لطفا منتظر باشید

شب دهم

(تهران حسینیه حضرت قاسم)
جمادی الاول1437 ه.ق - اسفند1394 ه.ش

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

 الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.

گرچه محور سخن خشم و غضب بود، و نظر خداوند مهربان پیغمبرانی که در کتابها اسم برده شدند، نظر آنها نظر پیغمبر اکرم و ائمه طاهرین به این حالت اخلاقی که دنباله بحث ده شب ایام اربعین بود ولی به قول گذشتگانمان الکلام یجرّ الکلام، بحث درباره غضب و نظر خدا و انبیا و ائمه که آدمی که عصبانی می‌شود چه کار باید بکند، تمام نشد حدود ده صفحه من آیه و روایت نظام داده بودم که فکر می‌کردم همش را بتوانم برایتان بخوانم که یک دهم هم خوانده نشد به ناچار چون عصبانیت و از کوره در رفتن یا در ارتباط با زن و بچه است یا مردم است، یا اقوام است، یا دوستان است، بحث را به اینجا کشاند که تکلیف ما و وظیفه ما در کنار پروردگار چیست ما در کنارخداوند چگونه باید زندگی کنیم، در کنار پدر و مادر چگونه باید زندگی کنیم، در کنار مردم چگونه باید زندگی کنیم.

دانستن این سه روش واجب است نه  مستحب، یعنی اگر من در کنار خدا و پدر و مادر و مردم جاهلانه زندگی کنم هم ضرر دنیایی می‌کنم، و هم خسارت آخرتی بار می‌شود، از این سه نفر هم بخواهم به کل جدا بشوم که بگویم کاری به کار این سه نفر ندارم این هم ممکن نیست، نه خدا را می‌شود در زندگی چه در زندگی تکوینی چه تشریعی حذف کرد، نه می‌شود به پدر و مادر گفت از این لحظه به بعد واقعا نه پدر من هستی و نه مادر من، نمی‌شود به مردم هم نمی‌شود گفت من هیچی شما را و ارتباط با شما را قبول ندارم اصلا نمی‌خواهم در زندگی من باشید. این امکان ندارد.

اما نسبت به وجود مقدس حضرت حق ان الله بکل شیء محیط ما در دایره قدرت و اراده او هستیم و پنجره‌ای هم ندارد که از این دایره بتوانیم برویم بیرون که بگوییم خیالمان راحت شد دیگر نه و نه خدا، این در کنار او بودن ابدی است ممکن است در کنار پدر و مادر ابدی نباشد اما پدر بودن و مادر بودنشان سر جایش ثابت است اما ممکن است  نباشیم، چون قرآن مجید دارد بعضی از بچه‌ها نهج البلاغه هم دارد روایات هم دارد روز قیامت در دوزخند پدر و مادر در بهشتند، پدر و مادر در دوزخند، بچه‌ها در بهشتند، زن و شوهر با هم در بهشتند زن و شوهر با هم در جهنم هستند، زن در بهشت است شوهر در جهنم، شوهر در بهشت است زن در جهنم، پرونده اینها هم در قرآن روشن است، ابولهب و زنش هر دو جهنم هستند هر دو. در سوره تبت هم می‌خوانید تَبَّتْ يَدٰا أَبِي لَهَبٍ وَ تَبَّ  ﴿المسد، 1﴾ آخر سوره هم دارد وَ اِمْرَأَتُهُ حَمّٰالَةَ اَلْحَطَبِ  ﴿المسد، 4﴾.

این رابطه قطع است ولی هر دو در جهنم هستند، زن و شوهری که زن در بهشت است شوهر در جهنم، آسیه در بهشت است فرعون در جهنم، زن و شوهری که شوهر بهشت است زن در جهنم، حضرت نوح و حضرت لوط، زن و شوهری که هر دو در بهشتند کم نیستند ممکن است من و شما هر دویمان زن‌هایمان با ما در بهشت باشند این را در دو تا آیه خدا می‌گوید یکی در سوره رعد است، یکی در سوره مومن است، وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبٰائِهِمْ وَ أَزْوٰاجِهِمْ وَ ذُرِّيّٰاتِهِمْ ﴿غافر، 8﴾، زن و شوهر و بچه‌هایشان همه با همدیگر اگر شایسته باشند همه در بهشت با همدیگر هستند و یک جا هستند، پدر و مادر و دخترها و پسرها، اولادهای بعدشان، این هم هست که زن و شوهر هر دو در بهشتند.

رسول خدا می‌فرماید وقتی اسم خدیجه را می‌برد بیشتر وقتها می‌گفت زوجتی همسرم خدیجه فی الدنیا و الآخرة، اما یک روابطی هست که اصلا قابل قطع شدن نیست، قابل حذف کردن نیست، خدا پدری پدر هر کجا می‌خواهد باشد قیامت پدرم، اینجور نیست که اگر پدری رفت جهنم خدا به پسرش در بهشت بگوید این پدر پدر تو نیست نه آن پدر پدرش است مادر هم همینطور، در دنیا هم که هستیم حالا کاری در سومی به آخرت نداریم با مردم نمی‌توانیم قطع رابطه کنیم بالاخره ما نانوا لازم داریم، معمار، مهندس، گچ‌کار، آینه کار، خیاط، راننده، شاگرد، اوستا، نمی‌توانیم حذف بکنیم، اما آنچه که مهم است این است که با خدا چگونه زیست کنم که از من رو برنگرداند. چون رو برگرداندن از خدا مساوی با شقاوت ابدی است.

چگونه زیست کنم که از من راضی باشد، چون اگر خدا از من راضی باشد لقائش را به من می‌دهد، رحمتش را لطف می‌کند، مغفرتش را لطف می‌کند، بهشتش هم لطف می‌کند سخت هم نمی‌گیرد اصلا. شما قرآن مجید را بخوانید، قیامت چند جور حسابرسی دارد خدا، حساب عسیر یعنی پرونده را بررسی بکنند مو را از ماست بکشند، حتی یک مژه زدن آدم را هم حساب می‌کنند و نمره منفی می‌دهند، یک حساب سوء الحساب است که اصلا از اول که شروع می‌شود آدم پر از ترس و دغدغه می‌شود و می‌فهمد جهنمی است، سوء الحساب، یک حساب در قرآن مجید حساب یسیر است، این را من با یک روایت برایتان معنی بکنم، یک کسی به پیغمبر گفت از اولین مومن زمان آدم تا آخرین مومنی که دیگر بعد از آن قیامت برپا شد حساب اینها قیامت چقدر طول می‌کشد؟ چند میلیارد هستند چند تریلیارد هستند؟ نمی‌دانیم.

دادگستری می‌گوید ما هفت میلیون پرونده عقب افتاده داریم وقت نداریم برسیم هفت میلیون، در برابر هفتاد و پنج میلیون جمعیت، پیغمبر فرمود کل مومنین اولین و آخرین را که حسابشان حساب یسیر است، بخواهد خدا بکشد از زمان نماز عصری که شما بخوانید زودتر انجام می‌دهد، مگر می‌شود؟ مگر خدا عاجز است؟ الان خدا چقدر ویروس و میکروب زنده دارد، الان خدا در بدن موجودات چند تا سلول زنده دارد، الان خدا در اقیانوس اطلس و هند و کبیر و شمالی و جنوبی چقدر موجود زنده دارد الان خدا چقدر حشره دارد، الان خدا چقدر پرنده دارد، چقدر حیوان هست در عالم، چقدر مرد و زن هست، من در یک مقاله علمی خواندم این تپه‌های خاکی یک موجودات ریز زنده‌ای دارد راحت زندگی می‌کنند تعداد زنده‌های یک تپه به قدری زیاد است که اگر این شش میلیارد جمعیت زمین بتوانند وارد این تپه بشوند یک دو ساعتی بمانند بعد بیایند بیرون شمار موجودات زنده این تپه به اندازه‌ای است که نمی‌فهمند چیزی بهشان اضافه شد یا کم شد، حسابگری خدا این است که صبح ظهر و شب روزی کل اینها را می‌دهد هیچکدامش هم یادش نمی‌رود. هیچ کدامش را.

من یک خرده فراموشکار هستم می‌ترسم نرساند می‌زنم جاده خاکی یا رشوه می‌گیرم، یا ربا می‌گیرم، یا غصب می‌کنم، یا حق مردم را می‌خورم، یا پول مردم را که می‌گیرم نمی‌دهم یا ارث خواهرو برادرم را سندسازی می‌کنم به نام خودم می‌کنم چون گمان بد به خدا دارم، یعنی می‌ترسم که خدا در اندازه‌گیری روزی من یا کندی کند یا اشتباه کند یا یادش برود. زودتر کمرم را می‌بندم با پولهای حرام که اگر خدا یادش رفت، اگر درست حساب نکرد من را، اگر دیر کرد داشته باشم بخورم. نمی‌دانم وضع بعضی‌ها چرا اینقدر خراب شده، چرا.

خیلی اعجاب‌آور است خیلی، سعدی می‌گوید در بوستانش است، من با سعدی خیلی آشنا هستم کل گلستانش هشت باب است من یک بار کل را خواندم یک بار هم مشق از رویش نوشتم، بوستانش هم چند باب است آن هم خواندم الان هم روی میزم است، طیباتش است، بدایعش است، غزلیات قدیمش است، رباعیاتش است، مفرداتش است، اینها را همه را من در دستم است، در بوستانش می‌گوید یکی روبهی دید بی‌دست و پای، فرو ماند از لطف و صنع خدای، دید روباه مادرزاد دست ندارد پا هم ندارد، یک شکم دارد، یک گوشه افتاده، راه نمی‌تواند برود چون چهار دست و پا ندارد مادرزاد اگر هم بخواهد راه برود نیم متر یک متر با شکم خودش را بکشد، بعد ایستاد گفت بدین بی‌دست و پایی از  کجا می‌خورد، این آب می‌خواهد، این گوشت می‌خواهد، این استخوان می‌خواهد، می‌گوید در این گیر و داری که داشت فکر می‌کرد یک شیری رسید یک تکه ران یک شکار در دهانش بود آورد گذاشت جلوی روباه یک سری تکان داد که امروزت هم آوردم، رفت و برگشت تا شیر برگشت روباه گوشت را خورده بود دهانش را پر از آب کرده بود روباه دهانش را باز کرد آب هم ریخت آبش را هم داد خدا روباه مکار حیله‌گر را در نهار و صبحانه و شام یادش  نمی‌رود من هیکل را یادش می‌رود که من بروم دنبال حرام؟

چگونه باید با خدا زیست کرد؟ چگونه؟ نمی‌دانم امشب هم یک آیه برایتان بخوانم، دو آیه برایتان بخوانم دو تا آیه می‌خوانم یکی از سوره انفال چقدر این آیه جالب است، یا ایها الذین آمنوا می‌خواهد بگوید با من چطوری زندگی کنید، يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا اِسْتَجِيبُوا لِلّٰهِ ﴿الأنفال‏، 24﴾، هر جا و هر وقت و به هر شکل از طریق قرآن و پیغمبرانم شما را دعوت کردم به کاری، به عملی، به پولی، به اخلاقی، جواب من را بدهید، همین. آنی که ما را آفریده، آنی که ما را تا اینجا رسانده کار درستی است مردانگی است؟ که وقتی ما را دعوت بکند ما بهش پشت بکنیم بگوییم مرحمت عالی زیاد برو یکی دیگر را دعوت کن به  من چه کار داری، برای چی من را دعوت به نماز می‌کنی نمی‌خواهم، برای چی من را دعوت به روزه می‌کنی نمی‌گیرم، برای چی من دختر و زن را دعوت به حجاب می‌کنی بیخود می‌کنی جوابت را نمی‌دهم اینها کاردرستی است؟ اینها که نفرت خدا را به طرف من سرازیر می‌کند خب ده دفعه آدم جوابش را نمی‌دهد و هیچی نمی‌گوید، ده دفعه آدم محل بهش نمی‌گذارد هیچی نمی‌گوید من در روایات خودمان شیعه دیدم اهل سنت هم روایات خوبی در این زمینه‌ها دارند آنها را هم نمی‌توانیم بگوییم کل روایاتشان باطل است نه روایت خوبی هم دارند ما شیعه هم آدم‌های با انصافی هستیم، ما روایات خوب آنها را هم در کتابهایمان می‌نویسیم، روی منبرها هم می‌گوییم من خیلی روایت از آنها نقل می‌کنم که با قرآن مطابق است، با روایات خودمان مطابق است، در روایات دارد ملائکه از تداوم گناه بنده دیگر حوصله‌شان سر می‌رود، به پروردگار می‌گویند هنوز هم نمی‌خواهی کاری بکنی؟ خب بزن، خطاب می‌رسد ملائکه من کارم در مرحله اول زدن نیست، کار من مهلت دادن است، پنج سال دیگر هم مهلت می‌دهم به امید اینکه برگردد، علاج بشود. درمان بشود.

این یک روایت برای ما، یکی هم از اهل سنت نقل کنم که عبد گرفتار می‌شود ولی آدم بدی است برای رفع گرفتاری‌اش می‌رود در خانه خدا می‌رود به پیشگاه خدا، می‌رود به گریه و ناله و به مناجات خدا جوابش را نمی‌دهد، بار دوم می‌رود باز هم به التماس می‌افتد خدایا مشکل من را حل کن جواب نمی‌دهد، بار سوم که می‌رود ممکن است این سه بار ده روز بکشد یک هفته بکشد ملائکه هم خب می‌بینند انسانها را  مشرف هستند، پروردگار به ملائکه می‌فرماید یا ملائکتی قد استحییت من عبدی، من دیگر شرم می‌کنم جواب بنده‌ام را ندهم، باید به این خدا پشت کرد؟ بابا دعوت خدا اندازه یک کارت عروسی یک کارت زورخانه، یک کارت مهمانی نمی‌ارزد؟ که حالا خانمم به من می‌گوید که نرو می‌گویم بابا کارت به من دادند احترام کردند، به یکی دادند آورده در خانه چی را می‌گویی نروم، خب کارت دعوت خدا قرآن کریم است نباید جواب داد؟ این یک آیه.

این راه زیبای با خدا زندگی کردن است که در برابر همه دعوت‌هایش آدم بگوید خدایا دعوتت را قبول دارم انجام می‌دهم کاری که ازم می‌خواهی خرجی هم ندارد که مثلا من صبح از خواب بیدار شوم پنج و نیم دو سه ثانیه از رختخواب بیایم بیرون، دو سه ثانیه صورت و دو تا دستم را تر کنم و روی پایم، چهار دقیقه و سه دقیقه هم بیایم دو رکعت نماز بخوانم این خیلی مشکل است؟ کشنده است؟ یعنی دعوت خدارا اجابت کردن فشار دارد به انسان؟

این روایت را ندیدم ولی از یکی از علمای اهل حال شنیدم، اولین باری که شنیدم یکه خوردم، که آن بندگانی که اهل نماز شب هستند قبل از اذان صبح یازده رکعت را که می‌خوانند گریه‌شان را که می‌کنند تمام که می‌شود یک دفعه یک غصه روی دلشان می‌آید به امام صادق گفت ما که در این یازده رکعت نماز باید تمام می‌شود کیف کنیم، چرا  غصه روی دلمان می‌آید؟ فرمود برای اینکه خدا به ملائکه می‌گوید جلسه‌ام با بنده‌ام تمام شد سنگین است، فارسی‌اش بکنم مثلا خدا می‌گوید کاشکی صبح نشده بود هنوز با همدیگر در عشق بازی بودیم، یک جمله هم بگویم هم خواهرانم هم برادرانم اگر یادشان بود همیشه تا آخر فکر بکنند به چه دلیل این را اینجوری فکر کنند به چه دلیل به خدا پشت کنم؟ من اگر به خدا پشت کنم والله به خودش قسم، به عشقش قسم به انبیایش قسم، رویم به طرف جای خوبی نمی‌شود، قرآن می‌گوید به محض پشت کردن به خدا رویتان به طرف شیاطین می‌شود آنها هم بغلشان باز است می‌گیرند و از من هم قیچی‌تان می‌کنند، به چه دلیل پشت کنم به خدا؟ به چه دلیل دعوتش را اجابت نکنم؟ آخه من یک دلیلی باید داشته باشم بگویم خدایا به دلیل این جرم من به تو پشت کردم و رفتم، به دلیل این عیب و نقص من رویم را از تو برگرداندم، تمام گنهکاران حرفه‌ای بی‌دلیل پشت به خدا کردند و رو از خدا برگرداندند چون دلیلی ندارند قیامت هم نمی‌توانند از دادگاه‌ها بی‌محکوم شدن بیایند بیرون. نمی‌توانند.

شما نمی‌دانید خدا چه خدای خوبی است، اصلا این حالت خدا چقدر خوب است در خود من بتون آرمه شده یکی از دوستانی که الان اینجا تشریف دارند وقتی در بیمارستانی شکم من را پاره کردند و عمل کردند و دو سه ساعت بیهوش بودم و از اتاق عمل آوردند روی تخت آرام آرام که داشتم به هوش می‌آمدم خودم متوجه نبودم ولی بعدا بالای سرم که بودند ایشان دوست عزیزم که بالای سرم بود بعد یکی دو تا دیگر برای خودم تعریف می‌کردند می‌گفتند همینطوری که  داشتی به هوش می‌آمدی می‌گفتی خدایا چقدر تو خوب هستی، خب اینها باید در وجود ما بتون بشود، پایش ثابت بشود، که در هنگام مرگ هم در کنار خدا بمیریم در آغوش رحمت خدا بمیریم، قیامت هم در کنار او از قبر بیاییم بیرون، بهشت هم فقط کنار درخت گلابی و سیب نباشیم ابن لی عندک  بيتافی الجنة، این آیه قرآن است، این برای آسیه زن فرعون است به خدا در زیر شکنجه که داشت می‌مرد گفت من بهشت بی‌تو را نمی‌خواهم، من بهشتی می‌خواهم که دائما جلوه تو به من باشد.

اما آیه بعد، ان الذین آمنوا به من دلبسته بشوید ایمان یعنی گره خوردن به خدا، یعنی دل دادن به او، یعنی دلمان را کبوتر نگذاریم بشود هر جا دلش می‌خواهد پر بکشد، هر جا دلش می‌خواهد برود روی هر پشت بامی بخواهد برود دل را گره بزنیم به پروردگار که این طرف و آن طرف نرود و یک جا بماند، امروز پیش آن زن نامحرم، فردا پیش آن دختر نامحرم، پس فردا پیش آن پول حرام، پس آن فردا پیش آن رفیق فاجر ناباب فاسد، نگذاریم دل اینور و آنور برود مثل برگ درخت باد هی زیر و رویش نکند. یک جا نگهش دار.

إِنَّ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ اَلَّذِينَ هٰاجَرُوا ﴿البقرة، 218﴾ هجرت به سوی من کن، وَ جٰاهَدُوا فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ برای خاطر من زندگی کن، همین سه تا مسئله در آیه است، اگر با این سه مسئله زندگی کنید اولئک یرجون رحمت الله، امید صددرصد به من داشته باش که رحمت من برای تو است، ان الله غفور رحیم، این برای خدا. و اما پدر و مادر. کنار آنها چطوری زندگی کنیم؟

زهرا کنار پیغمبر چطوری زندگی کرد؟ چی کار کرد کنار پیغمبر که پیغمبری که جلوه کل هستی است، من این را ده روز در یک منبر صبحم ثابت کردم، ثابت کردم که اولین انرژی که در این عالم خدا ساخته است اولین انرژی که یک نقطه بوده، و کل عالم از این انرژی گسترده شده، این را ده روز از زبان علمای مغرب، از زبان فلاسفه اسلام، به خصوص صدرالمتالهین این را ثابت کردم یعنی برایم یقینی شده آن اولین انرژی نوری را که خدا پیش از خلقت موجودات هیچی نبود هیچ، فضا هم نبود، هوا هم نبود فقط خودش بود کان الله و لم یکن مع این یک بحث بسیار فلسفی، عقلی، عرفانی، و روایتی دقیق بود که خود من را هر روز دیوانه می‌کرد وقتی بیان می‌کردم. اولین انرژی نوری را  که در این عالم ساخته عنصر روحی پیغمبر اسلام است کل هستی را از این انرژی گسترده است یعنی همه ما الان کل وجودمان مدیون پیغمبر است چون عنصر وجود ما از او گرفته شده.

خب پیغمبری که خودش علت در جریان اراده خدا برای به وجود آمدن هستی شده این دختر چگونه با پدر رفتار می‌کرد که بارها این انسان یعنی همه موجودات هستی به صورت پیغمبر به زهرا می‌گفت جانم فدای تو، خود این یعنی چی؟ یعنی چی؟ این یعنی چی؟ چگونه زیست کردن.

بهش می‌گفت فاطمه جان به من نگو یا رسول الله، بگو بابا، شاد می‌شوم، گفت یا رسول الله خدا در قرآن گفته پیغمبر من را به اسم صدا نکنید، بگویید یا رسول الله، من دعوت خدا را دارم اجابت می‌کنم من با  دیگران در صدا کردن شما چه فرقی می‌کنم؟ چه فرقی می‌کنم؟ یک کلمه در قرآن است چند بار هم تکرار شده و بالوالدین احسانا، با کدام پدر و مادر احسانا؟ قیدی ندارد شرطی ندارد، با پدر و مادر نیکی کنید هر کسی می‌خواهد باشد، خیلی حقوق پدر و مادر بالاست و سنگین است، پیغمبر وقتی در شکم حضرت آمنه مادرش بود یکی دو ماه مانده بود به دنیا بیاید در مسیر مدینه پدرش عبدالله از دنیا رفت، اصلا عبدالله بچه‌اش را ندید پیغمبر هم پدرش را ندید، چهل سال بعد خدا وقتی قرآن را بهش نازل کرد یکی از آیات این بود وَ وَضَعْنٰا عَنْكَ وِزْرَكَ  ﴿الشرح‏، 2﴾، وزر یعنی بار سنگین، وضعنا یعنی برداشتم، بار سنگینی را حبیب من، من خدا از روی دوشت برداشتم، چی بود این بار سنگین؟ حبیب من یکی پدرت بود که قبل از آمدنت بردم، یکی مادرت بود که سه چهار سال بيشتر پیشش نبودي پیش نامادری حليمه بودی آن هم بردم که وقتی می‌خواستم چهل سال بعد مبعوث به رسالتت بکنم اگر پدر و مادرت را نگه می‌داشتم یکی بار رسالت یکی بار رعایت حق پدر و مادر کمرت را می‌شکست. من یک بار سنگینی را برداشتم که پدر و مادرت نباشند اگر پدر و مادرت بودند که خیلی تکلیفت سنگین بود.

این پدر و مادر، این دومین مطلب، با خدا چگونه زیست کنم جوابش را بدهید، خودش گفته استجیبوا لله با پدر و مادر چگونه زیست کنم؟ کدام پدر و مادر؟ هر پدر و مادری می‌خواهد باشد احسان و خوشروئی، خوش حرف زدن، کلمات سبک به پدر و مادر در قرآن می‌گوید نگویید، عصبانی نشوید کنارشان، داد نکشید، فَلاٰ تَقُلْ لَهُمٰا أُفٍّ وَ لاٰ تَنْهَرْهُمٰا وَ قُلْ لَهُمٰا قَوْلاً كَرِيماً  ﴿الإسراء، 23﴾، می‌خواهی با پدر و مادر حرف بزنی لغات باارزش انتخاب کن، قول کریم. کریم در لغت عرب یعنی باارزش، احجار کریمة یعنی الماس، یعنی عقیق، یعنی فیروزه، کریم یعنی باارزش، می‌خواهی با پدر و مادر حرف بزنی کلمات باارزش انتخاب کن.

آمدند دیدن یک جوانی پیغمبر، داشت می‌مرد، پیغمبر خیلی مهربان بود مهر دوم عالم بود دیگر اول خدا بعد پیغمبر، فرمودند جوان آثار رفتن روی قیافه‌ات ظاهر شده داری می‌روی، بگو لا اله الا الله، زبانش بند آمد یعنی اینجا قدرت پیغمبر هم کاری نکرد جوان‌ها، پیغمبر گفت بگو لا اله الا الله زبان بند آمد پیغمبر به مرده می‌دمید زنده می‌شد، یک بار دو بار سه بار، پیغمبر می‌داند مشکل از کجاست این را می‌شناخت در مدینه کاسب خوبی بود، هر روز نماز می‌آمد، بچه متدینی بود، اما پیغمبر می‌داند گیر کجاست، نگفت پدر، مثل ا ینکه جوان پدرش مرده بود فرمودند مادرش زنده است؟ گفتند بله کجاست؟ در آن اتاق است صدایش کنید بیاید، مادر آمد در چهارچوب در سلام کرد، پسرت است؟ بله، ناراضی هستی از او؟ کاملا، من را کتک زده، دلم را سوزاند، پیغمبر فرمودند من از تو درخواست می‌کنم از او راضی شو، درخواست می‌کنم اینجا جای درخواست است یکی دارد می‌رود جهنم پیغمبر مجبور شده درخواست بکند که یکی نرود جهنم، من از تو درخواست می‌کنم راضی شو، دعوت پیغمبر را گوش بدهید استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم، گفت چشم یا رسول الله باریک الله به این زن، گفت از جان و دل راضی شدم. اما اول می‌گفت نه، دو سه بار پیغمبر فرمود ازت می‌خواهم گفت نمی‌شود جگرم را سوزانده فرمود مشکلی نیست به یاران فرمودند هیزم بیاورید، مادر گفت هیزم برای چی می‌خواهی؟ گفت می‌خواهم در حیاط روشن کنم بچه‌ات را بیندازم در آن، گفت مگر من می‌گذارم؟ بچه من را بسوزانی؟ فرمود خب ناراضی هستی دارد می‌رود جهنم، با نارضایتی تو نمازها به باد است روزه‌ها به باد است، دینش به باد است، گفت قبول دارم آقا راضی شدم، فرمود جوان بگو لا اله الا الله، گفت لا اله الا الله. چرا می‌گفتم بگو نمی‌گفتی؟ گفت آقا یک هیولای عجیب و غریبی که اصلا من ندیده بودم حمله می‌کرد به من من زبانم بند می‌آمد. خوشمان می‌آید مگر دم مردن هیولا بهمان حمله کند و زبانمان را ببندد؟

اما با مردم چگونه زیست کنیم؟ فقط روایت دیشب را که عربی‌اش را خواندم نشد ترجمه کنم ترجمه می‌کنم توضیحش که ده شب می‌کشد، پنج شب می‌کشد، من آمن الناس، ناس یعنی همه یهودی، مسیحی، زرتشتی، شیعه، سنی، ناس من آمن الناس کسی که با مردم در ارتباط رفتاری است معامله دارد معاشرت دارد، بگو بخند دارد، خرید و فروش دارد، دختر ازشان گرفته، پسرش رفته دختر مردم را گرفته، همه را شامل می‌شود کسی که با مردم مسئله رفتاری دارد و لم یظلمهم و به هیچ کدام از مردم ستم نکند، عروست دختر مردم است، دامادت پسر مردم است، زنت بنده خداست، خانم شوهرت ساخت خداست، ما آزاد در همه چیز نیستیم به ما حق ندادند به ناحق به یک نفر ظلم بکنیم.

 و حدثهم و لم یکذبهم و با تمام مردم که حرف می‌زند دروغ نگوید، دروغ نگوید، راست بگوید، راست گفتن خیلی خوب است، یکی یک بار آمد به من گفت آقا منبر می‌روی فردا شب این بحث را مطرح کن، گفتم این یک بحث خیلی پیچیده‌ای است از دست من برنمی‌آید، می‌خواهی خوب حالیت بشود بعد از تمام شدن جلسات بیا قم برویم پیش دو تا استاد می‌گوییم برایت موشکافی کند من هنوز درسم به آنجا نرسیده این برای چهل سال قبل است البته من آن درسها را بعدا خواندم اما بلد نبودم آن وقت گفتم نمی‌دانم. راست بگوید به مردم. به زنش، به بچه‌اش، به دامادش، الان که هر دروغی را بیشتر مردم مارک می‌زنند، می‌گویند دروغ مصلحتی است کجایش مصلحتی است؟

به خدا دروغ نگو، به مردم دروغ نگو به بچه‌ات دروغ نگو، به همسرت دروغ نگو، به نعمت‌ها دروغ نگو، و وعدهم و لم تخلفهم، کسی که با مردم رفتار و ارتباط دارد نباید زیر قولش بزند اگر قول مثبتی به مردم داد، نباید بی‌وفایی بکند، نباید زیر امضایش بزند نباید، من خیلی خاطرات عجیبی در زندگی‌ام دارم، نفت خیلی گران شده بود خیلی سال چهل و هشت، ایران شده بود پر از دلار شاه مست کرد، یک مرتبه تحولات عجیبی در اقتصاد پیدا شد، مغازه بر بازار که سرقفلی‌اش دویست هزار تومان بود پانصد هزار تومان بود، در عرض پنج شش ماه کشید به میلیون، میلیون آن وقت معجزه بود، یک مغازه ساعت فروشی بود برای دو تا برادر رفیق من بودند، پامنبری من بودند، اینها دیگر پادرد داشتند و می‌خواستند مغازه را بفروشند در این کم و زیاد شدن قیمت‌ها مغازه اینها شد چهل میلیون در بهترین نقطه بازار، آنجا دیگر مخ بازار است، یک نفر آمد این مغازه را قولنامه کرد چهل میلیون، سی میلیونش را داد ده میلیون هم گفت محضر می‌دهم خدا برکت بدهد، چهار پنج روز بعد دوباره بازار زیر و بالا شد یک واسطه‌ای آمد گفت مغازه را یک کسی نقد شصت میلیون می‌خواهد، گفت قرآن و پیغمبر به من گفتند معامله کردی بیعانه گرفتی امضا کردی معامله کردن روی این معامله حرام است و نجس، دیگر نیایی در مغازه من، نروی الان پس فردا بیایی بگویی صد میلیون  این مغازه ملک من و برادرم نیست، این رفتار با مردم، هست الان اینجوری؟

و وعدهم و لم یخلفهم، تخلف در وعده نکنید فهو یک چنین آدمی که در رفتار با مردم ستم ندارد، در گفتار با مردم دروغ ندارد، در وعده به مردم تخلف ندارد، فهو ممن کملت مروته این جوانمردی‌اش نمره‌اش بیست است و ظهرت عدالته، این آدم عادلی است. و وجبت اخوته، من به شما امتم واجب می‌کنم بروید با این آدم رفاقت کنید واجب، و حرمت غیبته، کسی پشت سر این یک کلمه حرف بزند کار حرام مرتکب شده. یک کلمه.

حرفم تمام، چقدر سعدی زیبا می‌گوید مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر، ما هنوز اندر اول وصف تو مانده‌ایم، نمی‌دانیم کجای قرآنت را بگوییم، کجای روایات را بگوییم، کدام مسائل عاطفی و اخلاقی را بگوییم برادرانم خواهرانم به حق پروردگار قسم دین کامل کامل است نعمت اسلام تمام تمام است، دنبال هر فرهنگی غیر از اسلام بروید ضرر کامل می‌کنیم.

شصت و سه سال علی عمر کرد، در این شصت و سه سال هیچ جا به زانو درنیامد هیچ جا، در جنگ احد نود تا زخم خورده بود، به زانو نیامد،  ابن ملجم فرقش را شکافت، به زانو نیامد، گفت فزت و رب الکعبة به زانو نیامد، آقا می‌خواهد یک جنازه را دفن کند که دیگر وزن زیادی هم ندارد این جنازه، زهرا قامتش مثل پدرش رشیده بود قوی بود چهارشانه بود، امام صادق می‌گوید روزهای آخر از مادرم فقط اسکلت و پوست مانده بود، این که بلند کردنش کاری نداشت امیرالمومنین بند کفن را که بسته همان بند را می‌توانست بگیرد و راحت بلند کند، قبر آماده است حسن و حسین و زینب یک گوشه دارند گریه می‌کنند، امیرالمومنین هم مانده  نمی‌تواند جنازه را بلند کند، قرآن می‌گوید و استعینوا بالصبر و الصلاة، مشکل پیدا کردید از نماز کمک بگیرید بلند شد کنار قبر دو رکعت نماز خواند، گفت خدایا دفن زهرا را به من تو کمک بده، رفت در قبر این بدن کم وزن را بلند کرد، باید مستحب و واجب و همه را رعایت کند امام است مستحب هم حذف نمی‌کند، حالا می‌خواهد بند کفن را باز کند چه صورتی را می‌خواهد روی خاک بگذارد. بالاخره چاره‌ای نداشت صورت سیلی خورده را روی خاک گذاشت، من دارم حس می‌کنم روی منبر یک حس راست، که فاطمه زهرا همین امشب که شب شهادتش است مثل این که قانع به روضه تنهای خودش نیست، انگار دارد به من می‌گوید بعد از علی صورتم را روی خاک گذاشت حالا برو یک جای دیگر ببین آنجا چطوری صورت روی خاک گذاشتند، آنجا در قبر صورتی نبود که زین العابدین روی خاک بگذارد، آنجا زین العابدین گلوی برده را روی خاک گذاشت بنی اسد دیدند از قبر بیرون نمی‌آید آمدند زیر بغلش را گرفتند آوردند بیرون لحد چید خاک ریخت، آب ریخت با انگشتش روی قبر نوشت یااهل العالم هذا قبر حسین بن علی بن ابیطالب. اما مردم عالم حسین من یک نشانه دارد که با همه حسین‌ها تفاوت می‌کند آن را به این نشانه بشناسید الذی قتلوه عطشانا پدر من را با لب تشنه سر بریدند.

 

 ...

برچسب ها :