روز نهم شنبه (22-12-1394)
(تهران مسجد محمدی)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
قرآن مجید جامعه انسانی را براساس روشهایی که برای زندگی انتخاب کردند گروه به گروه را نامگذاری کرده، چون همه شما با قرآن کریم انس دارید، و قران کریم را قرائت میکنید این گروه گروه برای شما شناخته شده است، عناوینی مثل کافران، مشرکان، منافقان، مومنان، صالحان، اولیاء الله، در قرآن مجید دیده میشود.
معلوم میشود که اندیشهها و افکار مردم نسبت به شکل زندگی گوناگون است، مختلف است، تمام انبیاء خدا و اولیاء الهی و ائمه طاهرین زحمت کشیدند که انسانها را از این گروه گروه بودن در شکل زندگی نجات بدهند، چون این گروه گروه شدن برای فضای زندگی دائم ایجاد مزاحمت میکرد و میکند. علتش هم این بود این مزاحمتها که فقط یک گروه به فرموده حضرت زین العابدین خدامحور بودند، مردمی بودند که در شکل زندگی کردن تسلیم پروردگار مهربان عالم کرده بودند خودشان را، این گروه هر کجا که با هم بودند برای یکدیگر ایجاد مزاحمت نمیکردند، مشکلی در زندگی همدیگر ایجاد نمیکردند.
اگر هم یکی دو تا از آن روش زندگی ایمانی غفلت میکردند گاهی، یک مزاحمتی ممکن بود ایجاد بکنند، بعد هم جبران میکردند که این نوع مزاحمتها را امیرالمومنین علیه السلام در نهج البلاغه میفرماید خیلی کم است. لغزشها خیلی اندک است چون آدم خدامحور معمولا مواظب زندگی میکند، آدم خدامحور معرفت به خدا دارد، توجه به این معنا دارد که پروردگار عالم او را میپاید، مراقب است، ناظر است، حاضر است.
خب یک حیای سنگینی نسبت به پروردگار دارد خودش دردرون خودش بدش میآید که خدا او را در گناه ببیند، معمولا هم این گروه که یک بخشیشان هم خود ماها هستیم، اهل گناهان کبیره نیستند، یعنی مجموع گناهان کبیره به مزاقشان تلخ است. دیگران که به مزاقشان شیرین است راحت مرتکب میشوند میروند گناهان کبیره را انجام میدهند و بعد هم میآیند میگویند عجب لذتی داشت، عجب مجلسی بود، چقدر خوش گذشت.
اما خدامحوران چنین ذائقهای را ندارند، گناه را نکرده ذائقهشان تلخ است، اگر هم لغزشی پیدا بکنند اولا لغزششان کم است، یک روزی ده تا پانزده تا صد تا نیست، یک پنج روز دو روز یک هفته، یک ماه برایشان میگذرد به خاطر دل مشغولی به زندگی مادی یک لغزشی پیدا میکنند، حالا جالب است که بدانید قرآن درباره ماها یعنی ما که تا حدی خدا را در زندگی حاضر میبینیم، ناظر میبینیم، مراقب میبینیم، گاهی که غفلت میکنیم لغزشی از ما سر میزند یک هدیه بالایی خدا به ما مرحمت کرده است. و آن هدیه بالا که در سوره نساء مطرح است این است.
إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبٰائِرَ مٰا تُنْهَوْنَ عَنْهُ ﴿النساء، 31﴾، شما بندگان مومن من، شما آدمهای خوب، شما آدمهای خدامحور، آدمهای مواظب، اگر از گناهان کبیره دور بمانید، دور بمانید یعنی برایتان ممکن است اتفاق بیفتد، ولی خودتان را کنار نگه میدارید، اصرار هم بهتان بکنند میگویید نه آقا ما اهلش نیستیم وقتی یک چنین وضعی دارید إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبٰائِرَ مٰا تُنْهَوْنَ عَنْهُ به خاطر دور ماندنتان از گناهان کبیره نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئٰاتِكُمْ توبه هم که نکنید، گریه هم که نکنید من لغزشهای کوچکتان را میبخشم این چشم روشنی کنارهگیری از گناهان کبیره است.
این همانی نیست که اهل حال گفتند تو مگو ما را به آن شه بار نیست، یا راه نیست، با کریمان کارها دشوار نیست، او کریم است، اما من هم باید به وجود مقدس او یک خودی نشان بدهم، بگویم مولای من من رااز همه گناهان کبیره نهی کردی، من هم به نهی تو احترام کردم نرفتم سراغ کبائر نه اینکه برایم حاضر نبود، یک وقتی برای آدم حاضر نیست، سنم هشتاد سال شده، همه بدنم در حال فرو ریختن است زمینه برای بعضی از گناهان برایم نیست، نمیتوانم.
یک وقت نه در سن توانستن هستم، و گناه هم سخت پیدا نمیشود مثل امروز جامعه ما هر گناهی دلتان بخواهد زود سریع، ارزان، فراوان است. فراهم است و به خاطر پروردگار نمیروم این به خاطر نرفتن پروردگار میفرماید نکفر عنکم سیئاتکم.
یک آدم خوشمزهای میگفت آن خودش نمیدانست چی دارد میگوید یعنی اهل تحلیل نبود، من میدانستم چی دارد میگوید که یک مقدار با آیات و روایات آشنا بودم، حالا این حرف هم شاید مدرک نداشته باشد در کتابهایمان، اما آقایی پروردگار، کرم پروردگار، چنین اقتضایی را دارد میگفت شب معراج پیغمبر که میخواست برگردد گفت حبیب من یک چیز در گوشی بهت بگویم، اما بندگان من رااز این حرف درگوشی خبر نکن، چون ممکن است پررو بشوند، و آن این است که حبیب من من همه این نوع بندگانم را، من اول منبر تقسیم را گفتم، کافران، مشرکان، منافقان، ظالمان، بیدینان، مومنان، در این محدوده یعنی همه این نوع حرفها در این محدوده قابل قبول است این طرفها اصلا بوی این حرفها هم نمیرود. آن حرف درگوشی پیش خودت بماند به اینها نگو ممکن است اینها را پررو کند، و آن این است که حبیب من بالاخره من اینها را میبخشم.
اینها که دارای مقام عصمت که نیستند، بالاخره لغزش برایشان پیش میآید، برای آخوندشان برای بازاریشان، برای کاسبشان، برای تاجرشان، لباس ما هم که ایجاد مصونیت نمیکند اگر کسی بخواهد هیچ لغزشی نداشته باشد وارد این لباس بشود، لباس با لباس دیگران فرقش فقط یک متر، یک متر و نیم اضافهتر است کاری نمیکند چیزی نیست که. ما هم یک مقدار باید در این زمینهها آدمهای خوش قضاوت و آسانگیری باشیم.
حالا اگر پیش نماز محل است، واعظ است، روضهخوان است اهل لباس است، یک لغزشی ازش سر زد این را نباید چماق کرد و در سرش کوبید. قرآن مجید میفرماید اهل گذشت باشید اهل چشمپوشی باشید آن هم مثل شما یک آدم است، آن هم ظرفیتش مثل شماست، او هم مثل شما دچار لغزش میشود. اما اینکه این را طبلش بکنید و شیپورش بکنید و آبروی مردم را ببرید یک خانواده را از حیثیت و نان خوردن بیندازید نه این کار درستی نیست.
آنها هم مثل شماها هستند، یک شهری من فقط به خاطر دیدن یک عالمی که از اولیاء خداست این اعتقادم است، خیلی چیزها هم ازش یاد گرفتم رفتم، فقط او را ببینم، صبح زود راه افتادم خیلی زود راه افتادم، وقتی رسیدم آنجا ساعت حدود هفت و نیم بود گفتم حتما بیدار است دیگر بروم در خانهاش را بزنم یک ساعتی ببینمش و برگردم تهران، در زدم خودش آمد در را باز کرد کارهای خانه را خودش میکرد، آدم عجیبی بود. علت بزرگ شدنش و ولی شدنش و اوج گرفتنش همینطور که خودش برای من تعریف میکرد گذشت از یک زن جوان زیبا در ایام جوانی بود. برای بنده مومن گناه کبیره حاضر آماده است به خاطر من نمیکند این هدیه دارد. این پاداش دارد.
با یک گذشت گاهی یک تغییرات عجیبی در زندگی پیدا میشود دگرگون میکند خدا روزگار آدم را از بسته بودن به گشایش، از غصه به شادی، این حرف برای وجود مبارک سید الشهداست. که این دگرگونیها را برای مردم خدا میآورد وقتی با خدا زندگی کنیم، وقتی دنبال گوش دادن به حرف خدا باشند، خیلی خوشحال شد من را دید. البته سابقهام هم با او زیاد بود، رفتم در اتاق، گفت من بروم دو تا کار بکنم، هم صبحانه حاضر کنم برایت بیاورم هم امروز خوابم برد نماز صبحم را نخواندم بروم نمازم را بخوانم بیایم.
خب آخوند هم خوابش میبرد، نمازش را نمیخواند چون خواب بوده حالا اگر خوابش ببرد و نماز از دستش برود خود خدا درباره او چه نظری دارد؟ این است که بدبخت بیچاره، شب زود میخوابیدی اینقدر نمیخوردی که حالا اینجور در رختخواب بخوابي و بلند نشوی دو رکعت نماز بخوانی، خداوند به پیغمبرش یاد داده که به امتت بگو من قلم نوشتن را از بندگانم در چند جا برداشتم، اصلا نمینویسم، رفع ان امتی تسع، در نه مورد قلم خدا برداشته شده است پای آدم نمینویسند، یکی خواب است، من خوابم برد، بدن است دیگر بدن تغییرات مختلفی دارد یک وقت سرحال است آدم چهار بلند میشود یک ساعت هم نماز شب میخواند گریه میکند، استغفار میکند، بعد هم باحال نماز صبحش را میخواند و میگیرد میخوابد.
یک وقت هم همین بدن اینقدر کسل است مثل مردههاست، پلک باز میشود آدم نمیتواند تشخیص بدهد که صبح شده نشده، خب خوابش میبرد، من ترک نماز این بندهام را که عاملش خواب بوده پایش نمینویسم، خواب بوده خواب که مکلف نیست خب خواب بوده.
این بدن هم من خودم بهش دادم خب بدن به قول امیر المومنین گاهی خیلی سرحال است گاهی هم اصلا سرحال نیست این یک.
یک جای دیگر که قلم من اصلا پای بندهام چیزی را نمینویسد زمان فراموشی است، پنجاه سال است آدم صبح ظهر شب، نمازش را اول وقت خوانده، حالا دو روز بعد یادش میآید که پریروز من نماز ظهر و عصرم را نخواندم، این عادتش هم بوده اول وقت میخوانده حالا وقت یک چیزی پیش آمد گذشت اصلا جلو نیامد مسئله نماز، دو روز بعد یادش میآید که نماز ظهر و عصر را نخوانده، خب بلند میشود و وضو میگیرد هر وقت یادش آمد یازده شب یادش میافتد عیبی ندارد همان وقت، وضو میگیرد نماز نخوانده را میخواند.
خب دو روز قبل پرونده جای یک نمازش خالی بود، خدا همان نماز ظهر و عصر را که یازده شب میخواند میگذارد جای خالی آن پرونده نخواندهاش را نمینویسد خواندهاش را مینویسد. خب این اخلاق را ما همه باید داشته باشیم باید گاهی میآیند میگویند آقا فلان آخوند این کار را کرد، میگویم فلان آخوند آقا فرشته که نیست، میکائیل که نیست، جبرئیل که نیست، مثل حضرتعالی انسان است، خود تو خودت را با او مقایسه کن ببین خودت در دوره عمرت چقدر لغزش داشتی این هم یک دانه، این دیگر داد و بیداد ندارد، فریاد ندارد، حالت تعجب گرفتن به خود ندارد، خب این گروه یعنی گروه اهل ایمان به خاطر معرفت الله و به خاطر معرفت به خواستههای پروردگار یک زندگی درست پاک بااخلاق صحیحی دارند این زندگی صحیح یکی از ارزشهای الهی است.
یکی از ارزشهایی که در قرآن و روایات آمده است زندگی درست است، زندگی درست خدا میداند چقدر ارزش دارد. که آدم در زندگیاش عادلانه تمام برنامههای لازم را رعایت بکند، که از حرکات او، منش او، روش او، معاشرت او، برخورد او این را دقت کامل بفرمایید، نسبت به دیگران ظلمی سر نزند. اگر هم بخواهد ظلمی سر بزند ظلم را بیاوریم محدود به خودمان بکنیم که این ظلم نسبت به خود یعنی کم گذاشتن، همین.
من دو تا پیغمبر را از قرآن بخوانم برایتان آنها هم ظلمت نفسی گفتند و راست هم گفتند، جنبه تعلیمی نداشت که بخواهند به ما یاد بدهند که بلد شو، بگو ظلمت نفسی، ظلمت نفسی هم بودی، نه اینکه نبودی، یکی حضرت آدم است، خداوند مهربان وقتی آن باغ آباد را در اختیارش گذاشت دو تا امر و نهی به او کرد دو تا بیشتر هم نه، وَ كُلاٰ مِنْهٰا رَغَداً حَيْثُ شِئْتُمٰا ﴿البقرة، 35﴾، تمام درختهای این باغ و میوههای این باغ خوردنش برای تو و همسرت آزاد آزاد است، من حیث شئتما یعنی میخواهید از بالای باغ بخورید، از وسط باغ، از پایان باغ، از دست راست باغ از هر کجای این باغ که درخت پرمیوه دارد شما آزاد هستید بخورید این یک امر.
در این امر هم ببینید چقدر منفعت بوده یک امر، بخورید حیث ما شئتما، اصلا تمام اوامر پروردگار همین است، هر امری که به بندگانش کرده پر از منفعت است، اصلا نمیشود منافع امر وجود مقدس او را به حساب آورد پر از منفعت است. مثلا در قرآن مجید امر دارد به معاشر خوب، امر دارد به صله رحم، اینها جزو اوامر پروردگار است، امر دارد به کار خیر، حالا روایات وقتی میآید این آیات را توضیح میدهد آدم میفهمد که امر خدا یعنی چی.
مثلا شما یک کسی را با او رفیق شدی نه قوم و خویشت است، نه دامادت است، نه عموزادهات است، غریبه است حالا در مسجد با هم رفیق شدید پای منبر با هم رفیق شدید در تاکسی با هم رفیق شدید، پیش هم میآید خیلی زیاد پیش میآید، من خیلی تاکسی سوار میشدم آن وقت ماشین نداشتم در تاکسی حرف پیش میآمد بین ما مسافرها یا با راننده همین میشد زمینه رفیق، مثلا راننده میگفت آقا شما مسجدت کجاست؟ آقا ما مسجد نداریم، کارت چیست؟ منبری، حالا منبر داری؟ بله کی؟ شب، کجا؟ فلان جا و شب میدیدم که قبل از منبر آمده و بعد از یک مدتی به من میگفت که خیلی خوب شد ما دو تا با هم رفیق شدیم خیلی، بهش میگفتم خوب شدنش چیست؟ گفت خوب شدنش این است که من دو سال است با تو رفیق هستم، ده شب ده شب منبرت که تمام میشود بدون اینکه بهت بگویم میروم نوارهایش را میخرم میآورم در ماشین، یک ضبط صوت هم زیر زانویم گذاشتم میآیم در مسافرکشی میبینم چهار تا زن بیحجاب است، دو تا مرد است، سه تا زن است اینها را سوار میکنم قشنگ براندازشان میکنم میبینم این زنها خیلی حجابشان بد است، نوارها همه رویش نوشته خودم رده بندی کردم نوار حجاب را میدهم در ضبط، این دو سه تا زن میگویند خاموش کن حوصله نداریم، میگویم صدایش بد نیست حرفهایش هم بد نیست یک خرده حوصله کنید چشم خاموش میکنم.
قسم میخورد میگفت ته ایستگاه که میرسیدیم در آینه میدیدم روسریها آمده جلو پیاده که میشدند پول که میدادند خردهاش را نمیگرفتند میگفتند آقا این نوارها کجاست؟ میگفتم همینجا در ماشین، میگفتند میدهی به ما پولش را میدهیم، میگفتم آره یک دفعه شش تا نوار حجاب داشتم یکی یک دانه بهشان میدادم هم تا غروب مسافرکشی خوب گیرم میآمد هم نوارفروشی، خوب شد با هم رفیق شدیم گاهی رفاقتها اینجوری سر میگیرد.
آن وقت پیغمبر عظیم الشان ما به نفع ما فرموده، فرموده هر گاه دیدن دوستت رفتی، جمعه بوده بیکار بودی گفتی بلند شویم برویم به یکی دو تا از رفقا سر بزنیم، این جزو روشهای صحیح زندگی است، میفرماید سلام که میکنید به هم همدیگر را بغل میگیرید، معانقه میکنید، مصافحه میکنید، وقتی از بغل همدیگر میخواهید جدا بشوید در حال جدا شدن از بغل همدیگر گناه هر دو هم ازتان جدا میشود.
این منفعت زندگی براساس دین است، این زندگی درست، ببینید دیدن رفیق بغل کردن، جدا شدن، چقدر ارزش دارد. حالا اگر من بدانم وقت دارم حال هم دارم نروم دیدن رفیقم، این ظلم به خود است، چطوری؟ از آمرزش گناه خودم کم گذاشتم، این ظلم معنیاش ظلم فرعون و نمرود و یزید و سگ و خوک اروپا و امریکا نیست، ظلم آدم ظلم از آن معانی نیست، خدا بهش فرموده از هر جای این باغ میخواهید بخورید و لا تقربا هذه الشجرة، همین از یک دانه درخت نخورید، خوردند بیرونشان کردند، آمدند نشستند به گریه کردن گفتند ربنا ظلمنا انفسنا، یعنی ما از خودمان با دست خودمان از خودمان کم گذاشتیم، چی را کم گذاشتید؟ آن نعمتهایی که به ما داده بودی. دیگر این جهنم رفتن ندارد که.
آیات مربوط به آدم را نگاه بکنید، اصلا این ظلم به نفس به این شکل عذاب ندارد، خب من یک لغزشی پیدا کردم از جیبم کم گذاشتم امروز میتوانستم با رفتن دیدن مادرم و پدرم و دیدن رفیق و مریض، دیدن مریض غریبه، اصلا جیبم را پر از اسکناس صد هزار تومانی کردم رفتم یک بیمارستان دولتی بالای سر تخت مریضهای غریبه یک احوالپرسی یک سلام، یکی یک صدی هم گذاشتم بغل رختخوابشان و آمدم.
خدا میداند این چقدر ارزش دارد، به موسی گفت عیادت مریض مومن بروی عیادت خود من آمدی این ارزش. حضرت مسیح به خدا گفت، این محاوره طبیعی است، به خدا گفت خدایا کجا پیدایت کنم که آنجا با تو انس بگیرم، خطاب رسید کنار بستر بیمار مومن، من آنجا هستم در شکسته دلان، من بغل دل شکسته هستم آنجا من را پیدا کن، آنجا با من انس بگیر.
چقدر مومن باارزش است که خدا میفرماید عیادت مومن عیادت من است، و توهین به مومن هم توهین به من است، من اهان مومنا فقد اهاننی این ارزش است.
خب این یک پیغمبر گفت ظلمنا انفسنا یک پیغمبر هم حضرت یونس است که دیگر آیهاش را همتان بلد هستید در دل نهنگ مناجات میکرد وَ ذَا اَلنُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغٰاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنٰادىٰ فِي اَلظُّلُمٰاتِ أَنْ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنْتَ سُبْحٰانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ اَلظّٰالِمِينَ ﴿الأنبياء، 87﴾، خودم به خودم ظلم کردم، یعنی از خودم کم گذاشتم. یک چند دقیقه از خودم کم گذاشتم باید میماندم که اگر ملتی که نفرینشان کردم عذاب برایشان بیاید ممکن بود با دیدن آثار عذاب بیدار بشوند، پشیمان بشوند توبه کنند بیایند پیش من بگویند دعا کن عذاب برود ما به خودت قسم توبه کردیم، خب اگر من میماندم خودم آنها را توبه میدادم چقدر گیرم میآمد، کم گذاشتم از خودم.
اما نه کم گذاشتنی که من را اهل جهنم کند ولی کم گذاشتم. این غیر ظلم در زندگی غلط است، وجود مبارک امام ششم میفرمایند لقمان حکیم که یک سوره در قرآن به نامش است، به فرزندش فرمود یا بنی للظالم ثلاث علامات، برای ستمگر واقعی برای آدم گرگصفت، برای آدم هار، سه علامت است، حالا یک وقت من خودم به خودم ظلم کردم آدم هستم، مومن هستم، پیغمبر هستم، یونس هستم اینجا معنیاش این است که جیبم را باید پر میکردم کم گذاشتم، این جهنم ندارد، ولی ناراحتی دارد که چرا من که میتوانستم پر کنم جیبم را نکردم، این یک ظلم است، اما این ظلم به معنی گناه و معصیت و این حرفها نیست.
پسرم برای ستمگران حرفهای ظلم به معنی ظلم فرعونی، ظلم نمرودی، ظلم سقیفهای، ظلم صدامی، ظلم امریکایی، سه نشانه است، نشانه اول عصیان نسبت به مافوق است، مافوق ما کیست؟ پروردگار، کیست؟ انبیاء، کیست؟ ائمه طاهرین، میگوید گردنکشی در مقابل اینها یک علامت ظالم حرفهای است، ظلم به آیات خدا، به قرآن، به توحید، به انبیا، به ائمه، این یک.
و زورگویی به مادون خودش، قدرت ندارد مالش رامیخورند، قدرت ندارد زمینش را میبرند، قدرت ندارد یک پولی را تحمیلش میکنند قدرت ندارد از خودش دفاع بکند نمیتواند کاری بکند، حقش است که این پرونده را امضا کنند بدهند بهش، بگویند بابا با این قد خمیدهات برو این اتاقی که مجوز بهت دادیم بساز ولی این را کتمان میکنم میگویم میخواهی کارت را درست کنم؟ که راحت بتوانی بروی این اتاق را بسازی گیر بهت ندهند، حالا قانون شهرداری هم اجازه داده این یک اتاق ساخته بشود، اما دارد زیر و رو میکند کار را.
یک سه میلیون اگر بدهی من بهت میدهم مجوز، اصلا مجوز روی میز است، بیچاره باید برود گلوبند زنش را، انگشتر بچهاش را گوشواره دختر مظلومش را، اینها را روی هم بریزد یا بیاید در مسجد آبروی خودش را مایه بگذارد که بابا من یک میلیون بدهکار هستم این را به من بدهید من مشکلم حل بشود، ظلم به مادون با زورگویی. این علامت دوم.
علامت سوم ظالم کمک دادن به ستمگران است، برو مدرس را بکش چشم، برو چادر از سر زنها بکش، چشم، برو واسطه شو که این سی میلیون به ما بدهد که پاپیچ برایش درست نکنیم این ظلم است.
اما یک آدم مومن امیرالمومنین میگوید لغزش دارد اما کم آن هم لغزش در حق خودش کاری به کار بندگان مظلوم پروردگار ندارد. این هم کل مطالبی که امروز شنیدید.
از ارزشهایی است که دین ما بیان کرده است، درست زندگی کردن. درست زندگی کردن یعنی به نحوهای زندگی کنم که از حرکات من، قلم من، دست من، زبان من، روش من، ظلمی به کسی نشود، این ارزش است. این واقعیت است.
خب انبیا و ائمه همه آمدند برای اینکه یک چنین زندگیای برای کل درست کنند. هدف دیگری نداشتند. اما چقدر بلا سرشان آوردند، بابا یک خانوادهای که آمده کل حرفش این است درست زندگی کنید این آتش زدن در خانه دارد؟ اینها چی میخواستند از شما؟ اینها دنیا که از شما نمیخواستند، دنیا زیر نگین انگشترشان بود اینها به دنیای شما احتیاج نداشتند ا ینها چه احتیاجی به دنیای شما داشتند؟
فضه وقتی آمد خانه امیرالمومنین شیمی بلد بود، در مدینه شیمی کسی بلد نبود، مس را میتوانست با کار شیمیایی آب طلا بدهد، میتوانست همینی که الان انجام میدهند، آن وقتها شیمی اسمش کیمیا بود، کیمیاگر میگفتند مس را طلا میکند، به کسی هم یاد نمیدادند علمش را، میرفتند در یک اتاق یادر مغازه در را میبستند هیچ کس نبیند، مس مردم را میگرفتند میبردند با همین امور شیمیایی آب طلا، آب نقره رویش میریختند و میگفتند چی کار کرد مس ما را طلا کرد.
حضرت به فضه گفت به این دو تا مس کهنه چه کار داری؟ گفت آقا میخواهم طلا کنم آخه آمدم میبینم دختر سلطان دنیا و آخرت یک چادر کهنه روی سرش است، روی یک گلیم پاره زندگی میکند، من میخواهم مس را طلا کنم ببری بفروشی یک زندگی درست بکنی، یک پردهای، یک نقاشی، یک فرشی، یک لباس نو، حضرت فرمود فضه این مس کهنهها را بگذار کنار بلند شو یک پا زدند به زمین فرمودند زیر را نگاه کن، فضه دید یک رود از طلای خالی دارد عبور میکند، فرمود فضه تمام دنیا را خدا زیر نگین ما قرار داده ما دنیا را میخواهیم چی کار؟ ما دنیا را میخواهیم برای تجارت کردن برای آخرت، ما دنیا را برای شکممان نمیخواهیم، برای بدنمان نمیخواهیم، بگذار مسهای کهنه ما را چی کار داری، اینها چی کار داشتند به شما، اینها غیر از اینکه شما را دعوت کردند به یک زندگی پاک آتش برای چی در خانه آوردید؟ نه اینکه خدا، ما هم شما را نمیبخشیم تا روز قیامت.
شما یک آتش آوردید چوب بسوزانید تمام دلهای مومنان را تا قیامت سوزاندید، شما یک در را نسوزاندید، شما قلبها را آتش زدید، بعد هم حالا در را آتش زدید خب میایستادید بسوزد و بریزد چرا هل دادید، شما که میدانستید زهرا بین در و دیوار است. بعد هم بیاجازه چرا وارد این خانه شدید بعد هم چرا عجله کردید خب به امیرالمومنین میگفتید شما که قدرت علی را از نظر ظاهری آوردید پایین، بهش میگفتید بیایید مسجد برای چی روی دوشش طناب انداختید و او را کشان کشان به طرف مسجد بردید، خلوت شد هیچ کس دیگر نمانده بود کم کم زهرا سرش روی دامن فضه بود، چشمش را باز کرد آن حرارت آتش و آن بدن آزرده بین در و دیوار، فرمود فضه علی کجاست؟
گفت خانم بردند مسجد، با آن بدن، با آن درد بلند شد آمد مسجد، دید علی را با سر برهنه خیلی توهینآمیز کنار منبر ایستادند و هی میگویند بیعت کن، صدا زد دست از این مظلوم بردارید. وگرنه الان میروم قبر پدرم را بغل میگیرم خیلی عجیب است دختر پیغمبر شما علی را با سر برهنه دیدید با چهار تا کلمه توهینآمیز چنان منفجر شدید که خواستید بروید سر قبر پیغمبر نفرین کنید. دخترتان چی کار کرد، وقتی دید شمر روی سینه ابی عبدالله است.