لطفا منتظر باشید

روز هشتم جمعه (21-12-1394)

(تهران مسجد محمدی)
جمادی الثانی1437 ه.ق - اسفند1394 ه.ش

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.

در طول جلسات گذشته شنیدید ذاتا، طبعا، یک سلسله مسائل ارزشهاست، حتی خداوند متعال به آنها ارزش نداده که گفته بشود پیش از اینکه خدا اینها را ارزش قلمداد بکند ارزشی نداشتند، با ارزش دادن خدا ارزش پیدا کردند.

مثل صفات خود حضرت حق، که ذاتا ارزش است. طبیعتا ارزش است، نه اینکه پروردگار عالم این سه هزار نام مبارک خودش را ردیف کرده باشد و به این سه هزار نام خطاب کرده باشد من شما را ارزش دادم. نه اینها طبعا ارزش است.

در مقابل این ارزش‌ها حضرت سید الشهدا می‌فرماید یک سلسله امور است که پست است، اینها را هم نه خدا و نه غیر خدا عنوان پستی را رویشان نگذاشته، از ریشه پست هستند، وجود مبارک ابی عبدالله از مجموع ارزش‌ها تعبیر کردند به معال الامور، اموری که برتری دارند قیمت دارند، و از ضد معال الامور تعبیر فرمودند و سفساف، یعنی اموری که ذاتا پست است. دزدی، دروغ، غیبت، ظلم، اموری نیست که یا خدا به آنها خطاب کرده باشد در عالم معنا که من شما را پست کردم. پس دیگر امور پست است نه، ذاتا پست هستند.

این ارزش‌ها وقتی که متوجه انسان می‌شوند می‌خواهند در ظرف وجود انسان قرار بگیرند کاری که با انسان‌ها می‌کنند یکیش این است که وزن معنوی انسان را خیلی سنگین می‌کنند. این ارزش‌ها یک بخشش مربوط به اعتقادات است، توحید در رأس ارزشهاست، وقتی که در دل انسان طلوع بکند انسان وزن معنوی پیدا می‌کند. تا جایی که بنا به نقل صدوق در کتاب بسیار مهم توحید حدود چهارصد صفحه است، هزار و دویست سال پیش نوشته شده، در عصر غیبت صغری، روایتی را نقل می‌کند خواندنی، باحال، امیدبخش، کل روایت از قول خود پروردگار نقل شده است. جزو احادیث قدسیه است.

پایان این روایت پروردگار می‌فرماید به عزتم قسم این دیگر بالاترین قسم است، و حتی ابلیس هم خبر داشت که این قسم یک جایگاه خیلی بالایی دارد که وقتی می‌خواست برای خدا قسم بخورد چنان که در قرآن آمده به پروردگار گفت فبعزتک.

در ضمن هم آیه نشان می‌دهد که ابلیس خدا را قبول داشته، قبول داشته ولی توحید را راه نداده بود در باطن خودش، توحید یک طرف بود این هم یک طرف ولی قبول داشت. قیامت را هم قبول داشت، چون به پروردگار عرض کرد قٰالَ أَنْظِرْنِي إِلىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ  ﴿الأعراف‏، 14﴾، تا روز قیامت به من مهلت عمر بده. معلوم می‌شود قیامت هم قبول داشته اما جدای از خودش بوده چون اگر این توحید و قیامت در او بود مثل همه ملائکه امر خدا را اطاعت می‌کرد و به آدم سجده می‌کرد.

خیلی‌ها مومن هستند مثل ابلیس اما مومن جدای از متعلقات ایمان هستند، یعنی به زبانشان کفر جاری نمی‌کنند، اظهار کفر هم نمی‌کنند، کفرشان کفر عملی است نه اعتقادی، خدا را قبول دارد ولی خدا که امر می‌کند سجده کن می‌گوید نمی‌کنم این کفر عملی، بی‌نماز کافر است من ترک الصلاة متعمدا فقد کفر اما کفرش کفر عملی است اگر بهش بگویید واقعا خدا را قبول نداری؟ می‌گوید غلط می‌کنم خیلی هم خوب قبول دارم خب چرا امرش را اطاعت نمی‌کنی؟ دلم نمی‌خواهد، حوصله نماز ندارم، حوصله عبادت ندارم، این می‌شود کفر عملی.

در کتاب شریف کافی در اصولش که یکی از نخبه‌ترین کتاب‌های شیعه است، یک روایتی را با سند کلینی نقل می‌کند از قول حضرت صادق که امام کفر را به پنج قسمت تقسیم کردند، خیلی آدم باید مواظب باشد که چوب انداز کسی را نگوید کافر، اول آدم باید بسنجد ببیند این آدم مصداق کدام یک از این پنج کفر است، لذا بی‌نمازی که خدا را قبول دارد نجس نیست اما کافر نجس است، بی‌نمازی که خدا را قبول ندارد می‌شود با او هم غذا شد لازم هم نیست آدم دست و دهان آب بکشد، ابلیس توحید را قبول داشت ولی از بیرون قبول داشت، می‌گفت تمام عالم هستی مالکش تو هستی، صاحبش تو هستی، ولی امر به من می‌کنی من زیر بار امرت نمی‌روم. یعنی توحید را قبول داشت اما با صاحب توحید اختلاف داشت.

قیامت را هم قبول داشت، طبق این آیه. قٰالَ أَنْظِرْنِي إِلىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ  ﴿الأعراف‏، 14﴾، جهنم را هم قبول داشت، البته خدا بهش فرمود لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَ مِمَّنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ  ﴿ص‏، 85﴾، قبول داشت جهنم را، گفت قیامت قسم می‌خورم به خودم خدا فرمود به خودم قسم، جهنم را از تو و پیروانت پر می‌کنم، گفت به جهنم که پر می‌کنی پر کن. این دیگر نهایت کبر است. که آقا ربا نخور، ظلم نکن، کار زشت نکن، تهمت نزن، مال حرام نخور، می‌روی جهنم می‌گوید خب بروم مگر چی می‌شود؟

این کفر عملی است نه کفر اعتقادی، جالب این است که خدا فقط یک مرد و زن را خلق کرده بود اصلا خبری از کسی دیگر در این کره خاکی نبود ولی ابلیس از بعثت صد و بیست و چهار هزار پیغمبر خبر داشت اخباری بود که از ملکوت گرفته بود، قشنگ درباره انبیا با خدا حرف زد. در قرآن است.

گفت قٰالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ  ﴿ص‏، 82﴾ إِلاّٰ عِبٰادَكَ مِنْهُمُ اَلْمُخْلَصِينَ  ﴿الحجر، 40﴾، نه مخلِصین، فرق  می‌کند، مخلِص مسافر راه است، مخلَص به مقصد رسیده. بین این دو تا فرق است، خب انبیاء مخلَصین بودند ابلیس هم خبر داشت خیلی تعریف جالبی ازشان کرده، قبل از ابلیس خدا نگفته مخلَصین، مخلصین را در بارگاه کبریائی اول ابلیس مطرح کرد. یعنی می‌دانست صد و بیست و چهار هزار پاک، الهی، ملکوتی، بی‌نظیر، در این عالم خواهند آمد ولی حاضر نشد قلبا با یکیشان ارتباط برقرار کند. از بیرون می‌دید.

خدا را از درون دیدن قیامت را از درون دیدن، انبیاء را از درون دیدن، این مقام وصل است، خدا و قیامت و انبیا را از بیرون دیدن مقام حجر است، مقام فراق است، فراق. در روایاتمان است منفورترین حکم حلال که خدا از همین حکم حلال خودش کمال نفرت را دارد ولی چاره‌ای نبوده باید این حکم را اعلام می‌کرده طلاق است، یعنی فراق، منفورترین.

خب من وقتی توحید را از بیرون قبول داشته باشم یعنی این نسبت بین من و توحید فراق حاکم است، من قبول دارم ولی نمی‌خواهم، قبولت دارم ولی دوست ندارم، قبولت دارم زیر بار خواسته‌ات نمی‌روم این فراق است. نسبت به قیامت هم همینطور نسبت به انبیاء هم همینطور.

خب کسی که ارزش‌های اعتقادی را بپذیرد یعنی در درون راه بدهد، الایمان گفتار حضرت رضا است عقد بالقلب، خیلی جمله جالبی است خیلی، یعنی ایمان گره داشتن قلب با پروردگار است، گرهی که هیچ انگشتی نتواند باز کند هیچی، روز عاشورا هنوز جنگ شروع نشده بود هنوز شروع نشده بود، امام با عمرسعد خیلی نزدیک روبرو شدند شاید بین حضرت و عمر یک نشستن فاصله بود، به حضرت گفت که اگر ما را قبول نکنی، دولت یزید را نپذیری، بیعت با این حکومت نکنی، بیعت به این معنا که ما را قبول کن برگرد مدینه سر زندگی‌ات، پشتوانه همه کارهایت هم ما هستیم، اگر قبول نکنی این جنگ اگر اتفاق بیفتد با جنگ‌های دیگر فرق دارد، در این جنگ دست‌ها سرها، بریده می‌شود، بدن‌ها قطعه قطعه می‌شود، خیمه‌ها آتش می‌گیرد، زنان و دختران به اسارت گرفته می‌شوند، شما بیا همه این عوارض و سختی‌ها و مسائلی که می‌خواهد پیش بیاید با یک دست دادن به ما دفع کن.

حضرت فرمود والله هیچی شما را قبول نمی‌کنم، این گره قلب است. نه پول می‌تواند باز کند، نه زنده ماندن می‌تواند باز کند، نه خوش بودن در مدینه و در باغ‌ها و نخلستان‌ها می‌تواند باز کند، نه تهدید به کشته شدن و سر بریدن و دست بریدن و آتش گرفتن خیمه‌ها و اسیر شدن زن و بچه نمی‌تواند باز کند.

عقد بالقلب، خب این توحید که خودش فوق ارزش‌هاست، وقتی که در دل طلوع بکند یعنی من حس بکنم با شنیدن معارف، با شنیدن دلائل، توحید خورشیدش در قلبم طلوع کرده است اینقدر ارزشش بالاست که قسم خورد به عزت خودش به عزتم قسم، قیامت یک نفر از اهل توحیدم را به دوزخ نمی‌برم، اهل توحید.

کلیسایی‌ها هم می‌گویند خدا، ولی خدای توحیدی نیست می‌گویند این خدایی که ما می‌گوییم یک خدای ترکیبی است، ترکیبی از اب، ابن، و روح القدس است، سه اقنون، ترکیب. خدا یک دانه است، از سه نفر با همدیگر خدا نشدند، عیسی عبد خداست، مریم مملوک خداست، این پیغمبر اولوالعزم و مادرش هیچ دخلی به مسئله الوهیت ندارند، اینها مملوک در عبودیت هستند نه مالک در الوهیت. ولی کلیسا آمده هر دویشان را مالک در الوهیت معرفی کرده است.

خب در امت اسلام هم خیلی‌ها موحد هستند موحد فراقی، یعنی یک طرف خداست یک طرف هم اینها، بینشان جدایی است نمی‌گوید قبول ندارم، می‌گوید قبول دارم ولی نه اینکه در باطن من قرار بگیرد آن بیرون برای خودش باشد ما هم بیرون برای خودمان هستیم و با این توحید عمل تحقق پیدا نمی‌کند.

موحد، کسی که در درونش توحید است، کسی که در بیرونش تمام اعمالش موافق با آن توحید قلبش است، تمام اعمالش. الان می‌آید در مسجد می‌گوید یک میلیارد می‌خواهم بدهم شب عید است در ضروری‌ترین جا خرج بکنم، اما هیچ وابسته به ما در این مسجد نیست یعنی دلش را که بشکافند می‌بینند که این یک میلیارد را واقعا لله داده، می‌گوید من عاشق تو هستم که در قلب من هستی، دلبسته به تو هستم، من به عشق تو این پول را دارم می‌دهم، مردم توقعی ازشان ندارم بگویند دستت درد نکند خدا پدرت را بیامرزد، باریک الله عجب مردی هستی إِنَّمٰا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اَللّٰهِ ﴿الإنسان‏، 9﴾. طرف معامله من خداست نه شما مردم.

من این یک میلیارد را می‌دهم می‌خواهید به به بگویید می‌خواهید بگویید مرگ بر فلانی برای من مساوی است، هیچ فرقی نمی‌کند. آن وقت این آیه را در قرآن ببینید آیه هفتم سوره مبارکه اعراف. قیامت است پروردگار می‌فرماید ترازوی من برای کشیدن بندگانم اسمش حق است، این ترازو از طناب و آهن و چوب و نمی‌دانم امور الکتریکی و اینها درست نشده، حق ترازوی من در قیامت حق است.

وَ اَلْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ اَلْحَقُّ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوٰازِينُهُ، کسی که با این ترازو سنجیده بشود سنگین از آب درآید، الله اکبر از این وزن، وزن معنوی، فَأُولٰئِكَ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ  ﴿الأعراف‏، 8﴾ اینها از صحرای محشر تا بهشت در جاده‌شان یک دانه  مانع وجود نداشت، یک جاده صاف، و طول هم ندارد این جاده، طول ندارد که تمام جاده‌ها طول دارد، عرض دارد ولی جاده بین سنگین‌وزن‌ها و بهشت طول هم ندارد.

از پیغمبر سوال کردند از زمان آدم تا قیامت آنهایی که اهل نجات هستند، اهل بهشت هستند، معلوم نیست چند میلیارد نفرند خدا حساب کل اینها را در چه مدتی می‌رسد؟ در چه مدتی ؟ مثلا این میلیاردها انسان را در ذهنش بوده یکی یک ربع بیست دقیقه هم که رسیدگی بکند نوبت بهشت رفتن به بعضی‌ها به چهل و پنجاه هزار سال می‌شود. خب چطوری به حساب اینها می‌رسد؟

پیغمبر فرمود پرونده کل اینها را از وقتی که نگاه بکنند و برسند و امضا بکنند و کل اینها بروند در بهشت از زمان نماز عصر معمولی شما کمتر است، پس ان الله سریع الحساب یعنی چی؟ ان الله سریع الحساب.

اما برای مردم مومن، این ارزش‌ها، حالا آن مرد و زنی که وجودشان از این ارزش‌ها خالی است به قول ابی عبدالله پر از سفساف است، یعنی همش پستی است، بخل، کینه، حرص، تهمت، دروغ، ربا، زنا، پر از پستی‌های اعتقادی، اخلاقی، و عملی است. حساب اینها را هم در آیه هشتم بیان کرده با سوره اعراف.

وَ مَنْ خَفَّتْ مَوٰازِينُهُ، تخفیف یک لغتی است که در زبان همه ما هست، هر جا می‌رویم خرید می‌گوییم تخفیف هم دارد، یعنی پول سبک‌تری می‌شود از ما بگیری به جای یک میلیون هشتصد تومان، به جای صد هزار تومان هفتاد هزار تومان؟ سبک، کسی که وزنش در قیامت سبک است در ترازوی من، فَأُولٰئِكَ اَلَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ اینها کسانی هستند که تمام سرمایه‌های من که به اینها دادم تباه شده، هیچی نمانده، بِمٰا كٰانُوا بِآيٰاتِنٰا يَظْلِمُونَ  ﴿الأعراف‏، 9﴾ چون اینها قدم به قدم زندگیشان تجاوز از حدود و قوانین و حلال و حرام من بوده. ظلم یعنی تجاوز.

وقتی یک راننده از چراغ قرمز رد می‌شود کار ظالمانه‌ای کرده یعنی تجاوز از قانون راهنمایی رانندگی کرده این معنی ظلم است، یعنی تجاوز از حدود، فاولئک الذین خسروا انفسهم بما کانوا بایتنا یظلمون. این مسئله ارزش‌ها و پستی‌ها.

خب ما در این چند روز که خدمتتان بودیم و دو روز دیگر هم هست دو ارزش از مجموعه ارزش‌های الهی را برایتان گفتیم، بیان شد، ارزش دومی که بیان شد این است که از این ارزش خیلی پروردگار در قرآن تعریف کرده است، یعنی در کسانی که این ارزش وجود دارد مورد تمجید خداوند عالم هستند.

و آن ارزش عبارت از این است که انسان در جا دادن به دیگران، در لباس دادن، در طعام دادن، در تعریف کردن، دیگران را بر خودش مقدم کند. که اسم این مقدم کردن دیگران را بر خود قرآن گذاشته ایثار، یعنی دیگران را بر خود مقدم کردن کی؟ این کی خیلی مهم است، آن وقتی که خود من نیاز به لباس نو دارم ولی لباس پاره‌ای را بر خودم مقدم کنم، لباس نو خودم را به او بپوشانم، خودم امسال عید با همان لباس پارسال سر بکنم، در طعام مقدم بکنم، در احترام بر خودم مقدم بدارم، هر کسی می‌خواهد باشد مقدم بدارم.

این روایت را از من شنیدید حالا الان من نمی‌دانم کجا گفتم در تهران، در منبر گرگان یک دهه آنجا بودم یک جا گفتم در نوارهایم هم هست که خیلی زیبا معنی ایثار را یعنی مقدم انداختن دیگران را بر خود نشان می‌دهد. خیلی زیبا.

امیرالمومنین همسر صدیقه کبری، یک روز امام مجتبی را صدا زد، فرمود حسن جان من یک سال کامل است میل به خوردن جگر پیدا کردم یک سال، یک ساله این میل را نگه داشتم نگفتم، به شکمم گفتم تو با من رفیق هستی حالا اگر جگر هم بهت ندهیم قهر نمی‌کنی از ما مهم نیست، چقدر خوب است آدم اختیار شکمش دستش باشد، چقدر خوب است، به حرام نمی‌افتد، گفت حالا حسن جان فکر کردم بعد از یک سال این را با تو در میان بگذارم، زحمت بکش برو یک دست جگر بخر پولش هم بده بیاور من امروز نهار جگر پخته بخورم. عرض کرد چشم بابا.

از اتاق بابا که آمد بیرون برادر خواهرها را صدا زد می‌خواست یک خبر خیلی مهمی بدهد، شصت و سه سال است علی یک غذای خوشمزه نخورده، شصت و سه سال است یا نان و کدو خورده، یا نان دوغ خورده، یا نان و خرما  خورده، یا نان و نمک خورده، یا نان خالی خورده، اینهایی که حالا من در کتاب‌ها دیدم، حالا نگویید پس خود شما آخوندها که اینها را روی منبر می‌گویید چرا  آنجوری نیستید، والله امیرالمومنین فرموده انکم، نه آخوندها کل شما لا تقدرون علی ذلک، قدرت زندگی کردن به شکل من را ندارید، نمی‌توانید می‌توانیم؟ والله نمی‌توانیم، حالا شب اول عید شب سال به ما بگویند که امسال را بیا یک دانه نان جو بگیر با این زانویت خرد کن همین را بخور شب عید. دیگر پلو و ماهی  و سبزی پلو و نمی‌دانم دسر و سالاد و دوغ و شربت یک شب را ولش کن.

من که نمی‌توانم باید حرف علی راست باشد نمی‌توانم، به ما فرمود نمی‌توانید مثل من باشید اما به من یک کمکی بدهید آن را می‌توانید، به من کمک من را تنها نگذارید، به پاکدامنی‌تان به من کمک بدهید، پاکدامن باشید. این چند روز دنیا با زن نامحرم، با دختر نامحرم، با گناهان جنسی کاری نداشته باشید این را که می‌توانید کمک بدهید به  من، و اجتهاد، در دینداری و عبادت تنبل نباشید این را که می‌توانید به من کمک بدهید، و عفت برای نگه داشتن شکم و چشم و زبان و گوش می‌توانید به من کمک بدهید اینها را پاک نگه دارید، و سداد می‌توانید که اهل حق باشید اما شکل زندگی من را نمی‌توانید. خب وقتی خودش گفته نمی‌توانید من چطوری می‌توانم مثل علی سفره برای خودم پهن کنم، اگر هم پهن کنم همه ملت ایران بفهمند عکسش هم روی سایت‌ها بیاید می‌خندند می‌گویند حیف آخوند دیوانه شده. گناه داره شب عید نشسته دارد خالی خالی نان جو می‌خورد بیچاره خدا شفایش بدهد نمی‌توانیم.

یکی از ارزش‌ها که فکر کنم تقریبا شش روز است درباره‌اش بحث شده، مقدم انداختن دیگران بر خود است این را ما می‌توانیم، آمد بیرون، بچه‌ها را صدا زد می‌خواست یک خبر خوشی بهشان بدهد که حسین جان، عباس جان، خواهرانم، بعد از شصت و سه سال عمر بابا امروز می‌خواهد یک خرده جگر پخته بخورد، آی بچه‌ها شاد شدند امام مجتبی رفت قصابی، جگر داری؟ گفت آره همین امروز گوسفند کشتیم تر و تازه، یک دست بده، آمد داد به آشپزخانه پختند لای یک نان نرم گذاشتند، نان جو را که نمی‌شد تا کنی که سرد نشود داغ داغ جگر لای نان را در یک سینی چوبی آورد گذاشت جلوی امیرالمومنین، حالا همه از بیرون سر کشیدند که بابا بخورد. اینها لذت ببرند.

لبه نان را که بلند کرد جگر پخته، سیخ کشیده، چقدر باحال، چه بوی خوشی، همین بلند کردلبه نان را برگرداند حسن جان آمد در اتاق بله بابا، گفت در این محل کسی هست که این غذا گیرش نیاید؟ گفت بله بابا، گفت به جان بابایت بردار ببر بده به او این ایثار است.

در سوره حشر است آیه‌اش، و یوثرون کل آیه را دیروز خواندم، وَ يُؤْثِرُونَ عَلىٰ أَنْفُسِهِمْ، کی؟ وَ لَوْ كٰانَ بِهِمْ خَصٰاصَةٌ شصت و سه سال است نخورده امروز نیاز دارد به خوردن، اما همین امروز که نیاز دارد یوثرون می‌گوید یک گرسنه دیگری را بر خودم مقدم کنم شب عید است برادران، شب عید است. یا خودتان یا به وسیله آدم‌های مطمئن اقلا دو شب خانه‌های آبرودارهای مستحق را نونوار بکنید دو شب را، ما خیلی مستحق سراغ داریم، خیلی هم شما ملت خوبی هستید.

همین چند روز پیش یکی از دوستان ما خبر هم به من نداده بود چهار قلم جنس به اندازه صد تا خانواده فرستاده بود منزل ما، من وقتی در را باز کردم دیدم این پارکینگ خانه پر از برنج و چایی و ماکارانی و روغن، خب دو روزه هم همه را من رساندم به آنجاهایی که باید برسد، خودم را هم به هیچ کس نشان ندادم هر کدام را خبر دادیم بیاید ببرد همین پشت آیفون در را باز می‌کردیم می‌گفتیم در پارکینگ چقدر نیاز داری، ده تا برنج، پانزده تا برنج، مثلا دو کیلو برو خودت بردار ببر، اینها وقتی دعا می‌کردند وقتی اینها را برمی‌داشتند می‌بردند این ایثار دل ندارها را که شاد می‌کند خدا از شما شاد می‌شود.

این جزء ارزشهاست، این جزء حقیقت‌های سنگین است که روز قیامت بهشت رفتن انسان را خدا بر دیگران مقدم می‌کند. می‌گوید تو که در دنیا بندگان من را بر خودت مقدم کردی حالا من هم رفتن به بهشتت را بر دیگران مقدم می‌کنم. این یکی از ارزش‌های الهی و قرآنی است.

چه روزهای سختی بود که نه یک خانم نود ساله، که نتواند از جا بلند شود، آخه یک وقت نود سالش است زن بچه‌ها دور و برش هستند مثلا می‌خواهد وضو بگیرد می‌گوید ننه بیایید من را بلند کنید خودم نمی‌توانم بلند شوم، اما یک خانمی که حداکثر عمرش زیر بیست و پنج سال بود، چی شده بود که دیگر نمی‌توانست از جا بلند شود، سرما که نخورده بود، وبا و حصبه که نگرفته بود، اینها آدم را از پا می‌اندازد نمی‌تواند آدم بلند شود، اینها که نبوده، چی بوده که ایشان نمی‌توانسته بلند شود، خب معلوم است یک بدنی که بین در و دیوار مانده. یک بدنی که کلی تازیانه خورده، یک بدنی که با غلاف شمشیر بهش حمله شده، یک بدنی که در آتش‌ها گیر کرده، یک بدنی که سنگین‌ترین داغ را در عالم جدیدا دیده، خب معلوم است که نمی‌تواند بلند شود.

برای نماز خواندنش می‌آمدند زیر بغلش را بچه‌هایش می‌گرفتند، شما دو تا پسر داشتید همسری مثل امیرالمومنین داشتید، دختر داشتید می‌آمدند بلندت می‌کردند، این آخرین روزها نمازت را نشسته می‌خواندی، اما یکی از بچه‌هایت می‌خواست از جا بلند شود هیچ کس نبود بلندش کند خودش در گودال دست و پا زد تا به زحمت سر زانو بلند شد، اول رو کرد به طرف کوفه فلا یا مسلم بن عقیل و یا هانی بن العروة دید جواب نیامد، رو کرد به آن بدن‌های قطعه قطعه یا حبیب، یا زهیر، یا بریر، دید بدن‌ها هم جواب نمی‌دهند رو کرد به فرزندش، علی اکبر جواب نیامد، رو کرد به نهر علقمه عباس جواب نیامد، خیلی کم من این روضه را خواندم، خیلی اذیتم می‌کند، این جمله را ببینید آن هم کسی مثل ابی عبدالله ما لی انادیکم فلا اجیبونی، چرا هر چی صدایتان می‌زنم جواب نمی‌دهید. دید خیلی دردآور است که چرا هر چی صدایتان می‌زنم جواب نمی‌دهید، دنباله‌اش خیلی دردآورتر است، گفت من هیچ کدام از شما را برای خاطر خودم صدا نمی‌کنم، نمی‌خواهم هم از من دفاع کنید، نمی‌خواهم بیایید زخم‌های من را ببندید، نه نمی‌خواهم بیایید سرم را به دامن بگیرید فقوموا ان نادمکم ان کرام الناس، بلند شوید دارند به خیمه‌ها حمله می‌کنند. و ادفعوا عن حرم الرسول ان تقاتل دیگر من طاقت ندارم جلوی چشمم به زنان و دختران من حمله کنند. حسین جان بگذار حمله کنند اینها هم مدینه به مادرت حمله کردند اینها مادرت را زدند.

 

 

 

 

برچسب ها :