شب سوم جمعه (21-12-1394)
(تهران حسینیه اهل بیت (گلپور))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
اگر هدایت الهی نبود جهان هستی برپا نمیشد، منهای هدایت فساد قطعی است، تمام آفرینش عالم تکوین، در سایه هدایت الهی سرپاست و هدایت آثار قطعی دارد، ما آثار هدایت را تا جایی که دسترسی به حقایق عالم داشتند دانشمندان با تجربه، با فکر، با اندیشه نوشتند آنها را مییابیم.
تمام کیفیت هدایت الهیه برای ما اعجابانگیز است، علت اینکه ما از هدایت حق در عالم خلقت تعجب نمیکنیم چون نگاهمان نگاه عادتی و نگاه عادی است، هر دو.
از وقتی که چشم باز کردیم و چیزی توانستیم بفهمیم بهمان گفتند که بهترین نخ هنوز بعد از چند میلیون سال از زندگی بشر ابریشم است، گرانترین پارچه هم پارچه ابریشم خالص است.
اما یک کرم چگونه هدایت شده به این که از تمام مواد خوراکی که در کره زمین است، آنی که کارخانه وجود تو با آن میشود تبدیل به ابریشم بشود برگ سبز سیر درخت توت است، و این برگ سبز را میخورد، کارگاه وجودش تبدیلش میکند به ابریشم سپید، نرم، و چند صد هزار لا، یعنی یک تارش بافته شده از چند صد هزار لای دیگر است.
خب مسئله کارخانه ابریشمسازی در شکم این حیوان یک مسئله است، قناتهایی که در این کارگاه نخها را میخواهد رد کند که به چه نازکی باید باشد یک مسئله است، این که چند هزار تار نخ باید به هم تنیده بشود تا یک رشته نازک ابریشم بشود یک مسئله است، این که بهش گفتند برگ سبز فقط این کار را میکند این هدایت است.
از جانب او هدایت صادر میشود به این کرم هم گیرندگی دادند هدایت را بگیرد، بقیهاش هم دیگر دست خودش نیست کارخانه در شکم بدون اراده خود کرم و بدون دخالت، بدون اختیار ابریشم میسازد فقط همین یک دانه کرم را آدم نگاه بکند و این که دلالت شده به چنین ماده غذایی، برای فهم جایگاه هدایت، عظمت هدایت، بس است و آثار هدایت.
حالا در جنب همین کرم ابریشم یک روزی قبل از یکی از منبرها من نشسته بودم، هنوز وقت منبر نشده بود. یک ربع بیست دقیقه نیم ساعت مانده بود تا نوبت منبر بشود، یک دکتر فوق تخصص در رشتهاش که جزو مخترعین روش جراحی در ایران هم هست، این آمد دید من نشستم هنوز منبر شروع نشده بغل دست من نشست. گفت تا نرفتی منبر من یک مطلبی برایت بگویم تا نوبت منبر بشود.
گفت من تحصیلاتم برای انگلستان است، تحصیلات اولیهام برای ایران است، تخصص من بالاست، حتما مصاحبه علمی من را در تلویزیون دیدی، گفتم دیدم، چه اختراعی در جراحی کردی آن هم دیدم، حالا مسئلهات را بگو، گفت من دکتر درس خوانده انگلیس، فوق تخصص، مخترع در امر طبی صد درصد زنده شدن مردگان را باور دارم، گفتم با آیات قرآن؟ گفت آن جای خودش گفتم با نهج البلاغه گفت آن هم جای خودش، گفتم با دو جلد، جلد هفتم و هشتم بحار که هزار صفحه استدلالات اهل بیت راجع به قیامت است با آنها؟ گفت نه، چطوری الان صددرصد باور کردی که خدادر قیامت مردگان را راحت زنده میکند گفت با کرم ابریشم. فقط با کرم ابریشم.
سعدی یک قصیدهای دارد، قصیده عالمانهای است، قصیده حکیمانهای است انصافا هم قصاید عالمانه و حکیمانه او را دیگر شعرا نیاوردند، در یک خط آن قصیده میگوید این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود، هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار. آدمی که اهل اندیشه در کارهای خدا نیست این یک نقاشی روی دیوار خلقت است، نقاشی نه عقل دارد نه چشم دارد، نه حرکت دارد، نه احساس دارد، سعدی میگوید آدمی که در نقشهای خدا فکر نمیکند، این یک نقاشی روی دیوار است هیچی نمیارزد.
این روایت را من از حضرت رضا علیه السلام دیدم در جلد هفتاد و هشت بحار، چه روایت عجیبی است من وقتی این کتابهای علمی و طبیعی و کتابهای مربوط به آفرینش را میخوانم ارزش این روایت را میفهمم، شاید در جوانی وطلبگی هم این روایت را دیدم ولی جلوهای برایم نداشته اما الان خیلی برایم جلوه دارد.
لیس العبادة بکثرة الصیام و الصلاة، در مذهب ما اهل بیت به پرنمازی و پرروزهای نمیگویند عبادت، خیلی مهم است، عبادات پایهها هستند، ولی حضرت میفرماید لیس العبادة بکثرة الصیام و الصلاة انما العبادة انما دارد یعنی عبادت واقعی و جاندار، عبادت زنده، انما العبادة التفکر فی امر الله، این که بشینید در کار آفرینش خدا فکر کنید، اندیشه کنید، امام هشتم میفرماید عبادت این است، اندیشه، اندیشه یک سفر است، هم سفر به جانب حقایق هستی و هم از دل حقایق هستی سفر به توحید، این کار اندیشه است، مرکب است.
خیلی جالب است که پیغمبر میفرماید تفکر الساعة من ساعت را در لغات گشتم ببینم منظور از این ساعت همین یک ساعتهای اعتباری ماست، دیدم زمان پیغمبر که ساعت نبوده نه دیواری و نه مچی، وقتشناسی زمان پیغمبر اکرم یا با ستارگان بوده یا با شاخص، شاخص یک آهنی بوده یک مثلثی بوده یک چوبی بوده که در مسجدها میگذاشتند هر وقت بیسایه میشد برای مومنین معلوم بود که خورشید به نصف النهار رسیده دیگر ظهر شده ساعت نبود با یک چوب ظهر را میفهمیدند.
من دو سه تا عمه داشتم اصلا اینها ساعت نداشتند اینها یک بار نماز صبحشان دیر نشد، چطوری نماز صبح را میخواندند؟ صبح میرفتند در اتاق را باز میکردند آسمان را نگاه میکردند با ستارگان میفهمیدند فجر سابق طلوع کرده، نمازشان را شروع میکردند، چیز دیگری نبود، شناخت وقت فقط با شاخص بود و با ستارهها.
قرآن هم دارد و بالنجم هم یهتدون ما با ستارهها شما را هدایت میکنیم که کی صبح شده، کی الان غروب شرعی است و این کشتی که در بندرعباس سوار میشوید به وسیله ستاره، آن وقت که این دستگاههای الکترونیکی و بیسیمها و تلفنها و جاده تعیین کردنها نبود تمام ملاحان چند هزار سال در تاریکیهای وسط آب با ستاره میرفتند به طرف مقصد راحت بندرعباس کشتی راه میانداخت، سه ماه دو ماه روی آب بود از طریق ستارگان میرفت جده پهلو میگرفت، میرفت هند پهلو میگرفت و بالنجم هم یهتدون.
اصلا مسئله هدایت در عالم پر پر است، در وجود خود ما هم پر است. ما دستمان زخم میشود سه هزار تا سلول میمیرد، سه هزار تا، کارخانه سلولسازی بدن ما کبد ماست، کبد سلولسازی میکند، سلولهای نو را جای کهنه میگذارد، این چه هدایتی است که کبد آگاهی دارد به این که سر انگشتی که چاقو برید سه هزار سلول مرد دقیقا سه هزار سلول میفرستد آنجا، اگر بیشتر بفرستد که انگشت باد کرده میشود اگر کمتر بفرستد انگشت گودیاش میماند، ما چقدر سلول در بدنمان داریم، دانشمندان میگویند تعداد سلول هر بدنی، بی کم و زیاد عددی است که اگر سه هزار سال صاحب آن بدن ثانیهای هزار تا را بشمارد بیست و چهار ساعته هم بیدار باشد بشمارد سه هزار سال طول میکشد تا سلولها شمرده بشود تمام سلولها در هدایت خدا هستند، سلولها را هدایت میکند تو مخصوص چشم هستی برو طرف چشم، تو برای گوش هستی برو طرف گوش، تو برای پوست روی دست هستی بروی روی پوست، برای کف دست هستی برو، برای کف پا هستی برو، اصلا وجود خود ما منبع هدایت الهی است.
یک چشم به هم زدن هم این هدایت را بردارد به کل نظام از هم میپاشد ما میمانیم و یک تابوت و بهشت زهرا همین.
اما کل غفلت داریم از این هدایت که ما لحظه به لحظه زنده خدا هستیم، الله لا اله الا هو الحی القیوم، ما برپای به قیومیت پروردگار عالم هستیم، برپای به قیومیت هستیم، ما حیاتمان وصل به حی بودن پروردگار مهربان عالم است.
چقدر حافظ راجع به بیخبری من قشنگ شعر گفته چقدر قشنگ، میفهمیده حافظ من هم جزو بیخبران و جاهلان هستم برای من گفته.
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد، آن چه خود داشت در قرآن میگوید و فی انفسکم من در خود شما هستم من را میخواهی ببینی خودت را ببین من در تمام سلولهای تو در کار هستم من در گردش خون تو در کار هستم، من در روئیدن ناخن روی انگشت تو در کار هستم، همه اینها وصل به هدایت هستند و فی انفسکم افلا تبصرون، در به در کجا داری دنبال من میگردی؟
وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ اَلْوَرِيدِ ﴿ق، 16﴾، رگ گردن اصطلاح است من از جانتان به خودتان نزدیکتر هستم، چون اگر این نزدیکی نبود جان نبود کارهای نبود. سالها دل طلب جام جم از ما میکرد، آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد، بیدلی در همه احوال خدا با او بود، چون یک لحظه اگر خدا با آدم نباشد آدم میشود نیست و پوچ، بیدلی در همه احوال خدا با او بود، او نمیدیدش و از دور خدایا میکرد.
مردم عادت کردند از گذشتگان، گذشتگان از گذشتگان، میخواهنددعا بکنند اینجوری میگویند فکر میکنند پروردگار عالم آن بالاست اینها هم این پایین هستند باید سرشان را بلند کنند دستها را اینجوری دراز بکنند، اما جلال الدین میگوید نه این نیست، پروردگار در روایات هم هست زیر هر الله تو لبیک ماست، وَ إِذٰا سَأَلَكَ عِبٰادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ ﴿البقرة، 186﴾، اگر بندگان من درباره من حبیب من از تو پرسیدند بگو من نزدیک هستم، من دور نیستم. من جدای از شما نیستم. من با شما هستم وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مٰا كُنْتُمْ ﴿الحديد، 4﴾، هر جا باشید من با شما هستم.
همین الان بعد از جلسه از سفره پاک خمس داده صدیقه کبری شام میگیریم میرویم خانه میخوریم یک خرده سنگین میشویم خوابمان میبرد خواب میرویم، قرآن مجید میگوید من شما را صبح از خواب بیدار میکنم، اگر بیدارتان کردم از خانه میروید بیرون میروید سر کار، بیدارتان نکردم یعنی مردید تابوت باید بیاورید. زنگ ساعت شما را بیدار نمیکند، عادت شما را بیدار نمیکند من شما را بیدار میکنم. این قرآن است.
یعنی اینقدر در کار ماست که حتی برای بیدار کردن ما هم خودش در کار است که ما را بیدار کند، اگر ما را هم بیدار نکند ما هم مثل اصحاب کهف یک چهارصد سالی خواب هستیم در آن خانه، اگر بیدارمان نکند. اصحاب کهف را نخواست بیدار بکند و نمرده بودند، اگر مرده بودند که ولشان میکرد خاک بشوند، سیصد و نه سال خواب بودند نخواست بیدارشان کند، در قرآن میگوید به گونهای بود که صبح و غروب شعاعی از آفتاب به آنها میتابید که حرارت بیشتر نزند به بدنشان داغ بکند، و مشکل ایجاد بکند و میگوید در این سیصد و نه سال دائم خودم این هفت تا را پهلو به پهلو میگرداندم.
یعنی ما در خواب میگردیم ما نمیگردیم ما خواب هستیم او ما را میگرداند که همینطور افتادیم گردنمان درد نگیرد، کمرمان درد نگیرد، در خواب هم ما را ورزش میدهد، فکر میکنیم خودمان هستیم نه به حضرت عباس خودی وجود ندارد ما کجا خودمان هستیم.
چقدر جالب است یک کسی به امیرالمومنین گفت فدایش بشوم نه فدای آن که درست نیست، فدای خاک زیر پای کفش قنبرش بشوم، خودش که در اوجی دیگر است، گفت بما عرفت الله؟ علی جان خدا را چگونه شناختی؟ اینقدر تو خدایی هستی، چطوری شناختی؟ فرمود بفسخ العظائم، به اینکه من ده جور قصد بکنم کاری بکنم نمیشود حسابی به بن بست میخورم معلوم میشود یکی هست که نمیگذارد قصد من پیاده بشود، اگر او نبود قصد من پیاده میشد صددرصد، ولی باید یکی باشد جلویش را بگیرد، اگر نبود هیچ قصدی بدون پیاده شدن نمیماند همه نیتهایمان پیاده میشد، و نقض الهمم، من میبینم دائم طنابی که من میتابم پارهاش میکند، خب یکی هست که دارد پاره میکند، یکی هست. این خداست.
خب این دکتر انگلیس درس خوانده حالا گاهی هم میبینمش، گفت که من صددرصد بدون ذرهای سر سوزن شک داشته باشم یقین دارم مردهها را خدا در قیامت زنده میکند، من تکیه به آیات و نهج البلاغه و روایت هم در این حرفم ندارم گفتم حالا یقینت را بگو چطوری یقین داری گفت کرم ابریشم، کاری به خوردن برگ سبزش را ندارم آن هم رنگ پررنگ، آن هم برگ زبر از درخت توت این برگ زبر سبز را میخورد، تبدیل به نخ سفید ابریشم نرمترین نخ میکند این هم کاری ندارم که زبری را میدهد در دهانش، دوباره از دهانش نرمترین نخ جهان را میدهد بیرون، این دیگر حالا خودش یک پرونده است.
بعد این تاری که میتند، یک دانه نخ ابریشم درآمده از دهان کرم چند صد هزار نخ است که با هم تنیده شده این نخی که از سوراخ سوزن راحت میرود تو این هم کار ندارم، گفت پیله را میبافد، پیله را میبافد تا کی؟ تا وقتی که پیله هیچ روزنهای برایش نمیماند آن یک ذره هوا را که آن تو تمام کرد میمیرد چون دیگر هوا بهش نمیرسد، بعد که میمیرد این بدن نرم خورده خورده از آن نرمی، صافی درمیآید پژمرده میشود، بعد این جنازه در این پیله میشود یک جنازه خشک مچاله شده جمع شده.
چیزی نمیگذرد که این جنازه خشک مچاله شده دو تا پر درمیآورد که در نقاشی نمونه ندارد، یک دانه بدن نرم درمیآورد زیر این دو تا پر بعد یک بدن رنگی درمیآورد زیر این پر، بعد دو تا شاخک درمیآورد خیلی راحت پیله را سوراخ میکند به صورت پروانه ابریشم میآید در فضای عالم این جنازه. این که جلوی چشم ما دارد قیامت را برپا میکند جلوی چشم ما دارد مرده زنده میکند، بدنی بهتر از بدن قبل، بدنی با اضافهتر از بدن قبل بدنی با رنگ و نقاشی قبل از آن رنگ و نقاشی، چقدر زیبا. چقدر زیبا.
آن وقت این بدن خشک مچاله شده پژمرده که اصلا آثار حیات در آن نیست، حالا تبدیل به یک پروانه شده با آن رنگآمیزی، با آن شاخک، آمده این پروانه شده محور تمام اشعار عاشقانه جهان، این پروانه.
چه شعرهایی حالا من خیلی هم شعری که پروانه در آن است حفظ هستم، افروختن و سوختن و جامه دریدن، پروانه ز من گل ز من ببینید چه کار کرد این پروانه، در شعرهای عرب، در شعرهای خارجیها، اصلا شده ضرب المثل عشق که خودش را فدای معشوقش که شمع است میکند.
آن وقت این دو تا شاخک دارای رادار بسیار پرقدرتی است که هنوز بشر نمونه این رادار را اختراع نکرده است، نمونهاش هم خودتان میتوانید به دست بیاورید شما با همدیگر بیایید یک دانه پروانه نر را بدهید به یکی، بگویید ما در خانه کوچه نگین مینشینیم شما این پروانه نر را در این شیشه بردار ببر شاه عبدالعظیم، نزدیک باقرآباد، این را در یک دانه اتاق رها بکن، ما همین پروانه ماده را اینجا نگه میداریم، پروانه را او میبرد باقرآباد در اتاق میگذارد پشت شیشه، پروانه میآید خودش را به شیشه میچسباند حالا یکی را میخواهد دنبال این پروانه ماده برود اگر بشود رفت، شما بعد پروانه ماده را در اتاق ولش کن میآید روی شیشه، یک چند لحظه که رد میشود در را باز کن دنبالش برو صاف میرود باقرآباد در اتاقی که نر هست، یعنی جاده بهش میدهد رادارش، گفت چطوری باور نکنم خدامرده زنده نمیکند.
حالا کاری به این بحثهای لطیف دیوانهکننده ندارم واقعا به قول حافظ عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو، دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست، برگردم به حرف اول منبر، صدیقه کبری با گریه از خدا درخواست میکند اللهم انی اسئلک الهدی، خدایا راهنمای من خودت باش، من را دست کسی دیگر نسپار، اگر رها بکنی هفتاد سال فکر میکنید چند میلیون انسان هدایتگرشان لنین بود، همه رفتند جهنم، چند میلیون انسان را صدام هدایت کرد تعدادیشان آمدند کشته شدند رفتند جهنم، تعدادی هم در عراق لائیک و شدند رفتند جهنم.
این داعش را ببینید خدا رها کرده دست چه دلالتکنندههایی افتادند که اینها چگونه دارند هدایتشان میکنند، خدایا پول هادی من نشود، غریزه جنسی هادی من نشود، شکم هادی من نشود، اللهم انی اسئلک الهدی، خودت هدایت من را به عهده بگیر، که تو دستم را بگیری دلالتم بکنی من سر هجده سالگی میشوم سید النساء العالمین این سود هدایت خداست.
شما سود هدایت خدا را در یک کرم ابریشم ببینید، این روایت در قدیمیترین کتابهایمان است امیرالمومنین میفرماید بهتر از ابریشم برای لباس در دنیا تولید نخواهد شد، این من روایتش را پنج شش بار دیدم و تولید هم نشده، نمیتوانند هم تولید بکنند. نمیتوانند.
هدایت همه جا پر است، این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود، ما همه مردها همهمان یک نطفه تحویل همسرمان دادیم، کاری دیگر نکردیم که، این نطفه طبق قرآن رفته در رحم زن بعد از سه تا تاریکی، بعد از سه تا تاریکی فی ظلمات ثلاث، نطفه پشت سه تا تاریکی است، تاریکی شکم زن، تاریکی مشیمه، تاریکی پردهای که نطفه در آن قرار گرفته، چطوری این یک ذره آب بدبو را هدایت کرد که تبدیل به ما شد، چطوری؟
مادر که نمیدید کارهای هم نبود، پدر هم که نمیدید چطوری این نطفه را راهنمایی کرد کجا کله بشود، کجا چشم بشود، کجا دماغ بشود، کجا دهان بشود چطوری هدایتش کرد که دهانت باید سوراخ باشد تا ته معده اما دستهایت نباید سوراخ باشد، چطوری هدایتش کرد که برو جلو موی سرت با زیر بغلت، با موی صورتت، با موی پشت کمرت باید فرق داشته باشد، نازک نی استخوان زانو، استخوان جمجمه، استخوان کف پا، همه باید با هم فرق داشته باشند این هدایت خدا، پس در رحم مادر کی این نطفه را هدایت کرد؟ انیشتین، انیشتین بیچاره خودش یک نطفه هدایت شده است. خودش هم بنده خدا سینهای سپر نکرده بود در علم، من نوشتههایش را میخواندم یک جملهاش این است میگوید ما از زمان آدم تا الان کل دانشی که به دست آوردیم میلیاردها مغز کار کردند کل دانشی که به دست آوردیم انیشتین میگوید ما کل ما تا دم در خانه علم آمدیم هنوز در را باز نکردند ببینیم داخل چه خبر است ما دم در رسیدیم، ما هنوز اصلا وارد علم نشدیم، میگوید همه این معلومات ما یک معلومات خارجی است، یک معلومات اصیل علمی نیست، و بعد میگوید کل معلومات ما درباره حجم و طول و عرض و داخل است همین ما چیزی دیگر بلد نیستیم، ما فقط بلد هستیم بگوییم حجم این اتم چقدر است، وزنش چقدر است، کارش چیست، میگوید یک نفر تا حالا پیدا نشده حقیقت اتم را تعریف کند میگوید ما بیرون خانه علم هستیم، وقتی این را خواندم یاد روایت حضرت باقر افتادم.
که امام باقر میفرماید از زمان آدم تا صبح ظهور دوازدهمی ما برای جهانیان فقط الف علم آشکار میشود، او که میآید از بائ تا یائ را او آشکار میکند. باز هم باریک الله به فروتنیاش، که با انیشتین بودنش میگوید ماچیزی بلد نیستیم ما تا بیرون خانه علم رسیدیم اما از داخل این خانه هنوز هیچ خبری نداریم.
خب این را زهرا میگوید که هادی من خودت باش، اگر من دستم را در دست هدایت تو نگذارم گیر هدایت لنین میافتم، گیر هدایت اربابان داعش میافتم، گیر هدایت وهابیت میافتم، گیر هدایت هاخامها میافتم، گیر هدایت کشیشها میافتم که میبینید ملت جهان را به کجا کشاندند.
اما هدایت خدا زهرا میسازد، اما هدایت خدا زینب میسازد در جنس زن، اما هدایت خدا علی اکبر میسازد، در جنس جوانها، که امام صادق میگوید اکبر ما تا روز عاشورا از روز ولادت یک پلک به هم زدن از خدا جدا نزیست، این هدایت خداست.
ما حالا روایات مفصلش را نمیدانم کجا پیش بیاید بگویم، اما یک گوشه کوچکی را میگویم، بقیهاش را نمیدانم کجا پیش بیاید فرصت میخواهد که بگویم، اسماء بنت عمیس، یا امروز که دو روز مانده به شهادت صدیقه کبری یا روز شهادت نمیدانم دقیق، میگوید به من گفت خودت هم از اتاق برو بیرون در اتاق را ببند من میخواهم با پروردگار تنها مناجات کنم تک و تنها. ولی به من نگفت پشت در گوشت را نگذار به در این را نگفت، من در را بستم خودش تنها ماند اما من بغل در نشستم گوشم را گذاشتم. دیدم دارد سه تا درخواست از خدا میکند گفتم مفصل است، درخواستهای عجیب و غریب.
برای اجابت این سه تا درخواست پنج تا قسم به خدا داد، از آن قسمهای عظیم، و انه لقسم عظیم، انه لقرآن کریم، یک دانه قسمهایش این بود که طرف قسمش کلا شش سالش است، اصلا هنوز مکلف نشده بود، اما در آن شش سالگی هدایت خدا با این بچه شش ساله چی کار کرد که زهرا برای به دست آوردن این سه حقیقت گفت الهی و این اسماء میگوید داشت مثل ابر بهار گریه میکرد میدید با این قسمها میشود کار کرد معمولی نمیشود خواست.
گفت خدایا به حقیقت زینب قسم، این هدایت خداست. چه میکند هدایت خدا که زهرای سیدة النساء العالمین برای به چنگ آوردن سه حقیقت به خدا بچه شش ساله را قسم میدهد آن هم جنس زن، خدایا به حق زینب، غوغایی است این هدایت الله.
خدایا با تو که ما رودربایستی نداریم حالا یکیمان کارخانهدار هستیم یکی شش تا کارخانه داریم، یکیمان استاد دانشگاه هستیم، اینها را خدایا باید کنار تو دور بریزیم، اقرار بکنیم به حق خودت ما گدا هستیم، دستمان هم خالی است. من گاهی که میخواهم نماز بخوانم حالا این هم نمیدانم حالا یاد بگیریم یاد شما بدهم من بیادب هستم نباید چیزی یاد شما بدهم شما بلد هستید، گاهی میخواهم نماز بخوانم کنار جانماز مینشینم چند بار ده بار هشت بار میگویم الهی اما با گریه شدید من نمیتوانم خودم را نگه دارم، میگویم من در این عمرم از تو خیلی کم گذاشتم ولی تو هیچی کم نگذاشتی. تو کریم هستی تو که در دوره عمر من هیچی از من کم نگذاشتی اما اینهایی که من از تو کم گذاشتم ببخش چون گردهاش را نمیتوانم خرد کنم، چون قیامت جوابش را نمیتوانم بدهم.
...