شب چهارم شنبه (22-12-1394)
(تهران حسینیه سیدالشهداء)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
کلام درباره اتصال فکری و قلبی به عظیمترین عبادت نماز بود، علت طرح این بحث از جلسه اول این بود که صدیقه کبری هم نگاه معرفتی خاصی به نماز دارند، و هم خودشان به معنای واقعی اهل نماز بودند و بلکه به فرموده ائمه طاهرین خود نماز بودند که بخشی از روایاتش را مرحوم علامه مجلسی در بحار در رابطه با همه اهل بیت نقل میکند نحن الصلاة، نماز ما هستیم.
یعنی نماز یک پیکره لفظی دارد همین است که بر زبان ما جاری میشود، و یک پیکره مصداقی و علمی دارد که کل نماز صورت انسانی دارد صورت انسانیاش اهل بیت علیهم السلام هستند این علت طرح بحث.
اینکه در این چند شب روی معنای نماز من اصرار داشتم پافشاری داشتم، علت دارد، علتش این است که یک عبادت اگر بخواهد کامل انجام بگیرد چند حقیقت باید در آن عبادت لحاظ بشود. یکی همت است، یعنی انسان همه وجودش را باید بیاورد در عبادت، یکی معرفت است یعنی عبادت را بشناسد، و یکی هم محبت است یعنی دل به عبادت داشته باشد. بیربط به عبادت نباشد که دلش ارتباطی با عبادت نداشته باشد بدون دل عبادت کند که این عبادت عریان از قلب از ظاهر فرمایشات امیرالمومنین استفاده میشود کاری برای آدم در قیامت انجام نمیدهد، عبادت عاشقانه. عبادتی که به آن عبادت دلبسته باشم.
شاید خیلیها از لفظ عشق فراری باشند، در قدیمیهای متدین هم کسانی بودند که میگفتند شعری که کلمه عشق در آن است نخوانید، حرف عشق را روی منبر نزنید، اما این که آنها اینجور میگفتند علتش این بود که مطالعه در معارف اهل بیت نداشتند، حداقل من دو جا کلمه عشق را در روایاتمان دیدم، روایات سنددار، روایات در کتابهای اصیلمان که یکیش قول پیغمبر عزیز اسلام است.
من عشق العبادة و باشرها بجسده و عانقها بقلبه، این در اصول کافی است، حالا برادران مومنی که فراری از لغت عشق هستند، فرارشان جا ندارد، یکی از بزرگان از دانشمندان در کتابش دیدم که میگوید عشق حقیقتی فوق محبت است، یعنی یک محبت فورانی است، یک محبتی که همه وجود را گرفته و آدم را میکشد، عشق است که میکشاند و بس، همین هم هست.
اگر پای عشق نباشد اصلا کشش انسان در هیچ چیز حس نمیکند، یار است که میکند خدایی، مستم که میروند بیخود یعنی بدون خودیت بیخود نه یعنی لفظ بیخودی ایرانی، حرفش بیخود است، کارش بیخود است، نه بیخود یعنی بدون منیت، عشق است که میکشاند و بس، یار است که میکند خدایی، مستند که میروند بیخود، در بحر حریم کبریائی، اینجا ره گمرهان نباشد.
آنی که عاشق نیست حرکتی ندارد، آنی که عاشق نیست امام صادق میفرماید دو تا چرخیدن دارد در کل عمرش آنی که عاشق نیست، یقوم حول نفسه، دور خودش دارد میچرخد برای سیر کردن شکم و پاسخ گفتن به غریزه جنسی همین. دو تا گردش دارد اما آدمی که عاشق حقیقت است و حقیقت معشوقش است، بین معشوق و عاشق کشش سنگینی است و منشأ این کشش هم معشوق است، عاشق فقط یک قدم معرفتی برداشته کار دیگری نکرده معشوق را شناخته دیگر چی کار کرده؟ باشناخت معشوق بند کشش معشوق افتاده به گردن قلبش و او را به طرف خودش میکشد تا گودال قتلگاه را تبدیل به معراج فرشتگان کند این گفتار امام صادق است این برداشت من نیست، لطیفهگوئی نیست، بافتنی نیست.
در کتاب باعظمت حالا من میتوانم بگویم بینظیر ولی بگویم کم نظیر کامل الزیارات است که حضرت سید الشهدا گودال را برد فراز عرش، عرشیان نسبت به گودال زمینی شدند گودال برای عرشیان زمینی شده معراج شد، البته درکش هم خیلی مشکل است خیلی. خیلی سخت است که یک عاشق اینقدر از نظر معرفت نسبت به معشوق بالا باشد که این معرفتش نسبت به معشوق کشش معشوق را بیاورد بندش را به قلبش بیاندازد و او را بکشد تا نهایت مقام قرب و مقام وصال که برای جان دادنش باز قول امام صادق است، که برای جان دادنش در گودال به ملک الموت بگویند شما حق گرفتن جان او را ندارید، جان حسین را خودم میگیرم.
چطوری گرفت؟ این قول امام صادق است با این صدای عاشقانه معشوق جان عاشق را گرفت که شنید با گوش خودش يٰا أَيَّتُهَا اَلنَّفْسُ اَلْمُطْمَئِنَّةُ ﴿الفجر، 27﴾ اِرْجِعِي إِلىٰ رَبِّكِ رٰاضِيَةً مَرْضِيَّةً ﴿الفجر، 28﴾ فَادْخُلِي فِي عِبٰادِي ﴿الفجر، 29﴾ وَ اُدْخُلِي جَنَّتِي ﴿الفجر، 30﴾، نه فی العباد، فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی، نه جنات، جنات برای بنده و جنابعالی و خانمهای متدین و دامادها و عروسهای خوبمان است، اما برای او گفت و ادخلی جنتی هنوز هم فکر میکنم در این قرنهایی که قرآن نازل شده در قرن اول تا حالا چه كسي معنی جنتی را به دست نیاورد، معنیاش چیست؟
پروردگار این جنت را با یاء متکلم به خودش چسبانده و ادخلی جنتی، عشق از معشوق اول سر زند، تا به عاشق جلوه دیگر کند این است به همین خاطر است که درباره خود زمین کربلایش فرمودند کرب و بلا درس وفا میدهد، تربت عشق است و شفا میدهد.
یک نامهای وجود مبارک امام دوازدهم دارند ماها هم خیلی اهل مطالعه نیستیم حوصلهاش را نداریم، شما این نامه را در مفاتیح الجنان در مسائل ایام شعبانیه، در آداب روز سوم شعبان ملاحظه کنید، این نامه نامهای است که وجود مبارک امام دوازدهم نوشتند به علی بن مصیب همدانی که اهل یمن بوده، در این نامه حضرت ابتدای نامه نوشتند علی بن مصیب این را عنایت کنید، دقت کنید، بار این نامه خیلی سنگین است خیلی.
امام دوازدهم حجت الله علی خلقه است، امام دوازدهم بقیة الله فی الارضین است، امام دوازدهم نتیجه صد و بیست و چهار هزار پیغمبر و یازده امام است، امام دوازدهم کسی است که خدا برای اولین بار در جامعه انسانی به دست او عدالت خودش را فراگیر سفرهاش را پهن میکند، امام زمان کسی است که فقط در حق او روایات این تعبیر را کردند، طاووس اهل الجنة، این امام زمان ایشان با خط مبارک خودشان به علی بن مصیب همدانی نوشتند علی بن مصیب امروز یعنی سوم شعبان خیلی سنگین است، علی بن مصیب امروز روز ولادت مولای ما ابی عبدالله الحسین است، یعنی من را کنار حسین برده حسین بدان، او مولای من است. او بر من مولویت دارد این گفتار امام عصر است.
بعد مینویسد علی بن مصیب خداوند به حضرت ابی عبدالله چند تا امتیاز داده خاص است، به هیچ کس نداده، به یک نفر از انبیا نداده، به یک نفر از ما یازده تا حتی پدرمان علی و جدمان پیغمبر هم نداده، و آن این است که خدا خوردن خاک را بر تمام انسانها حرام کرده ولی خاک او را و شفاء فی تربته شفا قرار داده این امتیاز را به هیچ کس نداده.
خب این یک بار که کلمه عشق در روایات ما و آن هم در اصول کافی و آن هم در جلد دوم آمده است، من عشق العبادة و باشرها بجسده، کسی که در این مرحله سوم است همت، معرفت، محبت، این سه تا باید در نماز خواندنهای ما لحاظ بشود یعنی ما بشناسیم نماز را، حالا من یک جمله بسیار با ارزشی را در شناخت نماز برایتان عرض میکنم خدا بخواهد بشناسیم نماز را که نماز چیست، چه پیکرهای دارد، چه جایگاهی در عالم معنا دارد، وقتی نمازگزار وارد نماز میشود نماز چه میگوید بهش، یعنی این دریا در آن ده دقیقه نماز صبح، یک ربع نماز ظهر و عصر مغرب و عشا چه شیرینیها و چه جامهایی را به کام نمازخوان میریزد این را بشناسیم که نماز نمایش چشمه سلسبیل و کوثر عَيْناً يَشْرَبُ بِهٰا عِبٰادُ اَللّٰهِ ﴿الإنسان، 6﴾ است قیامت در دنیاست.
این جام الهی است، سَقٰاهُمْ رَبُّهُمْ شَرٰاباً طَهُوراً ﴿الإنسان، 21﴾، این صورت دنیایی شراب طهور قیامت است، این را بشناسیم. در خواندنش هم همه همتش را بیاورد وسط، عاشقش هم باشد، البته آنهایی که نماز را شناختند معشوق شده برایشان، عاشق نمازند آن وقت بندی از کشش نماز قلبشان را تسخیر میکند نمیدانید از نماز چه چیزهایی گیرشان میآید.
من عشق العبادة و باشرها بجذبه، فقط بدن تنها نه و عاندها بقلبه، نماز را بغل بگیرد با بغل قلبش، خب نماز را که نمیشود با بغل بدنی بغل گرفت، با قلبش بغل بگیرد، و عاندها بقلبه. این یک جا که کلمه عشق آمده، جای دوم من جای سوم پیدا نکردم، البته یک متنی را خیلی در مجلات و مقالات میآوردند که هیچ مدرکی تا حالا برایش پیدا نشده من آن را کاری ندارم، کار ماست و دین خدا و مدرک، مطلبی که از زبان انبیا یا ائمه صادر شده باشد.
جای دومی که کلمه عشق به کار گرفته شده، ارتش آرام دارد یک بیابانی را طی میکند میرسند به یک بیابان، امیرالمومنین پیش از جنگ صفین میفرماید اینجا پیاده بشوید، تمام لشگر، امشب را تا فردا صبح در این بیابان بمانیم، پیاده شدند، نمیدانم هم امیرالمومنین برای چی گفت پیاده شوید خیلی زحمت دارد، منزل که نبود، کاروانسرا که نبود، یک محل نخلستان فراوانی که نبود یک بیابانی بود حضرت فرمود اینجا پیاده شوید خب همه پیاده شدند، نماز صبح را با جماعت خواندند امیرالمومنین نماز صبح را که با جماعت خواندند هرروز امام بعد از نماز ذکر میگفتند قرآن میخواندند، دعا میخواندند تسبیحات میگفتند، اما آن روز در آن بیابان به محض اینکه سلام نماز را دادند یک مشت از خاک جلوی جانماز برداشتند، بو کشیدند، واها ایتها التربة، چی هستی ای خاک، چی هستی شگفتا ای خاک، حالا همه دارند نگاه میکنند واها ایتها التربة بعد دیدند مثل ابر در بهار از دو چشمش اشک ریخت از محاسنش روی لباسش گفت ای خاک یخرج یوم القیامة منک اقواما یدخلون الجنة بغیر حساب، اقوامی در قیامت از تو بیرون میآیند اقوام، جمع قوم است، قوم یعنی یک قبیله بزرگ، اقوام چندها قوم از تو بیرون میآیند که پرونده ندارند تا وارد محشر میشوند میروند بهشت.
بعد رو کرد به زمین به مردم گفت هذا این زمین را میبینید؟ مسارع عشاق، محل افتادن عاشقان است این زمین، و بعد گریه کرد گفتند اینجا کجاست؟ اینقدر شما را تغییر حال داد و گریه کردید فرمود اینجا قتلگاه حسین من است و یارانش. هذا مسارع عشاق. مایه عشق، مایه همت، مایه معرفت باید در نماز ریخته بشود که وقتی دو رکعت نماز میخوانم سه تا نیرو پشت سر نماز من باشد، همت من، عشق من، معرفت من، که خود اینها هم خلوص میآورد، نماز من را بعد از سلام سریع تحویل خود پروردگار بدهد و او هم مهر قبولی بهش بزند.
آنی که میخواهم بگویم این است چراچهار شب است من اصرار دارم به فهم نماز؟ علتها دارد یک علتش این است اصفهان حدود هشتاد سال پیش، تقریبا عالمی پرورش پیدا کرد به نام سید علی نجف آبادی، قبرش تخت فولاد است، اقلا من با پیجوییهای زیادم نزدیک ده صفحه آچار دقایق زندگی این مرد را یادداشت کردم، ایمانش، اخلاقش، درسش، روشش، منشش، لباس پوشیدنش، ایشان در تمام اصفهان که آن زمان پر بود از عالمان در حد مرجعیت، پر بود.
یعنی یکی از علما به من گفت، گفت من جد و آبادی اصفهانی هستم و عالم بودیم، یک روزگاری بر این اصفهان گذشت که هیچ مسجدی پیشنمازش غیر از مجتهد واقعی نبود، آن روزگار تمام نظر علمای با انصاف این بود که امروز در تمام مناطق شیعه اعلم علمای شیعه آقا سید علی نجفآبادی است، از تمام مراجع نجف گفتند اعلم است، از مراجع مشهد گفتند اعلم از تمام علمای مناطق شیعهنشین اعلم است. اصلا نمونه درسش را هیچ کس نداشت و این آدم با این عظمت علمی در اصفهان هشتاد نود سال پیش احساس کرد مردم گوش میدهید چی میگویم، یعنی کوه دماوند را داغون میکند در صد سال پیش احساس کرد دین خدا در اصفهان دارد از دست میرود صد سال پیش، به خودش گفت سید علی مرجعیت حق تو نیست، ریاست حق تو نیست، صندلی حق تو نیست، فتوا حق تو نیست، آنی که امروز به تو از همه واجبات واجبتر است منبر رفتن است، از خانه پیرزن و زغال فروش و دهگی بازاریهای اصفهان و دهگیحسینیهها، تا شب آخر عمرش با حضرت سید الشهدا پیمان بست که من یک روز، یک شب منبر تو را ترک نمیکنم. روضه خواندن برایت را هم ترک نمیکنم.
و چه انسان فروتنی بود، الله اکبر. معرفت و عشق چی کار میکند، نجفآباد دعوتش کردند منبر بعدازظهرها، حرکت کرد زودتر پیاده نزدیکیهای شهر نمیشناختند مردم، در یک خانهای باز بود یک آقایی بیرون در ایستاده بود دید یک روحانی آمد رد شد گفت آخوند، آقا سید علی برگشت گفت چیه عزیزم؟ گفت پدر من مرده یک هفته است بیا در این خانه یک سوره یس بخوان برایش و برو سید هستی ثوابش را خدا میدهد به پدرم، گفت چشم آقاجان چشم. که قیامت بگوید خدایا من برای مردههای مردم هم رفتم، در خانههای مردم دو تا مسئله گفتم یک روایت، حجت بر مردم تمام است.
آمد یک سوره یس خواند وقتی آمد بیرون دهاتی آمد دنبالش یک قران بهش داد گفت این مزد قرآن خواندنت، گفت خدا به زندگیات برکت بده یک قِران را گرفت، آقا چرا یک قِران را گرفتی؟ برای اینکه اگر من نمیگرفتم این بابا میگفت سید حتما چشم باطنبین داشته من را آدم ندید پولم را نگرفت شخصیتش را در خودش نمیشد خورد بکنم.
بعد شناخته بود که اینی که آمد سوره یس خواند و یک قِران بهش داد این اعلم علمای شیعه است، ایشان به تمام علمای اصفهان و منبریها اعلام کرد روی منبر هم اعلام کرد ای صاحبان منبر ای صاحبان مسند، تا مردم نمردند معنای نماز را یاد مردم بدهید مردم جاهل عبادت نکنند، بفهمند چی میخوانند، بفهمند بسم الله الرحمن الرحیم یعنی چی وقتی بفهمند الله یعنی ذات مستجمع جمیع صفات کمال، از همه بتهای زنده و مرده دلشان قطع میشود و موحد میشوند. وقتی بفهمند رحمان یعنی خدائی که در دنیا همه جور محبت به بندگانش کرده همه جور سفره انداخته، دیگر دنبال مال حرام نمیروند، میبینند این سفره کجا سفره شیطان کجا، بفهمند خدا رحیم است یعنی مهربان ابدی و ازلی است اینها با فهم رحیمیت یک دل پرمهری به زن و بچه به پدر و مادر، به اقوام، به مردم پیدا بکنند، نماز کشیده بشود در زندگی. کار بکند در زندگی.
یاد بدهید معنای نماز را، اصرار میکرد ناله میزد، من هم آیت الله العظمی بروجردی را دیده بودم، البته آن وقت طلبه نبودم هم مرحوم حاج محمد حسین احسن دفتردارشان را دیده بودم و هم خادمشان را دیده بودم، کمتر منبری را میتوانم بگویم به اندازه من نسبت به آقای بروجردی اطلاعات دارد، خانوادهاش هم به خاطر این اطلاعات وسیع من هر سال سالگردش مسجد اعظم من را دعوت میکنند، ده سال است منبر بیتکرار من راجع به ایشان رفتم که یک لطف عجیبی هم خانوادهاش به من کردند پارسال بعد از سالگردشان یک جعبه برای من آوردند دو تا تسبیح در آن بود گفتند آقای بروجردی شصت سال در نماز صبح و ظهر و مغرب و عشا با این تسبیحها ذکر خدا گفتند گریه کردند، خانواده همه متفق شدند این تسبیحها را به شما هدیه کنیم.
خادمش میگفت، میگفت ظهرهایی که نمیتوانست برود مسجد آخرهای عمر، وضو که میگرفت در همان اتاقی که ملاقات داشت میگفت من هم آماده بودم وارد اتاق میشد در اتاق را الان آن اتاق هست، از پشت قفل میکرد، اول اذان تا نماز عصرش را سلام بدهد بیش از یک ساعت میکشید وقتی در را باز میکرد که آب یا نهار ببرم، جلوی پیراهنش از گریه خیس بود، نماز با معرفت، نماز با عشق، نماز با همت، این نماز. چی کار میکند با روح آدم، چه میکند.
آن کسی که ایشان را دفن کرد، مرحوم حاج آقا مجتبی عراقی چند ماه مانده به مرگش چون من سابقه رفاقت با او داشتم، این پسرم را که امشب در این جلسه است با خودم بردم دیدنش، گفتم آقا تا از دنیا نرفتید نکاتی که با چشم خودت در زندگی ایشان دیدی بنویس با خودت نبر در قبر گفت چشم نوشت، البته مختصر نوشت دیگر حالی نداشت، من بهش گفتم آقا من یک مطلبی را شنیدم این را میخواهم روی منبر نقل بکنم حالا خودت را دیدم، راست و دروغ مطلب را به من بگو که من روی منبر نقل بکنم یا نکنم، گفت چی؟ گفتم آن قضیه گفت آره برو نقل کن با خیال راحت.
گفت من خانه بودم وقتی صبح پنجشنبه ایشان از دنیا رفت فرستادند دنبال من خانوادهاش، گفتند آقای بروجردی وصیت کرده من را حاج آقا مجتبی غسل بدهد کفن کند کارهایم را بکند. گفت من رفتم ایشان را غسل دادم کفن کردم، با جنازه آمدیم تا دم قبری که بیرون مسجد اعظم است آنجا را خودشان از پول ملکی خریدند کاری به مسجد ندارد. جنازه آمد دم قبر خانوادهاش گفتند وصیت کرده شما دفنش کنید چشم، گفت من شانزده سال با ایشان بودم، با نفسش، با همهمهاش با صدایش، شانزده سال حال کرده بودم، گفت جنازه را گذاشتم در قبر رو به قبله تلقین خواندم چون وصیت کرده بود تلقینش هم من بخوانم، آخر تلقین دارد هل فارقتنا علی عهد الذی که با تو داشتیم آیا حسین پسر علی این تلقینی که خواندیم گفتیم امامانت دوازده امام هستند اینها هستند قبلهات کعبه است، خدایت پروردگار است، کتابت قرآن است هل فهمت؟ فهمیدی اینها را؟ گفت جنازه در قبر همهمه کرد من پس افتادم، از هیبت این همهمه، که آره همه اینها را فهمیدم و فهمیده بودم.
این نماز الصلاة معراج المومن یعنی این، آدم در قبر است ولی با خدا معیت دارد، در قبر است با قرآن معیت دارد، در قبر است با تمام ارزشها معیت دارد، ای خدای مهربان امشب شب شهادت صدیقه کبری است، ما نمیدانیم زهرا پیش تو از چه ارزشی برخوردار است، نمیدانیم علی میداند. علی میداند که ابن عباس میگوید سی سال از درگذشت زهرا گذشته بود، من آمدم یک خضاب خوبی درست کردم گفتم ببرم به امیرالمومنین بدهم بگویم موهایت دارد سفید میشود خضاب کن، بردم گفتم علی جان این را میخواهم به تو هدیه کنم گفت نمیخواهد هدیه کنی تو نمیدانی من سی سال است عزادار فاطمه هستم من خضاب نمیکنم او میشناسد زهرا را.
خدایا به حقیقت زهرا، به سرّ سرّ وجود زهرا آدم طمعکاری هم نیستیم چیزی ازت بخواهیم که شدنی نیست، از آن لیوان شربت نمازی که به اولیائت چشاندی به حق زهرا از امشب به بعد یک قاشق به ما و زن و بچهها و نسل ما بچشان.
اولین بار بود در عمرش و آخرین بار بود در عمرش که اظهار بیطاقتی کرد اولین و آخرین بار بیطاقت میخواست جنازه را بلند کند در قبر بگذارد نمیتوانست توانش تمام شده بود، سی سالش بود آن شب این آدمی بود که در خیبر را تنهایی کند اما نمیتوانست یک جنازه را بلند کند فکر میکنید سنگین بوده؟ نه امام صادق میفرماید از بدن مادرم غیر از پوست و گوشت هیچی نمانده بود پوست و استخوان اما چارهای نداشت بالاخره دو رکعت نماز خواند، وارد قبر شد جنازه را سرازیر کرد بند کفن را باز کرد، حالا میخواهد این صورت سیلی خورده را روی خاک بگذارد.
نمیدانیم ما علی جان با چه حالی صورت را روی خاک گذاشتی اینجا را که ما اصلا نمیفهمیم وای به حال نیمه شبی که نوهات زین العابدین میخواست صورت ابی عبدالله را روی خاک بگذارد، ولی بابا سر در بدن ندارد. بدن قطعه قطعه را روی شانه رو به قبله خواباند یک مقدار خاک جمع کرد، گلوی بریده را روی خاک گذاشت، این جملات زین العابدین هم برای من یکی قابل ترجمه نیست ، ما به زین العابدین بگوییم آقا بعد از پدرتان نه دیگر امام آمدچطور فرمودید اما الدنیا فبعدک مظلمه، بابا همه جهان بدون تو نور ندارد. بابا من و امامان بعدی در تاریکی باید زندگی کنیم. و اما الآخرة فبنور وجهک مشرقه نمیدانم خودش ا زقبر آمد بیرون، بنی اسد زیر بغلش را گرفتند، لحد چید، خاک ریخت یک مقدار آب روی خاک ریخت با کف دستش صفحه درست کرد رویش نوشت یا اهل العالم هذا قبر حسین بن علی بن ابیطالب، الذی قتلوه عطشانا.
...