لطفا منتظر باشید

شب چهارم یکشنبه (16-12-1394)

(تهران مسجد رسول اکرم (ص))
جمادی الثانی1437 ه.ق - اسفند1394 ه.ش

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

 الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.

 

مدین، جامعه پر از فساد

جامعه مدین یک جامعه پر از فساد بود؛ خداوند در سوره اعراف[1] و هود[2] بخشی از فسادهای اخلاقی، اقتصادی، عملی و ظلم‌های آن‌ها را نقل می‌کند. درباره این ملت چهارپنج آیه از سوره هود برایتان قرائت می‌کنم. نکته مهم در این چهارپنج آیه این است که جامعۀ پرفساد مدین، این معنا را کاملاً آگاه بودند که نماز جلوی فسادها را می‌گیرد. خودشان اهل نماز و ایمان به پیغمبرشان نبودند و تا زمانی که عذاب خدا نازل شد و همه را نابود کرد، فسادشان را ادامه دادند؛ اما مهم این است که این ملت خبر داشتند نماز بازدارنده از مفاسد است. حالا داستان این قوم و فسادهایشان را از سوره مبارکه هود بشنوید.

 

اتمام حجت خداوند

یک مسئله مهم که در آیات قرآن به چشم می‌خورد، این است که خدا بدون فرستادن پیغمبر، اتمام حجت و رساندن کلیات دینش به یک ملت، عذاب بر آن‌ها نازل نمی‌کند. اول پیغمبر می‌فرستد یا مردم را از طریق کتاب و عالمان ربانی به حقایق الهیه آگاه و حجت را بر آن‌ها تمام می‌کند، بعد دچار عذابشان می‌کند که روز قیامت (قرآن می‌فرماید) مردم سرشان را بالا نگه ندارند و بگویند: اگر برای ما پیغمبر فرستاده بودی، الان آدم‌های خوبی می‌شدیم. چون پیغمبر نفرستادی، پس ما مستحق دوزخ نیستیم. این معنای اتمام حجت است که در دنیا و آخرت درِ هر عذری را به روی بدکاران می‌بندد. بهانه نداشته باشند که بگویند: «لَوْ لاٰ أَرْسَلْتَ إِلَيْنٰا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آيٰاتِكَ»[3] اگر پیغمبر فرستاده بودی، از کجا می‌دانستی که ما مطیع آیات شما نمی‌شویم؟

برای همه امت‌ها پیغمبر فرستاد و بعد از خاتم پیغمبران هم دوازده‌ امام قرار داد. عدد عالمان دل‌سوز، خیرخواه و هدایتگر بعد از آن‌ها را نداریم؛ اما می‌دانیم که جهان در هیچ دوره‌ای از پیغمبر، دل و عقل خالی نبوده. آن‌هایی هم که در مناطق دوردست و جنگل‌های آمازون زندگی می‌کنند، اگر صدای پیغمبر، امام، قرآن و عالم ربانی به ایشان نرسیده، صدای عقل که رسیده و عقل دارند؛ نسبت به همان عقلی که دارند، حجت به آن‌ها تمام است. عقل آن‌ها هم احکام خوبی دارد؛ عقلشان می‌گوید: مال همسایه‌ات را نخور، اموال همسایه‌ات را غارت نکن، تجاوز به ناموس دوستانت و اهل جنگل نکن.

 

عقل، حجت خدا

مطلب جالبی از حضرت موسی‌بن‌جعفر(علیهماالسلام) در جلد اول اصول کافی نقل شده و از عقل به‌عنوان پیغمبر و حجت باطن یاد کرده‌اند: «إِنَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَيْنِ حُجَّةً ظَاهِرَةً وَ حُجَّةً بَاطِنَةً فَأَمَّا الظَّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَ الْأَنْبِيَاءُ وَ الْأَئِمَّةُ وَ أَمَّا الْبَاطِنَةُ فَالْعُقُولُ».[4] پس کجای جهان از حجت خدا خالی است؟ هیچ جای جهان. تمام مردم جهان از زمان آدم تا الان در کنار حجت زندگی می‌کردند؛ یعنی در کنار چراغ خدا که راه را نشان می‌دهد. حالا این چراغ، پیغمبر، امام، کتاب الهی، عالم ربانی یا عقل بوده. دیگر جای سؤال باقی نمی‌ماند که روز قیامت، خدا با این امریکایی‌ها و اروپایی‌ها که صدای پیغمبران به ایشان نرسیده، چه‌کار می‌کند. همه اروپایی‌ها که موسی، عیسی، انجیل و تورات می‌گویند؛ این صدا به ایشان رسیده. در همین تورات و انجیل فعلی که خیلی هم دست‌خورده است، باز آیاتی هست که اتمام حجت می‌کند. من به چند زبان تورات و انجیل را دارم و خوانده‌ام. در همین تورات، انجیل و اوستا، حجت خدا بر یهود، نصاری و زرتشتی‌ها تمام است. در همین قرآن و روایات الهی، حجت خدا بر مسلمان‌های غیرشیعه تمام است؛ یعنی برایشان روشن کرده که راهتان باطل است.

هیچ کجای جهان و هیچ ملتی دستشان تُهی از حجت‌الله نبوده. این مطلب برایتان روشن باشد، لازم هم هست بدانید که جلوی خیلی از اشکالات و ذهنیت‌ها را می‌گیرد که روز قیامت خدا با آدم‌های جنگل‌های آمازون چه‌کار می‌کند؟ با عقل اتمام حجت می‌کند. اگر احکام عقل را پیروی نکردند، باید جهنم بروند؛ اگر کردند که خدا می‌داند با آن‌ها چه‌کار کند. بالاخره دریچۀ نجاتی به رویشان باز است.

مطلب جالبی در اصول کافی از امام صادق یا حضرت باقر(علیهماالسلام) نقل شده: مردم در قیامت به‌اندازه حرکات عقل و احکام عقلشان جزا داده می‌شوند، یا پاداش می‌گیرند یا کیفر می‌بینند؛ خیلی روایت مهمی است.[5] یک‌وقتی یکی از چهره‌های برجسته شیعه که خیلی مورداحترام و محبت وجود مبارک حضرت رضا(ع) بود، از حضرت رضا(ع) سؤال کرد: یا ابن‌رسول‌الله، روزگاری دلیل بر نبوت عصا بود که اژدها شد، دلیل بر نبوت معالجه کور مادرزاد و زنده‌کردن مرده بود، امروز ما چه دلیلی برای اثبات حق داریم؟ فرمودند: عقل.[6] عقل کم نیست.

کتاب‌های کمونیست‌ها، لائیک‌ها، اروپایی‌ها، یهودی‌ها، نصاری و زرتشتی‌ها را آدم خیلی راحت می‌تواند جلوی چشمش باز بکند، قرآن مجید و روایات اهل‌بیت(علیهم‌السلام) را هم باز کند. انسان عقل که دارد، آن‌ها را بخواند، ببیند آن‌ها چه می‌گویند، قرآن و روایات اهل‌بیت(علیهم‌السلام) را هم بخواند، ببیند این دو چه می‌گویند. وقتی عقل حکم می‌کند، معلوم است که می‌گوید: این‌ها باطل، ناقص، پوچ یا به‌دردنخور است، ولی هیچ‌چیزی از قرآن مجید و روایات باطل، پوچ و به‌دردنخور نیست. این عقل، ملاک برای اثبات حق است.

 

فرستادن شعیب به مدین

در منطقه حاصلخیز و پرآب مدین، مردم غرق در فساد بودند. «وَ إِلىٰ مَدْيَنَ أَخٰاهُمْ شُعَيْباً»[7] ما برای مردم مدین برادرشان شعیب را فرستادیم؛ یعنی اگر مردم مدین مثلاً هشتادهزار نفر بودند، شعیب برادر همه بود که پروردگار می‌فرماید: «إِلىٰ مَدْيَنَ أَخٰاهُمْ شُعَيْباً»؟ نه، با کسی برادر پدر و مادری نبود؛ اما ازبس‌که به مردم، نجات و سعادتشان محبت داشت و دل‌سوز بود، خدا از او تعبیر به برادر کرد؛ مثل اینکه برادر پدر و مادری آدم یک برادر خوبی است و تحمل سردرد، رنج و مشکل اقتصادی آدم را ندارد. ممکن است از مشکلات من ده‌هزار نفر در محل خبر داشته باشند، ولی نسبت به من بی‌تفاوت باشند؛ اما برادر اگر برادر باشد، بی‌تفاوت نیست. شعیب از جهت روانی، عاطفی، خیرخواهی و دل‌سوزی برادر بود. 

وقتی که به رسالت مبعوث شد، به مردم چه گفت؟ «قَالَ يَا قَوْمِ»[8] ای ملت من، ای قوم من، ای کسانی که همه‌مان با هم هم‌خون، هم‌گوشت، هم‌پوست و هم‌روان هستیم، «اعْبُدُوا اللَّهَ» به‌جای پرستیدن سنگ، چوب، درخت، بت و مجسمه که نه کاری دستشان است، نه کاری از دستشان برمی‌آید و نه از عبادات شما باخبر می‌شوند، بیایید (عقل که دارید) خدایی را بپرستید و عبادت کنید که شما را خلق کرده و صورت، بدن، آسمان، زمین، دریا، ابر و باران داده و در مشکلات هم وقتی به او متوسل می‌شوید، گره از کارتان باز می‌کند؛ این خدا را عبادت کنید. زیرا آن‌ها مجسمه هستند و چشم، گوش، جان و عقل ندارند و با دست خودتان تراشیده‌اید و شکل داد‌ه‌اید و اسمش را معبود گذاشته‌اید. ساعت‌ها، لحظات عمر و وقتتان را خرج بت‌هایی نکنید که عمرتان را هدر می‌دهد و اصلاً هیچ‌چیزی به شما بازنمی‌گرداند.

«مٰا لَكُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَيْرُهُ» هیچ معبودی با چنین صفاتی برای شما وجود ندارد. سال‌هاست دارید این چوب‌ها، سنگ‌ها و مجسمه‌ها را می‌پرستید، چه‌چیزی گیرتان آمده؟ چه‌چیزی به شما اضافه شده؟ چه کاری برایتان کرده‌اند؟ 

 

اهمیت عبادت

اگر بخواهید بدانید عبادت چیست، عبادت معدن است. این عبادت‌های ما، مانند نماز، روزه، خوبی‌ها، خیر، امر به معروف، نهی از منکر، آمدن به مسجد و گوش‌دادن به مسائل حق، درِ بستۀ این معدن را باز می‌کند؛ یعنی با حرکاتی که در عبادات می‌کنیم، پرده را از روی این معدن کنار می‌زنیم. داخل این معدن چیست؟ بهشت پروردگار است. 

امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند: «الْفَرَائِضَ الْفَرَائِضَ» شیعیان من، شما را به واجبات الهی سفارش اکید می‌کنم، دوباره شما را به واجبات الهی سفارش می‌کنم. «أَدُّوهَا إِلَى اللَّهِ تُؤَدِّكُمْ إِلَى الْجَنَّةِ» این واجبات را انجام بدهید، خود این واجبات دست شما را در دست بهشت می‌گذارد. نه اینکه خدا دستتان را می‌گیرد و در بهشت می‌برد، می‌گویند: بهشت در خود این واجبات است.[9] این نگاه امیرالمؤمنین(ع) است؛ امیرالمؤمنین(ع) می‌بینند در عبادات بهشت وجود دارد.

شما ممکن است بگویید این دو رکعت صبح، چهار رکعت ظهر، چهار رکعت عصر، سه رکعت مغرب و چهار رکعت عشا، مگر چقدر ظرفیت دارد که بهشت داخل آن باشد؟ زنبور مگر چقدر ظرفیت دارد که عالی‌ترین، پرویتامین‌ترین و بهترین دارو را تولید می‌کند؟ مگر کرم ابریشم چقدر ظرفیت دارد؟ بشر که تا الان ظریف‌ترین کارخانه‌های ریسندگی و نخ‌ها را درست کرده، هنوز نخی مثل نخ ابریشم نساخته است. خداوند در چیزهای کوچک حقایق بزرگی را قرار داده.

مغز ما که زیر استخوان است و کله‌مان که پشت استخوان پیشانی‌مان، مگر چقدر است؟ واقعاً مغز ما چقدر است؟ شما در کله‌پاچه‌ای مغزها را دیده‌اید، یک بشقاب کوچک را پر نمی‌کند؛ مغز ما یک بشقاب کوچک را پر نمی‌کند. تا چند سال قبل (الان که رأیشان عوض شده) دانشمندان بزرگ می‌گفتند: این مغز قدرت دارد چهل میلیون صفحه کتاب علمی را در خودش جا بدهد. من دائم مسائل علمی را تعقیب می‌کنم، همین چند وقت پیش گفتند: قدرت و ظرفیت مغز چهل میلیون کتاب نیست، چند میلیارد صفحه کتاب است.

چرا بهشت در دل این نماز نباشد؟ چطوری جا گرفته است؟ چطوری خدا می‌تواند در مغز ما چند میلیارد صفحه را جا بدهد؟ این کلام امیرالمؤمنین(ع) است: «أَدُّوهَا إِلَى اللَّهِ تُؤَدِّكُمْ إِلَى الْجَنَّةِ». یک جملۀ زیبا هم از امام باقر(ع) بشنوید: «الْجَنَّةُ مَحْفُوفَةٌ بِالْمَكَارِهِ»[10] بهشت خدا در کارهای سنگین، وَزین و دارای زحمت پیچیده شده است و شما با انجام آن کارها، این پیچیدگی دور بهشت را باز می‌کنید. این عبادت خدا است. 

اما عبادت غیر از خدا، پوک است. بچه که بودیم و مدرسه می‌رفتیم، یکی از چیزهایی که دم در مدرسه می‌فروختند، شیرینی‌هایی به اسم شانسی بود که دانه‌ای یک قِران قیمت داشت. قنادهای خیابان مولوی آن زمان، هزار تا شانسی درست می‌کردند، در یکی از آن‌ها یک‌دانه دوریالی می‌گذاشتند. شانسی را یک قِران به عشق آن دوریالی می‌خریدیم، ولی از هزار تا، ۹۹۹ تا پوچ بود. عبادت بت‌ها شانسی و پوک است. عبادت پروردگار شانسیِ دارای بهشت است و هیچ‌کدام از آن هم پوچ نیست. خدا کلاهبردار و گول‌زن نیست که بگوید حالا یک عمر نماز بخوانید، روزه بگیرید و کارهای خیر بکنید، بالاخره از یکی‌اش بهشت در می‌آید؛ نه، از همه‌اش بهشت درمی‌آید. عبادت خدا پر است، پوکی و پوچی ندارد. 

تنها کاری که باید بکنیم، این است که عبادت‌های چهل‌پنجاه ساله انجام‌شده را نگه داریم که دزدی، ماهواره، زنا، ربا، غرور، ریا و بدمستی‌ها نبرد. هیچ‌چیزی از آن پوک نیست، اما به ما سفارش کرده‌اند عباداتتان را نگه دارید. تا چه وقتی؟ تا وقتی سروکلّه ملک‌الموت پیدا شد، آن وقت دیگر هیچ زحمتی نخواهید داشت، لحظه مرگتان لحظه راحتی‌تان است.

 

مرگ مؤمنان

مرحوم فیض کاشانی نقل می‌کند: وجود مبارک امام هادی(ع) به دیدن یک بیمار از شیعیانشان آمدند. چقدر این انبیا و ائمه(علیهم‌السلام) برای ما خیر، خوب و آرام‌بخش هستند! ما هم باید حرف‌هایشان را قبول کنیم تا برایمان آرامش بیاورند. وقتی امام وارد اتاق شدند و نشستند، بیمار تا چشمانش به حضرت افتاد، شروع به گریه کرد. امام(ع) فرمودند: چرا گریه می‌کنی؟ گفت: من از این بیماری می‌دانم بلند نمی‌شوم؛ این بیماری من بیماری مرگ است. هرچه هم دوا خوردم، اثری نداشت، معلوم است می‌میرم. چشمانم که به شما افتاد، یاد بعد از مرگ و قیامت افتادم که وضع من چه خواهد شد. شما را که آدم می‌بیند، نور می‌گیرد. در آن نور به فکر می‌افتد که بعد از مردن اوضاعش چه خواهد شد. حضرت(ع) فرمودند: آیا شنیده‌ای یا دیده‌ای کسی بیماری پوستی بگیرد و این بیماری از بالای پیشانی تا نوک انگشت پا و پشت و روی بدنش را بگیرد؟ گفت: بله شنیده‌ام (این بیماری در عربستان بوده و قدیمی‌های قبل از پیغمبر(ص) به بیماری عَدَسه تعبیر می‌کردند. فکر می‌کنم علت نام‌گذاری‌اش به عدسه این بود که این بیماری دانه قرمز بوده، بعد تاول و بعد زخم می‌شده، اندازه یک عدس هم بوده، واگیر داشت و مریض را هم می‌کشت). 

این مرض هم که واگیر دارد، خوب‌شدنی نیست و بیمارش هم می‌میرد، حضرت(ع) فرمودند: اگر به یک چنین بیماری بگویند حمامی باز شده که مجانی است، اگر کسی که این بیماری را دارد، یک بار در این حمام بیاید و زیر دوش یا خزینه برود و آب حمام را رویش بریزد، تمام این بیماری پوستی را می‌شورد و این پوست، مثل روز ولادت از مادر می‌شود، آن بیمار به نظر تو چقدر خوشحال می‌شود؟ 

گفت: یا ابن‌رسول‌الله، در پوستش نمی‌گنجد. به قول ما، از خوشحالی سکته می‌کند. فرمودند: مرگ برای شیعیان ما همین حمام است و آخرین غم و رنجشان است. همین که آب مرگ را خدا به رویتان بریزد، سالم سالم به آن دنیا می‌برد. چرا گریه می‌کنی؟ گفت: دیگر گریه نمی‌کنم، خوشحال هستم. حالا بمیرم، دیگر برای من مهم نیست. مردن برای شیعیان مؤمن ما حمام است.[11] این عبادت، نبوت، امامت و توحید است.

 

فساد مردم مدین

«يٰا قَوْمِ اُعْبُدُوا اَللّٰهَ مٰا لَكُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَيْرُهُ»، این اولین دستور، تبلیغ و برنامه‌دهی شعیب است. دوم: از اینجا به بعد، فساد مردم را می‌گوید: «وَ لاٰ تَنْقُصُوا اَلْمِكْيٰالَ وَ اَلْمِيزٰانَ» مکیال و پیمانه مثل این چهارلیتری، سه‌لیتری و نیم‌لیتری است که تعویض‌روغنی‌ها دارند. شما ملت مدین، چرا هر کسی می‌آید از شما جنس کِیلی بخرد، مثلاً ده لیتر شیر یا شربت می‌خواهد، چشم‌بندی می‌کنید که طرف نفهمد؛ نه لیتر می‌دهید و پول ده لیتر می‌گیرید. برای چه نانتان را حرام می‌کنید؟ چرا لقمه‌ای که خودتان، زن و بچه‌تان می‌خواهید بخورید، نجس می‌کنید؟ نجاست که فقط بول و غائط نیست، بدتر از بول و غائط بدن، لقمه حرام است. خدا از غائط بدن در سوره نساء اسم برده است و فقط «غائط» می‌گوید؛[12] اما درباره لقمه حرام «سُحْت» می‌گوید[13] و اگر بخواهم فارسی‌اش را بگویم، این می‌شود: لقمه‌ای از گوشت سگ نجس‌تر. چرا مالتان را حرام می‌کنید؟ چرا به کسی که جنس کیلی و پیمانه‌ای از شما می‌خرد، ده لیتر را نه لیتر می‌دهید، بیست لیتر را هجده لیتر می‌دهید، پنجاه لیتر را چهل‌وپنج لیتر می‌دهید؟ چرا نان و پولتان را نجس می‌کنید؟ 

«وَ اَلْمِيزٰانَ» چرا در ترازو خیانت می‌کنید؟ مگر این مردم پول ده کیلو نمی‌دهند، چرا ۵/۹ کیلو می‌دهی؟ مگر پول ده متر پارچه نمی‌دهند؟ ترازوی پارچه متر است، چرا جوری متر می‌کنی که آخر پارچه سی سانتی‌متر کمتر می‌شود؟ برای چه از طریق جنس‌های پیمانه‌ای، وزنی و متری نانتان را نجس می‌کنید؟ 

شعیب یک جمله جالب به مردم گفت: «إِنِّي أَرٰاكُمْ بِخَيْرٍ» ای ملت، من روزی شما را کم نمی‌بینم؛ این منطقه، آباد و پرآب است. کشاورزی، دامداری و مغازه‌داری دارید. شما که کمبود و نقص در زندگی ندارید. همه شما خانه، اثاث، زندگی و درآمد دارید. چه نیازی دارید از پیمانه و ترازو بدزدید؟ نیازی ندارید.

 

کم‌فروشی در معامله

روزی شخصی پیش من آمد و گفت: می‌خواهم پدرم را نجات بدهم. گفتم: زندان است؟ گفت: بله، در زندان برزخ است. گفتم: آنجا برای چه زندانی شده؟ گفت: شصت سال در بازار تهران مس‌فروشی داشت، ولی مس‌هایی را که می‌ساخت، با مفتول‌های نازک آهن قاتی می‌کرد و به مشتری هم نمی‌گفت؛ مس را با مفتول‌های آهنی سنگین‌تر می‌کرد، مردم فکر می‌کردند مس می‌خرند. گفت: شصت سال کارش این بود. حالا مرده، من چطوری نجاتش بدهم؟ گفتم: مشتری‌های شصت‌ساله‌اش را می‌شناسی؟ گفت: من خودم چهل سالم است، بیست سالش که تقلب در جنس می‌کرد، در دنیا نبودم. اگر بشناسم، مشتری‌های این هفت‌هشت‌ده ساله‌اش را می‌شناسم؛ مشتری‌های بقیهٔ سال‌هایش را نمی‌شناسم. گفتم: از اشخاصی که می‌شناسی، برو حلالیت بطلب یا هر کدام خرید کرده‌اند، مطابق خریدشان پول مختصری بده و رضایت بگیر. اشخاصی را هم که نمی‌شناسی، پنجاه سال برایش آن مقداری که فکر می‌کنی کم‌فروشی کرده، رد مظالم بده. برو پیش یک عالم، حساب کن و به او بده. بگو این رد مظالم است که به‌جای خودش مصرف بکند.

افراد دیگری هم آمدند که آقا، پدر ما شصت سال چای‌فروش بوده، چای خارجی را با ایرانی قاتی می‌کرده و به‌عنوان چای خارجی می‌فروخته. روغن‌نباتی را با روغن حیوانی قاتی می‌کرده. این برنج‌های آرژانتینی، پاکستانی و تایلندی که حدود بیست سالی است وارد ایران می‌شود، آن زمانی که وارد می‌شد، خیلی ارزان بود. گفت: این‌ها را با برنج‌های ایرانی به‌عنوان برنج خالص ایرانی قاتی می‌کرد. غَشّ در معامله را پیغمبر(ص) حرام اعلام کردند؛ پیغمبر فرمودند: «لَيْسَ مِنَّا مَنْ غَشَّ مُسْلِماً»[14] کسی که به مسلمانی خیانت بکند، اصلاً جزء امت من نیست. این‌ها را چطوری از زندان برزخ آزاد کنیم؟

 

نصیحت شعیب

«إِنِّي أَرٰاكُمْ بِخَيْرٍ» شما که درآمدتان خوب است و زندگی‌تان می‌چرخد. مردم! کاسب‌ها! اداری‌هایی که هشت ساعت کامل برای این ملت کار نمی‌کنند! این خیلی مهم است، توجه بکنید که شعیب گفت: کم و ناقص نکنید. گفت: من پیغمبر خدا که خبر از قیامت دارم، با این خیانت شما در پیمانه و ترازو و با توجه به اینکه کم ندارید، «وَ إِنِّي أَخٰافُ عَلَيْكُمْ عَذٰابَ يَوْمٍ مُحِيطٍ» از عذاب روز بزرگ، روز قیامت، برای شما می‌ترسم و می‌بینم قیامت شما چه خواهد شد!

دوسه تا آیه می‌خوانیم تا به مسئله نماز که گفتار خود ملت شعیب است، برسیم؛ می‌دانستند نماز جلوی همه فسادها را می‌گیرد. این هم از آیات واقعاً فوق‌العاده قرآن است که دشمن با اینکه اهل نماز نبوده، اما از سود نماز خبر داشته. 

بیا تا دست از این عالم بداریم 

بیا تا پای دل از گِل برآریم

بیا تا بردباری پیشه سازیم

بیا تا تخم نیکویی بکاریم

بیا تا همچون مردان ره دوست 

سراندازی کنیم و سر نخاریم[15]

بیا تا از فراق کوی محبوب

چون ابر نوبهاری خون بباریم

 

روضه حضرت زهرا(س)

 صبح، ظهر، مغرب و عشا کنار مسجد پیغمبر(ص) اذان می‌گفتند، اما دختر پیغمبر(ص) به این اذان‌ها گوش نمی‌دادند؛ این اذان‌ها را امضای دولت ظالم، پوک، پوچ، باطل و بی‌نور می‌دانستند. تا این دوسه روزی که به شهادتشان مانده بود، به امیرالمؤمنین(ع) عرض کردند: می‌خواهم صدای اذان بلال - اذان از گلوی پاک، مؤمن و زبان الهی - را بار دیگر بشنوم. فرمودند: خواسته‌ات را با بلال در میان می‌گذارم.

خود امیرالمؤمنین(ع) آمدند؛ چه خوب است آدم شیعه‌ای باشد که علی(ع) دنبالش بیاید. در زدند. بلال تا در را باز کرد، چشمش به قیافۀ غمناک علی افتاد، در چهارچوب در زارزار گریه کرد. امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: بلال، دختر پیغمبر(ص) علاقه دارد یک بار دیگر اذان تو را بشنود. گفت: علی جان! بعد از رحلت پیغمبر(ص) و این اوضاع، دیگر تصمیم به اذان‌گفتن نداشتم، اما به زهرا سلام برسان و بگو همین امروز می‌آیم و اذان می‌گویم.

وقتی به زهرا(س) خبر دادند، صدا زدند: حسن جان! حسین جان! زینبم! بیایید زیر بغل من را بگیرید و بلند کنید تا بنشینم. پیراهن پیغمبر(ص) را برایم بیاورید. نزدیک ظهر پیراهن را بغل گرفتند و به حسن و حسین فرمودند: جدتان کجاست؟ چرا دیگر نمی‌آید شما را سوار دوشش بکند و به مسجد ببرد؟ چرا دیگر صدای پدرم را نمی‌شنوم؟

ظهر شد، بلال گفت: «اللَّهُ أَكْبَرُ». زهرا(س) جواب دادند: «اللَّهُ أَكْبَرُ أَنْ يُوصَفَ». بلال گفت: «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه‏». زهرا(س) گفتند: جان، گوشت، پوست، رگ و پیه‌ام به وحدانیت خدا شهادت می‌دهد. وقتی بلال اسم پیغمبر(ص) را برد، دید بچه‌های زهرا دارند می‌دوند: بلال اذانت را ادامه نده، مادر ما روی زمین افتاد.[16]

دختر پیغمبر(ص)، شما طاقت شنیدن اسم پدر را نداشتید، خدا چه صبری به دخترانتان در کربلا داد که هر وقت سر بلند می‌کردند، سر بریدۀ ابی‌عبدالله(ع) را بالای نیزه می‌دیدند.

 


[1]. اعراف: 85-93.
[2]. هود: 84-95.
[3]. قصص: 47.
[4]. الکافی، ج1، ص16، ح12.
[5]. الکافی، ج1، ص11، ح7: «إِنَّمَا يُدَاقُّ اللَّهُ الْعِبَادَ فِي الْحِسَابِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى قَدْرِ مَا آتَاهُمْ مِنَ الْعُقُولِ فِي الدُّنْيَا».
[6]. علل‌الشرایع، ج1، ص121، ح6.
[7]. هود: 84.
[8]. هود: 84.
[9]. نهج‌البلاغه، خطبه 167.
[10]. الکافی، ج2، ص89، ح7.
[11]. نوادرالاخبار، ص315، ح10.
[12]. نساء: 43.
[13]. مائده: 62.
[14]. من لا یحضره الفقیه، ج3، ص273، ح3986.
[15]. شعر از شیخ بهایی.
[16]. من لا یحضره الفقیه، ج1، ص297، ح907.

برچسب ها :