هم با حضرت میسنجند، که چی کار کردند با ثروتشان؟ خب یک عدهای رفوزه میشوند ثروت حسابی داشتند زکات ندادند، انفاق نکردند، کار خیر نکردند، خمس ندادند، به اقوام فقیر نرسیدند، پس با این ترازو اینها سنگینوزن از نظر معنوی در نیامدند، سبک درآمدند، آنی که سبک درمیآید محکوم است. خدا هم با هیچ کس قوم و خویشی ندارد، نه با گذشتگان از امت اسلام قوم و خویشی داشته، نه با امت اسلام، هر چی گناه در عالم است جریمهاش برای هر گنهکاری یکی است میخواهد امت موسی باشد، میخواهد امت مسیح باشد، میخواهد امت نوح باشد، میخواهد امت پیغمبر اسلام باشد خدا به امت پیغمبر در مسئله گناه هیچ امتیازی نداده است.
لکم ما کسبتم شما در گرو اعمال خودتان هستید و لهم ما کسبوا، آنها هم در گرو اعمال خودشان هستند عین شما فرقی نمیکند. پس یکی از ترازوهای قیامت قرآن است. خیلی آسان مرد یا زن میتواند البته بعد از معرفت به قرآن و اگر خودش آگاه به قرآن نیست با پرسیدن از آگاهان خود را با قرآن هماهنگ کند چه در جزئیات چه در کلیات، چه در اعمال معمولی و عادی چه در اعمال بزرگ و سنگین و خیلی با ارزش.
خب من چند نمونه برایتان در چند مسئله از انسان و قرآن بگویم، البته درباره رابطهداران با قرآن کریم، اول از وجود مبارک حضرت ابی عبدالله الحسین شروع میکنم، امام حسین بنا به اعلام خودشان در شب عاشورا دلباخته قرآن بودند، قرآن معشوق امام بود، والله یعلم انی احب قرائت کتابه، خدا از من خبر داده وضع من را میداند که من عاشق داشتن رابطه با قرآن هستم، کل زندگی ابی عبدالله هم قرآنی بود.
مدینه منطقه کشاورزی است، آب هم خوب دارد، آنهایی که اطراف مدینه رفتند میدانند باغهای آباد خرما و سبزیکاری و صیفیکاری دارد من رفتم دیدم، درآمد خوبی هم دارند کشاورزهایش، همه چیز هم مدینه درمیآید، امام اوائل بهار بود نشسته بودند در اتاقشان نزدیک پنجرهای که رو به حیاط باز میشود، یک کنیزی داشتند البته جنگهایی که در دنیا میشده قدیم، د راین جنگها اگر بیرون شهرها بوده از لشگر شکستخورده اسیر که میگرفتند اینها را با خودشان میبردند در شهرهای خودشان اینها بنا به فرهنگی که ملتهای آن روزگار داشتند قهرا میشدند غلام و خرید و فروش میکردند مردم، بازار هم حتی داشتند بازار غلامفروشان و کنیزفروشان، اگر به شهرها حمله میکردند که زنان و دختران کفار را اسیر میکردند اینها میشدند کنیز، این فرهنگ خیلی قدیمی بوده خوب هم نبوده، پروردگار عالم بعد از بعثت پیغمبر یک مقرراتی را قرار داد که البته درجا نمیشد اعلام بکند که خرید و فروش غلام و کنیز لغو است، درجا نمیشد، اصلا برای مردم باور کردنی نبود، چون تجارت میکردند بازار داشتند و در جنگها گرفتن مردها و زنها برای غلامی و کنیزی فرهنگ شده بود. برای مردم اصلا قابل قبول نبود که یک مرتبه پروردگار بگوید ممنوع است.
چنانکه ده سالی که پیغمبر مکه بودند خیلی از حلالها و حرامها را خدا اعلام نکرد، مثلا مشروبخوری در مکه اعلام نشد ملت میخوردند، یا رباخوری در مکه حرمتش اعلام نشد در کله اینها رفته بود که رباخوری هم یک نوع خرید و فروش است، یکی میآید هندوانه میفروشد یکی خربزه میفروشد، ما هم به یک شکلی پول میفروشیم، اینها را اصلا زیر بار نمیرفتند مردم، خیلی از حلالها و حرامها یواش یواش در مدینه اعلام شد که مردم یک خرده روحیه قبولشان بالا رفته بود، برایشان سخت نبود و سنگین نبود.
یک مقرراتی در قرآن برای غلام و کنیز آمد یک مقرراتی در زمان پیغمبر، یک مقرراتی در زمان ائمه که به تدریج این مسئله ریشهکن شد، کنیزی که امام پول داده بودند خریده بودند این از اتاق خودش یعنی آنجایی که بهش داده بودند آمد بیرون دید که در باغچه حیاط چه گلهای خوبی کاشته شده، این شکوفهها باز شده، خیلی قیافه این گلها زیباست، آرام آمد کنار باغچه، یک شاخه گل کند، رفت آنورتر یک شاخه دیگر کند، رفت آنورتر یک شاخه دیگر روی هم چهار پنج تا شاخه گل کند، یک نخ هم به این چهار پنج تا شاخه بست، وارد اتاق ابی عبدالله شد و این دسته گل را با یک دنیا احترام، محبت، به حضرت تقدیم کرد. امام دسته گل را گرفتند بو کردند فرمودند دخترم تو در راه خدا آزاد هستی، صیغه آزادی غلام و کنیز هم این بود یک صیغهای بود که خب در اسلام قرار داده شد، انت حرّ فی سبیل الله یا علی وجه الله، خب این غلام و کنیز آزاد میشدند دیگر میتوانستند بروند شهرهای خودشان بروند پیش زن و بچهشان و پیش پدر و مادر و اقوامشان، حضرت وقتی فرمود دخترم انت حر فی سبیل الله کنیز داشت از در اتاق میآمد بیرون، انگار فهمید و نفهمید صدای ابی عبدالله را شنید انبیاء و ائمه در حرف زدن اهل داد کشیدن نبودند، قرآن از داد کشیدن زن و مرد متنفر است، قرآن مجید به هر مرد و زنی میگوید و اغضض من صوتک، آرام حرف بزنید، برای چی داد میکشید؟ داد مردم را خسته میکند، اعصاب مردم را میکوبد، مردم را رنجیدهخاطر میکند، آرام حرف بزنید زن با شوهر آرام حرف بزند، شوهر با زن آرام حرف بزند، پدر و مادر با بچهها آرام حرف بزنند، بچهها با پدر و مادرها آرام حرف بزنند، مردم هم با همدیگر در مسجد، در کوچه، در پارک، در خیابان، در خرید و فروش آرام حرف بزنند.
این در سوره لقمان است، در سوره حجرات میگوید با احترام هم از همدیگر یاد کنید، وَ لاٰ تَنٰابَزُوا بِالْأَلْقٰابِ ﴿الحجرات، 11﴾، لقب بد، اسم بد، عنوان بد روی کسی نگذارید، من بچه بودم گاهی میدیدم پدر میخواست بچهاش را صدا کند اسمش را میبرد حالا یا بچه نمیشنید یا نه میشنید و جواب نمیداد پدر با عصبانیت فریاد میزد حیوان تو را صدا کردم، قرآن میگوید اینجوری حرف نزنید، لقب بد روی مردم نگذارید.
کنیز بگی نگی صدایی را شنید خب برگشت به طرف ابی عبدالله به قول ما به حضرت عرض کرد چیزی فرمودید؟ فرمودند دخترم من تو را در راه خدا آزاد کردم، میتوانی برگردی شهرتان پیش اقوامت، پیش پدر و مادرت، چقدر انبیا و ائمه پاک زندگی کردند، چقدر پاک، کنیز زرنگ را ببین من دیروز که داشتم میخواندم در کتاب دیدم این کنیز خیلی آدم خردورز و عاقل و فهمیدهای بود، یعنی همه خانمها همینطورند بعضی از خانمها خودشان قدر خودشان را میشکنند، ارزش خودشان را میآورند پایین، وگرنه هر زنی را هم خدا عقل بهش داده، فطرت بهش داده، مغز بهش داده، زمینههای تربیت و ادب را بهش داده، بعضیها با گناه روشنیهای الهی را در وجود خودشان تاریک میکنند بیادب میشوند بیتربیت و سبک و کوچک میشوند. انگار یابن رسول الله مطلبی فرمودید امام فرمودند بله شما این دسته گلی که به من دادی من برگشتم گفتم انت حرّ فی سبیل الله، تو در راه خدا آزاد هستی، عجب زن خردمندی، یا دختر خردمندی گفت یابن رسول الله واقعا من آزاد هستم؟ فرمود واقعا آزاد هستی؟ گفت من دیگر جنبه کنیزی ندارم؟ فرمود نه، گفت اگر من آزاد هستم اجازه میدهید من به اختیار خودم و به انتخاب خودم یک چیزی را انتخاب کنم فرمود آزاد هستی انتخاب کن، گفت من از پیش تو دلم نمیخواهد تا بمیرم بروم، اگر آزاد هستم. بارک الله به تو زن، عجب شناخته بودی ابی عبدالله را که او محور و مرکز و منبع رحمت واسعه خداست. عجب خوب شناخته بودی که او بنده ویژه خداست عجب خودت را خوب شناخته بودی که گفتی من اینجا ارزشهای وجودیام بالا میرود، جای دیگر بروم معمولی است، حالا یک شوهر بکنم، من هیچی جایگزین ابی عبدالله نمیشود.این یک خانم، چقدر در مملکت ما زندگی میکنند شصت سال هفتاد سالشان است، یک بار روضه نیامدند، یک شب عاشورا در مجلس ابی عبدالله نیامدند، یک یا حسین به عمرشان نگفتند، چقدر بدبخت هستند. چقدر بیچاره هستند.
خب این جریان تمام شد، ایشان یک دسته گل داد گل هم برای باغچه خود ابی عبدالله بود گل ملک خود این دختر نبود، امام هم آزادش کرد یک کسی آنجا بود ننوشتند کی بوده حتما یکی از افراد خانواده بوده گفت یابن رسول الله یک دسته گل چقدر میارزید که شما یک کنیزی را آزاد کردید مثلا هزار دینار دادی این را خریدی، یک دسته گل قیمتش در مدینه دوزار است برای خاطر دوزار از حق مالکیت هزار تومانی گذشتی، چرا؟ امام فرمود به دستور خدا در قرآن عمل کردم. قرآن میفرماید وَ إِذٰا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهٰا أَوْ رُدُّوهٰا ﴿النساء، 86﴾، نتیجه آیه این است اگر کسی یک کار خوبی در حق تو کرد، حالا به اندازه دادن یک دسته گل، یک گل، یک آبنبات، یک شیرینی، یک چایی، یک لیوان آب خوردن اگر کسی کار خوبی در حقتان کرد خدا میفرماید به تلافی آن کار خوب یا بهترش را انجام بده یا مثلش را انجام بده، من الان دسترسی داشتم بهتر از کار او را که یک دسته گل بود انجام بدهم و آن هم آزاد کردن بود. یعنی حتی به یک پرداخت و گرفتن آدم میتواند به قرآن عمل بکند. یعنی تمام ریزهکاریهای زندگی را میشود با قرآن کریم هماهنگ کرد.
یکی به شما یک شکلات میدهد شما بعدا یک کیلو نبات ببر در خانهاش، این میشود عمل به این آیه، یکی دارد در راه میرود چهار تا نان سنگگ خاش خاش دو رو خریده با شما رفیق است میبیند از این نان بردار ببر خانهات، میگویی نمیخواهم من دیشب ده تا تافتون خریدم، میگوید نفس ما را رد نکن جان من نان سنگک خیلی عالی است، میگوید خب یک دانه را میبرم میگوید نه من دلم برنمیدارد این چهار تا نان است دو تا را تو ببر دو تا را هم ما میبریم، قرآن میگوید حالا دو تا نان سنگک به تو داد تو هم یک صبح زود ده تا سنگک خاش خاش دو رو بخر ببر در خانهاش بده که به قرآن عمل کرده باشی.
وَ إِذٰا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهٰا أَوْ رُدُّوهٰا، ببینید همین کار در دوره عمر ما که یکی در حق ما یک کاری کرده ما هم تلافی کردیم، یا بهترش را یا مثلش را، ما قیامت د ر دادگاه قرآن گیر نمیکنیم، اگر به ما بگویند کنار قرآن بودی چه کار کردی؟ میگوییم پروندهمان را ببین، قرآن گفته نماز ما نماز داریم، روزه، روزه داریم، احترام به پدر و مادر داریم، محبت به زن و بچه داریم، تلافی خوبیهای مردم داریم، به آسانی رد میشود، تمام گیر کردنهای قیامت برای کمبود زندگی از قرآن و اهل بیت است.
ما قیامت گیر دیگر نداریم، ما قیامت گیر شیمیایی نداریم، گیر فیزیکی نداریم، گیر ریاضی نداریم، گیر نجاری و بنایی نداریم، گیر مهندسی و معماری نداریم، اینها دادگاه ندارد، حالا من پنجاه سال نجار بودم به نجاری من چی کار دارند اگر هم کاری داشته باشند فقط به من میگویند یک جفت دری که ساختی هشتاد هزار تومان، این هشتاد هزار تومانی که گرفتی میزان بیست هزار تومانش را در چوب و رنگ تقلب کردی اینجوری ممکن است آدم گیر کند اما اصلش را آدم گیر نمیکند ابدا.
تمام گرفتاریهای قیامت برای کمبود زندگی از قرآن و فرهنگ اهل بیت علیهم السلام است. خب این یک مورد یکی دو تا مورد معنوی هم بگویم از اهل قرآن، که بدانید آنی که وصل به قرآن است قرآن برایش کار میکند، خوب هم کار میکند، من با مرحوم شهید قدوسی غیر از اینکه ارادت داشتم رفاقت هم داشتم، بعد از پیروزی بخشی از کارهای ایشان را من کمک بهشان دادم کارهای خیلی مهم هم بود، البته بدون توقع من هر کاری که برای انقلاب کردم حقوقی نگرفتم، هیچی، ایشان مجتهد بود، آدم پاکی بود، آدم با تقوایی بود، آدم با احتیاطی بود، داماد علامه طباطبایی صاحب تفسیر قرآن المیزان هم بود، اصالتا هم اهل نهاوند بود، از استان همدان. ایشان یک پدری داشتند که بعد از تحصیلات علم برگشتند نهاوند خیلی به دین مردم، به تربیت مردم خدمت کردند، اسمش حاج آخوند نهاوندی بود، این حاج آخوند عجیب با قرآن انس داشت، و به قول امروزیها حالا من این لغت را نمیدانم ایرانی است، یا خارجی است، با قرآن مَچ بود یعنی هماهنگ بود، همه کارهایش براساس قرآن.
خیلی اتصالش به قرآن شدید بود، همسر حاج آخوند که مادر مرحوم شهید قدوسی بود دچار ضعف اعصاب شدید و بیحوصلگی شده بود، حاج آخوند مثل یک مادر مهربان از این خانمش پرستاری میکرد با آن عظمت علمی و موقعیت اجتماعی، پرستاری میکرد، دیگر میدانید یعنی چی، تابستان هوای در اتاق گرم بود آن وقت هم کولر و پنکه نبود، به حاج آخوند میگوید که زحمت بکش رختخواب من را بیاور در ایوان بیانداز، که هوا خنک است، آنجا بخوابم، میفرماید مانعی ندارد، خود حاج آخوند تشک و متکا و روانداز را میآورد در ایوان دست مریضش را میگیرد میآورد میخواباند، بهش میگوید من بیدار هستم هر چی میخواهی بگو برایت بیاورم آب میخواهی، شربت میخواهی، میوه میخواهی، غذا میخواهی، این رفتار با زن عبادت خداست، یعنی اجرای اخلاق و آداب اسلامی و انسانی عبادت است.
ساعت رسیده بود به ده و یازده شب، هفت هشت ده تا سگ پشت دیوار خانه حاج آخوند جمع شدند، و داشتند پارس میکردند خب یک پنج دقیقه ده دقیقه، خانمی که مشکل ضعف اعصاب دارد، مشکل بیحوصلگی دارد، برگشت به حاج آخوند گفت بلند شو شر این سگها را از سر من کم کن بدجوری دارند پارس میکنند و صدا میکنند من اصلا تحمل ندارم، حاج آخوند فرمود خانم همین الان صدای هر هفت هشت تا رامیاندازم، همین الان، فکر میکنید چی کار کرد حاج آخوند یک دسته بیلی، دسته کلنگی، داسی، کاردی برداشت برد پشت دیوار با سگها درگیر شد؟ نه آمد در اتاق قرآنش را برداشت آورد نشست روی ایوان، شروع کرد با یک قرائت حزینی قرآن خواندن، آیه اول را که حاج آخوند خواند صدایش درآمد هر هفت هشت تا سگ پوزههایشان را گذاشتند روی دستشان قرآن گوش میدادند، یک آیه، دو آیه، سه آیه، ده آیه، دیگر قاری قرآن گلویش خشک میشود صدق الله العلی العظیم قرآن را بست کل شش هفت سگ هم راهشان را گرفتند و رفتند، گفت خانم راحت شدی؟ این معنیاش چیست؟ معنیاش این است که اهل قرآن هر شرّی از سرشان کم میشود. اما اگر اهل قرآن باشند، اهل قرآن دیگر حسد و بخل و حرص پاچهشان را نمیگیرد، زخم نمیزند بهشان، اهل قرآن با آرامش زندگی میکنند، و هر خطری را با قرآن از خودشان رد میکنند.