روز ششم
(تهران مسجد المجتبی (ع))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
وجود مبارک رسول خدا تا زمانی که در شهر بودند برای مردم سخنرانی داشتند، سخنرانیهای حضرت خیلی کوتاه بود، که همانها به عنوان روایات حضرت نقل شده. خیلی از آن سخنرانیها را امیر المومنین امام مجتبی، حضرت ابی عبدالله نقل کردند بخشی از آنها را هم ائمه بعد روایت کردند. معمولا از زمان خودشان هم شروع شد به نوشتن، و ثبت کردن.
زمانی هم که سفر میرفتند یا در میدان جنگ بودند، در طول سفر هم برای مردم صحبت میکردند، در جنگ هم برای مردم سخن میفرمودند، من تا آنجایی که توانستم فرمایشات وجود مبارک حضرت را ببینم در بیشتر گفتارهایشان چه در مدینه، چه د ر سفر، چه در میدانهای جنگ مردم را به انتقال از این دنیا به دنیای بعد توجه دادم. و درباره مردن سخن گفتم. حتی در بخشی از این سخنرانیهایشان به مرگ خودشان اشاره کردند که مردم بدانند وقتی پیغمبر در این دنیا ماندنی نیست آنها هم ماندنی نیستند. خیلی دل خوش نکنند به اینجایی که هستند، به نعمتها، به ثروتها، بلکه دلشان با متاع دنیا، ابزار دنیا یک دل صافی باشد، که مبادا امور مادی در قلبشان تبدیل به معبود بشود، یعنی جای خدا را در زندگی بگیرد. به جای اینکه خودشان را هزینه پروردگار کنند برای به دست آوردن متاع و ثروت دنیا خودشان را آب کنند و به دست آورده را هم بگذارند و بروند و بهرهای نصیبشان نشود.
هیچ وقت هم به مردم نفرمودند دنبال دنیا نروید، همیشه میفرمودند رابطهتان با دنیا رابطه آخرتساز باشد، خیلی جالب است که در فرمایشاتشان دارند که این بدنهایتان را، این جسمهایتان را تا زنده هستید خرج کار مثبت بکنید، از ثروت و پول و زمینی که دارید خرج کار مثبت کنید، و به قول قرآن مجید اهل تکاثر نباشید. یعنی هی ثروت انباشته نکنید. به صلاحتان نیست، به صلاح آخرتتان نیست، به صلاح مرگتان نیست. چون اگر به غیر از این با دنیا معامله بکنید این دنیا گیرتان میاندازد. مشکل برایتان میسازد. دلتان با خدا باشد و از این ابزارها و وسائل و نعمتها در راه درست هزینه کنید استفاده کنید.
یکی از سخنرانیهای وجود مقدسشان در مدینه در حضور مردم این سخنرانی است که روی هم رفته دو خط نمیشود در نوشتن، ولی دنیایی از معنا و حقایق و معارف را در قالب این سخنرانی جا دادند، کلام اولشان این است کفی بالموت واعظا، یعنی اگر دنبال موعظه هستید، دنبال نصیحت هستید، اگر دنبال زنگ بیدارباش هستید مردن مردم برایتان موعظه، نصیحت، زنگ بیدارباش، یک وقت خودشان که در مدینه عبور میکردند در روایت دارد به یک خانه قدیمی کهنه به جا مانده میرسیدند که ساکنی نداشت برای اینکه به آن خانه نمیشد اعتماد کرد، نکند دیوارش خراب شود طاقش فرود بیاید، میایستادند روبروی این ساختمان با ساختمان حرف میزدند که محصول حرفشان این بود معمار و بنا و کارگرهایی که تو را ساختند کجایند؟ خانه برای دویست سال پیش بود برای صد و پنجاه سال پیش بود، سازندگانت کجا هستند؟ خب اگر خانه زبان داشت جواب میداد یا رسول الله معمار من، بنای من، عمله من، آنهایی که مصالح فروختند دویست سال است زیر خاک هستند، خب مالکانت کجا هستند؟ آنهایی که تو را خریدند و در تو مسکن گرفتند مردی بوده، زنی بوده، بچهای بوده، آنها کجا هستند؟
خب باز هم اگر زبان داشت به پیغمبر میگفت آنها هم زیر خاکند، گذاشتند و رفتند خب آن دختر و پسرهایی که در اتاقهای تو عروسی کردند و جشن گرفتند و شادی کردند و پایکوبی کردند آنها کجایند؟ آنها هم همه پیر شدند و آن شادیها تبدیل به عزا شد، بعد از عروسی ختم گرفتند، شب هفت گرفتند در همان خانه، شب چله گرفتند شب سال گرفتند، خیلی عجیب است این مجموعه آدمهایی که برای به وجود آوردن این خانه و زندگی کردن در این خانه اینقدر زحمت کشیدند همه رفتند زیر خاک دیوار خشتی و گلی هنوز مانده، یعنی انسان عمر من خشت و کاهگل خیلی از تو بیشتر است، تو با این عمر اندکت چی کار کردی؟ برای دنیای بعدت چه کردی؟ میگفت مرگ مردم برایتان بس است که نصیحت باشد موعظه باشد.
اگر بناست پند بگیرید، از مردن پدرانتان مادرانتان، عموها و داییها و خالهها و عمهها، عروسها و دامادهایشان پند بگیرید چون شما هم به ناچار یعنی بخواهید یا نخواهید پشت همین قافله هستید، هیچ وقت از خط این قافله کنارتان نمیزنند، جلوتریها رفتند شما که هنوز ماندید شما هم دارید میروید، یک سخنرانی خیلی مهمی امیر المومنین دارند برای روزهای اول به حکومت رسیدنشان است، خب معمولا یک آدمی که رئیس جمهور میشود میآید برای مردم حرفهای خوب خوب میزند ولو نتواند عمل بکند و بداند که نتواند عمل کند ولی حرفهای زیبا، حرفهای خوب، با انشاء خوب، به مردم دلگرمی میدهد، به مردم امید میدهد، خودش هم خیلی شاد است، که شده رئیس جمهور و شده اعلی حضرت و شاه.
خب باید امیر المومنین هم همان حالی که همه سلاطین و رئیس جمهورها داشتند داشت، اما در این سخنرانی روزهای اول به حکومت رسیدنش ببینید به مردم چی گفته، بادروا، بادروا یعنی شتاب کنید، معطل نشوید ننشینید، بدوید، حرکت سریع داشته باشید به کجا؟ این حرکت حرکت قدمی نیست، که آدم با پایش بدود، این حرکت توجهی است، یک حرکت فکری است، یک حرکت عقلی است بادروا، بشتابید خب آدمی که به سرعت میدود همه چیز را پشت سرش گذاشته و دارد میدود، بشتابید سرعت کنید به سوی امر العامة و خاصة احدکم، بشتابید با فکرتان، با عقلتان، با اندیشهتان، با توجهتان، با دلتان، به جانب مرگی که برای کل موجودات عالم قرار داده شده و به ویژه برای شما آدمیزادها مهرش به گردنتان خورده. این حرفها را دارد اول حکومتش میزند ببینید مردم را به کجا توجه میدهد نمیآید پشت هم اندازی کند خیالتان راحت باشد حالا که من را انتخاب کردید به تک تک شما خانه میدهم و رفاه میدهم و آسایش میدهم، مردم را دلبند به دنیا نمیکند، بله اگر توانستم کاری برایتان میکنم نتوانستم یا ضعیف بودم یا ناتوان بودم یا سرمایهاش نبود، پولش نبود، اما امیر المومنین دارند دلکن میکند مردم را، از حرفهایش پیداست که راضی نبود از آن ملت برای اینکه میدید بعد از مرگ پیغمبر تا این دو سه روزی که بیعت کردند با او و او را به حکومت انتخاب کردند چسبیده به دنیا شدند، اصلا از فکر آخرت و مرگ و برزخ و پاداش و جریمه و دادگاههای پروردگار درآمدند در غفلت هستند، انگار مرگ برایشان مقرر نشده اینها در این دنیا ماندگارند و همیشگی هستند و همه چیز هم همیشه برای خودشان است.
دلشان را داشت از این سنگینی و اتصال به امور مادی جدا میکرد، که این دنیا و امور مادی را در راه آباد کردن آخرت قرار بدهند نه اینکه نروند دنبال دنیا نه از چسبیدن به دنیا دربیایند و آزاد بشوند، از چسبیدن به پول دربیایند عمرشان را تلف نکنند به اضافه کردن زمین و اضافه کردن پاساژ و اضافه کردن ماشین و اضافه کردن مال و یک روزی هم پلکشان را باز کنند ببیند ملک الموت بالای سرشان است مهلت حرف زدن هم ندهد و مهلت هم قرار ندهد که اینها بشینند اقلا برای این پولها و زمینها و ملکها، برای این آپارتمانها یک وصیتی بنویسند، مهلت این که نوک قلم روی کاغذ بیاورند نمیدهد مهلت حرف هم نمیدهد که اقلا به زنش، به بچهاش به آنی که مطمئن است روزگار ما که به هیچ کس نمیشود اطمینان کرد، بگوید ثلث مال من را جدا کنید یک خاکی در سر من بریزید. مرحوم محدث قمی نقل میکند میگوید خراسان که یک منطقه بسیار وسیعی بوده خیلی وسیع، که الان من میخواهم نقشه خراسان آن روزگار را برایتان بگویم از حدود شاهرود شروع میشود خراسان بزرگ به سمرقند و بخارا و ماوراء النهر ختم میشود. از این طرف هم به حدود سیستان و بلوچستان است، یک چنین سرزمینی الان هم میگویند خراسان بزرگ که یک قطعهاش دست ایران است، سبزوار است و نیشابور است و بیرجند است و بجنورد است و مهبندان است و نیشابور. چیزی دست ما نیست.
ایشان نوشتند که خراسان بزرگ یک حاکم داشت یک امیر داشت، یا به تعبیر امروزیها یک اعلی حضرت داشت، یک سلطان داشت یک رئیس جمهور داشت خب این افراد صندلیدار و مقامدار مثل بقیه یا سکته میکنند یا سرطان میگیرند، یا حصبه میگیرند یا سل میگیرند یا عفونت خونی میگیرند میمیرند، اینهایی که هفتاد هشتاد سال پیش و یک مقدار به عقبتر در ایران جولانی داشتند، ادعای خدایی میکردند، که حالا بعضیهایشان را خودمان دیدیم از قبل از انقلاب حالا بعد از انقلاب هم که جلوی چشمتان خیلی صندلیدارها یا مردند یا ترور شدند یا سکته کردند. قبلش شاه پدرش احمدشاه، محمدعلی شاه، مظفرالدین شاه، ناصر الدین شاه، محمدشاه، فتحعلی شاه، آقا محمد خان قاجار، محمد حسن خان قاجار که خیلی آدم قوی بود بسیار قوی، کریمخان، نادرشاه، شاه سلطان حسین، شاه سلیمان، شاه صفی تا شاه عباس کبیر، کجایت کبیر بوده لقب را یدک میکشی. کجا هستند؟ کاخهایشان چی شد؟ خودشان که خاک شدند کاخهایشان هم خیلیهایش مانده کسی در آن زندگی نمیکند بلیط میفروشند به ملت تا بروند در و دیوار و آینه کاری تماشا کنند تمام کاخ شهان جایگاه جغد شود، من این را دیدم بساز کاخ محبت که خالی از خرد است.
ای که بر پشت زمینی همین الان به ما دارد میگوید، ای که بر پشت زمینی همه وقت آن تو نیست، همیشه که برای ما نیست پشت زمین، دیگران در سلب پدر و در رحم مادر هستند میآیند اصلا این بچههایی که به دنیا میآیند اعلام میکنند آماده شوید از این دنیا بروید بیرون جای ما را تنگ نکنید لطفا به پدر و مادرشان، به عمه و به خالهشان، که چه خبرتان است اینقدر ماندید، بقچهتان را ببندید ما آمدیم جا جای ماست شما دیگر بس است.
ببینید اول کار است که امیر المومنین حاکم شده یا رئیس جمهور شده، نماند، امیر خراسان خیلی برایش مهم بود که حاکم این سرزمین بسیار پهناور است، اینها هم که میدانید نرم و غیر نرمشان در مدت حکومتشان کارشان تاخت و تاز است، مُرد بالاخره مرگ برای همه است، انک میت و انهم میتون این خیلی آیه تکاندهندهای است، حبیب من مردنی هستی من نگهت نمیدارم در دنیا، من بالاخره جانت را میگیرم، چقدر عمر کرد حالا پیغمبر به این با عظمتی که دیگر نخبه بندگان الهی بود از همه فرشتگان و انس و جن برتر بود شصت و سه سال، چقدر مگر گذاشت خدا بماند.
ما دیگر بعد از پیغمبر و امیر المومنین در امتیازبندیها که خود ائمه هم اقرار دارند کسی را در امتیاز داشتن مانند حضرت ابی عبدالله الحسین علیه السلام نداریم، من یک امتیازات پرنکتهای از حضرت دارم که در طول این پنجاه سال مطالعه به دست آوردم. خیلی عجیب است اینها را در یک کتابی جمع کردم که امسال منتشر شد آئین اشک و عزا در سوگ ابی عبدالله، خیلی از دانشمندان این کتاب را به دست آوردند خیلی با من صحبت کردند میگفتند این کتاب یک حسینشناسی بسیار قوی و جامعی است، خب ایشان چند سال در این دنیا زندگی کرد؟ پنجاه و هفت سال، چقدر است پنجاه و هفت سال؟
چه معنی دارد این حرف معنیاش این است که خداوند به ایشان بیش از پنجاه و هفت سال مهلت ندادند، امیر خراسان بزرگ که اندازه چهار پنج برابر کشور فعلی ایران است خراسان بزرگ، مرد مثل همه، بردند خاکش کردند، دست خالی نرویم برادران خیلیها آدمهای نرم، خوش اخلاق ولی آی زمین دارند، آی پول دارند ولی دست خالی میمیرند، آدمهای خوبی هم هستند نماز میخواند روزه میگیرد، کم هم اتفاق میافتد خب من خودم پنجاه سال است بین مردم هستم خیلی کم یکی دو تا در پنجاه سال که به یک عالم دین مراجعه کنند بگویند آقا ما چهل تا آپارتمان داریم، دویست هزار متر زمین داریم، در ده یک باغ ده هکتاری داریم، در دو سه تا بانک هم حالا آدمهای ضعیفی بودیم ما چهل و پنجاه میلیارد تومان پول داریم، به نظر شما که عالم دین هستی ما باید با اینها چی کار بکنیم نمیآیند بپرسند، میترسند بیایند بپرسند، همین متدینها میترسند. که نکند آخوند دین بهشان بگوید کل اینها را خمسش را بده، زکاتش را بده، به قوم و خویش فقیر بده، به آدم از کار افتاده بده اینهایی که قرآن تعیین کرده از ترسشان که ما نگوییم به پولت دست بزن نمیآیند بپرسند.
مرد تریلیاردر بود من در یک کتابی خواندم صبحها که میخواست صبحانه بخورد یک شیشه زیبایی پر از پنیر محلی بود این یک دانه نان برمیداشت، یک چایی، بعد این نان را لقمه میکرد و میمالید پشت شیشه و میخورد، گفتند خب درش را باز کن یک ذره پنیر لای نون بمال میگفت آخه کم میشود همینطوری من نگاهش میکنم خوشم میآید حالا پنیر نیاید لای لقمه لقمه را من میمالم پشت شیشه ا نگار پنیر خوردم، یعنی یک عدهای اینقدر بیچاره و بدبخت هستند، دارند کاری نمیکنند، دارند نمیآیند بپرسند آن وقت دم مردن بد گیری میکنند بد، آیت الله العظمی گلپایگانی من خیلی خدمت ایشان میرسیدم به من خیلی محبت داشتند، خصوصی خیلی بودم پیششان، ایشان میفرمودند که حالا خودشان هم بالای سرش بودند یا کسی دیگر من الان تردید دارم، ولی بیشتر احتمال میدهم خود ایشان بالای سر آن محتضر بودند که میفرمودند حدود هشتاد سالش بود آدم ثروتمندی هم بود، تازه یک خانه عالی خیلی خوبی ساخته بود تر و تمیز کرده بودند هنوز اثاث نکشیده بودند بروند در آن خانه که مرگش رسید گفت دم مرگش برگشت به پروردگار حمله کرد و دعوا کرد، گفت من در این هشتاد سال عمرم خیال میکردم تو خدای عادلی هستی، اما الان فهمیدم ظالم هستی بد هستی، من این همه جان کندم پول جمع کردم یک تکهاش را کردم این خانه مهلت به من ندادی یک شب بروم در این خانه ظالم و جان داد. گیر میکنند مردم.
از ما بشنوند از قرآن مجید بشنوند، خدا رحمت کند حاج محمد شهرابی را یک بار به من گفت که چطوری باید وصیت بکنم؟ گفتم من سی سال پیش سی و پنج سال پیش که خیلی جوان بودم و سرحال بودم یک وصیتنامه برای خودم نوشتم حدود بیست و پنج صفحه است میخواهم بیاورم بهت بدهم مطالعه بکنی روی وصیت من وصیت تنظیم بکنی؟ گفت بیاور، که وصیتش را روی آن وصیت تنظیم کرد البته من چیزی نمانده ازم که حالا وصیت بکنم چی کار بکنی، امیر المومنین میفرماید خودت وصی خودت باش نمیخواهد بنویسی و محضر تصدیق امضا بکنی آن هم میزنند زیرش، خودت کاری که میخواهی بعد از مردنت برایت انجام بدهند برای خودت انجام بده.
خب مهلت نمیدهد ملک الموت که آدم وصیت کند، مهلت نمیدهد که آدم یک کلمه حرف بزند که با این ثروت من چی کار بکنید، بعد هم این ثروت عظیمی که میماند دم مردن آدم را گیر میاندازد که برگردد به خدا بگوید تو خدای ظالمی هستی آقای گلپایگانی میفرمایند من خودم کنار این آدم محتضر بودم و مرد دو تا فحش به خدا داد و مرد، چرا؟ چون این همه ثروت را دم محتضر بودنش میدید میدید همه را دارند از دستش میگیرد، یک کاری کنیم گیر نیفتیم دم مردن و با خدا درگیر نشویم بیدین میمیریم، نمیارزد، بپرسید از عالم ربانی که با این زمینها، با این ملکها، با این پاساژها، با این آپارتمانها، با این مغازه گران، با این سرمایه، با این پولهای بانک چی کار بکنیم به خدا گیرتان میاندازد.
خب امیر خراسان آدم کمی نبود، کشور به آن باعظمتی مرد خب همه میمیرند، ما هم میمیریم، دفنش کردند مرحوم آقا شیخ عباس مینویسند من شاید این مطلب را بالای چهل سال پیش در کتاب منازل الآخرة دیدم حالا نمیدانم ایشان از کی نقل میکند از چه عالمی، چه کتابی، اینها دیگر حقیقت است، قرآن چهار پنج تا خواب نقل میکند معنیاش این است که خدا فی الجمله خواب درست و حسابی را قبول دارد نه بالجمله، نه کل خوابها را نه، فی الجمله بخشی از خوابها را، مرحوم محدث میگوید نزدیکترین یا یکی از نزدیکان خوابش را دید خواب امیر خراسان را که مرده بود و زیر خاک بود. اینی که خوابش را دید این حرف را شروع نکرد خود امیر خراسان حرف را شروع کرد این جزو خانوادهاش بود. گفت که گوشت که میخرید از قصابی معمولا برای آبگوشت قدیمها چون خیلی آبگوشت رسم بود ملت پلوخور نبودند، گفت گوشت که میخرید آبگوشت درست میکنید آبگوشتش برای شما، سیب زمینی هم برای شما، گوشت کوبیده هم با نخود و لوبیا برای شما، گوشتهای چسبیده به استخوان آنها را هم به نیش بکشید و بخورید مغز استخوان هم بتکانید در قاشق بخورید، این استخوانهایی که دیگر به درد نمیخورد اینها را به نیت ما جلوی سگهای گرسنه بیندازید بلکه یک چیزی در این برزخ گیر ما بیاید ما بدبخت هستیم، محتاج به یک استخوانی که به نیت ما جلوی سگ گرسنه بیندازید.
خب آدم باید به فکر عالم بعدش باشد، به فکر مردن خوب باشد، این حرف پیغمبر است، کفی بالموت واعظا، اگر بنا به پند گرفتن باشد مردن مردم برای پند گرفتن بس است، حرفم تمام.
نشسته بودم این زیارت عاشورا را که گوش میدادم خواننده رسید به نام پاک نورانی ملکوتی الهی قمر بنی هاشم که سی و دو سال بیشتر در این دنیا نبود یعنی خدا بیشتر مهلت بهش نداد، پرونده تو قمر بنی هاشم در عمر سی و دو بود، سر سی و دو از دنیا رفت، نمیدهند مهلت نمیدهند هر کسی میخواهد باشد، آن رقمی که برای مرگ قطعی زده شده بیشتر مهلت نمیدهند چه باید کرد، چرا بیشتر مردم خوابند، چرا؟ چرا بیشتر مردم در حال غفلت میمیرند، چرا؟ میمیرند دیگر.
چی کار کرد کربلا قمر بنی هاشم، امام حسین در جنگ تن به تن بالای سر همه آنهایی که تک جنگیدند و شهید شدند آمد، کنار بدن هر کسی هم به تناسب او چیزی گفت، این خیلی دقیق است، یعنی همه را به تناسب و عظمتشان حرف زد، بالای سر غلام سیاه گفت اللهم بیض وجهه، خدایا چهرهاش را نورانی کن، و طیب ریحه، خدایا این بدن را معطر کن، بالای سر مسلم بن اوسجه انا لله و انا الیه راجعون، کنار بدن شش ماهه گفت خدایا در برابر نگاه تو این همه بلا به سر ما آوردند، خدایا این شش ماهه را ذخیره قیامت من قرار بده، بالای سر علی اکبر علی الدنیا بعدک العفی، اما وقتی آمد کنار بدن قطعه قطعه قمر بنی هاشم.