جلسه چهارم دوشنبه (23-1-1395)
(تهران حسینیه همدانیها)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
بحث درباره رضایت عبد از وجود مبارک حضرت حق بود، این یکی از بهترین حالات مومن است، یکی از باارزشترین حقایق درونی مومن است.
در جلسه گذشته شنیدید این عکس العمل بسیار باارزشی هم دارد، وقتی انسان از پروردگارش راضی است خدا هم از او رضایت دارد. در قرآن مجید هم صریحا ذکر شده رضی الله عنهم و رضوا عنه، طرفینی است.
این نکته را باید توجه داشت که هر حقیقتی را که در کنار ایمان، انسان به پروردگار عالم ارائه میدهد خداوند هم پاداش آن حقیقت را به مومن ارائه میدهد. یعنی قدم اول را ما باید برداریم تا نتیجه آن قدم از طرف خداوند مهربان به ما برسد.
این که عرض میکنم اول ما باید قدم برداریم این مطلب هم در قرآن است اذکرونی اذکرکم، شما به من توجه قلبی کنید من هم به شما توجه میکنم، اذکرونی ذکر به معنی توجه است. این توجه هم اگر توجه قلبی نباشد توجه نیست، یعنی وقتی که شما با دلتان با قلبتان، با حالتان، رو به من داشته باشید من هم به شما رو دارم، من هم به شما توجه دارم.
نکته مهم بحث رضایت عن الله این بود که کجا باید من از خدا راضی باشم؟ آنجایی که من یک سلسله امور مثبتی را از پروردگار عالم توقع میکنم که پروردگار عالم با این که قدرت بینهایت است به خواسته من توجه نمیکند. من یک ثروت طبیعی از خدا میخواهم کار هم میکنم زحمت هم میکشم، اما برایم حاصل نمیشود. اولاد میخواهم برایم حاصل نمیشود. کار دیگری میخواهم برایم حاصل نمیشود چرا؟ چرا حاصل نمیشود؟
پروردگار عالم در یک حدیث قدسی میفرماید به حضرت داود ارید و ترید، تو میخواهی من هم میخواهم اما آنی که تو میخواهی من نمیخواهم من یک چیز دیگر میخواهم، هر دویمان میخواهیم تو از من اولاد میخواهی من اولاد برای تو نمیخواهم، تو از من ثروت میخواهی من برایت نمیخواهم، تو از من یک مقامی میخواهی دنیایی، من برایت نمیخواهم. چرا برایت نمیخواهم؟
اولا لازم نیست که من اسرار را برای تو فاش بکنم، کلی فقط بهت میگویم اگر برایت نمیخواهم براساس محبتی است که به تو دارم نمیخواهم، براساس بخل و ضعف قدرت نیست، صلاحت نیست، اینی که تو میخواهی ظاهر قشنگ و زیبا و شیرینی دارد ولی باطن خوبی برایت ندارد. من دو مورد قرآنی در این زمینه برایتان بگویم یکی از سوره آل عمران و یکی از سوره کهف که خیلی مهم است خیلی.
اما آنی که در آل عمران است خداوند متعال از مادر مریم به عنوان یک زن باایمان با اخلاصِ پاکدامن و درستکار تعریف میکند دختر عمران، عمران غیر از پدر موسی است، عمران برای این روزگار بعد است آدم شایستهای بود، آدم درستی بود، اهل اخلاص بود، اهل عمل بود، خانم این عمران که خیلی خدا ازش تعریف میکند وقتی که حامله شد به پروردگار عالم گفت که من این را میخواهم، چی میخواهم؟ این که بچهای که به من عنایت کردی من تصمیم قطعیام درباره این بچه این است که وقتی به دنیا میآید این را از خودم آزادش بکنم، إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ مٰا فِي بَطْنِي مُحَرَّراً ﴿آلعمران، 35﴾ نمیخواهم کنار من باشد من این را میخواهم به عنوان خادم خانه تو نذر خود تو بکنم، خب این خواسته من است خواسته مثبتی هم هست، خدایا یک بچهای که به من دادی من نذر تو میکنم که این بچه بشود خدمتکار معبد تو، خدمتکار عابدان در خانه تو خیلی خواسته خوبی است.
إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ مٰا فِي بَطْنِي مُحَرَّراً خب بعد از نه ماه بچه به دنیا آمد دیددختر است و اصلا به درد آن کاری که نذر کرده نمیخورد، اصلا. دختر است دیگر این را باید کنار خودش نگه دارد با نامحرمان سروکارش نیفتد، از خانه بیرون نباشد، یعنی کاملا دید بچه به دنیا آمده با خواستهاش نمیخواند او دلش میخواست بچه نذر خدا باشد برای خدا باشد، در معبد هم باشد، و کاری به کارش نداشته باشد ولی خدا نخواست به جای پسر بهش دختر داد، بعد حالا ببینید خود خدا چی میفرماید، مادر مریم خیلی غصه خورد که چرااینطوری شد، کاش این بچه پسر بود و من نذرم ادا میشد برای خدا، با خدا معامله کرده بود بچه را اما دید بچه دختر است و نمیشود کاری کرد باید در خانه نگه دارد و بعد شوهرش بدهد برود.
پروردگار میفرماید این را به ما دارد یاد میدهد خدا که شما علمتان خیلی محدود است، پایبند به خواسته مثبتتان هم هستید، دلتان یک چیزی را میخواسته که ظاهرش برایتان زیبا و قشنگ و عالی و شیرین بوده، اما میبینید همش برعکس شد آنی که شما میخواستید خدا بهتان نداد. و این ندادن من آنی که میخواهید بهتان مرحمت نمیکنم به خاطر محبتم است، به خاطر اینکه بیشتر چیز گیر شما بیاید بیشتر جیبتان پر بشود.
خداوند میفرماید وَ لَيْسَ اَلذَّكَرُ كَالْأُنْثىٰ ﴿آلعمران، 36﴾من اگر به تو پسر داده بودم این پسر اصلا قابل مقایسه با این دخترنبود اصلا مثل این دختر نبود، وَ لَيْسَ اَلذَّكَرُ كَالْأُنْثىٰ اگر خواسته تو را برآورده کرده بودم که اول حاملگی گفتی إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ مٰا فِي بَطْنِي مُحَرَّراً خیلی چیز گیرت نمیآمد من تو را دوست داشتم، من به تو محبت داشتم لذا پسر بهت ندادم پسری که تو میخواستی ولی من برای تو پسر نمیخواستم.
این نقطه نقطه رضایت است، یعنی حالا که مومن میبیند خواستهاش برآورده نشد پسر میخواست خدا دختر داد، پول میخواست خدا نداد، مقام میخواست خدا نداد، بیماریاش ادامه پیدا کرد تا مرد زمان زنده بودنش خدا بهش شفا نداد، همه اینها را میگوید من به خاطر محبتی که به تو دارم به خواستهات گوش نمیدهم، تو باید راضی باشی، مومن باید راضی باشد.
خیلی جالب است وجود مبارک امام باقر علیه السلام میفرماید من با پدرم حضرت زین العابدین از مدینه آمدیم سر قبر امیرالمومنین آن وقت هم هیچ کس قبر را نمیشناخت فقط خاصان از اهل بیت میدانستند قبر کجاست، میگوید پدرم زین العابدین کنار قبر نشست این زیارت را خواند که معروف شده به زیارت امین الله از بهترین زیارتها و برای همه امامان هم میشود خواند، یک جمله این زیارت این است بخش عمده زیارت دعاست و درخواست است، دو سه خطش فقط زیارت است بعد از زیارت توجه به پروردگار و گدایی کردن نابترین ارزشهای الهی و انسانی است.
یک جملهاش این بود که پدرم اشک میریخت و به پروردگار عرض میکرد راضیة بقضائک، من را به گونهای قرار بده که هر رقمی برای زندگی من زدی من راضی و خوشحال و خوشنود باشم و چون و چرا نداشته باشم، آخه آدم میبیند خدا قدرت بینهایت است، مومن یعنی اینجور است، باور دارد خدا قدرت بینهایت است ولی ده سال است دارد دعا میکند خدا بچه بهش نمیدهد با اینکه خدا گفته ادعونی استجب لکم، اینها را همه را آدم کنار هم که میگذارد دچار سوال میشود چرا به من بچه ندادی؟ خود همین سوال در پیشگاه خدا زشت است، اگر خدا را عالم میدانی، حکیم میدانی، رئوف میدانی، رحیم میدانی آن میدانسته که نباید به تو بچه بدهد تو نمیدانی مطلب را، باید راضی باشی، راضیة بقضائک.
خب حالا خدا دارد برای ما توضیح میدهد که مادر مریم پسر میخواست نذر هم کرد، که این پسر را از خودش جدا بکند و بدهد به من، برای تو این بشود برای خدمت به معبد و به عابدان در پیشگاه تو و من هم این خواستهاش را جواب ندادم. خواسته هم خواسته عالی بوده، خیلی عالی بوده که آدم بچهاش را نذر شخص پروردگار کند.
به ما میگوید این دختری که به این خانم دادم هیچ قابل نسبت با پسری که او میخواست و ندادم نیست. فرض کن من یک پسر بهش میدادم این هم میآورد معبد، در معبد از عبادت و از معبد و از عابدان خیلی لذت میبرد و بعد میگفت من اگر بخواهم بروم زن بگیرم زندگی تشکیل بدهم از این کار خدا باز میمانم، پنجاه شصت سال در معبد بود و بعد میمرد و بعد میبردند خاکش میکردند و بعد هم فراموش میشد، اما من به جای آن پسری که او میخواست دختر دادم و این دختر شد مادر چهارمین پیغمبر اولوالعزم من.
حالا این دختر و آن پسرش مسیح برای این مادر در قیامت چقدر خیر دارد، حالا کار من بهتر نبود تا خواسته آن خانم؟ خواسته آن خانم در مقابل کار من یک چیز معمولی بود ولی کار من غیرمعمولی فوق العاده است. من یک نوه به این خانمی که میگفت من این پسری که در رحم من است نذر تو میکنم عنایت کردم که پیغمبر اولوالعزم من و کلمة الله و روح الله است و کان من المقربین، این کجا و اگر پسر بهش میدادم کجا؟ و بعد هم یک معجزه عظیمی درباره این دختری که بهش دادم انجام دادم و آن این بود که بدون شوهر من چهارمین پیغمبر اولوالعزم را من به این خانم دادم، که وجود این بچه را دلیل و حجت خیلی از مسائل قرار دادم. این یک مورد. اینجا جای رضایت است. اگر همسر عمران تو یک خواسته بسیار مثبتی داشتی باریک الله به آن خواستهات، باریک الله به آن عقلت، که وقتی حامله شدی گفتی خدایا این بچهای که در رحم دارم نذر تو مال تو، من دیگر کاری بهش ندارم، اما به دنیا آمد دیدی دختر است دیدی همه خواستهات به باد رفت، یعنی آنی که به صلاحت بود این بود که من پسر بهت ندهم و دختر بهت بدهم، و آن دختری هم که بهت دادم چه دختری بهت دادم که اگر پسر بهت میدادم اصلا ارزش این را نداشت.
وَ إِذْ قٰالَتِ اَلْمَلاٰئِكَةُ يٰا مَرْيَمُ إِنَّ اَللّٰهَ اِصْطَفٰاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اِصْطَفٰاكِ عَلىٰ نِسٰاءِ اَلْعٰالَمِينَ ﴿آلعمران، 42﴾ این دختری که به تو دادم از چهار زنی است که روز قیامت وارد بهشت میشود قبل از تمام زنان عالم. اما پسر بهت میدادم این نبود و این نمیشد. خب این یک مورد که اگر مومن یک خواستههای عالی، مثبت، خوب، از پروردگار داشت و چون مومن است باور هم دارد خدا قدرت بینهایت است یا خواستهاش را برآورده نکرد اصلا یا غیر از آنی که میخواست برآورده کرد اینجا جای رضایت از خداست که آدم خوشحال باشد، شاد باشد، راضی باشد، خوشنود باشد، این رضایت سبب رضایت خدا از انسان است. مثل اذکرونی اذکرکم، این توجه قلبی که اول باید از من سر بزند سبب توجه پروردگار به من است. و ما در این زمینه برادران و خواهران چه معاملات سنگینی با خدا میتوانیم بکنیم. این یک معاملهاش است که وقتی من از خدا راضی باشم او هم از من راضی میشود.
بعد آن وقت رضایت خدا از عبد برای عبد چه کار میکند یک گوشهای را در روایات و در آیات بیان کرده من مورد دوم هم بگویم. اینجا خدا پسر نداد و دختر داد و داستان دختر را در قرآن دیدید که به کجا کشید حالا یک جای دیگر.
خدا به یک زن و شوهر پاک، سالم، صالح، یک پسر داد، این پسر هفت هشت سالش شد در همراهی موسی بن عمران با آن مرد عالم که در سوره کهف است، خداوند به آن مرد عالم دستور داد این پسر شش هفت ساله را که پدر و مادر شایسته مومنی دارد ببر یک گوشهای سرش را ببر و جنازه را بینداز و برو، خب این پدر و مادر چی میخواستند؟ پدر و مادر این پسری که داشتند میخواستند بزرگ شود وضع خوبی پیدا کند، عصای دستشان بشود، نور چشمشان بشود، شادی قلبشان بشود، ولی پروردگار در پرونده این پسر میدید اگر این بچه بزرگ بشود از آن بیدینهای نمره یکی میشود که پدر و مادرش را هم بیدین میکند.
خب خیلی حیف است که این پدر و مادر به این خوبی بیدین بشوند، اینها الان اهل بهشت هستند بعد اهل جهنم بشوند به خاطر این بچه، خدا این پدر و مادر را دوست داشت نمیخواست جهنمی بشوند، خب بچه کشته شد سرّ آن هم همین بود که بعدا آن مرد عالم به موسی گفت، حالا بیاییم در روایات اهل بیت که در ذیل این داستان آمده چه روایاتی به به یکیش این است، امام صادق میفرماید آنها داغ این بچه را دیدند اما خداوند متعال این پسر را که از آنها گرفت به خاطر اینکه این پدر و مادر مومن بودند دوستشان داشت صالح بودند یک دختر بهشان داد، یعنی خانم از شوهر حامله شد یک دختر. چه دختری، این همانی است که باز در سوره آل عمران است وَ لَيْسَ اَلذَّكَرُ كَالْأُنْثىٰ، گاهی دختر از نظر ارزشها هیچ شکلی هم وزن پسر نیست، به یکی پسر نمیدهد که میخواهد دختر میدهد به یکی پسر داده پسر را شش هفت سالگی ازش میگیرد، میگوید نمیخواهم این پسر در خانهات بزرگ شود و بعدا بیدینت بکند من پسر را ازتان گرفتم کار من ا ین است که هر چی از هر بندهای میگیرم به جایش میپردازم، اینجور نیست که بگیرم و بروم، میگیرم ولی برابر با مصلحت بندهام چیزی به جایش میدهم خدا یک دختر داد.
من چند بار در کتابهای مختلف این روایت را دیدم، چند بار دیدم برای چی؟ برای اینکه آدم از بعضی از آیات و روایات خیلی لذت میبرد هر چی هم میخواند میبیند خسته نمیشود. این دختر را خدا به این پدر و مادر به جای آن پسر داد امام صادق میفرماید تا دورانهای بعد بعد بعد هفتاد پیغمبر از نسل این دختر به دنیا آمد حالا این بهتر است یا اگر آن پسر بزرگ میشد و این دو تا را بیدین میکرد اینجا جای رضایت است، حالا یکی آمده بچهام را کشته آنها هم نمیدانستند کی کشته، فرمان کشتن برای پروردگار بود ظلم هم نبود، برای اینکه ظلم یعنی تجاوز به حق دیگری، من اگر در زمین خودم تصرف کنم در مال خودم تصرف کنم که این ظلم نمیشود، این بچه ملک خدا بود مملوک خدا بود خدا به آن عالم گفت سر این بچه را ببر، یعنی در ملک خودش تصرف کرده این ظلم نبود، بچه بزرگ نشد بیدین بشود برود جهنم در هفت سالگی کشته شد رفت بهشت، به جای بچه خدا یک دختر داد هفتاد پیغمبر از نسل این دختر به دنیا آمدند. حالا اگر این پدر و مادر زنده بودند و این هفتاد تا پیغمبر را از نسل خودشان میدیدند و هدایتگریهایشان را و منافع وجودشان را، بعد خدا بهشان میگفت حالا شاد هستید یا نه؟ باز هم غصه آن پسر را میخورید. اینها اگر پرده را کنار میزد خدا میگفتند خدایا اگر ده تا پسر هم به ما داده بودی و میکشتند برای ما مهم نبود، این خوب است اینی که تو خواستی.
خب این دنباله مطالب روزهای گذشته، و اما یک نکتهای که خیلی برای خود من هم مهم است به تناسب شهادت حضرت هادی که امروز است برایتان بگویم که نمیرسم هم گسترده بگویم، شاید خداوند محبت بکند فردا زنده باشم برایتان یک مقدار گستردهتر میگویم که شنیدنی هم هست، شیرین هم هست، بسیار هم آرامبخش است بسیار، یعنی آدم این آیات و روایات را بشنود والله اگر زنده زنده آدم را در آتش بسوزانند نگران نمیشود، ناراحت نمیشود، راضی از خدا میشود مگر ابراهیم را میخواستند بیندازند در آتش ناراضی بود؟ مگر برگشت به خدا گفت خدایا در این منطقه یک بنده خوب داری آن هم من هستم داری تماشا میکنی من را زنده زنده بیندازند در آتش؟
در نقطه رضایت آدم شاد شاد است چون و چرا هم با خدا ندارد بگومگو هم ندارد اصلا، لذا در روایات است وقتی که گذاشتند در منجنیق میخواستند حرکت بدهند پرتش بکنند جبرئیل گفت خدایا همین یک دانه خوب را داری که این را هم دارند خاکسترش میکنند فرمود برو ببین اگر کمک میخواهد کمکش کن، آمد پیش ابراهیم گفت من همه کاری ازدستم برمیآید چه کار بکنم؟ یک کلمه به جبرئیل گفت علمه بحالی حسبی، همین که میبیند چه اتفاقی دارد میافتد برای من کافی است برو کنار، اینقدر جنبه رضایت و آرامش در او قوی بود ما این آیات و روایات را که بشنویم واقعا آرامش میگیریم چون ما مومن هستیم و باور داریم خدا را شکر، آنها که باور ندارند خیلی بدبخت زندگی میکنند، آنها غم و غصههای عجیبی دارند که ما نداریم.
کسی که اینگونه است یعنی مومن است، این آدم مومن پشتوانههای مختلفی دارد که محاصرهاش کردند، حالا آدم با چشم نمیبیند من آیاتش را میخوانم این مومن در میان انواع کمکها، یاریها، پشتوانهها در محاصره است یکیش که کم نیست دعای ائمه طاهرین است، امامان ما تا زنده بودند یعنی در دنیا بودند، اهل دعا به شیعیان و مردم مومن بودند و در برزخ هم طبق روایاتمان باز اهل دعا هستند، امام هادی اینقدر به شما علاقه داشته به شیعیان قبل از شما تا زمان خودش تا شیعیان قبل از خودش، شیعیان پدرانش علاقه داشته که مرتبا در قنوت نماز واجب ما میگوییم ربنا آتنا فی الدنیا حسنه امام هادی در قنوت نمازهایش فقط برای شما دعا میکرده، دعای امام مستجاب است این یک پشتوانه است، اللهم اکشف العذاب من المومنین، خدایا شکنجههای ستمگران، ظلمهای ستمگران، بدکاریهای ستمگران، ناامنیهایی که آنها ایجاد میکنند از شیعیان برطرف کن، شما الان دایرهوار کشورهای اطرافتان را میبینید چه خبر است، ببینید چه خبر است.
در یک روز داعش سه هزار تا سرباز و افسر و درجهدار و بیشترشان هم اهل سنت بودند یک روز سه هزار نفر را به صف نشاند تا غروب کل را کشت، چقدر تخریب اینها کردند در سوریه، در افغانستان در پاکستان، در عراق، ائمه ما به خصوص حضرت هادی در قنوت نمازش عجیب برای ما دلسوزی کرده است.
و ابعثه جهرة علی الظالمین، خدایا این شکنجهها رنجها، دردها را آشکارا به جان ستمکاران بر شیعیان و مومنان بینداز، که حالا آثارش را دارید میبینید به جان آنها دارد میافتد، چند وقت پیش دیدید که در فرانسه چی شد، در بروکسل چی شد حالا پشتکار دارد، چون اینها تهدید کردند که ما تمام اروپا را ناامن میکنیم فرودگاهها را خراب میکنیم، زیرسازها را نابود میکنیم و به این راحتی هم اینها را نمیتوانند پیدا بکنند، این دعای حضرت هادی است.
اللهم اکفف عن المستجیرین، خدایا رنجداران، غصهداران که به تو پناه آوردند خدایا غصه اینها را، دردهای اینها را، رنجهای اینها را ازشان بردار دفع کن، رفع کن، ما تحمل غصه شیعیانمان را نداریم، تحمل دردشان را نداریم، تحمل گرفتاریشان را نداریم. و خدایا هر چی درد و رنج و غصه است ، بریز روی سر خودخواهان متکبر عوضی آنها بشوند غصهدار، آنها بشوند رنجدیده.
اللهم بادر عصبة الحق بالعون، خدایا در یاری دادن به گروه حق که شیعیان ما هستند شتاب کن، یعنی دیر نشود یاری تو نسبت به اینها، عجله در یاری دادن به آنها کن و بادر اعوان الظلم بالقسم، خدایا در دنیا هر چی ظالم در برابر شیعیان ماست کمرشکنشان کن. این دعای قنوت امام هادی به شما.
اللهم اسعدنا بالشکر، خدایا با توفیق شکر دادن به ما ما را خوشبخت کن که فردای قیامت به عنوان کفران نعمت گیر عذاب نیفتیم، و افتحن نفس، خدایا ما زحمتمان را کشیدیم، رنجمان را بردیم، جوان دادیم پول دادیم، عمر دادیم پیروزی کامل را خدایا نصیب ما و شیعیان ما کن، و اعذنا من شرّ خیلی این هم عجیب است البداءو العاقبة و الخطر، خدایا از هر شر اول و آخر، شرّ اول و آخر و از شرّ اینکه ما خائن به مردم بشویم ما را پناه بده. این یک پشتوانه. خوب است این پشتوانه که ما در امنیت و آسایش باشیم به دعای امام هادی، این دعا که برای زمان خودش نبوده برای مومنین یعنی کل شیعیان تاریخ آن هم در قنوت نماز واجب.
خیلی دلسوز است خیلی، از امامان ما دهتایشان با امیرالمومنین یازده تا، امیرالمومنین و ابی عبدالله با شمشیر کشته شدند نه تا با سم، دوازدهمیشان هم خدا حفظ کرد و میآید و همه مشکلات را حل میکند. راجع به سم خوردن ائمه کتاب من زیاد دیدم اما راجع به حضرت هادی سمی که به حضرت هادی دادند همین بعد از اینکه وارد بدن شد حضرت را انداخت، یعنی دیگر نمیتوانستند بنشینند.
یکی اینکه حضرت را انداخت، یکی اینکه نوشتند از سر تا پا درجا در همه بدن سم اثر گذاشت، من از قول شما شما شیعیان، شما محبین اهل بیت، شما عاشقان اهل بیت به حضرت عسکری عرض میکنم، شما امروز وقتی پدرتان را خواستید غسل بدهید که در روایاتتان بیان کردید سم از سر تا نوک پا را درجا گرفته بود، یک تاول در بدن پدرتان دیدید؟ نه. یک دانه زخم کوچک دیدید؟ نه، اما عمهتان زینب خیلی راحت نمیتوانم بگویم به امام صادق یک نفر گفت، گفت آقا من نشستم حساب کردم میگویند کربلا هزار و نهصد و پنجاه زخم به بدن ابی عبدالله خورد، گفت یابن رسول الله سطح بدن هزار و نهصد و پنجاه تا زخم جا نمیگیرد نهایتا از نوک سر تا نوک پا صد تا زخم، اما هزار و نهصد و پنجاه تا، امام فرمودند این عدد راست است گفت خب چطوری؟ خیلی گریه کرد امام صادق، فرمود این زخمها که تک تک روی سطح بدن نبوده هی زخم روی زخم زدند و جای سالمی برای بدن باقی نگذاشتند.