روز هفتم پنج شنبه (20-12-1394)
(تهران مسجد محمدی)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
یکی از ارزشهای انسانی، اخلاقی، الهی، که چند بار در قرآن کریم مورد تمجید و تعریف پروردگار قرار گرفته مقدم کردن دیگران در امور زندگی بر خود است.
البته این مقدم کردن دیگران یک لطیفهای دارد که آیات قرآن به آن لطیفه، به آن شرط، به آن واقعیت اشاره کردند که در خواندن آیات آن بخشش را عرض میکنم چیست.
آیات در سوره مبارکه حشر است، خیلی از مردم مدینه وجود مبارک رسول خدا را ندیده بودند، بر اثر یکی دو سفر که یکی از چهرههای معتبر مدینه چهره باادب، با وقار، به نام اسعد بن زرارة به مکه رفت، در مسجد الحرام با پیغمبر آشنا شد و سه آیه قرآن را از سوره مبارکه انعام از پیغمبر شنید، اسلام را پذیرفت.
قبل از اسلام آوردنش فرهنگش فرهنگ بتپرستی بود اما آدم لات و عوضی و هیجانی نبود، یک آدم با ادبی بود، آدم با وقاری بود، آدم با انصافی بود، در سوالی که از پیغمبر کرد چه میگویی شما؟ هدفت چیست؟ پیغمبر هم همان سه تا آیه را خواندند، این هم دید چه مسائل بلندی، چه حقایقی، در آن آیات حدود نه مسئله اخلاقی، اقتصادی، اجتماعی، عاطفی، اعتقادی را خدا مطرح کرده است حالا بعدا خودتان ببینید این سه آیه را، احتمالا صد و پنجاه و یک و دو و سه سوره انعام است.
وقتی مسلمان شد به پیغمبر اکرم گفت خیلی دلم میخواهد یک نفر را با من بفرستی همینهایی که برای من خواندی بیاید برای مردم مدینه بخواند، پیغمبر اکرم مسعد بن عمیر را که آن وقت هجده سالش بود خیلی وارد به قرآن بود، بسیار جوان مومنی بود، و تک پسر خانواده هم بود پدر و مادرش بتپرست بودند، با این جوان هم سخت درگیر بودند، ولی آدم عاقل، آدم با انصاف، وقتی حق را پیدا میکند دیگر حق را گم نمیکند. این از لوازم حق است که حق پیدا شده را آدم گم نمیکند دوباره، مگر به قول قران مجید الا من سفه نفسه، آدم بیخرد پستی باشد، وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْرٰاهِيمَ إِلاّٰ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ ﴿البقرة، 130﴾، آنی که رویگردان از دین ابراهیم است کسی جز کم خرد سبک مغز سفیه نیست.
پیغمبر فرمود مبلغ از من خواستند شما میروی مدینه؟ گفت بله یا رسول الله میروم، خب مدینه هم که این جوان درآمدی نداشت، پدرش خیلی ثروتمند بود از ردههای بالای پولی مکه بود، وقتی آمد مدینه اول رفت سراغ شغل، یک باغداری را دید گفت من جوان هستم، توانمند هستم میتوانم برای درختهایت از چاه آب بکشم آبیاری کنم او هم گفت باشد مثلا من روزی دو درهم میتوانم حقوق بدهم، خیلی با فقر در مدینه زندگی کرد از هجده سالش که وارد شد.
حدود نه سال مدینه بود، در جنگ احد هم شهید شد، پیغمبر هر وقت نگاهش میکرد میگفت هذا رجل شاب منهم، این یک جوان است میگفت هذا رجل این یک مرد کامل است که نورالله قلبه بالایمان، خدا قلبش را با ایمان روشن کرده است. نورانی کرده است.
این بزرگوار در مدینه عدهای را نه همه را، میدانید که هیچ وقت همه نیامدند تسلیم حق بشوند، حق همیشه آشکار بود، دلیل داشت، برهان داشت، علمی بود، ولی همه قبول نمیکردند، همیشه یک بدنه محدودی از جوامع از زمان آدم تا حالا حق را قبول میکردند، بندگان باارزش پروردگار هم همینها هستند که حق را قبول کردند، اینها خیلی پیش خدا ارزش دارند، خیلی.
و برای خدا فرق نمیکند که این قبولکننده حق کیست؟ باربر است، کارگر است، عالم است، شهری است، دهاتی است، کاسب است، به این شئون پروردگار کاری ندارد شما حالا آیات هم کم نیست که من آدرس بدهم قرآن را ببینید که پروردگار به شخص پیغمبر درباره همین مردم حقپذیر چه سفارشاتی کرده درباره آنها.
مثلا یکیش این است وَ اِخْفِضْ جَنٰاحَكَ لِمَنِ اِتَّبَعَكَ مِنَ اَلْمُؤْمِنِينَ ﴿الشعراء، 215﴾، حبیب من نهایت احترام را به مومنین داشته باش، این یک سفارش قرآن مجید است، یک سفارش دیگر دارد آن که خیلی سفارش عجیبی است خیلی، وَ لاٰ تَعْدُ عَيْنٰاكَ ﴿الكهف، 28﴾، چشم از این مردم مومن برندار که به چیز دیگری به مردم دیگری بدوزی، اصلا چشمت با اینها باشد، منظره تماشای چشمت مردم مومن باشند. این مردمی که بِالْغَدٰاةِ وَ اَلْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ ﴿الكهف، 28﴾، شبانه روز دنبال رضای خدا میدوند، میروند در مغازه دنبال رضای خدا، رضای خدا را در مغازه جستجو میکنند خب راه جستجویش را هم بلد هستند مسیر حلال را هر کسی طی بکند خب به رضای خدا میرسد. برمیگردند خانه با زن و بچه مهربانند و نرمند و با گذشتند، این مسیر جستجو برای به دست آوردن رضای پروردگار.
اینها که در مدینه بودند این آیات هم در مدینه نازل شده، سفارشاتی که به پیغمبر شده برای احترام به مردم مومن، اینها دیگر درجات ایمانیشان خیلی بالا بوده حالا این چند تا آیه را در حق اینها بشنوید این تعریف خداست، این آیه یقینا در رابطه با انبیاء و اولیاء نیست آنها آیات خودشان را دارند که مقامشان هم مافوق اینهاست، این آیات مربوط به اینهاست شأن نزولش همین مدینهای ها هستند که خیلیهایشان هم زمان پیغمبر از دنیا رفتند یا در جنگ شهید شدند، اینها اگر زنده بودند حادثه بعد از مرگ پیغمبر اتفاق نمیافتاد، یعنی جراتش هم نداشتند این مثلث نفاق را یهودیت و مسیحیت که سقیفه را سرپا کنند اصلا جرات نداشتند، ولی خب اینها شهید شده بودند در جنگ، یا قبل از پیغمبر اکرم از دنیا رفته بودند که پیغمبر شب آخر عمرشان یعنی شب بیست و هشت سفر، که یک کسی کنار بسترشان بیدار بود فرمودند بیا زیر بغل من را بگیر من را تا قبرستان بقیع ببر، با اینکه دیگر نمیتوانستند پایشان را راحت بلند کنند و روی زمین بگذارند، این میگوید من پیغمبر را میکشیدم با آن حال، وارد قبرستان بقیع شد اولین حرفی که خطاب به قبرها کرد فرمود خوشا به حال شما که قبل از من از دنیا رفتید، من هم فردا میآیم، فردا بعد از مرگ من در این شهر حادثهای اتفاق میافتد که هر کسی در این حادثه وارد بشود کافر به خداست. ولی خوش به حالتان که قبل از من مردید.
بعضی از حادثهها کفر میآورد مگر آدم یک ایمان خیلی قوی داشته باشد که آن جریانات تلخ را ببیند، تلخیاش به خودش هم اثر بکند اما در گردانه دین بماند، اینهایی که ماندند امام هشتم تعداد دادند اسم هم دادند، در یک روایت بسیار مهم مفصلی حضرت رضا میفرمایند وقتی بعد از مرگ پیغمبر حادثه سقیفه که تلخترین حادثه تاریخ بشر و پرضررترین حادثه بوده، برپا شد امام هشتم میفرمایند در کنار این حادثه دوازده نفر فقط سالم ماندند بقیه رفتند جهنم.
اما آدم اگر دقیق باشد این یکی دو آیه سوره حشر را در تعریف این مدینهایها که از این ارزش والا برخوردار بودند یعنی دیگران را بر خود مقدم میکردند، این آیات را دقت کند میفهمد که اینها بعد از مرگ پیغمبر زنده نبودند غیر از همان ده دوازده تا، که آنها هم کاری از دستشان برنمیآمد، اینها یا زمان پیغمبر مردند و یا شهید شدند و پیغمبر در مرگ تک تکشان هم گریه کرد. و سر قبرشان میآمد حالا آیه را گوش بدهید.
وَ اَلَّذِينَ تَبَوَّؤُا اَلدّٰارَ وَ اَلْإِيمٰانَ مِنْ قَبْلِهِمْ خدا میفرماید سخنم از کسانی است که پیش از مهاجران مکه در مدینه جا داشتند، خانه داشتند، مغازه داشتند، کشاورزی داشتند از شهر مدینه به خاطر اینها فقط تعبیر میکند به دار الایمان، چطور شما بعضی از شهرهای ایران را که حالا آن نیست ولی قدیم بود میگفتید دار المومنین خدا هم در این آیه مدینه را میگوید دار المومنین، وَ اَلَّذِينَ تَبَوَّؤُا اَلدّٰارَ وَ اَلْإِيمٰانَ مِنْ قَبْلِهِمْ و این آیه یک درس هم میدهد که اگر آدم ببیند خودش و زن و بچهاش در معرض خطرند در شهر خودش به خاطر کثرت فساد، دندان باید بکند، رنج باید ببرد، زندگیاش را از آن شهر بردارد برود در شهری که خلوتتر است از فساد دورتر است مردمش بهتر هستند. واجب نکرده خدا همه ما تهران بمانیم. کجا واجب کرده؟
خیلیها ماندند در تهران دیندار بودند خودشان و زن و بچهشان بیدین حسابی شدند، وَ اَلَّذِينَ تَبَوَّؤُا اَلدّٰارَ وَ اَلْإِيمٰانَ مِنْ قَبْلِهِمْ پیش از مهاجران در دارالایمان یعنی مدینه جای داشتند زندگی داشتند.
خب از اینجا شروع میشود این صفت، صفت مقدم انداختن دیگران بر خود، يُحِبُّونَ مَنْ هٰاجَرَ إِلَيْهِمْ این جمعیت نه همه مردم مدینه، چون دارد به قول امروزیها کد میدهد در آیه، وَ اَلَّذِينَ تَبَوَّؤُا اَلدّٰارَ وَ اَلْإِيمٰانَ مِنْ قَبْلِهِمْ کد اول که منظور یک گروه خاص هستند، يُحِبُّونَ مَنْ هٰاجَرَ إِلَيْهِمْ اینهایی که از مکه بر اثر فشار مشرکین خانهشان از دست رفته بود چون نمیتوانستند خانه را بردارند بیاورند مدینه، از ترس کشته شدن تبعید شدن، شکنجه شدن، خداوند فرموده بود بروید از این شهر بروید.
اینها تک تک، دو تا دو تا، میآمدند مدینه خانه که نداشتند مدینه، خانه مکه ماند مشرکین برداشتند، مغازه ماند جنسهای مغازه ماند، اینها با یک دست لباس خودشان و زن و بچه از میان این جادههای طولانی سنگلاخ تپه به تپه، کوه به کوه، دره به دره، دیدید که مدینه تا مکه چه جادهای است و چه بیابانهای عجیب و غریبی میآمدند مدینه.
فرق بین اهل ایمان در مهاجرپذیری و کفر در همین آیه بیان شده، الان این چند میلیون مهاجری که از سوریه و عراق رفتند اروپا، تمام درها را بستند، دروازهها را بستند، پنج هزار تا پنج هزار تا بیرون کشورها در بیابانها آب ندارند، دستشویی ندارند، حمام ندارند، لباس ندارند غذا ندارند، اغلب هم حاضر شدند برگردند زیر توپ و تانک عربستان و امریکا جان بدهند و نابود بشوند و راحت بشوند، آن زندگی که خیلی بدتر است.
اما قرآن میگوید این بدنه از مومنان، يُحِبُّونَ مَنْ هٰاجَرَ إِلَيْهِمْ عاشق مهاجرین بودند، عاشق چشم و ابرویشان بودند؟ یک مشت سیاه و سوخته و بیریخت و بی قیافه و یکی از مهاجرین به اصطلاح بلال است، یکیشان سعید رومی است اینها قیافه هم نداشتند ولی اینها عشق ایمانی و الهی به مهاجرین داشتند، یوثرون، این کد دوم است، وَ يُؤْثِرُونَ عَلىٰ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كٰانَ بِهِمْ خَصٰاصَةٌ کی مقدم کنم دیگران را بر خودم؟ آن وقتی که خودم این یک دانه اتاق را نیاز دارم، آن وقتی که خودم این یک دست لباس را که اضافه دارم واقعا نیاز دارم، آن وقتی که این غذا را نیاز دارم، در عین احتیاج خودم اتاقم را، پولم را، خانه را، غذا را، لباس را، بدهم به دیگری. در عین احتیاج.
یک وقت من صد میلیارد تومان در بانک دارم حالا آمدم اتفاقا در یک مسجدی میبینم شب عید دارند میگویند آقا کمک کنید یک پولی بعد از منبر بدهید مردم خیلیهایشان نمیتوانند شب عید را اداره کنند نمیتوانند برای بچههایشان لباس بخرند، شرمنده بچههایشان هستند، این هم با آن پول کلان یک دو تا دانه صد هزار تومانی از جیبش درمیآورد میدهد این نه معنی انفاق است نه معنی محبت است، این معنیاش رودربایستی است یعنی هیچ ثوابی هم ندارد چون میداند که اهل محل میشناسند تریلیاردر است حالا اگر ندهد بد میشود مثلا.
مورد دیگران را بر خود مقدم کردن در هنگامی است که خودم نیازمند واقعی باشم، میخواهم الان بچهام را زن بدهم بیاورم در این دو تا اتاق میبینم از مکه مهاجر آمده، خانهاش رها، مغازهاش رها، سرمایهاش رها با یک دست لباس خودش و زن و بچه، جا هم ندارد در مدینه پنجاه درجه هوا گرم است، بچهام را صدا میزنم میگویم بابا یک دو سال دیگر به خاطر خدا برای زن گرفتن صبر کن ما این دو تا اتاق را که خودمان خیلی بهش نیاز داریم بدهیم به این مهاجرین و میدادند. یعنی هیچ کدام اینها خانه نمیتوانستند بخرند، تمام مهاجرین را این بدنه ایمانی نه همه این راه دادند، یعنی به اینها آرامش دادند، خیال اینها راحت شد، زنشان دخترشان بیرون نماند.
یک پناهگاهی داشته باشند بعد هم به خانمهایشان گفتند غذا که درست میکنید اگر دیدید میشود به آنها هم غذا داد خودمان هم داریم بهشان بدهید، اما اگر امروز فقط این یک وعده غذا را میتوانید درست کنید این وعده را بدهید به آنها خودمان نان خالی میخوریم، به آنها هم نگویید.
وَ يُؤْثِرُونَ عَلىٰ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كٰانَ بِهِمْ خَصٰاصَةٌ، خصاصه یعنی احتیاج شدید، این کد دوم آیه من حالا لغت کد را نمیدانم چی چی هست از این وارداتیهای خارجکیهاست، که حالا ما هم خودمان از زبان مردم میشنویم گاهی هم در تلویزیون میگویند من معادل فارسی را نمیدانم چیست نشانه است، علامت است، باید حالا در کتابهای خارجی ببینیم که معنی کدچیست. حالا آیه دارد کد میدهد، درباره کسانی که آراسته به این ارزش والا هستند. که دیگران را بر خود مقدم میکنند این کد دوم.
اما کد سوم، وَ لاٰ يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حٰاجَةً مِمّٰا أُوتُوا و اینها در دلشان یک بار به این مهاجرینی که بر خود مقدم کردند چشمداشتی به آنی که در اختیار آنها بود نداشتند. هیچ چشم داشتی نداشتند، دیگران را بر خود مقدم کردند لله، بدون چشم داشت، آخه یک وقت آدم یکی را بر خودش مقدم میکند بعد مینشیند این شعر را برای خودش میخواند تو نیکی میکن و در دجله انداز، که ایزد در بیابانت دهد باز. یعنی توقعی است در ایثار، ولی در این کد سوم آیه میگوید اینها اتاق به مهاجر میدادند، غذا دادند لباس دادند، کل کارشان تا وقتی مهاجرین به یک نان و نوائی رسیدند کاملا بیتوقعانه بود هیچ توقعی نداشتند. که حالا آنی که بر خودشان مقدم کردند توقع کنند و اعلام هم بکنند بابا از مکه آمدی آس و پاس بودی ما دو تا اتاق خدا خواست بهت دادیم منتی هم نداریم اما سحر رفتی مسجد و نماز شب و گریه، یک تلفنی هم برای ما به خدا بکن، یک زنگ هم برای ما بزن همچنین توقعی هم نداشتند، این متن آیه است وَ لاٰ يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حٰاجَةً مِمّٰا أُوتُوا.
حالا دنباله آیه شریفه، وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ ، کسی که خیلی این آیه جالب است خیلیها هم گرفتارش هستند، کسی که جلوی خودش را از آلوده شدن به بخل و از آلوده شدن به حرص، دو تا سر دارد شح، شح غیر از بخل است، شح یک سرش حرص زدن برای پول جمع کردن است، و یک سرش هم بخل ورزیدن است، قرآن میفرماید وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ، کسی که وجود خودش را از آلوده شدن به حرص و بخل حفظ بکند، کسانی که حفظ بکنند فَأُولٰئِكَ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ ﴿الحشر، 9﴾ اینها چی کار کردند با این پاک نگاه داشتن خود از بخل و حرص؟ تمام موانع جاده بهشت را برطرف کردند. این متن آیه است.
وَ يُؤْثِرُونَ عَلىٰ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كٰانَ بِهِمْ خَصٰاصَةٌ البته این کد سوم آیه است در ترتیبی که آیه دارد آخرین بخشش وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولٰئِكَ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ ﴿الحشر، 9﴾.
یک روایت هم در ذیل این آیه برایتان بخوانم، خیلی روایت جالبی است، خیلی روایت مهمی است، کتابهای مهم ما هم نقل شده، رای امیرالمومنین جماعة، وجود مبارک امیرالمومنین در مسیر یک جا داشتند میرفتند یک گروهی را دیدند، رأی من متن را کامل میخوانم، رأی امیرالمومنین جماعة، ایستادند من انتم؟ شماها کی هستید؟ اولین بار است میبینم شما را، کی هستید؟ قالوا نحن المتوکلون، ما کسانی هستیم که همه تکیهمان به پروردگار است، همه تکیهمان.
الله اکبر از این ظرافتهای فکر انبیا و ائمه چقدر ظریف و لطیف است، قال علیه السلام ما بلغ بکم توکلکم؟ این توکلی که میگویید این تکیهای که میگویید بر خدا دارید، این تکیه کردن و این توکل شما را به کجا رسانده؟ الان کجای این عالم هستید؟ بگویید به کجا رسانده شما را این توکل؟ ما بلغ بکم توکلکم، قالوا یا امیرالمومنین اذا وجدنا اکلنا، ما میرویم دنبال کار دنبال کاسبی، دنبال کشاورزی، گیر بیاوریم لقمهای را اذا وجدنا اکلنا میخوریم، دنبال مال حلال، دنبال زحمت و کار و کوشش، اذا وجدنا اکلنا، گیرمان بیاید میخوریم، و اذا فقدنا اگر یک روز رفتیم دنبال کار، کار به تورمان نخورد مشتری نیامد، فروش نکردیم صبرنا، صبر میکنیم داد و بیداد نمیکنیم، گله نمیکنیم این مقام توکل است.
قال علیه السلام امیرالمومنین فرمود، هکذا یفعل الکلاب عندنا، سگهای محل ما هم عین اخلاق شما را دارند، تازه شما رسیدید به اخلاق سگها، چند سال است زور زدید و زحمت کشیدید که اهل توکل بشوید، تازه شما آدمیزادها رساندید خودتان را به اخلاق سگهای محله ما سگهای محلههای ما هم اگر گیر بیاورند، یک کسی یک استخوانی بیندازد بیرون، غذای ماندهای بگذارد بیرون میخورند، اگر چیزی گیرشان نیاید پاچه کسی را نمیگیرند، صبر میکنند، سگها گرسنه هستند، مردم از در خانه میآیند بیرون رد میشوند هیچ سگی بهشان نمیپرد، گرسنه است بگویم بپرم لپش را بکنم یا این شکم گندهاش را نصفش را پاره کنم بخورم، صبر میکند. این کجا رسیدید؟
چقدر خوب است آدم با امام زندگی کند، با قرآن زندگی کند، آدم با قرآن، امام، پیغمبر زندگی کند خیلی چیزها میفهمد، هکذا یفعل الکلاب عند، خب یکّه خوردند بدبختها بعد از این همه توکل بر خدا، تازه رسیدیم به اخلاق سگهای محل امیرالمومنین.
قالوا یا علی کیف نفعل؟ علی جان پس ما چی کار باید بکنیم که ردهمان برود بالا اینجور که تو میگویی رده اخلاقی ما تازه رسیده به سگهای محل تو، ما چی کار بکنیم ردهمان برود بالا؟ فرمود ما نفعله، همان کاری که ما اهل بیت میکنیم تا ردهتان برود بالا نگفت من تنها، فرمودند ما نفعله، آنچه که ما انجام میدهیم، عرض کردند که شما چی کار میکنید؟ فرمودند اذا وجدنا اگر ما دنبال کار برویم چیزی گیرمان بیاید شکرنا، صورت روی خاک میگذاریم و خدا را سپاسگزاری میکنیم، میگوییم خدایا تو ما را لایق دانستی این نان و پنیر را به ما دادی، ما کجا لایق این روزی تو بودیم؟ خدایا ما کجا لیاقت این یک دست لباس را داشتیم؟ خدایا ما کجا لیاقت این آبرو و احترام در مردم را داشتیم؟
وقتی یک چیزی گیر میآوریم میافتیم در گردانه سپاس و شکر پروردگار، اذا فقدنا شکرنا هر وقت نداریم شکر میکنیم و اذا وجدنا و هر وقت گیر بیاوریم آثرنا دیگران را اول بر خودمان مقدم میکنیم. این کار ماست.
نمیدانم در این مقدم کردن دیگران چی را بگویم، هر چی را میخواهم برایتان بگویم گریه گلوگیر میشود در کارهای اینها. بالاخره عروس عروس است دیگر، لباس عروسیاش را دوست دارد عروس عروس است دوست دارد، اما اذا وجدنا آثرنا، وقتی هم که شب عروسی لباس عروسی گیرمان میآید آثرنا چون حضرت فرمود نفعله، همه ما.
خانمها کیست دارد ناله میکند؟ گفتند هیچی خانم یک زن گدایی است فرمود رد نکنید من را، بگذارید بیاید من ببینم چه شده، بعد هم گفت دورم را بگیرید پیراهن شب عروسی را درآورد و تا کرد و داد به فقیر.
و اذا وجدنا اثرنا اذا فقدنا شکرنا، نداشته باشیم به نداریمان شکر میکنیم این خیلی روحیه است، یک عدهای وقتی ندارند فحش میدهند، علی میگوید وقتی نداریم شکر میکنیم. و کجای دیگر ایثار اینها را بگویم.
شب جمعه است، شب دو نفر است، شب خداست، شب ابی عبدالله است.