شب هشتم
(تهران حسینیه حضرت قاسم)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
در طول سه جلسه ابتدائا برای همه شما بزرگواران برادران و خواهران ثابت شد که حذف پروردگار از زندگی غیرممکن است، و اگر هم کسی به ویژه دخالت تکوینی خدا را نخواهد این خواستهاش عملی نخواهد شد، اگر به صورت دعا هم باشد دعایش مستجاب نمیشود که از خداوند بخواهد کارگردانی خودت را نسبت به امور طبیعی من و تکوینی من و آفرینش من حذف کن، مستجاب نمیشود.
چون اگر یک رشته کارگردانیاش را مثل حرکت قلب را حذف بکند، درجا انسان ازدنیا میرود و میمیرد، در کارگردانی تشریعی یعنی قانونگذاری، ارائه حلال و حرامش خودش دست بردار نیست، برای اینکه به بندگانش محبت دارد، علاقه دارد، بندگانش را دوست دارد، و از باب محبت و رحمتش هدایتکننده بندگانش است، هدایتگریاش را حذف نمیکند اما با اختیار و آزادی که انسان دارد میتواند هدایتگری او را از زندگیاش حذف بکند. میگوید من نبوت و امامت را نمیخواهم، قرآن را نمیخواهم، حلال و حرام را نمیخواهم احکام فقهی را نمیخواهم اما حذف نمیکند او من آزاد هستم که حذف بکنم، حالا چرا او حذف نمیکند برای اینکه او به من مهلت میدهد که یک روزی اگر بیدار شدم، بینا شدم، پشیمان شدم، خواستم به دینش برگردم راه برگشت داشته باشم، در را نمیبندد. محال است ببندد. این یک مسئله که ما در امر تکوینیات یعنی آنهایی که مربوط به جسممان و روزیهای جسممان است نمیتوانیم خدا را حذف بکنیم محال است.
در امور دین و تشریع او ا هل حذف کردن نیست، من این آزادی را دارم که حذف بکنم ولی او دائما عنایتش را تداوم میدهد بلکه یک روزی من بخواهم برگردم، که با دست عنایتش به داد من برسد و من را نجات بدهد.
پس ما چارهای جز زندگی کردن در کنار خدا نداریم و یکی دیگر را که نمیشود حذف کرد پدر و مادر است، ارتباط به اصطلاح پدری و مادری را با خودم چراغش را محال است بتوانم خاموش بکنم، من اگر از پدر و مادرم هم قطع کنم پنجاه سال هم آنها را نبینم و نخواهم ببینم آنها بالاخره پدر و مادر من هستند در این عالم طبیعت و در عرصه هستی من به دنیا آمده آنها هستم پس من کنارآنها هستم ولو فیزیکی کنارشان نباشم، با آنها هستم و آنها هم با من هستند، نفر سوم هم مردم هستند، تک زندگی کردن برای من امر محالی است چون من خودم به تنهایی امکان اینکه مهندس باشم، دکتر باشم، بنا باشم، کارگر باشم، خیاط باشم، نانوا باشم، بقال باشم، عطار باشم، کارخانهدار باشم کشاورز باشم وجود ندارد، من نیازمند به مردم هستم محتاج به مردم هستم و این احتیاج را خدا قرار داده نمیتوانم مردم را از میدان زندگی خودم حذف بکنم. این مطلبی بود که در سه جلسه مفصل بیان شد.
آنچه که در این سه مورد بسیار مهم است این است که در کنار خدا چگونه باید زیست که خدا برای ابد از من راضی باشد، چون نارضایتی خدا هیچ محصولی غیر از گرفتاریهای غیرقابل حل در دنیا و غیر از عذاب در آخرت ندارد، و من هم نمیتوانم با خدا بجنگم هر زشتی را عمل بکنم، هر دوز و کلکی را سوار بکنم، هر ظلم و تجاوزی را مرتکب بشوم به خدا بگویم جون من از من راضی باش حالا من سر امام حسین را بریدم بچههایش را زدم، یا من در مصر بچههایی که به دنیا آمدند سر بریدم یا من از آلمان یک جنگی را شروع کردم جهانی دوم هفده میلیون انسان را کشتم، یا من رئیس جمهور عراق بودم از کشور خودم چقدر به کشتن دادم از ایران چقدر کشتم، چقدر اموال را سوزاندم، چقدر کارخانهها را نابود کردم اما از من راضی باش این اصلا شدنی نیست.
طبع تجاوز طبع ستم، طبع ظلم، نفرت پروردگار است و نارضایتی این نفرت و نارضایتی هم میوه تلخش دوزخ است، در این زمینه هم آیات زیادی داریم من یک نصف آیه برای نمونه بخوانم غضب الله علیهم من بر اینان خشمگین هستم، غضب الله علیهم یعنی برای اینها آتش دوزخ همیشگی و ابدی فراهم است، غضب خدا به معنی از کوره در رفتن و به هم خوردن حال و هیجان نیست غضب یعنی دوزخ، از این آیات هم در قرآن کم نیست.
خب چگونه باید زیست کنم که دچار غضب او نشوم، دست خودم هم نیست که هر کار زشتی بکنم بعد به پروردگار بگویم از من راضی باش او هم بگوید چشم راضی هستم نمیشود، امکان ندارد، خب چگونه با او زندگی کنم که از من راضی باشد این یک مسئله، چگونه با پدر و مادر زیست کنم که هر دو ازمن راضی باشند هر دو یکیشان نمیشود هردو، و چگونه با مردم زندگی کنم که زندگیام با مردم برای من آبرومندی باشد، محبوبیت باشد، و شکل زندگیام با مردم عبادتالله محسوب بشود. این خیلی مهم است. عبادت الله.
مگر میشود آدم با مردم کوچه و بازار و محل و مسجد و شهر به گونهای زندگی بکند که زندگیاش بشود عبادتالله، میشود؟ این روایت را نمیدانم شنیدید یا نه ولی خیلی جالب است، این روایت را من در کتاب ششصد صفحهای نظام خانواده در اسلام آوردم که در ایران سی و دو بارچاپ شده، به شش زبان دنیا هم ترجمه شده، اردو، ترکی استانبولی، روسی، عربی، کشورهای دیگر این کتاب را مرتب دارند خودشان چاپ میکنند و میفروشند ما هم کاری به کارشان نداریم بهشان گفتیم ما نه حق التالیف میخواهیم نه از ما رضایت بخواهید، منظور پخش فرهنگ اهل بیت در بین مردم است. انگلیسی را دادند به یک خانمی که استاد زبان فارسی بود و فارسی را عین بچههای میدان شوش حرف میزد، ولی ذاتا امریکایی است، به نام خانم مورگان، پیغام هم بهش داده شد اگر میبینی کتاب مفصل است سی بحث است درباره خانواده، از کلی ازدواج تا بله برون تا مرگ زن و شوهر هر چی در چهارچوب خانواده است در این کتاب از آیات قرآن و روایات آورده شده، گفتیم اگر مفصل است یعنی آن آقایی که پیغام بهش داد میتوانی خلاصه کنی گفته بود نمیتوانم خلاصه کنم برای اینکه این دین شما من را شگفتزده کرد، متحیر کرد، آخر هم با شوهرش شیعه شد یک سال هم آمد مشهد مقیم شد، به عشق حضرت رضا و عبادت بعد هم برگشت امریکا. گفته بود این کتاب من را ماتزده کرده، شیعه چه گروهی است که امامش حالا یا امام باقر یا امام صادق من یادم نیست در کتابم یا پیغمبر فرموده پدر، مادر، بچهشان را ببوسند بوسیدن بچه عبادت است، یعنی باعث جلب رضایت خداست، با مردم چگونه باید زیست کرد که زیست کردنمان بشود عبادت.
یک جمله از پروردگار بگویم این هم خیلی عجیب است، به موسی بن عمران خطاب کرد چون میدانید خداوند با موسی مستقیم حرف میزد تنها پیغمبری بود که بین او و خدا واسطه نبود، کلم الله موسی تکلیما، این آیه در قرآن است اما اینی که میگویم در قرآن نیست در روایات قدسی است موسی چرا من بیمار شدم عیادت من نیامدی گله دارم، موسی چرا من برهنه شدم من را نپوشاندی، گله دارم، چرا گرسنه شدم سیرم نکردی، چرا تشنه شدم آب ندادی، موسی خیلی شگفتزده شد، عرض کرد خداوندا بیماری که به تو راه ندارد، تو جسم نیستی که گرسنه بشوی، تو جسم نیستی که تشنه بشوی، تو بدنی نداری که بپوشی، خطاب رسید موسی منظور من این است چرا بنده من مریض شد عیادتش نرفتی، عیادت بندگان من عیادت من است، پوشاندن بندگان من پوشاندن من است، سیر کردن و سیراب کردن بندگان من سیر کردن و سیراب کردن من است، نزدیک شب عید است، هنوز که آثار رفع تحریمها نشان داده نشده هنوز مردم گرفتارند، مشکل دارند مراجعه میکنند، آبرو در طبق اخلاق میگذارند میگویند ما گرفتاریم، شب جمعه عروسیاش است این شب سال اول سال عروسی بچهمان است یک شام نداریم بدهیم، یک یخچال هنوز برای دختر نگرفتیم این کارها را اگر بکنید میشود عبادتالله. طبق همین روایات.
خب با خدا باید چگونه زیست، سوره مریم هدایت کرده ما را، زیستن با خدا به گونهای که خدا از انسان راضی باشد زیستن با تقواست، یعنی در کنار خدا و در برابر دید خدا و در برابر مراقبت پروردگار و در کنار حضور خداوند آلوده نشدن به گناهان کبیره و اصرار نکردن بر گناهان صغیره این راه زیست درست با پروردگار مهربان عالم است. این راه زیست صحیح با خداوند است.
خب من دو سه تا آیه درباره تقوا برایتان بخوانم که خیلی مهم است، یکی در سوره مبارکه آل عمران است، فان الله یحب المتقین، من عاشق مرد و زنی هستم که میتوانند آلوده به گناهان کبیره بشوند ولی خودشان را حفظ میکنند، یک وقت یک کسی نمیتواند از مادر لمس و بیاحساسات و بیغریزه به دنیا آمده یک تکه گوشت گوشه اتاق، به او نمیشود گفت تقوا را مراعات کن آن بنده خدا ابزار گناهی ندارد که تقوا را مراعات کند، رعایت تقوا برای آدمهای سالم است، برای آدمهای غریزهدار است، برای آدمهای احساساتی است برای آدمهای عواطفی است، برای آدمهایی است که راه لذت به رویشان باز است تقوا در این ارزش دارد، خب اینها وقتی که خودداری بکنند از گناهان کبیره طبق مدرکی که خدا در قرآن داده میشوند محبوب خدا، فان الله یحب المتقین. یا و الله یحب المتقین.
این برای دنیایشان که محبوب خدا هستند، قیامت اهل تقوا وضعشان چی میشود؟ این هم شنیدنی است از قرآن، من نقشه جغرافیایی قیامت را برایتان بگویم، قیامت طبق آیات قرآن روی همین زمین برپا میشود، دوزخ هفت طبقهاش روی همین زمین است، بهشت طبق طرح قرآن در سدرة المنتهی است، یعنی در یک سیارهای به نام سدرة المنتهی چون زمین گنجایش بهشت را ندارد، دو بار در قرآن در آل عمران و در سوره حدید میگوید پهنای بهشت نه طولش پهنای بهشت پهنای کل آسمانها و زمین است، خب این بهشت که نمیتواند روی این زمین باشد میتواند؟ اصلا هیچ گنجایش بهشت را ندارد.
خب حالا کسانی که وارد محشر شدند اولین و آخرین، میخواهند بروند بهشت، اهل بهشت هستند واقعا، راه عبور از وسط جهنم است، نه از روی جهنم. مسئله پل در آیه شریفه مطرح نیست، نمیگوید، بهشتیها بخواهند بروند سدرة المنتهی باید از روی پل رد بشوند این را نمیگوید میگوید ان منکم الا واردها، همه باید وارد خود جهنم بشوند بروند داخل، جاده از داخل جهنم است، وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلاّٰ وٰارِدُهٰا كٰانَ عَلىٰ رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيًّا ﴿مريم، 71﴾، ورود شما را به درون جهنم من خدا بر خودم واجب و حتم کردم، این کار باید بشود. ثم، ثم دلالت زمانیه دارد یعنی بعد از ورود یک زمان زمان ورود است یک زمان بعد از ورود است که با ثم عربی گفته میشود، بعد از ورود خودم نه فرشتگان، خودم نه عوامل قیامتی، ثُمَّ نُنَجِّي اَلَّذِينَ اِتَّقَوْا ﴿مريم، 72﴾ تمام کسانی که در دنیا در کنار من باتقوا زندگی کردند خودم اینها را از جهنم درمیآورم بدون اینکه نخی، مویی، موی بسیار نازکی، در برابر شعلههای جهنم سوخته باشد، صددرصد سالم از داخل جهنم میآورم بیرون نمونهاش هم در دنیا انجام داده خدا.
من در روایات گشتم دیدم که نمرود هزار متر مربع زمین را دستور داد دورش را بدون در از بیرون دیوار بکشند هزار متر مربع، دیوارهای بلند، بعد هم به مردم بابل و نینوا همین منطقه عراق حکومت نمرود اینجا بود، به مردم گفت اگر خدایانتان را دوست دارید برای نابود کردن این مخالف خدایان که ابراهیم است هر چی مواد سوختنی میتوانید بیاورید در این چهاردیواری بریزید، حالا هر چی مواد بوده زغال سنگ بوده گاهی نفت سیاه بوده که از زمین میزده بیرون عراق هم پرنفت است هیزم و چوب بوده، و بته بوده، آهن بوده آهن کهنه، مس بوده هر چه مواد که میتوانست آتش بگیرد و آتشزا باشد آوردند ریختند در این هزار متر مربع تا بالای دیوارها، گفت حالا آتش بزنید آتش زدند، شعله میکشید پرندهای از بالایش نمیتوانست رد شود خب حالا ابراهیم را چطوری در این آتش بیندازند کسی نمیتوانست برود جلو، نردبان نمیتوانستند به این دیوارها که خودش هم داشت سرخ میشد، بگذارند ابراهیم را کت بسته بکشند بالا بیندازند داخل منجنیق درست کردند، دور از این آتش گذاشتند منجنیق گشت گشت یک طرفش رها شد ابراهیم را پرت کرد انداخت وسط آتش، یعنی گوشت و پوست با لباس، آخرین لحظاتی که دیگر منجنیق را به کار انداختند جبرئیل آمد گفت آقا دارند میاندازند تو را در آتش، کمکت بدهم؟ گفت بالاترین کمکی که میتوانی به من بدهی جبرئیل از کنار من برو کنار، من غرق در انس با محبوبم هستم علمه حسبی بحالی، اینی که دارد من را میبیند دارند میاندازند در آتش برای من کافی است تو بین من و معشوق فاصله نشو، انداختند، درجا پروردگار فرمود یا نار آتش بر ابراهیم بردا و سلاما، هم خنک شو هم بستر امنیت شو، فردا هم آمدند دیوارها را خراب کردند که خاکسترهای ابراهیم را ببینند دیدند انگار اردیبهشت است و در گلستان لم داده، چون نمونه این کار را در دنیا کرده داستانش هم در قرآن آورده بیرون نیست در متن قرآن است، قیامت اهل تقوا را خودم از میان جهنم و مسیر جهنم بیرون میآورم سالم، وَ نَذَرُ اَلظّٰالِمِينَ فِيهٰا جِثِيًّا ﴿مريم، 72﴾، گنهکاران حرفهای، بیتقواها، چون آیه بحث تقوا را دارد، بیتقواها، در جهنم به حالت جثی قرار میگیرند، به لغت عرب مراجعه کنیم ببینیم دانشمندان لغت جثی را چی معنی کردند، معنی جثی این است که از پشت پا تا بالای ران زانو خم میشود و ساق پا به ران میچسبد آدم به زانو میافتد و تا ابد از این حال دیگر نمیتواند بلند شود. یک کاری کنیم خدا را ناراضی نکنیم صرف نمیکند، اصلا معامله غلطی است، اشتباه که پروردگار عالم را با این همه لطفی که به ما دارد، با این همه محبتی که به ما دارد با توجه به اینکه یک صبحانه و نهار و شام ما را تا حالا از زمان به دنیا آمدن لنگ نگذاشته، ناراضی نکنیم. حیف است.
این کیفیت با خدا زیستن برای کسب رضایت یک، و برای دور ماندن از نارضایتیاش دو تا مسئله است، یکی از یاران پیغمبر که حالا یار نبوده از اصحاب بوده من ارادتی بهش ندارم اما یک داستان خیلی قشنگی را نقل کرده که هزار سال پیش امام محمد غزالی یک کتابی داشته با نام التصفیه نمیدانم آن کتاب موجود است از بین رفته، ولی کتابهای دیگر از این مدرک از آن زمان به بعد چیزهایی را نقل کردند، این میگوید من با چند نفر دیگر از مدینه به قصد یک سفر طولانی بیرون آمدیم مادرخرج هم من شدم، بنا شد سور و سات را من تهیه کنم نهار و شام را من تهیه کنم صبحانه را من تهیه کنم، دنگی آن وقت با همدیگر تصفیه کنیم، حدودهای ظهر چهل پنجاه فرسخ از مدینه دور شده بودیم رسیدیم در یک بیابانی در مسیر یک چوپان پابرهنه سیاه سوختهای داشت گوسفند میچراند دوستان به من گفتند برو یک بره بخر ذبح کنیم کباب کنیم بخوریم خیلی میچسبد اینجا، گفتم باشد، آمدم پیش این چوپان گفتم برهها قیمتش چند است؟ گفت بیست درهم مثلا، گفتم یکیش را به ما بفروش، گفت من فروشنده نیستم، گفت فروشنده نیستم خیلی هم با محبت حرف میزد، گفتم چرا فروشنده نیستی؟ گفت تمام این گوسفندها و برهها مالک دارد، من چوپان استخدامی هستم، صبحها به من میگوید اینها را ببر بچران عصر هم برگردان، گفتم یک دانه بره بده قیمتش بیست دینار است من پنج تومان میدهم، پنجاه تومان را خودت بخور غروب که گوسفندها را برگرداندی اگر صاحب گله گفت یکی از برهها نیست خیلی راحت بگو گرگ پارهاش کرد، گفت که من خیلی مورد اعتماد صاحب این گله هستم خیلی، غروب اگر بهش بگویم یک بره را گرگ بهش زد صددرصد باور میکند، قبول میکند، بحث هم با من نمیکند حتی به من هم نمیگوید حالا فردا به بعد مواظب باش دوباره گرگ نزند قبول میکند، اما جنابعالی اهل کجا هستی؟ گفتم مدینه، گفت همان مدینه که پیغمبر در آن زندگی میکند، گفت بله، به من گفت که به جنابعالی دارم میگویم به من جواب بده من این دروغ را غروب به مالک این گوسفندها میتوانم بقبولانم از من میپذیرد، اما به من یاد بده قیامت در دادگاه الهی این دروغ را چطوری به خدا بقبولانم؟ چطوری؟ خدایی که حاضر کار بوده، ناظر کار بوده دیده من روز روشن از گله دزدی کردم، پنجاه دینار به جیب زدم، خدا را در دادگاهش چطوری بهش بقبولانم اگر گفت بره چی شد بگویم خدایا گرگ پارهاش کرد، خب خدا که در قرآن گفته و وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ ﴿الزلزلة، 8﴾، فیلم است، پول گرفتن و بره دادن به تو را که در قرآن گفته به چشمم میآورد، چگونه این دروغ را به خدا بقبولانم، این نحوه زیست با خداست. یعنی اگر آدم به پروردگارش به نظارتش، به دیدنش، به حضورش یقین داشته باشد آسان باتقوا زندگی میکند، اما اگر یقین نداشته باشد تقوا از کوه دماوند هم به گرده آدم سنگینتر است یک لحظه هم زیربارش نمیرود، به هر گناهی که برخورد مرتکب میشود.
اما اهل یقین، اما اهل خدا، اما اهل ایمان، حسنشان این است که تا زنده هستند به اندازه یک پر کاه به مال مردم ضربه نمیزنند، اهل خدا زندان نمیبینند به خاطر گناه، اهل خدا وقت یک مملکت را بیت المال یک مملکت را، دادگاه یک مملکت را نمیگیرند، اهل خدا آزاد از همه این حرفها هستند، آدمهای بیخرجی هستند بیخرج. اما الان گنهکاران همین کشور میبینید چه هزینه سنگینی به دوش حکومتی که شما، ما رای میدهیم میگذارند، میبینید. چه بار سنگینی گناه برای این مملکت است.
اگر گناهان کبیره نبود مردم دغدغه نداشتند پدر و مادر در خانه بودند و حالا دختر تنهایشان که حالا با ماشین رفته دانشگاه یا خرید نیم ساعت هم دیر کند، وقتی دغدغه نداشته باشند خب نیم ساعت دیر کند اما الان با این همه گناهان پنج دقیقه که دیر بشود دل پدر و مادر مثل سیر و سرکه میجوشد تلفن میکنند کجایی، ناراحتند، ناراحتیشان برای گناه گنهکاران است، نکند یک چیزی دم دماغش گذاشتند بیهوش شده ماشین را دزدیدند، نکند کیفش را زدند، نکند جیبش را زدند، اینها همه برای گناهان است. اما اگر ما در مملکت گناه کبیره نداشتیم و گناهان صغیره هم پشت اتاقها و در خانهها بود که مردم خاطر آزرده پیدا نمیکردند ناامنی روحی نداشتند، دغدغه نداشتند خیلی مسئله مهمی است که دارد به این آدمی که کنار پیغمبر است میگوید به من یاد بده که من این دروغ را در قیامت به خدا چگونه بقبولانم، مال مردم محفوظ است، گوسفند مردم محفوظ است، مغازه مردم محفوظ است، عرض مردم محفوظ است، ناموس مردم محفوظ است، در تقوا، در بستر تقوا همه راحت زندگی میکنند. این راه زیست با پروردگار مهربان عالم است.
فکر میکنم صابر همدانی این شعر پنج شش خط را از قول اهل خدا از قول مردم مومن، از قول پاکان دارد به دیگران میگوید به ناپاکان و به بدان.
...