شب دوم پنج شنبه (20-12-1394)
(تهران حسینیه اهل بیت (گلپور))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
شنیدید از دوازده خواسته صدیقه کبری که چند سال است در این مجلس دربارهاش بحث میشود خواسته اولشان هدایت است.
طبق آیات قرآن هدایتگری وقف حریم مبارک حضرت حق است. علتش هم این است که خالق انسان، رزاق انسان، ولیّ انسان، مالک انسان، فقط اوست، حق هدایت بر اوست.
چون دیگران همه مملوکند، مملوک توان و قدرت کار مالک را ندارد، لذا به پیغمبر میفرماید انک لا تهدی من احببت، هدایت کار تو نیست، ما علی الرسول الا البلاغ رساندن پیام من و هدایت کار تو است.
چقدر زیباست چقدر پرمنفعت است، چقدر پرسود است که انسان دلیل راهش در این شصت هفتاد سالی که در دنیاست حضرت رب باشد، حضرت الله باشد، ارحم الراحمین باشد، رحیم ودود باشد. او راهنمای انسان باشد، او دلیل انسان باشد.
وقتی وجود مقدس او دلیل راه باشد و راهنما کجا میخواهد ما را برساند، میخواهد ما را اولا در دنیا به تمام عقاید حقه، اخلاق حسنه و عمل صالح برساند، البته در همین دنیا در قلب ما را هم به روی فیوضات خاصهاش باز کند. و روز قیامت هم رحمت واسعه خودش را، فضلش را، احسانش را، رضایتش را، جنتش را به ما برساند. این دلالت خدا.
کی دیگر در این عالم است که در دلالت و راهنمایی کار او را انجام بدهد، کی مالک بهشت است؟ کی مالک فیوضات است؟ کی مالک رحمت واسعه است، کی محبتش به انسان بیش از اوست؟ کی لطفش، احسانش، نسبت به آدمی گستردهتر از اوست؟
انصاف و عقل اقتضا میکند و علم و برهان و دلیل که ما دلیل بودن او را انتخاب بکنیم، او دلالتش عالمانه است، دلالتش حکیمانه است، دلالتش رحیمانه است، اگر هم یک وقتی ما عمدا راه را گم بکنیم و از راه او برویم بیرون و دلالت او را و راهنمایی و هدایت او را حذف بکنیم ما را طرد نمیکنند، رد نمیکنند، اصلا در طول تاریخ حیات بشر سابقه ندارد که اگر کسی از سایه راهنمایی او آمد بیرون درجا بگوید رفت به جهنم که رفت، برود و گم شود و برنگردد. آنهایی که از راه بیراه رفتند صد و بیست و چهار هزار نفر را با تحمل بالا فرستاد برشان گرداند با تحمل بالا. تحمل اعجابانگیز.
نهصد و پنجاه سال طبق صریح قرآن آدم از جانب خدا بیاید مردم را دلالت بکند، مردم را راهنمایی بکند، طبق آیات قرآن مردم چون همه رسم بود لباس بلند تنشان بود، لباسها را بیاورند بالا بیندازند روی سر برای اینکه قیافه نوح را نبینند، کی فرستاده بود؟ و برای چی فرستاده بود؟ فرستنده خالق مردم بود مالک مردم بود، عاشق مردم بود، رحیم به مردم بود، اما اینها لباسها را میکشیدند روی سر که نبینند طبق قرآن.
کار دومشان تا نوح از خانه بیرون میآمد در مسیر جمعیتها و مردم، برگردد خانه از صبح تا غروب همین که میدیدند او را انگشتهایشان را در گوششان فشار میآوردند صدایش را نشنوند، يَجْعَلُونَ أَصٰابِعَهُمْ فِي آذٰانِهِمْ ﴿البقرة، 19﴾، که نشنوند.
خیلی عجیب است که خدا در سوره نوح میفرماید که یک روز نوح با من درد و دل کرد، نه اظهار خستگی، نهصد و پنجاه سال حوصله برای هدایت، درد و دل چه عیبی دارد حبیب با محبوبش درد ود ل بکند، محبوب هم حوصله شنیدنش بینهایت است همین امشب شما سوره مبارک طه را ببینید اولین باری که موسی وارد کوه طور شد، خب یک چوب دستی دستش بود برای هشت سال چوپانی بود، همه چوپانها از قدیمیترین ایام چوب دست داشتند، یک چوب دست یک چوبی که از یک درخت خشک اره کرده بود و تر و تمیز کرده بود و حالت عصا داشت، یک سوال خداوند در کوه طور از موسی کرد، اولین باری هم هست که خدا بیواسطه با بندهاش حرف میزند صدا صدای خود پروردگار است، البته شنیدن این صدا اختصاص به موسی ندارد، ما یک سوره در قرآن داریم اسمش سوره فجر است که با همین فجر هم شروع میشود.
بعد از بسم الله وَ اَلْفَجْرِ ﴿الفجر، 1﴾ وَ لَيٰالٍ عَشْرٍ ﴿الفجر، 2﴾ وَ اَلشَّفْعِ وَ اَلْوَتْرِ ﴿الفجر، 3﴾، هم قسم به دو رکعت نماز شفع که رکعت نهم و دهم نماز شب است خورده و هم قسم به آن یک رکعت، ما هم خبر نداریم در باطن این دو رکعت نماز شفع، یک رکعت نماز وتر چه خبر است که شده مورد قسم پروردگار، ما هم یک ظاهری میبینیم دو دقیقه آدم دو رکعت نماز میخواند، دو دقیقه آدم یک رکعت نماز میخواند، اما خدا نام این دو رکعت و یک رکعت را کشیده به قرآن و قسم خورده به این دو رکعت چه باطنی دارد خدا میداند.
در این سوره و الفجر یک آیه است آخرین آیه که در این آخرین آیه خدا با یک بنده دیگرش مثل موسی با صدای خودش مستقیم صحبت کرده، امام صادق میفرماید یک اسم دیگر این سوره سورة الحسین است لمکان هذه الآیة بعد حضرت میفرماید به خاطر ا ین آیه که صدای شخص خدا را ابی عبدالله در گودال شنید بیواسطه، نه جبرئیل نه میکائیل و نه ملک الموت، يٰا أَيَّتُهَا اَلنَّفْسُ اَلْمُطْمَئِنَّةُ ﴿الفجر، 27﴾ این مقام انسان است نفس مطمئن، این نفس مطمئن.
من ده شب در قزوین راجع به این نفس مطمئنه صحبت کردم خیلی وقت پیش، شاید نزدیک چهل سال قبل که آن زمان قزوین عالمان خیلی بزرگی داشت من هم یک جوان بیست و پنج شش ساله بودم چقدر من شرمنده میشدم تمام علمای شهر میآمدند من هم سفر اولم بود جمعیت فوقالعادهای هم میآمد، یکی از لذتبخشترین منبرهای دوره عمرم آن ده شب بود، نفس مطمئنه.
مرتبه دیگر نفس، نفس راضیه، همان مطمئنه، مرتبه دیگرش نفس مرضیه این سه وصف در نفس باعث شده پردهها برود کنار ابی عبدالله مستقیما صدای خدا را بشنود، و بعد هم خدا چطوری با او حرف زده، یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک، دیگر نمیخواهد در این دنیا باشی، نمیخواهم دیگر زیر این آسمان و روی این زمین باشی نمیخواهم، به سوي خودم برگرد، به خدا من تا حالا حالیم نشده این به سوي خودم برگرد یعنی چی؟ اصلا خیلی سنگین است، به خودم برگرد.
من هم گاهی روی منبر در قافیه شعر گیر میکنم، مجبور هستم یک کلماتی را استخدام کنم که آیه را به ذهن شما عزیزان نزدیک بکنم یا متذکر بشوم من واقعا توهین نمیکنم که شما برداشتی از آیه ندارید من حالا دارم این برداشت را به شما میدهم نه والله اصلا در این نخها نبودم به عمرم و نیستم ولی گاهی آدم در قافیه گیر میکند، ارجعی الی ربک یعنی حسین من، آغوش رحمتم برایت باز است بهشت و اینها را هم ولش کن بیا در آغوش خودم این دیگر از تنگی قافیه من اینجوری میگویم.
بعد اِرْجِعِي إِلىٰ رَبِّكِ رٰاضِيَةً مَرْضِيَّةً ﴿الفجر، 28﴾، من خدا با همه خدایی از تو راضی هستم، راضیة مرضیه، نمیدانم راضیة مرضیه چیست، و ادخلی علی العبادی، نه و ادخلی فی اهل البرزخ، فی ا هل القیامة، مگر همه مردم شایستگی دارند ابی عبدالله را خدا در آنها بگذارد؟ عشق از اول سرکش و خونی بود، تا رود آن کس که بیرونی بود. من این جمله را به شماها میگویم که شب جمعه با خوشحالی بروید خانه، با خوشحالی سنگین.
که پیغمبر میفرماید عشق به اهل بیت من رزق الهی است، به همه نداده، یعنی همه نگفتند ما گرسنه این رزق هستیم، همه دست بلند نکردند، این رزقی که به ما داده نمیدانم کار پدرمان است، کار مادرهایمان است، فکر میکنم هم کار آنهاست که چهل سال پنجاه سال در روضهها رفتند و وقتی مادرمان حامله بود به ما نمیدانیم در این جلسات چی گفت، وقتی گریه میکرده برای ما که در شکمش بودیم چی از خدا خواست نمیدانیم، پدرهایمان هم نمیدانیم چه کار کردند برایمان. مخصوصا پدرهای ماها که خدا میگوید اگر هم پدر و مادرتان یک وقت تلنگری بهتان زدند در قران در دعاها، مطلقا این تلنگر را لحاظ نکنید، فقط بگویید اِرْحَمْهُمٰا كَمٰا رَبَّيٰانِي صَغِيراً ﴿الإسراء، 24﴾، اصلا پیش من حرفشان را نزنید که خدایا پدرم با من دعوا کرد، تلخی کرد، اصلا این چیزها را برای من خدا برای پدر و مادرت نگو، میآیی در خانه من برای پدر و مادرت فقط بگو رب ارحمهما کما ربیانی صغیرا.
خدایا ما بچه بودیم، خیلی زحمت ما را کشیدند، جان کندند برای ما، چه بسا که به خاطر یک لقمه نان آوردن برای ما چه عرقهایی ریختند، چه فحشهایی شنیدند چه دعواهایی شنیدند مادرمان هم همینطور، میگوید میآیید پیش من اصلا منفی بافی در حق پدر و مادرتان در پیش من نکنید فقط از من رحمت برایشان گدایی کنید، آنها هم مشرف هستند به ما طبق روایاتمان، آنها هم بدنشان در دنیا نیست خاک شده، روحشان که هست، روح که مرگ ندارد. روح مرگ ندارد. آنها که هستند.
امام باقر میفرماید هر شب جمعه خدا به هر دو اجازه میدهد میگوید میخواهید بروید بچههایتان را ببینید بروید ببینید، اینها میآیند کنار اتاقها پنجرهها، روحشان ما نمیبینیم، میگویند چرا یاد ما نمیکنید، چرا برای ما یک کاری نمیکنید، چرادین ما را نمیدهید؟ چرا دو رکعت نماز برای ما نمیخوانید؟ چرا یک السلام علیک یا ابی عبدالله به نیابت ما هر شب جمعه نمي گوييد.
من یک بار در ماه ذی الحجه نمیدانم دو روز یک روز مانده بود به عرفه دیدم پدرم یک جا روی یک پله نشسته، من میدانستم از دنیا رفته ولی دیدم عین دنیا کت شلوار پوشیده، آماده شده نشسته رفتم محضرشان ادب کردم، احترام کردم، سلام کردم، دو روز مانده بود به عرفه، اینها که دیگر خواب دروغ نیست خواب را قرآن فی الجمله قبول دارد بالجمله قبول ندارد، میگوید کل خوابها را قبول ندارم بعضیهایش را قبول دارم، بهش گفتم پدر برتان گرداندند شما که رفتی آن طرف؟ گفت نه عزیز دلم، یک تکیه کلام زیبایی برای ما بچهها داشت نه برنگرداندند، اما میدانم که فردا یا پس فردا دعای عرفه است، اجازه گرفتم بیایم در دعای عرفه شرکت کنم. اینها اشراف دارند میدانند شما کمیل میخوانی، من عرفه میخوانم، میدانند ما روزها بازار و اداره میرویم، میآئید پیش من اصلا راجع به پدر و مادر منفیبافی نکنید هیچ خوشم نمیآید، فقط بگویید رب ارحمهما کما ربیانی صغیرا.
و دعا که میکنید کلی کلی دعا کنید، دعا را تجزیه نکنید، که به من خدا بگویید یک بار در گوشم زده، یک بار لگد به من زد یک بار جلوی زن و بچهام به من بیاحترامی کرد، اینها را به من نگو درش را ببند، کلی بگو و اجزهما بهم الاحسان احسانا، خدایا هر کار خوبی در حق ما کردند پاداششان را بده و بالسیئات غفرانا، اگر در حق ما بدی کردند فقط ببخش، اما بدی را باز نکن خوشم نمیآید.
خب این آیه اولین بار است که از زمان خلقت آدم تا موسی خدا دارد مستقیم حرف میزند، خب به این جمله رسیدم که حبیب دوست دارد با محبوبش حرف بزند، محبوب همیشه نسبت به حبیب حوصله بسیار بالایی دارد، ایراد بگیرم در مرحله محب و حبیب و محبوب، محبوب در کنار حبیبش حوصله عجیبی دارد، یک سوال خدا کرده وَ مٰا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يٰا مُوسىٰ ﴿طه، 17﴾، خیلی خودمانی، ما تلک بیمینک یا موسی، ما رسممان در ایران این است هر کی را خیلی دوست داریم هر چی لقب دارد همه را حذف میکنیم حالا روحانی نمیگوییم، حضرت حجت الاسلام و المسلمین، عماد الاعلام، جناب آقای فلان کس، وقتی خیلی قاطی باشیم اسمش را میبریم، علی جان کی آمدی از قم، چه خبر؟ آن هم اصلا ناراحت نمیشود.
در محبت اصلا موجاندازی نیست، ما تلک بیمینک یا موسی، بنده من، عبادتکننده، اطاعتکننده، خدمت کرده به شعیب پیغمبر من هیچ کدام را نگفت، یا موسی این دلیل بر نزدیکی معنوی خدا به عبد است، خب موسی چی باید بگوید، جواب این یک سوال ما تلک بیمینک یا موسی چیست در دستت؟ او باید بگوید عصای، یک چوب دستی است، تکیهگاه من است در راه رفتن.
اما همین سوال یک نیم خطی را دو خط موسی جواب داد، قٰالَ هِيَ عَصٰايَ خب همه را خدا میداند موسی هم میداند خدا میداند اما عاشق عشقش است با معشوق حرف بزند، با اینکه میداند معشوق میداند و معشوق هم عجیب حوصله عاشق را دارد، هِيَ عَصٰايَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْهٰا، گاهی محبوب من بدنم را به این عصا تکیه میدهم، وَ أَهُشُّ بِهٰا عَلىٰ غَنَمِي گاهی هم این عصا را تکان میدهم که گوسفندانم بروند جلو بروند، احش بها غنمی و یک کار دیگر هم محبوب من این است که برگ درختهایی که دیگر به درد دیگران نمیخورد با این عصا میتکانم گوسفندها بخورند، وَ لِيَ فِيهٰا مَآرِبُ أُخْرىٰ ﴿طه، 18﴾، هدفهای دیگر هم من با این چوبدستی دارم. هیچ خدا بهش نگفت اینها را که ما میدانستیم این حرفها چیست میزنی؟ اصلا صحبت لفظ نبود صحبت رد و بدل کردن محبت بود.
بود هر جا دری از سنگ و از گل، درآوردن توان الا در دل، دل را نمیشود کاری کرد، دل را نمیشود کاری کرد.
خب این حرفها را با موسی زد شما بقیهاش هم در سوره طه ببینید، اصلا این پیشگاه برای هدایت پیشگاه حوصله است، حالا نوح دارد میگوید پروردگار من من دعوتهم لیلا، تمام این روزهای نهصد و پنجاه ساله که به من ماموریت دادی بندگان گمشدهات را نجات بدهم، تمام روزها نهصد و پنجاه سال ببینید چند روز میشود، هر سالی سیصد و شصت و پنج روز است نهصد و پنجاه تا سیصد و شصت و پنج روز دویدم دنبال بندگانت، لیلا و نهارا، شب هم دویدم دنبالشان، سرّا در پنهان هم رفتم دنبالشان، جهرا در آشکار هم رفتم دنبالشان. چی کار کنم خدا؟ یعنی تکلیف میخواهم.
هم او حوصله دارد هم فرستادگانش، برگردم به اول حرف، بالاترین مایهای که صدیقه کبری از خدا در این دوازده درخواستش که متنش را دیشب خواندم همه را دارد این است که خدایا هادی من خودت باش، من را دست کسی دیگر نده دست هر کسی دیگر بدهی میبرد سوی گمراهی، خودت هادی من باش. هدایتم وقف حریم مقدس اوست او فقط هدایتگر است، انبیا ابلاغ هدایت میکنند ولی خیلی با حوصله خیلی.
حرفم این بود که اگر کسی عمدا راه را گم کرد، اگر کسی عمدا از جاده هدایت او بیرون آمد، چند سال رفت اتفاق نیفتاده که یک بار وجود مقدس او خطاب بکند رفتی، هدایت من را حذف کردی، برو گمشو به جهنم، نمیخواهم دیگر برگردی، نمیخواهم دیگر ببینمت، هیچی اینها در قرآن تورات، انجیل نیست، تمام حرفهایش با بیراهافتادگان این است توبوا الی الله برگردید، رجوع کنید.
تمام حرفش این است که هدایت من را قبول بکنید، و برای اینکه بندگان گمراهش که میخواهند برگردند غصه نخورند میگوید اگر برگردید نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئٰاتِكُمْ ﴿النساء، 31﴾، همه گناهانتان را در بیراهه کردید گذشت میکنم، با شما دعوا نمیکنم، قهر نمیکنم، خب حالا برگشتیم و گناهانمان هم بخشیدی بعدش میخواهی با ما چی کار بکنی؟ برای بعدش قسم خورده، برای من قسم خورده خدا خاک در سر من، برای من قسم خورده که بعدش وَ لَأُدْخِلَنَّكُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ ﴿المائدة، 12﴾، در هشت بهشت را برایت باز میکنم خودم میبرمت در بهشت این هدایتگری.
اصلا هیچی در این عالم تحمل این حرفها را ندارد، به خدا هیچی ندارد این آیه، انا عرضنا الامانة، امانت همین هدایت است، ببین چه چیزهایی در این هدایت قرار دارد، عشق هست، محبت هست، لطف هست، با قهر کردهها او پیشنهاد آشتی میکند با قهر کردهها، با قهر کردهها او پیشنهاد آشتی میکند او، در این هدایت خدا میداند چه خبر است إِنّٰا عَرَضْنَا اَلْأَمٰانَةَ عَلَى اَلسَّمٰاوٰاتِ ﴿الأحزاب، 72﴾، شما الحمدلله برای روزگار الان هستید حالا یا با کتاب یا از طریق تلویزیون، گاهی میبینید یا میخوانید که جدیدا فلان ستاره کشف شد مسیر زمین تا آن ستاره این آخرین خبر علمی است که من گرفتم، پانصد میلیارد سال نوری است، یعنی از کره زمین اگر کسی با یک مرکبی حرکت کند بلند شود برود ثانیهای سیصد هزار کیلومتر این مرکب برود نایستد، بدون تعطیلی، پانصد میلیارد سال بعد میرسد آنجا، این تازه گوشهای از آسمان است که توانستند رصد کنند آنجایی که دوربینهای نجومی دیگر نمیرود جلو چه خبر است نمیدانیم.
میگوید من امانتم را یعنی این هدایت تشریعی را به تمام آسمانها ارائه کردم و زمین، و همه کوهها، فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهٰا تحمل قبولش را نکردند وَ أَشْفَقْنَ مِنْهٰا از این امانت من که بگیرند ترسیدند، فقط یک نفر امانت را گفت بده به من من قبول میکنم، و حملها الانسان، انسان بود وَ حَمَلَهَا اَلْإِنْسٰانُ إِنَّهُ كٰانَ ظَلُوماً جَهُولاً مگر تو قبول نکردی چرا زیرش زدی؟ بنده من تو در خلقت تکوینیات هدایت من را قبول کردی، پس چرا ظلم کردی به هدایت من؟ پس چرا خودت را به جهل و نادانی زدی؟ چرا؟ چرا این کار را کردی؟
حالا فکر میکنی با تو قهر میکنم؟ توبه کن قبولت میکنم، امانتی که آسمانها و زمین قبول نکرد و کوهها تو قبول کردی بعد زیرش زدی گفتی نه بابا ما حال این امانت تو را نداریم. اما دورتر نرو، قهرت را نگذار طول بکشد من منتظر آشتی با تو هستم.
شب جمعه است یک روایت به مناسبت شب جمعه بخوانم، روایت عجیبی است که عبد سیصد هزار بار گناه میکند، یعنی قهر میکند، ملائکه حوصلهشان سر میرود، آنها که حوصله به اندازه مالک ندارند به پروردگار میگویند چرا تمامش نمیکنی؟ چقدر حوصله میکنی، سیصد هزار گناه در پروندهاش ضبط شده، خطاب میرسد منتظر توبهاش هستم، خفهاش نمیکنم، روزیاش را بند نمیآورم، نمیاندازم در رختخواب دیگر تکان نخورد، اصلا جریمه نمیکنم، سیصد هزار بار دیگر گناه میکند، خدایا حالا چی؟ حالا هم همینطور، حالا هم منتظر توبه میمانم، خیلی با حوصله خیلی خدای خوبی است در هر صورت. همین را بدانیم خدای خوبی است بس است، سیصد هزار بار سوم به محض اینکه در یک نقطه توبه میکند ملائکه میگویند قبول نکن، بار سومش است خطاب میرسد قد استحییت، من حیا میکنم قبول نکنم الان به گدایی آمده در خانه من، دارد میگوید من را ببخش چرا قبولش نکنم؟ چرا نپذیرم؟
هادی ما این خداست، هادی ما، ببینید چه دلیلی، چه هادی، که زیبایی بینهایت است، لطف بینهایت است، رحمت بینهایت است، در کتابهای قدیمی دیدم خیلی عجیب است، موسی بن عمران به پروردگار گفت چرا کلکش را نمیکنی؟ این که قبول نمیکند، خطاب رسید آن وقت که فرعون نشده بود به یکی از درهای خانهاش نوشته بسم الله الرحمن الرحیم، این پاک بشود تا رحیمیت و رحمانیت من مهرش در خانهاش است کاری نمیکنم، حجت عجیب به همه تمام است.
کسی نمیتواند دیگر قیامت بهانه بیاورد نشد بیایم، نشد هدایت تو را قبول بکنم، نشد دلالت تو را قبول بکنم، باز قافیه خیلی تنگ است چراغ برداشته در به در یعنی از این در به آن در، از این جاده به آن جاده، دنبال بندگانش دارد میدود، که این تذهبون، کجا دارید میروید آخر این جادهای که دارید میروید جهنم است کجا دارید میروید؟ این تذهبون.
خیلی سنگین شد برای خودم، این لطف و این رحمت و این محبت، مثل اینکه نمیگذارد ادامه بدهم یعنی گلوگیر شدم واقعا. چقدر خدا خوب است. چقدر. خب یک خرده با او حرف بزنیم. اینها که حرفهای او بود ما به عنوان هدایت برگردان کردیم، حالا یک خرده ما با او حرف بزنیم.
...