لطفا منتظر باشید

شب سوم

(تهران حسینیه حضرت قاسم)
جمادی الاول1437 ه.ق - اسفند1394 ه.ش

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

 الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.

آیات قرآن و روایات اهل بیت صفات پاکان را، درستکاران را، و به تعبیر خود قرآن عباد خدا را، بندگان واقعی را که بیان می‌کند یکی از آنها گذشت در هنگام خشم و عصبانیت و از کوره در رفتن است. بتوانند و قدرت داشته باشند عصبانی نمی‌شوند، اما پروردگار مهربان عالم هم از آنها نفی عصبانیت به طور کامل نمی‌کند که فرموده باشد اصلا اینها از کوره درنمی‌روند چرا، ولی فرقشان با دیگران این است که دیگران به خاطر اینکه مایه‌های ایمانی قوی ندارند، سرمایه‌ای مثل تقوا ندارند، توجه عمیقی به قیامت ندارند، ضررشناس نیستند، منفعت‌شناس واقعی نیستند، وقتی از کوره درمی‌روند و عصبانی می‌شوند کارهای ابلیسی و شیطانی می‌کنند، یعنی به زشتی می‌افتند، به ظلم می‌افتند، به ستم می‌افتند به ضربه زدن می‌افتند، به خسارت زدن می‌افتند، اما عباد شایسته خدا و پاکان و اهل تقوا اگر عصبانی بشوند دچار کار ابلیسی نمی‌شوند بلکه کارشان کار اخلاقی است، و کارشان کار الهی است اینها هم‌اخلاق پروردگارند.

خب یک اخلاق پروردگار گذشت است، شما خودتان را بسنجید من هم خودم را بسنجم، از اولی که تکلیف شدیم تا حالا ما چقدر اشتباه و گناه و خطا و معصیت داشتیم، شماره‌اش را نمی‌دانیم اما همواره در معرض گذشت خدا بودیم، چون اگر می‌خواست از ما گذشت نکند با ده بیست تا گناهی که مرتکب شدیم یک فرمان می‌داد فلج می‌شدیم، یک فرمان می‌داد قلبمان می‌ایستاد، چون هیچی که دست ما نیست همه چیز دست خودش است، یک فرمان می‌داد کل مالمان نابود می‌شود، اینها می‌شود انتقام دیگر، می‌شود جریمه، می‌شود کیفر، شما در قرآن مجید وقتی دقت بکنید می‌بینید یک کاری که پروردگار درباره گنهکاران حرفه‌ای نه ما، ما که گنهکار حرفه‌ای نیستیم، گاهی قدم کج برمی‌داریم اما یک کاری که درباره کل گنهکاران حرفه‌ای دارد مهلت دادن است، مهلت دادن یعنی چی؟ یعنی من عصبانی نمی‌شوم، خشمگین نمی‌شوم، میدان می‌دهم، مهلت می‌دهم، که اینها بیدار بشوند، بینا بشوند، به خود بیایند، توبه کنند خودشان را اصلاح بکنند مگر از این مهلتی که بهشان می‌دهم استفاده نکنند، خب دچار جریمه می‌شوند، دچار عذاب می‌شوند هم عذاب دنیایی و هم عذاب آخرتی. این پاکان هم اخلاق خدا هستند، یک اخلاق خدا گذشت است، آنها هم اهل گذشت هستند و با توجه به اینکه ممکن است عصبانی  بشوند که می‌شوند، ما یک خطبه در نهج البلاغه داریم که یکی از گلهای سرسبد نهج البلاغه است، به نام  خطبه متقین، که امیرالمومنین علیه السلام ویژگی‌های مردم باتقوا را بنا به درخواست یکی از عاشقانش به نام همام بن شریح بیان کرده است، که این خطبه را من تا حالا دو تا کتاب مستقل دیدم درباره‌اش نوشتند به نام، سه تا اوصاف اهل تقوا، یکیش را یکی از علمای تبریز نوشته، برای شصت هفتاد سال پیش است، یکیش را یک دانشمندی اوائل انقلاب نوشت که خیلی خوب نوشت اما عاقبت به خیر نشد خودش، و یکیش هم که تقریبا کتاب خوبی است یکی از علمای لاهیجان نوشته، لاهیجان علمای بزرگی داشته درس‌خوانده‌های نجف و مشهد و قم که یکی از رده‌های بالای علمی‌شان درباره خطبه متقین کتاب مفصلی نوشته، حدودا صد و ده ویژگی را امیرالمومنین برای اهل تقوا بیان می‌کند به درخواست همین همام، البته امام زیربار نمی‌رفت وقتی که این مرد الهی و این عاشق به محضر امیرالمومنین عرض کرد صرف لی المتقین، علی جان اهل تقوا را برای من تعریف کن، برای من بیان کن، من دلم می‌خواهد اهل تقوا را کاملا بشناسم و بفهمم و بدانم که اینها چه ویژگی‌هایی دارند، امام یک آیه از قرآن خواندند که فان الله مع الذین التقوا و الذین هم محسنون، پدرجان این مسائل را گوش بده به درد دنیا و آخرت می‌خورد خیلی مهم است، یعنی علم امیرالمومنین است.

امام فرمودند إِنَّ اَللّٰهَ مَعَ اَلَّذِينَ اِتَّقَوْا وَ اَلَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ  ﴿النحل‏، 128﴾، و ساکت شدند. فرمودند تقوا پیشه کن، تقوا یعنی خودداری از گناهان که انسان آلوده به گناهان کبیره نشود، اصرار و پافشاری بر گناهان کوچک هم نداشته باشد این را می‌گویند آدم باتقوا، آنی که دنبال گناهان کبیره نیست اصرار بر گناهان ریز و خرد هم ندارد این آدم باتقوایی است. و سکوت کرد حضرت فقط سفارش بهش کرد اتق الله، بعد سود تقوا را برایش بیان کرد با یک آیه قرآن، فان الله مع الذین التقوا ، فرمودند همام خداوند با اهل تقوا معیت دارد یعنی جدای از اهل تقوانیست، اهل تقوا هم جدای از پروردگار نیستند این دو تا با هم هستند، خدا به اهل تقوا نظر محبت دارد، اهل تقوا هم نظر عاشقانه به خدا دارند وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلّٰهِ ﴿البقرة، 165﴾، آنهایی که در این مسلک و در این مسیر هستند محبتشان به خدا شدید است خدا هم به اینها محبتش شدید است، ان الله یحب المتقین، یعنی این هر دو با هم هستند معیت دارند.

همام در نهج البلاغه دارد و لم یقنع، قانع نشد، خوب است آدم از حرفهای معنوی قانع نشود، امام امر به تقوا کردند سود تقوا را هم بیان کردند که معیت خدا با اهل تقواست، اما قانع نشد. چرا قانع نشد؟ روحش بزرگ بود، فکرش خیلی خوب بود، عشقش به امور معنوی خیلی شدید بود، لذا قانع نشد دلش می‌خواست امیرالمومنین بیشتر برایش بگوید، حالا من یک معنای لطیفی هم از تقوا بگویم که ابوالفتوح رازی مفسر شیعی قرن هفتم که در حرم حضرت عبدالعظیم دفن است سنگش هم معلوم است، خیلی آدم والایی بوده، تفسیر قرآنش هم دوازده جلد است، هم اخلاقی هم عرفانی است، هم داستان‌های جالبی دارد، فقط مشکلش برای شما این است که انشایش یک مقدار پیچیده است و فارسی قرن هفتم است، ایشان در تفسیر در جلد اولش در توضیح ذلک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتقین نقل می‌کند که یک نفر آمد پیش سعید بن جبیر که از اصحاب حضرت زین العابدین بود، حافظ قرآن بود، و به شدت هم بنی امیه دنبالش می‌گشتند بکشند آخر هم گرفتند و سرش را از بدن جدا کردند، اینها آدم‌هایی بودند که حاضر نشدند دینشان را با چیزی معامله کنند، یعنی وقتی که دیدند با خطر دین مواجه شدند برای حفظ دین هیچ راهی برایشان نمانده جز اینکه جانشان را بدهند، حاضر شدند راحت جانشان را دادند، اینها آدم‌های خیلی باارزشی بودند، خیلی هم مورد محبت خدا بودند اینجور آدمها و مورد محبت انبیا و ائمه و ملائکه عرش طبق آیات سوره مومن دعاگوی اینجور آدم‌ها هستند، به سعید بن جبیر گفت تقوا یعنی چی؟ این همه قرآن می‌گوید تقوا تقوا من معنی‌اش را نمی‌فهمم خب سعید عرب بود، ا ین آقایی هم که معنی تقوا را پرسید این هم عرب بود، بیابان‌های عرب هم خیلی‌هایش خارستان است، خار مغیلان یک خارهای تند و تیزی دارد، یا خار ضریع که در قرآن هم از این خار اسم برده شده غیر از آرواره شتر هیچ چهارپایی این خار تیغ‌دار را نمی‌تواند بجود، یک خار خیلی سنگینی است که پروردگار می‌گوید نمونه این خار در جهنم است و خوراک جهنمی‌هاست، چون عرب‌ها با ضریع خارسخت بیابان آشنا بودند خدا آن خار جهنم را به این ضریع تشبیه کرده، لَيْسَ لَهُمْ طَعٰامٌ إِلاّٰ مِنْ ضَرِيعٍ  ﴿الغاشية، 6﴾، حالا این آرواره ضعیف اهل جهنم چطوری می‌خواهد این خاری که دنیایی‌اش را شتر نمی‌تواند بخورد اینها بخورند، بعد هم می‌گوید مجبورند بخورند جریمه‌شان است، اینهایی که در دنیا بی‌قید و شرط عرق می‌خوردند و عربده می‌کشیدند، مشروب می‌خوردند و می‌خندیدند به قرآن می‌خندیدند، به حرام‌ها می‌خندیدند، به نبوت می‌خندیدند حالا به جای آن لذت شراب‌خوری‌ها و عرق‌خوری‌ها و آبجوخوردن‌ها باید ضریع بخورند آن مال حرام‌هایی که خوردند و کیف کردند، آن رشوه‌هایی که خوردند، آن اختلاس‌هایی که خوردند، آن مال‌های غصبی را که خوردند، آن مال‌های ایتام را که خوردند، آن مال‌های تقلبی را که پول درآورده بودند ازش خوردند، خب حالا باید این جریمه را ببینند، بعد قرآن می‌گوید لا یسمن و لا یغنی من جوع، این خار شکمشان را پر می‌کند نه سیرشان می‌کند نه یک مثقال به بدنشان اضافه می‌کند چاق نمی‌شوند، به این مرد عرب گفت سعید بن جبیر، گفت تا حالا در بیابان‌های پر از خاررفتی پیاده؟ گفت بله، عرب‌ها هم از قدیم پیرهن بلند تنشان بود، گفت وقتی که وارد خارستان پر شدی چه کار کردی در راه رفتن؟ گفت سعید دامن پیراهنم را بالا زدم به این خارها گیر نکند پاره نشود، چون آنها یک خارهایی است که قشنگ تا آنجایی که به پیراهن برسد پیراهن را تکه تکه می‌کند و پاره پاره می‌کند، یکی هم پا تا زانویم را دقیقا مواظب بودم و چشم داشتم به پاهایم که یک دانه خار بهش فرو نرود، گفت معنی تقوا همین است دنیا خارستان انواع گناهان، مفاسد، بدی‌ها، زشتی‌ها، معصیت‌ها، فجور و فساد است تا روز بیرون رفتن از دنیا مواظب زندگی کن که لباس انسانیتت پاره پاره نشود و ساختمان شخصیتت زخم نخورد که تمام خون انسانیتت از آن زخم‌ها بریزد بیرون و نابود شود این معنی تقوا.

یعنی همام به این یک مقدار حرف امیرالمومنین قانع نشد، شنیدم عاشقی پروانه‌خوئی، به آئین محبت راستگوئی، یکی دلباخته پیش شه عشق، علی سرّ له گنجینه عشق، بیامد نزد آن شه با دلی پاک، دلی چون گل ز داغ عشق صد چاک، بیامد تا شه افروزد دلش را، ز برق عشق سوزد حاصلش را، عجب جلساتی در این دنیا برپا شده اصلا آدم از حرف زدنش مست می‌کند چه برسد به اینکه خودش یک وقت در فضای این جلسات قرار بگیرد، جلسه‌ای که گوینده‌اش امیرالمومنین است که عالم به همه حقایق است، مستمع‌اش یک مومن پاک عاشق دلباخته حقیقت است شما حالا ببینید فضای آن جلسه، فضای روح آن گوینده، فضای روح آن شنونده در چه کیفیتی است که امام حرفهایش را که زد بنا به درخواست خود همام امام که زیربار نمی‌رفت، امام می‌خواست با آن یک آیه حرفش را تمام بکند او نخواست، امام در پایان حرفهایش بود که همام از شدت مستی معنوی از شنیدن فرمایشات امیرالمومنین جان داد و ازدنیا رفت.

بیامد نزد آن شه با دلی پاک، دلی چون گل ز داغ عشق صد چاک، بیامد تا شه افروزد دلش را، ز برق عشق سوزد حاصلش را، همی گفت ای علی ای سرّ اسرار، ز سرّ پاکبازان پرده بردار، بگو اوصاف مرغان چمن را، که بگسستند از هم دام تن را، که چون از آشیان جان پریدند، که چون در کوی جانان آرمیدند، که آنان را نشان زان بی‌نشان داد، که آنان را نشان زان بی‌نشان داد، دو چشمی در فراقش خون‌فشان داد، که آنان را ز حیوانی رهانید، به اوج قدس انسانی رسانید، که چون آن تشنه کامان آب جستند، در این تاریک شب مهتاب جستند، که گفت آن عندلیبان را به گلزار، نکو ذکر و نکو فکر و نکوکار، اما امام زیر بار نرفت ولی همام به شدت اصرار کرد، گفت تا نگویی نمی‌روم باید برای من همه ویژگی‌های اهل تقوا را بیان بکنی. من حالا منظورم این است صد ویژگی صد و ده ویژگی را که امیرالمومنین بیان کردند یکیش این بود که به همام گفتند من نمی‌گویم اینها در مقام کامل عصمت هستند، نه اهل تقوا هستند بسیار آدم‌های بالایی هستند، بسیار آدم‌های باارزشی هستند، ولی قلیل ضلله، اگر یک وقت هم بلغزند لغزششان خیلی کم است، خیلی، به جوری که به حساب نمی‌آید قلیل ضلله، حالا خدا هم در آیات قرآن یا ائمه در روایات که اوصاف مردم مومن را بیان می‌کنند نمی‌گویند اصلا عصبانی نمی‌شوند چرا می‌شوند، اما کارشان در فضای خشم و عصبانیت با کارشان با دیگران فرق می‌کند، اینها چون تقوا دارند پاک هستند، مومن هستند، نظر به خدا دارند، نظر به سلامت جسم و جان و عمل خودشان دارند، کارشان در هنگام خشم یک کار الهی است، اخلاق خدا را دارند، من یک روایتی را دیدم سریع هم یادداشت کردم از بس که باارزش است دو کلمه است، یعنی نصف خط هم نیست دو کلمه، واقعا دو کلمه است، که روایت ازوجود مبارک رسول خداست، یعنی تجلی تام توحید خدا این روایت را بیان کرده است. یعنی چشمه علم خدا این روایت را بیان کرده، یعنی کسی که پروردگار کل قرآن اسرار قرآن، لطائف قرآن، دقایق قرآن، حقایق قرآن را در قلبش قرار داده، نزل علی قلبک روح الامین، ورود قرآن به قلب نعمت کمی نیست، اگر در قلب برای ورود قرآن باز بشود که تمام فیوضات الهیه به روی انسان درش باز می‌شود چون قرآن کلید گشایش تمام فیوضات الهی و رحمت واسعه پروردگاراست، برای ایشان است این دو کلمه، امر هم هست این دو کلمه حالا من از نظر فقهی الان زمینه بحثی خودم ندارم که این امر امر واجب است یا امر مستحب است دقیقا نمی‌دانم، اگر واجب باشد که اطاعت نکردنش می‌شود معصیت، اگر واجب نباشد اطاعت نکردنش می‌شود کم گذاشتن از خود، معصیت اگر نباشد. این دو کلمه این است. تخلقوا باخلاق الله. امت من، آراسته به اخلاق خدا بشوید، دو کلمه، تخلقوا باخلاق الله، حالا فکر کنید اگر یک مرد یا یک خانم متخلق به اخلاق خدا بشود خب خدا اخلاق خودش را در هر کسی ببیند چون خدا عاشق خودش است، چون کمال مطلق است، کمال مطلق عشق می‌آورد، هر عاقل فرزانه‌ای عاشق کمال است، اگر کسی نفرت از کمال داشته باشد دیوانه است عقل ندارد، آدم بدبختی است، آدم تاریکی است، خداوند کمال مطلق است و ضرورتا عاشق خودش است، مثل اینکه ما خودمان را دوست داریم حالا کاری به کمالاتمان نداریم، ما زنده بودنمان را دوست داریم ما از مرگ خوشمان نمی‌آید، ما در دوست داشتن خودمان نظری به  کمالات نداریم، دوست دارم خودم را، چون دوست دارم خودم را تا سرم درد می‌گیرد حتی با دکتر هم نمی‌روم مشورت بکنم قرص می‌اندازم بالا تا سینه‌ام درد می‌گیرد یک شیشه شربت خالی می‌کنم، تا گرسنه‌ام می‌شود می‌خورم، تا تشنه‌ام می‌شود می‌آشامم چون خودم را دوست دارم اما اگر این دوستی از خودم قطع بشود سرطان هم بگیرم از جایم تکان نمی‌خورم، تشنه‌ هم بشوم نصف لیوان آب نمی‌خورم، این محبت به خود باعث می‌شود که آدم درس بخواند، دنبال کار برود، دنبال زندگی برود، زن بگیرد، بچه‌دار بشود، درآمد پیدا کند، بخورد، بیاشامد اگر این محبت نبود هیچی نبود اصلا ما نبودیم، خداوند خودش را دوست دارد نه به خاطر نیاز است چون کمال مطلق است، در کمال مطلق عشق به کمال می‌جوشد، حالا پروردگار اگر بخشی از صفات و کمالات خودش را در کسی ببیند آن عشقی که به خودش دارد این عشق نسبت به او هم سریان پیدا می‌کند، چراانبیا را دوست داشت؟ چون هم اخلاقش بودند، چرا عاشق ائمه بود؟ چون هم اخلاقش بودند، چرا اینقدر در قرآن از اولیائش تعریف می‌کند؟ چون هم اخلاق خودش بودند، یک دانه از اخلاقیات خدا گذشت است، یک دانه کمالات پروردگار که عدد ندارد، نهایت ندارد، آدمی که عصبانی می‌شود وقتی مومن است، متدین است، نگاه به قیامت د ارد، نگاه به رضایت خدا دارد کاری که در عصبانیت انجام می‌دهد کار الهی است، اما آنی که یا دین ندارد، یا کم دین است، یا ضعیف الایمان است یا تقوا ندارد، یا نگاهی به قیامت ندارد وقتی از کوره درمی‌رود یا می‌زند در گوش مردم، یا در گوش همسرش، یا بچه‌هایش را لگدبارون می‌کند، یا خانه را به آتش می‌کشد، یا عتیقه‌ها را پرت می‌کند به دیوار خورد و خاکشیر بشود، یا کمد را برمی‌گرداند، یا خنجر در قلب طرف فرو می‌کند، یا خرمن بنده خدا زحمت‌کشیده یک ده را که جمع کرده نان سال زن و بچه‌اش را بدهد آتش می‌زند خب همش کار ابلیسی است.

از اوصافی که در قرآن بیان می‌کند برای اولیائش یا برای اهل ایمان، یکیش این است که در عصبانیت کار خدائی می‌کنند، آیاتی که دیشب من بنا بود بخوانم سه آیه است از سوره مبارکه شوری پروردگار مهربان عالم هشت خصلت در این سه آیه برای بندگان مومن واقعی‌اش آخه بعضی‌ها مومن هستند زبانی مومن هستند، برای خودشان هم خدا ثابت می‌کند که تو زبانی مومن هستی، یعنی در موارد حساس اینها عمل‌کننده به لوازم ایمان نیستند، تا همه چیز آرام است اینها آدم‌های مومنی هستند تا یک چیزهایی پیش بیاید که خوش‌آیندشان نباشد نه کارهای غیرخدایی می‌کنند معلوم می‌شود ایمانشان زبانی است وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ يَعْبُدُ اَللّٰهَ عَلىٰ حَرْفٍ ﴿الحج‏، 11﴾، اینها یک ایمان ریشه‌داری ندارند درخت طیبه نیستند، واقعا نیستند. حالا  مواردش هم زیاد است، آقا محمد خان قاجار شبها تا یک جزء قرآن نمی‌خواند در رختخواب نمی‌رفت اما وقتی به کرمان حمله کرد و از دست لطفعلی خان زند عصبانی شده بود و از مردم کرمان هم عصبانی شده بود که چرا به لطفعلی زند کمک کردند گفت به اندازه ساختن یک منار سر ببرید و هر چی چشم دارد مرد و زن کرمان چشم‌هایشان را دربیاورید اما شبی یک جزء  قرآن می‌خواند، شما همتان از زمان مدرسه اسم امیر تیمور لنگ گورکانی را شنیدید قبرش الان در سمرقند است، این آدم یک آدم متحولی بود یک آدم شجاعی بود، سه بار این آدم به ایران حمله کرد، حمله اولش سه سال طول کشید، حمله دومش پنج سال، حمله سومش هم هفت سال، آبادی‌ها را در هر سه حمله گفت خراب کنید، متاع مردم ایران را در هر سه حمله گفت آتش بزنید، مرد و زن و بچه‌های ایران را بکشید، در این سه تا حمله. یعنی پانزده سال در سه بار سه سال و پنج سال و هفت سال به این مملکت حمله کرد، شما فکر می‌کنید هنوز خرابی‌های مغول و خرابی‌های تیمور و خرابی‌های آقاخان محمدخان قاجار، آقامحمد خان جبران شده تا حالا؟ از اهل سیاست و دقت بپرسید که تا حالا جبران نشده، اما همین امیر تیمور حافظ کل قرآن، خب یکی نبود به این احمق بگوید تو که کل قرآن را زحمت کشیدی حفظ کردی این آیه و من یعمل مثقال ذرة شرا را چطور یک بار در دوره عمرت توجه نکردی؟ یک بار امیرالمومنین اهل قرآن قسم والله خورده که اگر آسمان‌ها و زمین را یک کسی بر فرض به ملکیت من بتواند دربیاورد بگوید من کل آسمان‌ها و زمین را محضری به نامت می‌کنم یک کار بکن یک کار، این کار هم این است یک مورچه یک پوست جو با شاخکش دارد می‌کشد ببرد در لانه برو این پوست جو را از دهان مورچه بکش والله من این معامله را انجام نمی‌دهم، که کل عالم را به من بدهند من یک پوست جویی را از دهان مورچه دربیاورم، خب ای حافظ قرآن یعنی یک بار هم در زندگی‌ات عمل به این و من یعمل مثقال ذرة شرا یره نکردی؟ نه؟ من یک رفیق داشتم اصلا از این دنیا بیرون بود، کاسب هم بود، از این دنیا بیرون بود یعنی کسی خرجش را نمی‌داد زیر بار خرج گرفتن از کسی هم اصلا نمی‌رفت، نود و هشت سالش هم بود مرد، شغلش هم پینه‌دوزی بود، کفش‌های پاره را می‌دوخت و به همان مقداری که درآمد داشت زندگی می‌کرد با خانمش، بچه‌ هم فکر کنم نداشت.

ایشان می‌گفت گفت من یک بار سه ماه تمام رفتم کربلا و نجف، خودش به من گفت، می‌آمد پای منبر من، سالها می‌آمد و من هم گاهی زودتر می‌رفتم بغل دستش می‌نشستم می‌گفتم از دوره عمرت برایم هر چی بلد هستی که به درد مردم می‌خورد بگو که من برای مردم تعریف کنم، یکیش این بود گفت سه ماه کربلا و نجف بودم نخ و سوزن و اینها را با خودم برده بودم آنجا هم می‌نشستم تکیه می‌دادم به دیوار کوچه و خیابان و بازار پینه‌دوزی می‌کردم، خرج سه ماه کربلایم را خودم اداره می‌کردم پیش یک آخوند و یک مرجع نرفتم، هر که نان از عمل خویش خورد منت از حاتم طایی نبرد، گفت من مدتی که نجف پینه‌دوزی می‌کردم کنار جزر یک مغازه با این مغازه‌دار رفیق شدم، گاهی یک چایی می‌ریخت برایم می‌آورد با هم حرم می‌رفتیم، یک بار بهش گفتم چند سال است در این بازار نجف هستی؟ گفت از بچگی، الان هشتاد سال است، گفتم در این هشتاد ساله چیزی هم دیدی؟ گفت خیلی چیزها دیدم گفت یکیش را حالا امروز برای من بگو، گفت این مغازه روبرو را می‌بینی؟ ما دو تا با هم عین برادر بودیم، با هم می‌آمدیم مغازه را باز می‌کردیم و با هم هم می‌بستیم و با هم ظهرها نماز می‌رفتیم با هم شبها نماز می‌رفتیم، یک روز در حرم امیرالمومنین به من گفت که دستت را بگذار در دست من، گفتم چشم این دست من، گفت قرار با هم ببندیم هر کدام زودتر مردیم آن طرف اجازه بگیریم به خواب این یکی که زنده است بیاید یک خبری از برزخ بدهد گفتم باشد، اگر اجازه بدهند چون مرده‌ها را می‌شود خواب دید، من در خوابهای خودم خیلی چیزها از مرده‌ها از آنهایی که زنده بودند و می‌شناختم‌شان و مردند هم دیدم و هم یاد گرفتم که در دو تا کتاب هم نقل کردم که با خودم زیر خاک نرود، یکی در این پانزده جلد شرح صحیفه سجادیه، یکی در پانزده جلد کتاب عرفان اسلامی خواب‌های راست، مطابق با قرآن یکیش همین است که این پینه‌ دوز برای من گفت، گفت این مغازه‌دار روبرویی زودتر از من مرد، یک هفته هم طول کشید نیامد، بعد از یک هفته خوابش را دیدم، گفتم خبر می‌دهی از برزخ؟ گفت حالا فعلا از خودم یک خبر بهت بدهم تا خبر برزخ برسد، دم در صحن خرمافروشی که حصیر دارد خرمای حصیری من دیده بودم حصیرهای گردی بود خوزستان خودمان هم بود، در آن پر از خرما می‌کردند می‌فروختند به شهرهای متعدد، گفت این خرمافروش هنوز زنده است من معلوم نیست چند وقت پیش ده سال پیش، پنج سال پیش یک روز رفتم نهار خوردم خانه آمدم بروم مغازه، گفتم یک سلامی به مولا بدهم و بروم یک ذره گوشت در دندانم گیر کرده بود اذیتم می‌کرد این خرمافروش نبود ولی حصیرش بود، آمدم یک اندازه کوچک چوب از این حصیر کندم این گوشت را درآوردم انداختم دور و رفتم، حالا که مردم می‌گویند بی‌اجازه صاحب خرما در مال او به اندازه یک خلال چرا تصرف کردی جواب بده، چرا؟ این و من یعمل مثقال ذرة شرا یره، ولی امیرتیمور نه این یک دانه آیه کل قرآن را حفظ بود، و قاتل بود، شر بود، فاسد بود، مخرب بود، بعضی‌ها ایمانشان نوک زبان است نه در دل، نه در فکر، نه در عمل اینها آدم‌های بدبختی هستند حالا من به خوابت آمدم خواسته‌ام از تو این است فردا وقتی بیدار شدی رفتی برو دم صحن ببین یا پول بهش بده از من راضی بشود یا از او طلب حلالیت کن، من اینجا گرفتارم، اما همه نمازهایم قبول شده، روزه‌هایم قبول شده، زیارت‌هایم قبول شده، گیرم گیر مال مردم است خدا در مال مردم می‌گوید به من چه طرفت را خودت راضی کن به من ربطی ندارد، که گفت به من گفت بیدار شدم و صبح آمدم خرمافروش را دیدم و گفتم اینجوری شده گفت نه حلالش باشد که هفته بعد خوابش را دیدم به من دعا کرد گفت من را از عتاب و خطاب و سرزنش آزاد کردی. تخلقوا باخلاق الله. همین را آدم عمل کند یعنی هم اخلاق خدا بشود، مثلا یک اخلاق خدا نون‌رسانی است، به چه کسانی نان می‌رساند؟ به هر حیوانی، به هر وحشی، به هر حشره‌ای، به اوباما، به یزید، به معاویه، به شمر، به مومن واقعی، به انبیا به همه نان می‌رساند، آدم اخلاق نان رساندن داشته باشد، اخلاق نان بریدن اخلاق شیطانی است این یک اخلاق خوب، گذشت هنگام عصبانیت اخلاق پروردگاراست. حالا دنبال بحث باز خداوند لطف کند زنده باشم فردا شب.

امروز روز ولادت زینب کبری بود، البته من هنوز این مطلبی را که می‌خواهم بگویم واقعا نرسیدم کتابها را ورق بزنم ببینم، اما از آنهایی که شنیدم با اینکه خودم هم دو تا کتاب درباره ابی عبدالله و کل مسائل کربلا و لطائف وجود ابی عبدالله نوشتم نرسیدم بروم این مسئله را ببینم. اما از بچگی شنیدم و می‌دانم هم که آنهایی که گفتم بی‌مدرک نگفتم یک چیز ساختگی نیست، روزی که زینب کبری در بستر بیماری آثار مرگ به چهره مبارکشان ظاهر شد، آنهایی که اطرافش بودند معمولا اطرافیان به آدم می‌گویند چه می‌خواهی؟ آب می‌خواهی؟ غذا می‌خواهی؟ دوا می‌خواهی به حضرت زینب گفتند خانم چه می‌خواهی؟ روز بود حدودهای قبل از ظهر بود، هوا تابستان بود، رختخواب بیماری در اتاق بود فرمود زیر بغل من را بگیرید من چند لحظه دیگر ازدنیا می‌روم، من را ببرید در حیاط بستر من را کاملا بیاندازید در آفتاب، گفتند خانم آفتاب خیلی داغ است، شما نحیف شدید لاغر شدید، ضعیف شدید، بدنتان طاقت این آفتاب داغ را ندارد، فرمود معطل نکنید من می‌خواهم مثل برادرم میان شعاع سوزان آفتاب جان بدهم. من خودم بودم دیدم که پیراهن کهنه بدنش را کشیده بودند، حداقل بین بدن برادرم و آفتاب نگذاشتند یک پارچه کهنه.

 

 ...

برچسب ها :