شب هفتم
(تهران حسینیه حضرت قاسم)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
کلام به اینجا رسید که ما سه نفر را محال است غیرممکن است، بتوانیم از زندگی خود حذف کنیم، ما به ناچار در دنیا و آخرت با هر سه خواهیم بود. اما مسئله مهم در این زمینه که دو جلسه هم دربارهاش بحث مفصلی شد این بود که ما در کنار این سه نفر چگونه زندگی کنیم، چگونه زیست کنیم، که زندگی ما منفعت دنیایی، آخرتی، ابدی، دائمی، به ما برگرداند.
این راهنماییهایی که انبیاء خدا در این زمینه دارند که بخشی از راهنماییهای انبیاء در سورههای مختلفی از قرآن نقل شده، به خصوص اگر حوصله کنید در سوره اعراف و سوره کهف و سوره مریم، و سوره شعراء ببینید، و راهنماییهایی که قرآن مجید کرده است خودش، جدای از آنچه که انبیا ارائه دادند و راهنماییهایی که ائمه طاهرین دارند معلوم میشود که استعدادا ما انسانها از نظر هنرمندی معماری، و مهندسی زندگی در بین تمام موجودات عالم بینظیر هستیم. بینمونه هستیم، بیمثل هستیم.
اما این انسان هنرمند معمار مهندس، طبق محاسبات قرآن از هر ده نفر هشت تایشان، صد نفر هشتادتایشان، هزار نفر بالای نهصد و پنجاه نفرشان، بیشتر عمرشان را در غفلت و خواب و بیخبری از خودشان به سر میبرند، جالب این است که قرآن مجید نمیگوید که بیخبر کامل، میگوید یعلمون ظاهرا من الحیاة الدنیا، بیخبر کامل نیستند اینها استعداد خانهسازی دارند، استعداد کارخانهسازی دارند، استعداد هواپیماسازی دارند، استعداد کشتیسازی دارند، استعداد ابزار صنعتیسازی دارند، یعلمون ظاهرا من الحیاة الدنیا، قرآن کتاب با انصافی است، خوب حرف میزند، درست حرف میزند، صحیح قضاوت میکند. نمیگوید کل کافران، کل بدکاران، کل مشرکان، بیخبرند، بیخردند، غافلند، نفهمند، احمقند، میگوید نسبت به خودشان اینگونه هستند، اما نسبت به دنیای مادیشان نه آدمهای آگاهی هستند.
تعبیر قرآن این است یعلمون ظاهرا من الحیاة الدنیا آدمهای عالمی هستند، یک آهنگر، یک کارخانهساز، یک لامپساز، یک سیمساز، یک هواپیماساز، یک قطار سریعسازی که ساعتی پانصد کیلومتر میرود، اینها آگاهند، عالمند، ولی نسبت به خودشان فراموشکار، غافل، و جاهل هستند. خودشان را ننشستند بفهمند، در خودشان ننشستند فکر بکنند در عاقبت خودشان، در اعمال خودشان، در اندیشههای خودشان، در روش خودشان، نسبت به همه اینها خوابند و غافلند. بیخبرند.
اما خبرداران اینها نه، در مهندسی زندگی، در معماری زندگی در دکترین زندگی، در تمام عالم وجود بینظیرند و از فرشتگان و حتی رسول خدا بنا به نقل حضرت رضا از همه پدرانشان، میفرماید از فرشتگان مقرب هم بالاترند، و قویترند، توانمندترند، در این مهندسی. هیچ وقت یک فرشته نمیتواند مانند یک انسان زندگی را به گونهای سرپا بکند که منفعت دنیایی و آخرتی بهش برگردد و منفعت ابدی این کار از دست فرشتگان و عقل فرشتگان برنمیآید. در همین زمینه هم شما آیات سی تا حدود چهل سوره بقره را بخوانید که ببینید وقتی آدم را خدا آفرید و وجود او را از ظرف دانش پر کرد به فرشتگان امر کرد سجده کنند به آدم به خاطر این ارزش نه برای بدنش، و به آدم هم امر کرد کل فرشتگان خیلی چیزهایی که میدانی نمیدانند یادشان بده.
این در آیات سوره بقره است یعنی اولین انسان از نوع ما معلم ملکوتیان معرفی شده در قرآن، خب این را از کجا ما میفهمیم که در هندسه زندگی به پا کردن و معماری زندگی درست و مهندسی زندگی درست انسان نمونه ندارد در همه عالم ازآیات قرآن، از روایات اهل بیت.
حالا چگونه باید با خدا زندگی کرد که از ساختن آن زندگی منفعت برگردد دنیایی، آخرتی، ابدی، چگونه باید با نفر دوم پدر و مادر زندگی کرد که منفعت دنیایی و آخرتی و ابدی برگردد از نوع زندگی، چگونه باید با مردم زندگی کرد، ما هم در دنیا سروکارمان با خداست، هم با پدر و مادر و هم با مردم و هم در آخرت، حالا کی میتواند خدا را از زندگی حذف بکند؟ این را من برایتان دقیقا بحث کردم، در امر تکوین حذف خدا محال است، که من بیایم به پروردگار عالم بگویم خوشم نمیآید از تو، نه ازاین لحظه کارگردان بدنم باش که در اختیار خودم نیست مثل ضربان قلبم، که در اختیار خودم نیست، زیر نظر قدرت تو دارد یک تکه گوشت هفتاد سال سه میلیارد بار باز و بسته میشود خون را به همه بدن پمپاژ میکند و برمیگرداند، نمیخواهم دیگر تو کارگردان زندگی تکوینی من باشی، نمیخواهم.
نمیخواهم کبد من زیر نظر تو سلولسازی بکند، نمیخواهم زیر نظر تو شش من نفس بکشد، دلم میخواهد نباشی در زندگیام، اولا این حرف را که خدا گوش نمیدهد فرض بکنید حالا خدا گوش بدهد بگوید باشد، من از زندگی تو میروم بیرون کمتر از یک چشم به هم زدن اگر اراده و عنایت و لطفش را بردارد قلب من که دیگر کار نمیکند من نیستم که با حذف خدا زندگی کنم، یعنی بعد از خدا قلبم را به کی بسپارم، سیمکشی بکنم کلیدش را به کی بدهم بگویم بیست و چهار ساعته بیدار باش که ضربان قلب من اختلالی پیدا نکند یا شش من اختلالی پیدا نکند یا کبد من در سلول سازی تعطیل نشود. اصلا امکان ندارد خدا را نمیشود حذف کرد بله حرف خداو فرمان خدا را میشود حذف کرد میگویم نمیخواهم نماز بخوانم، نمیخواهم روزه بگیرم، نمیخواهم آدم خوبی باشم، نمیخواهم آدم بااخلاقی باشم نمیخواهم زن باحجابی باشم، چیه در قرآنت این همه زور زدی چهارده آیه حجاب فرستادی و حجاب را واجب کردی و ضروری دین شمردی این را میشود گوش نداد. ولی این یک گوشه اندکی از زندگی است که من فرمانهای خدا را حذف کنم، اما کار تکوینی خدا را نمیتوانم حذف کنم چون نمیتوانم پس در دنیا در کنارش هستم خوب باشم یابد، وقت مردن در کنارش هستم خوب باشم یا بد، برزخ در کنارش هستم خوب باشم یا بد، آخرت هم در کنارش هستم خوب باشم یا بد این برای خدا.
پدر و مادر هم همینطور، نفردومی که در قرآن زیاد بهشان توجه شده بدون لحاظ دینشان، یعنی نیامده پدر و مادرها را تقسیم بکند بگوید پدر و مادر متدین حقوقی بر گردن فرزند دارد پدر و مادر کافر، مشرک، منافق، بیدین حقوقی ندارد، آنچه که در قرآن کریم مطرح است فقط پدر و مادر است والدین، شما هیچ جای قرآن قید دیندار بودن و بیدین بودن پدر و مادر را نمیبینید، به هیچ عنوان. متوکل یک پسر داشت شیعه بود، یک روز آمد خدمت حضرت هادی متوکل را اگر بخواهید بشناسید باید نمونه بهتان بدهم آتیلا، چنگیز، تیمور، نرون، هیتلر، متوکل در زمان خودش این قماش بود، متوکل امر کرد شب، ظهر، روز، بیوقت، با وقت، زائری بخواهد برود طرف قبر ابی عبدالله جلویش را بگیرید مقاومت کرد گردنش را بزنید خیلی آدم بیرحمی بود، اما یک بچه داشت شیعه، خب چرا بچهاش شیعه شد عقل، انصاف، فهم، خودشناختن، غافل نبودن، خدا در قرآن ضمانتی نداده که هر کسی پدر و مادرش بد هستند بچهاش هم بد بشود همچنین چیزی در قرآن نیست به هیچ عنوان. مگر پدر و مادرهای روزگار جاهلیت آدم حسابی بودند که بچههایشان از نخبهترین عاشقان پیغمبر و امیرالمومنین بار آمدند، همه بتپرست و عوضی و ظالم و دزد و غارتگر، ولی خیلیهایشان بچههایشان بچههای بسیار فوق العادهای هستند، عکسش هم در تاریخ بوده بهترین پدر و مادرها بدترین اولادها را داشتند بدون اینکه خودشان تاثیر داشته باشند، مثل حضرت نوح، مثل حضرت هادی، مثل موسی بن جعفر، موسی بن جعفر یک پسر داشت برادر حضرت رضا بود، بسیار آدم خبیثی بود، که حضرت رضا یک بار در یک مجلسی به او فرمود در این که خود را اهل نجات میدانی دچار توهم شدی، تو اهل نجات نیستی، این پسر شیعه آمد خدمت حضرت هادی امامش، در پنهان ارتباط داشت، گفت یابن رسول الله من با گوش خودم شنیدم پدرم متوکل به حضرت صدیقه کبری فاطمه زهرا توهین کرد، توهینی که سبب قتل است، به من اجازه میفرمایید به خاطر این توهینی که به صدیقه کبری کرده بروم و بکشم؟ پدرش متوکل بود، یعنی آتیلای زمان خودش، نرون زمان خودش هیتلر زمان خودش، چنگیز زمان خودش، گفت یابن رسول الله اجازه میدهید بکشمش؟ فرمود بکشی شش ماه نمیکشد که خدا عمرت را قیچی میکند تو نکش تو حق پدری را رعایت کن، همین. اصلا ما گویندگان بیشتر از این لازم نیست برای شما توضیح بدهیم، همین که میبینید امام معصوم واجب القتلی را به بچهاش اجازه نمیدهد بکشد بفهمید که موقعیت پدر برای شما یا مادر برای شما چه موقعیتی است. همین.
گاهی بچهها میآیند میگویند آقا پدرهایمان خیلی آدمهای تلخی هستند، گاهی به ما توهین میکنند، گاهی به ما بد میگویند گاهی ما را تحقیر میکنند وظیفه ما چیست؟ یک کلمه بهشان میگویم قرآن مجید صد و سه بار مردم مومن را امر به صبر کرده یکی از مواردش همینجاست که وقتی پدرت شروع میکند به توهین و دری وری و بدگویی و عصبانیت فقط سرت را بیندازی پایین در دلت ذکر خدا را بگویی، وقتی هم که دهانش کف کرد و تمام شد و نتوانست حرف بزند، حالا بلند شو صورتش را ببوس بگو بابا من دارم میروم سرکارم فرمایشی ندارید؟ کاری ندارید؟ چیزی نمیخواهید از بیرون برایتان بخرم؟ بیشتر از این ما حق برخورد باپدر و مادر را نداریم، خب پدر و مادر را میشود حذف کرد، نه اصلا امکان حذف نیست که من ربط ابوت و ام بودن مادرم را به کل قیچی بکنم به نقطهای برسم که آن پدر دیگر پدر من نیست این مادر هم دیگر مادر من نیست، نمیشود.
ما دم مردن هم پسر همان پدر و مادر هستیم، دخترها هم دم مردنشان بعد از صد سال عمر دختر همان پدر و مادر هستند، در برزخ هم بچه همان پدر و مادرند قیامت هم بچه همان پدر و مادرند، اگر همین پدر و مادرها ولو بدشان به حق این قید را یادتان باشد به حق از بچهها ناراضی باشند بچهها قیامت قطعا دوزخی هستند، هر کسی میخواهد باشد پدر و مادر. به حق. حتی بزرگان دین ما به ما یاد دادند اگر پدر و مادر گفتند ما راضی نیستیم نماز بخوانید، بگو روی چشمم، فدایتان بشوم چشم، بیایید بیرون جلوی چشم آنها نماز نخوانید که با دیدن نماز خواندن شما ناراحت میشوند به این مقدار هم پدر و مادر را نرنجانید، یعنی با عبادت خدا هم نرنجانید.
یک کلمه آدم پدر و مادر را آرام نگه میدارد چشم هر چی شما میفرمایید، بعد خود قرآن میفرماید فلا تطعهما، به این خواستهشان گوش ندهید، اما حالا که میبینید ناراحت میشوند جلوی چشمشان نماز نخوان، برو مسجد، برو حسینیه، برو در مغازهات، برو در خیابان یک جانماز با خودت بردار در پیادهرو بینداز کسی هم کاری به آدم ندارد، من خارج خیلی جاها در فرودگاهها، در خیابان، دم اتوبانها مقوا انداختم عبایم را پهن کردم نماز خواندم، ایتالیا بوده، اتریش بوده، نروژ بوده، هیچ کس هم نگاهم نکرده، هیچ کس هم نیامده بگوید چه کار میکنی، حالا بر فرض ا یران خودمان یک خرده ایرادگیر پیدا شود ببینند من دارم در پیادهرو نماز میخوانم بگویند آخی بیچاره دیوانه شده، خب بگویند، مهم نیست.
پدر و مادر هم قابل حذف نیستند، مردم هم قابل حذف نیستند میبینید که ما تا در دنیا هستیم یک ارتباط انسانی و همخونی با مردم داریم نیاز داریم به مردم، به بنا، به طبیب، به نجار، به معلم و مهندس، به دواخانهچی، نمیتوانیم حذفشان بکنیم، اما حالا چگونه باید با اینها زندگی کرد، این را هر کدامش را من امشب باز در چند کلمه مختصر میگویم که به یادتان برود، اما با خدا زندگی کردن.
چقدر عالی است، حضرت مریم که یک سوره به نامش است، در سوره آل عمران هم آیاتی دربارهاش نازل شده، در جزء بیست و هفتم تا آخر قرآن هم خدا از این خانم خیلی با احترام اسم برده است، این در سن جوانی چهارده پانزده سالگی این دختر عاشق عبادت خدا بود، پروردگار عالم میفرماید که حالا علتش هم این بود میخواست فارغ البال عبادت بکند، از خانوادهاش آمد گوشه شرقی مسجد بیت المقدس و برای اینکه نامحرم هم نبیند قرآن میگوید یک پرده کشید که پشت این پرده خدا را عبادت بکند معلوم میشود در مجالس ما، مسجدها، حسینیهها، در منبرها و نمازها پرده انداختن بین زن و مرد این سابقه قرآنی دارد یعنی ششصد سال قبل از پیغمبر زنان متدینه آن روزگار برای اینکه در معرض دید نامحرمان نباشند بین خود و نامحرمان پرده میانداختند به تعبیر قرآن حجابا مستورا، پردهای که پوشاننده بود مشغول عبادت بود.
خوب هم عبادت میکرد، یک روزی قرآن میگوید در عبادتگاهش فَأَرْسَلْنٰا إِلَيْهٰا رُوحَنٰا فَتَمَثَّلَ لَهٰا بَشَراً سَوِيًّا ﴿مريم، 17﴾، من جبرئیل را فرستادم روبروی مریم تمثل، به شدت به نظر مریم آمد که یک بشر روبرویش قرار گرفته، به شدت. در حالی که بشر نبود. روح خدا امین وحی بود، جبرئیل بود،فرشتهای بود که به همه انبیاء خدا نازل شده بود، پیغامآور وحی بود، مریم که دقیقا میدانست باید با خدا چگونه زندگی کرد، کنار خدا چگونه باید زیست کرد، با اضطراب، با دغدغه، با ناراحتی، که یک مرد نامحرم آمده پشت پرده زنانه و توجه شدیدی دارد به این دختر میکند قرآن میگوید برگشت گفت قٰالَتْ إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمٰنِ مِنْكَ إِنْ كُنْتَ تَقِيًّا ﴿مريم، 18﴾، رحمان در آیه یعنی خدا، ان کنت تقیا یعنی ای آدم نامحرم، واقعا اگر اهل تقوا هستی حق این است که تو با تقوا در پشت این پرده با من دختر نامحرم روبرو نشوی. من به خدا پناه میبرم، شایسته تو به قیافهات میخورد تقواست، آنی که کنار خدا دارد زندگی میکند باید پاک از حرامها زندگی کند، و تو چرا الان آمدی در یک جلسه خلوت با یک نامحرم روبرو شدی چرا؟ این کار اهل تقوا نیست، این کار پاکان عالم نیست.
بهش گفت مریم ناراحت نباش، دغدغه نداشته باش، مضطرب نباش، من بشر نامحرم نیستم، اصلا من بشر نیستم، که فکر کنی من نامحرم هستم، من از غرائض بشری خالی هستم، از شهوات بشری خالی هستم، من برای تماشای نامحرم نیامدم، پروردگار عالم من را فرستاده لِأَهَبَ لَكِ غُلاٰماً ﴿مريم، 19﴾، که با دمیدن در وجود تو یک فرزند به تو بدهم، با بقیه آیات، که حالا آنها هم نکات بسیار مهمی دارد. پس زندگی در جنب تقوا در جنب پروردگار، باید با تقوا باشد یعنی باید با اجتناب از محرمات باشد، کسی که عرقخور است از کنار خدا خودش را کشیده کنار شیطان، نه اینکه خدا را حذف کرده باشد نه، از زندگی باخدا خودش را کشیده در زندگی با شیطان، آنی که تریاکی است، هروئینی است، دزد است، رشوهبگیر است اختلاسچی است، ظالم است، غاصب است، حق مردم را میبرد این خودش را از کنار خدا کنار کشیده و دارد با شیطان زندگی میکند، نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطٰاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ ﴿الزخرف، 36﴾، آنی که نمیخواهد با من زندگی بکند برایش شیطان گذاشتم برود با او زندگی بکند.
وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ اَلرَّحْمٰنِ، آنی که از من روگردان است نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطٰاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ ﴿الزخرف، 36﴾ به تعداد آدمیزادها شیطان هست که اگر نخواهد با من زندگی بکند برود با این خبیثها و نجسها زندگی کند. کنار خدا پاک باید زیست. در حضور خدا، در برابر دیدن خدا، در زیر سایه مراقبت خدا، پاک باید زندگی کرد. پاک شو اول و پس دیده بر آن پاک انداز، شستشویی کن و وانگه به خرابات خرام، تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده، کنار خدا.
بیرون مدینه هوا خیلی گرم بود، رفت و آمد نیست، پیغمبر اکرم از پشت سر یک جوانی را دیدند تک و تنها در آن گرمای پنجاه و پنج درجه، شصت درجه، من یک بار مدینه در خیابان کامل داشت نفسم بند میآمد، از شدت گرما فقط توانستم خودم را برسانم به یک مسجد بروم در مسجد یک ساعتی زیر کولر مسجد بنشینم واقعا داشتم از بین میرفتم، حالا در آن گرما خاک، ریگ، بیابان، رسول خدا دیدند یک جوان هجده نوزده ساله پیراهنش را درآورد و لخت شد فقط پیراهنش را، و با گردهاش خوابید روی این ریگهای داغ، ریگهای داغی که تخم مرغ را میگذاشتند دو دقیقه میپخت، یک خرده این طرف آن طرف کرد خودش را، معلوم بود از داغی ریگها دارد زجر میکشد پوستش دارد آزرده میشود، بعد بلند شد، پیراهنش را پوشید، هنوز پیغمبر را ندیده که برود پیغمبر به یکی از یارانشان فرمودند جوان را صدایش کنید، صدایش کردند، یاد گرفته بود از پیغمبر که چگونه با خدا زیست کند، پیغمبر فرمودند این چه کاری بود که کردی؟ گفت یا رسول الله زمینه ازدواج برایم فراهم نشد، در موقعیتی هستم که غریزه جنسی به من فشار میآورد، میخواهد من را بکشاند به گناه، قرآن هم میگوید خودارضایی تجاوز از حدود اخلاق و انسانیت است، فَمَنِ اِبْتَغىٰ وَرٰاءَ ذٰلِكَ فَأُولٰئِكَ هُمُ اَلعٰادُونَ ﴿المؤمنون، 7﴾، نمیگوید هم حالا خدا فشار میآورد در آیه که میبرمت جهنم، نه میگوید این کار تجاوز از حدود اخلاق و انسانیت است، گفت این غریزه گرگصفت میخواهد به من حمله کند، ما هم از شما یاد گرفتیم، که در کنار خدا با گناه نباید زندگی کرد، وقتی غریزه به من فشار میآورد میآیم بیرون شهر که کسی من را نبیند، پیراهنم را درمیآورم، خودم را روی این رملها میاندازم، بعد به خودم میگویم حالا این عدد را من میگویم او نگفته بود چون بلد هم نبود، که خورشید فاصلهاش تا زمین صد و پنجاه میلیون کیلومتر است، از صد و پنجاه میلیون کیلومتری رملها را جوری داغ کرده جوان که تو طاقت نمیآوری پنج دقیقه رویش بخوابی، تا میخوابی میسوزی و بلند میشوی، حرارت مربوط به فاصله صد و پنجاه کیلومتری کجا و این بدن را ببرند در جهنم و تماس با آتش دوزخ کجا. ما این آتش ریگها را به خودمان میچشانیم آتش شهوتمان خاموش بشود چند روز راحت هستیم، دوباره تا این گرگ میخواهد سر در بیاورد دوباره میدوم اینجا، فرمودند برو. خداحافظی کرد و راه افتاد پیغمبر رو کردند به یارانشان فرمودند دعای مستجاب اگر دلتان میخواهد بروید به این جوان بگویید دعایتان کند این با خداست، این کنار خداست، این رفتارش رفتاری است که خدا میخواهد، این آدم مهندسی است، این آدم هنرمندی است، این آدم معماری است که چگونه زیستن را در کنار خدا بلد است و میفهمد.
اما چگونه زیستن در کنار پدر و مادر، خیلی عجیب است که در بعضی از سورههای قرآن در آیاتش، پروردگار عالم اول عبادت خودش را طرح میکند، وَ قَضىٰ رَبُّكَ أَلاّٰ تَعْبُدُوا إِلاّٰ إِيّٰاهُ ﴿الإسراء، 23﴾، دنبال هیچ بتی، بت جانداری، بت بیجانی، نروید هیچ بتی را عبادت نکنید، فقط خدا را بنده باشید، بلافاصله بعد از طرح عبادت خودش میگوید وَ بِالْوٰالِدَيْنِ إِحْسٰاناً بعد از من بروید سراغ پدر و مادرتان.
حالا پدر و مادرهایی که مردند تکلیف چیست؟ به ما گفتند تا آخر عمر آنها را از یاد نبرید، به ما گفتند شبهای جمعه بهشان اجازه میدهند روحشان میآید جلوی پنجرههای خونهتان و با شما حرف میزند دخترم، پسرم هفتاد سال ما جان کندیم، در گرما و در سرما، در مغازه، کارخانه، این شهر و آن شهر چرا یاد ما نمیکنی؟ چرا برای ما نماز نمیدهید چرا برای ما یک قرآن نمیخوانید؟ چرا برای ما یک کار خیر نمیکنید؟ چرا یک دلی را شاد نمیکنید؟ چرا؟
بلافاصله بعد از من خدا بروید سراغ پدر و مادر به آنها همه نوع نیکی کنید، خیلی وقت پیش دیدم یکی از عرفای بزرگ اهل دل قبرستان محل زندگیشان را در عالم رویا دید، دید تمام اموات آمدند کنار قبرهای خودشان نشستند جلویشان هم سفره پهن است، بهترین غذاها سر سفره است، یک مرده سفره ندارد ولی روی قبرش غمگین و ناراحت نشسته گفت رفتم خبرهای عجیبی ما از برزخ داریم هم ائمه خبر دادند هم اهل دل و هم خود من خبرهایی را از برزخ دارم خودم شخصا، که بعضیهایش را در بعضی از کتابها هم نوشتم که با خودم از بین نرود وارد قبر نشود، خیلی خبرهای عجیبی است.
چند نفر را که آشنا بودند با من و بعضی از گذشتگان را که هزار و پانصد سال با من فاصله داشتند برزخ اینها را به من نشان دادند من راحت با اینها توانستم حرف بزنم و بپرسم و جواب بدهم و یا آنها توانستند با من حرف بزنند، خبرهای عجیبی است بعد از مردن، آمد جلو، گفت آقا این همه اموات این قبرستان سر قبرهایشان نشستند چه سفرههای پر آب و رنگی جلویشان پهن است تو چرا هیچی نداری؟ گفت اینها را میبینی این سفرهها برای بچههایشان است که میفرستند برایشان، یا قرآن میخوانند یا نماز میخوانند یا بهترین کار کمک به مستحق میکنند، کمک به مشکلدار میکنند اینها همه جمع میشود شب جمعه در برزخ سفره پر آب و رنگی میشود و میخورند، اما من یک پسر بیشتر ندارم هیچی برای من بیانصاف نمیفرستد من خجالتزده هستم، گفتم پسرت کیست؟ گفت فلانی است، که حالا آن کار شده این خشکشوییها، آن وقتها لباسها را میبردند کنار رودخانهها میشستند روی سنگ میکوبیدند تمیز میکردند و خشکشوییهای قدیم را میگفتند گازر، لباسشو، گفت من فردا رفتم پسرش را دیدم طبق آدرس پدرش کنار رودخانه داشت رخت میشست گفتم فلانی من دیشب اینجور دیدم مردههای محل را و پدرت را، گفت ناراحت شد، مشتش را کرد زیر آب پاشید بیرون گفت فکر میکنی پدر من ارث میلیونی برای من گذاشته، من غیر از این یک مشت آب چیزی ندارم این هم برای پدرم، داریم جان میکنیم یک خرج بخور و نمیری را درمیآوریم برای خودمان و زن و بچهمان، بیدار شدم، نسبت به این بچه بیدار شدم که نه این مالی نیست نمیشود کاری کرد اما شب جمعه بعد باز همان صحنه را دیدم دیدم یک سفره آبادی جلویش پهن است به من دعا کرد، گفتم چی شد؟ گفته یک ماهی کوچک از رودخانه افتاده بود بیرون داشت میمرد، آن مشت آبی که بچهام ریخت بیرون ماهی را با خودش برگرداند همین را خدا پای من حساب کرد که گفت این هم برای پدرم، زندگی با مردم هم درستش این است که آدم با مردم با محبت، مهربانی، فروتنی، تواضع، زندگی بکند، یعنی برای مردم درخت میوهدار سایهدار باشد. همین.
البته باز زندگی با خدا با پدر و مادر و با مردم حرف زیاد دارد تا ببینیم فردا شب چه میشود خدا توفیق بدهد زنده باشم بمانم و بیایم، باز نکات پرارزش دیگری را برایتان عرض میکنم. شما همتان به طور عام بچه دارید بعضیهایتان هم ندارید، چه ماها که بچه دار هستیم و چه آنهایی که ندارند همهمان بچه شیرخواره دیدیم، علامه مجلسی بزرگ محدثین شیعه در پنج قرن قبل شبهای جمعه با آن عظمت مرجعیتش خانه، زن و بچهاش را جمع میکرد روی رختخواب به عنوان منبر مینشست، برای زن و بچهاش روضه علی اصغر میخواند و هم خودش خیلی گریه میکرد و هم زن و بچهاش، هر شب جمعه.
ارادت عجیبی به این شش ماهه داشت، این شش ماهه را علامه مجلسی اینقدر پیش خدا آبرودار میدانست که میگفت آن طرف به پروردگار لب بجنباند سختترین مشکل ما را حل میکند، این اعتقادش بود. خب بچه شش ماهه، بچه شش ماهه را دیدید میشود لیوان پرآب را روی لبش گذاشت و این آب را جرعه جرعه بخورد؟ نه، بچه نه لبش لیوان را میگیرد نه گلویش اینقدر بزرگ است که یک لیوان آب را راحت بخورد، زمان ما دکترها میگویند از شش ماهگی به بعد یواش یواش خیلی کم عادتش بدهید به آب آن هم ته شیشه، آن هم سر پستونک ببندید آن هم نگه دارید نپرد در گلویش، قدیمها من یادم است مادر ما هم همین کار را میکرد، بچههای بعد از من که تشنهشان بود در نعلبکی یک ذره آب میریخت با پنبه تمیز میگذاشت در آب میکشید به لب بچه، یک خرده آب از این پنبه میرفت در دهان بچه، خب بیانصافها، نامردها، پستها، بدبختها، پشت سر شما که فرات دریاوار آب داشت در آن میرفت امام حسین برای این بچه چقدر آب از شما میخواست؟ کوفیان این قصد جنگیدن نداشت، این گلوی خشک ببریدن نداشت. لالهچینان دستتان ببریده باد، غنچه خشکیدهام چیدن نداشت، این که همراهم به میدان آمده نیتی جز آب نوشیدن نداشت. این که پای جنگیدن نداشت دست جنگ کردن نداشت، این که در بغل من بود از تشنگی داشت میمرد، با تير سه شعبه غرق خونش کردهاید، گرچه حتی تاب بوسیدن نداشت. گریهام دیدید و خندیدید وای، کشته شش ماهه خندیدن نداشت. دست من بستید و پاافشان شدید، صید کوچک پای کوبیدن نداشت. از چه بر یکدیگر نشانش دادهاید، شیرخوار غرق خون دیدن نداشت. سرش را به جانب پروردگار برداشت با چه سوزدلی گفت خدایا این مردم به کوچک و بزرگ من رحم نکردند.
...