شب ششم چهار شنبه (25-1-1395)
(تهران حسینیه شهدا)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
قرآن مجید در سوره مبارکه توبه برخورد مردم مومن را یا به تعبیر امام صادق مردم شیعه را، مردانشان را و زنانشان را در هفت مورد بیان میکند. مورد اول این است که مردان شیعه بین خودشان و زنان شیعه بین خودشان، یار یکدیگر هستند علاقهمند به یکدیگر هستند دلشان نسبت به یکدیگر از کینه خالی است. چون دارد در اول آیه میفرماید و المومنون و المومنات، مومن دل آلوده ندارد یکی از آلودگیها کینه است، نفرت است از مردم مومن.
هم دارای محبت به یکدیگر هستند و هم کمککار یکدیگرند. به دین همدیگر کمک میدهند که دینشان تقویت بشود. کمک هم یک نوع نیست، یک وقت انسان معرفت دینی دارد این معرفت را انتقال میدهد به دیگران به زن و بچه، به دوستانش، به آشنایان، به اقوام، دین دیگران تقویت میشود قوی میشود، یا نه خودش توان تقویت دینی دیگران را ندارد تشویقشان میکند یک جلسهای است مردم دور هم جمع میشوند، درآن جلسه فرهنگ قرآن و اهل بیت گفته میشود، بیا برویم با هم برویم، از این راه دین دوستانش را، یارانش را، افراد را تقویت میکند.
این تقویت دینی اثر فوق العادهای دارد، موج مهمی دارد، من هنوز دبیرستان میرفتم که یکی از علمای آن زمان تهران تعریف میکرد من هم مستمع بودم میشنیدم، که یک خانوادهای بودند در یکی از شهرهای ایران که در آن شهر دین ضعیف بود و دینداران ثابت قدم کم بودند.
آثار زندگی غربی در آنجا قوی بود، مردم خیلی دوست داشتند امروزی باشند، امروزی یعنی در شکل زندگی پیرو غربیها باشند، در این شهر یک خانواده کاملا بیدین پولداری زندگی میکرد نه اهل مسجد بودند نه اهل معرفت دینی بودند، فرزند این خانواده آن روزگار در کنکور قبول میشود در دانشگاه تهران، دانشگاه هم کم بود آن وقت. چند تا مرکز استان بیشتر دانشگاه نداشت همه هم دولتی بود اول سال تحصیلی میآید دانشگاه پدرش برایش جا میگیرد، محل میگیرد، مسکن میگیرد، سر میز دانشگاه در کلاسهایی که داشت با یک بچه تهرانی رفیق میشود، که این بچه تهرانی از یکی از خانوادههای مومن و متدین اصیل تهران بودند، خب این بچه تهران میبیند که این بچه شهرستانی یک جو دین ندارد، ولی اصلا بهش فشار نمیآورد و هیچی هم نمیگوید. فکر میکند که از طریق معاشرت و محبتی که به همدیگر پیدا کردیم و رفیق شدیم ممکن است به تدریج آرام آرام دین را قبول بکند.
یک چند ماهی از سال تحصیلی میگذرد، پدر این دانشجوی تهرانی از دنیا میرود، ختمش مسجد ارگ تهران بود، این دوست شهرستانی میبیند که امروز رفیقش نیامد فردا نیامد میآید در خانهاش میبیند پدرش از دنیا رفته، میگوید که برای پدرت جایی هم جلسه دارید میگوید بله فردا مسجد ارک، این هم اصلا مسجد نیامده بود اهل مسجد نبود. میگوید عیبی ندارد من هم بیایم میگوید نه مسجد خانه خداست منتسب به پروردگار است، جای خوبی است میرود. به تشویق رفیقش یکی از مهمترین گویندگان آن روز تهران که مهمترین مجالس را او سخنرانی میکرد دعوت داشت در آن ختم منبر برود. اتفاقا آن روز منبرش درباره اصول اسلام، اصول الهی، و مسائل ریشهای دین بود خیلی این دانشجوی شهرستانی تحت تاثیر قرار میگیرد. بعد رفیقش که میآید سر کلاس بهش میگوید من همه چیز حرفهای آن آقا و مسائلش را قبول کردم خیلی عقلی بود، خیلی انسانی بود من دلم میخواهد تو زحمت بکشی دین را به من یاد بدهی یادش میدهد. اهل نماز میشود، پاک میشود، گناهانی که در شهر خودشان داشت قمار بوده، عرق بوده، ورق بوده ترک میکند، دانشگاه تعطیل میشود آخر خرداد تیر و مرداد و شهریور میرود شهرشان و چنان در خانوادهاش اثر میگذارد که آن خانواده در آن شهر میشوند از خانوادههای رده اول ایمانی و اسلامی و دینی. چون ثروتمند بودند بار اهنماییهای اسلام خیلی هم کار خیر میکند.
این را آیه میگوید شیعیان مردها در خودشان، زنها در خودشان به همدیگر محبت دارند، چون دل مومن جای کینه نیست، اگر هم یک مومنی از مومن دیگر، یک شیعهای از شیعه دیگر به علت اشتباهی آزرده بشود کینهای نمیشود. یکی از جاهای مهم گذشت همینجاست، که حتی در روایات ما در قرآن هم هست اشتباه رفیقتان را، همسرتان را بچهتان را به رخش نکشید، خجالتزدهاش نکنید اما خیلی لطیف راهنمایی بکنید، که رنجیده نشود. دلگیر نشود. دلسرد نشود.
خب شیعه نسبت به همدیگر محبت دارد یار همدیگر هم هست، یک یاریشان یاری در دین است، یک یاریشان یاری در تربیت است، یک یاریشان یاری در حل مشکلات یکدیگر است.
یک روایتی رسول خدا دارند عین روایت را سعدی تبدیل به سه خط شعر کرده، گلستان سعدی بوستان سعدی که خود بوستانش هم تقسیم به چند بخش است، قصاید است بدایع است، طیبات است غزلیات است، غزلیات قدیم است مفردات است، خیلی از آیات و روایات استفاده کرده علتش هم این بود که سی سال درس حوزوی خوانده بود و منبر هم میرفت یک منبری بسیار قوی بوده که چهار پنج تا از منبرهایش هم نوشته خودش، اول بوستان چاپ شده است.
اگر جوانها با قرآن با روایات، در کتاب شعر با سعدی، با پروین، با الهي قمشهای با ناصر خسرو علوی، آشنا بشنوند خیلی چیز گیرشان میآید یک گنجینه میشوند. همه هم میتوانند که مفاهیم آیات و روایات و اشعار را انتقال به خودشان بدهند همه میتوانند برای اینکه بدانید همه میتوانند این استعداد و قدرت را خدا به همه ما عنایت کرده در محل ما یک سبزیفروشی بود میوه هم نداشت فقط سبزی داشت میآمدند روزها ازش خرید میکردند سبزی خوردن آش و پلو، من گاهی بعدازظهرها میرفتم خانه پسر برادرش آنجا بود، شعر برای من میخواند این سبزی فروش که خواندن او اصلا من را به شعر تشویق کرد به حفظ کردن، خودش آن وقتی که برای من شعر میخواند حدود هفتاد و پنج سالش بود و در حدود شصت هزار شعر حفظ بود قصیده، رباعی، قطعه، غزل، مصیبت، یعنی هر چی میخواستی درجا شروع میکرد به خواندن.
یک آدمی بود که یک سواد معمولی داشت یک باسوادی هم من با او ارتباط برقرار کردم اولین بار در یکی از شهرهای شیراز، که تمام شعرهایی که حفظ بود به خط خودش نوشته بود در چند تا دفترچه، این مجموعه اشعاری که نوشته بود دویست هزار خط شعر بود و به من میگفت هر کدام از دفترچهها را میخواهی دربیاور شعر را اولش را بخوان من تا آخر بخوانم، چند سالش بود آن وقت؟ نود سال تا صد و چهار پنج سالگی هم زنده بود.
مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطاء جد این آل کاشف الغطاءهای عراق، که یک خاندان گسترده علمی هستند، ایشان در نجف محل پهلوانهای علم نه یک محل معمولی، محل پهلوانهای علم اعلام کرد اگر تمام کتابهای فقهی آن زمان دوازده قرن شیعه را که علما نوشتند و فقها ببرید بریزید در فرات کل آن را آب ببرد بیایید پیش من بنشینید من کل فقه را از سینهام میدهم بیرون.
بیکاری در اسلام حرام است، سستی در اسلام حرام است، تنبلی در اسلام حرام است، دلم نمیخواهد از خودم چیزی بگویم قبیح است و سختم هم هست اما من یک کار قرآنی دستم است قبل از سال تحویل نوشتههای خطی را که همه روی کاغذ آچهار است فکر کردم با شمارهای که روی صفحاتش است بخش بخش بشمارم ببینم چند صفحه تا حالا این کار قرآنی را نوشتم این غیر از هفتاد هشتاد جلد کتاب جداگانهای است که آنها را هم تنهایی نوشتم و کمکی نداشتم، در این کار هم کمکی نداشتم، این یک دانه کار است، دوازده هزار و ششصد صفحه کاغذ آچهار نوشته بیغلط به وجود آمده البته ادامه دارد. نزدیک پانزده هزار صفحه دیگر کار دارد.
اسلام سستی را نمیپسندد خواب زیاد را نمیپسندد، خوراک زیاد را نمیپسندد، تلف کردن وقت را نمیپسندد، ضایع کردن عمر را نمیپسندد. شما هر کدامتان مخصوصا جوانها به گفته فلاسفه بالقوه عالم هستید، حکیم هستید، فیلسوف هستید، حافظ هستید، سعدی هستید، فردوسی هستید، بالقوه. یعنی همه این استعدادها در وجودتان هست.
قم در پیادهرو یک مرتبه به یک طلبهای که هفت هشت سال از خودم بزرگتر بود برخوردم خیلی سلام و علیک گرمی کرد من هم خودم طلبه بودم و درس میخواندم او البته تهران بود برای یک کاری آمده بود قم اتفاقی ما به همدیگر برخوردیم. به من گفت که خیلی دلم میخواهد اگر آمدی تهران بیایی خانه ما دو ساعتی یک ساعتی با هم بنشینیم گفتم آدرس بده میآیم رفتم، اتاقش یک اتاق خیلی عجیب و غریبی بود، به من گفت که من علاقهمند شدم خط یاد بگیرم، تابلوها را نشان داد خطهایش را آورد نشان داد، در سی و دو نوع خط استاد شده بود، سی و دو نوع خط.
در سی و دو نوع خط استاد مسلم بود الان قرآنهایش مفاتیحهایش با خط نسخ تابلوهایش با خط نستعلیق در حرمها، در امامزادهها، در حسینیهها، کتیبههای بسیار زیبا با خط او هست به نام مصباح، تهرانی بود بچه خانیآباد. گذشت خودش میگفت گذشت خط را که کامل کردم آخوند بود، علاقه پیدا کردم نقاشی هم یاد بگیرم، گفت شروع کردم بعد بلند شد رفت از اتاق دیگر یک تابلو آورد عکس یک روحانی بود خیلی وجهه معنوی داشت، گفتم این عکس کیست؟ چون آن وقت عکس رنگی کم بود گفت عکس پدرم است، گفتم برای کدام عکاسخانه است؟ گفت عکس قلم خودم است، رفتم خانهاش آوردم در حیاط گفتم روی صندلی بشین روبرویش نشستم کشیدم. این هم عکس عکاسی، ببین عکس عکاسی با عکس قلمی فرق میکند با هم؟
گفت گذشت علاقهمند شدم به شعر که شعر بگویم، یک همایشی برای پیغمبر اکرم در تهران قبلا چهل سال پیش برگزار شد همایش بسیار مهمی بود و به شعراء هم اعلام کرده بودند شعر بفرستید به برنده جایزه میدهیم در صد نفر شاعرایران دو نفر برنده شدند یکی مرحوم امیری فیروزکوهی یکی هم این آقا حالا ببینید در شعر چقدر قوی شده بود. بهش گفتم یکی از شعرهایت را بخوان، خواند گفتم قلم و کاغذ به من بده یادداشت کنم این شعر برای یک آخوند است یعنی برای همه انسانهاست اینقدر خدا به انسان استعداد داده کار باید بکند این استعداد پنهان را آشکار کند و بروز بدهد.
هر یک نفر ما قدرت داریم یک مملکت را، یک عالم را، بگردانیم. واقعا قدرت داریم. شعرش را نوشتم آن روز البته همان روز هم حفظ کردم چون خیلی حافظه قوی من داشتم الان نه، چون هر چی به آدم عنایت میکند خدا یواش یواش میگیرد تا نگرفته یک کاری بکنید، تا نگرفته یک دانشمند بزرگی بشوید، تا نگرفته یک هنرمند مثبتی بشوید. تا نگرفته میگیرد نمیماند.
آه شبگیر کند فاش حدود بیش از چهل سال است چهل و پنج شش سال است اگر همش یادم بیاید، گفت این غزل را در حرم ابی عبدالله گفتم کربلا، نشسته بودم گفت در حرم خلوت بود روبروی ضریح قلم و کاغذ درآوردم و شروع کردم به گفتن.
آه شبگیر کند فاش چو روزی رازم، همچو منصور سر دار فنا سربازم، مرغکی خسته دلم در قفس عشق اسیر، سوی کوی تو اشاره به ابی عبدالله، مرغکی خسته دلم در قفس عشق اسیر، سوی کوی تو به ناچار بود پروازم، شدهام غنچه صفت تنگ دل و غرقه خون، بس که با خار غم هجر تو من میسازم، من و شمع شب و پروانه سه عاشق بودیم، سوختند آن دو شبی من به غمت میسازم، ازازل عبد تو مصباحم و دارای جهان، تا ابد من به چنین سلطنتی مینازم.
این شعر، آن نقاشی، آن خط، به همدیگر کمک میکنند شیعهها، براساس همین آیه بلند شد چند سال رفت لندن و بعد رفت امریکا چند وقت پیش هم با من تلفنی صحبت کرد، الان بالای هشتاد سالش است چقدر آنجا جوانها را بااسلام آشنا کرد، با قرآن آشنا کرد هنوز هم در سن نزدیک نود سالگی به قول شماها عین فرفره میچرخد. ما استعداد داریم برای یاری دادن، برای یاری گرفتن، برای حل مشکلات.
این بخش و المومنون و المومنات بعضهم اولیاء بعض، و این کمک دادنها عجیب است حالاماه رجب است من یک روایتی هم درباره حل مشکل برایتان بگویم از عجایب روایات است، من چون دستم در کار است همیشه دلم مجروح است، چون دائم من مراجعهکننده دارم، مریض است دختر بیجهاز است پدر میآید گریه میکند میگوید سه سال عقد است نتوانستم جهاز بدهم دارد به طلاق میکشد، خانهاش دارد خراب میشود نمیتواند تعمیر کند، بچهاش بیمارستان است پول ندارد برود ترخیص کند اگر در شما شنوندگان پولدار هست یا خودتان به مشکلات مردم برسید یا نه پولتان را بدهید ما برایتان حمالی میکنیم ما مشکل حل میکنیم کل ثواب برای شما من هیچی نمیخواهم توقعی هم ندارم از پروردگار.
در این ماه رجب یک نفر آمد خدمت حضرت صادق گفت که من میخواهم بروم عمره آمدم خداحافظی کنم، عمره هم در روایاتمان مربوط به ماه رجب است، مثل اینکه اربعین زیارت خاص ابی عبدالله است، عمره هم برای ماه رجب است، گفت میخواهم بروم عمره خوب دقت کنید این روایت را، این روایتها روح آدم را تکان میدهد تغییر قلب میدهد آدم را دست به جیب میکند. آن هم برای آبرودارها، حالا یکی میآید وسط مردم بلند میشود میگوید مستحق هستم کمکم بکنید یا راست میگوید یا دروغ میگوید یک چیزی بهش میدهند و میروند اما قرآن میگوید آبروداران حالا تعبیر قرآن مجید یک تعبیر زیبای عربی است فارسیاش این است که با سیلی صورت خودشان را سرخ نگه میدارند که آبرویشان حفظ باشد.
از بس که اینها خوددار هستند و در دلشان میریزند، اما خب وقتی به بن بست میرسندبنده خداها به ماها اعتماد دارند میدانند ما اسمشان را نمیبریم معرفیشان نمیکنیم میآیند دردشان را میگویند و به ما هم واقعا واجب میشود که دوا کنیم دردشان را، حالا همه را که خودمان نمیتوانیم مجبور هستیم آبرو خرج کنیم پیش آنهایی که میتوانند کمک بکنند و پول دارند.
حضرت فرمود میخواهی بروی عمره در این ماه رجب ثواب عمره را هم میدانی در این ماه؟ گفت نه، نمیدانم. قبل از اینکه من ثواب عمره را از قول امام صادق بگویم وجود مقدس حق بینهایت است، خزانهاش در ارتباط با ذاتش حد ندارد، یعنی وحشت برتان ندارد که یک عمره در ماه رجب اینقدر ثواب، از خزانه او کم نمیآید، از قدرت او کم نمیآید، از نعمت او کم نمیآید امام فرمود ثواب عمره رجب مثل این ثواب است که سطح کره زمین را طلا بچینی در راه خدا هزینه کنی. این بنده خدا دیگر داشت از این ثوابی که حضرت فرمود مست میکرد به قول ما تهرانیها داشت دیوانه میشد، بلند شد و سریع میخواست برود که عمره دیر نشود، دم در اتاق امام صدایش کرد فرمود بیا بشین من ثواب بیشتر از عمره رجب را برایت بگویم اگر مشکل یک مسلمان را حل کنی، یک مسلمان ثواب حل کردن مشکل او ده برابر ثواب عمره است، یعنی ده بار کره زمین را طلا بچین در راه خدا بده، یعنی فرهنگ اهل بیت میخواهد مردم همه عاشق همدیگر باشند، همه با هم باشند، همه از هم باخبر باشند، همه درد همدیگر را بدانند همه درد همدیگر را دوا بکنند این شکل کمک دادن.
یک عالم نود سالهای از شیراز یک بار آمده بود مشهد شب یک جا مهمانش کرده بودند یکی ازتاجرهای اهل شیراز مقیم مشهد ارادت عجیبی بهش داشت من هم به آن عالم خیلی ارادت داشتم، عالم بود، سید بود، باسواد بود و کم دیده بودم در خوش اخلاقی مثل او را، عجیب خوش اخلاق بود.
سر سفره که نشست خب به احترام او چند تا از تجار را دعوت کرده بود و سفره تقریبا پری بود ایشان هم غذایش به اندازه یک کاسه ماستخوری بود بیشتر نمیخورد، اما جوری که صاحبخانه نبیند یا بغل دستیاش نفهمد زیر عبایش یک دستمال پهن کرده بود یک دو سه تا کباب برگ و کوبیده و چهار پنج مشت برنج اینها را ریخت و گره زد و همینجوری زیر عبا گذاشت وقتی از سر سفره بلند شد زیر عبا گرفت آمد تکیه داد به متکا چایی دادند و مجلس تمام شد و آمد بیرون.
من گفتم برای چی این کار؟ گفت مشهد است زوار زیاد است بعضی از زائرها پول مسافرخانه ندارند چه برسد به پول غذا میآیند کنار خیابان در صحن میخوابند من هر روز باید یک کاری برای یک مسلمانی انجام بدهم اینجا دیدم خیلی این غذاها خوشمزه است خودم که نمیتوانم بخورم گفتم بردارم ببرم به یک گرسنه بدهم بخورد، در این حد به هم کمک میدهند.
یک پیرمردی یک بار من را دید قطعا نمیشناخت من را قطعا، دهاتی بود، از برخوردش با من معلوم بود اصلا من رانمیشناسد، در یک شهری گفت آقا کجایی هستی؟ گفتم تهرانی، گفت در این شهر چه کار میکنی؟ گفتم دعوتم کردند منبر بروم گفت منبرت کجاست؟ آن خیابان اسمش خیابان مطهری بود گفتم خیابان مطهری گفت راه دور است تا بخواهی بروی آنجا میرسی به منبر؟ گفتم میرویم حالا یک ساعت مانده به منبر، دو تا بلیط اتوبوس درآورد گفت من قدرت کمک دادن به دستگاه ابی عبدالله را ندارم معلم بازنشسته هستم هشتاد سالم است، حقوقم به زور یک ماهه به من میرسد چون عروس دارم داماد دارم امااین دو تا بلیط را بگیر با اتوبوس برو که زودتر برسی حالا من دوستانم ماشین آورده بودند من هم نگفتم ماشین دارم گفتم بده خدا خیرت بدهد گاهی شیعه به اندازه دو تا بلیط اتوبوس عاشق کمک کردن است.
یک غذایی رااز یک مهمانی بردارد ببرد به یک گرسنهای بدهد که نه میتواند مهمانسرا اجاره کند و نه میتواند برود در این چلوکبابیها چلوکباب بخورد، در روایاتمان دارد آشغال از راه مردم جمع کردن ثواب صدقه در راه خدا را دارد، صبح زود است آمدی بیرون میبینی یک پاره آجر در راه است، من یک رفیق دارم پیر است یک مقدار، این از یک شهر دیگر میخواست بیاید اصفهان دیدن من، آن شهر هم به اصفهان دور بود، آمد یک شب هم بود پای منبر و رفت رانندهاش بهم گفت گفت ما صبح زود که راه افتادیم در راه به من گفت اگر چایی میخواهی، نان و پنیر میخواهی در قهوهخانه نگه دار برویم صبحانه بخوریم بعد برویم حالامن طاقت گرسنگی دارم اما تو جوان هستی طاقت نداری، گفت ایستادیم.
گفت آن قهوهخانه هم پشتش دو تا دستشویی داشت گفت من رفتم حالم به هم خورد برگشتم گفتم بگذار مریض بشوم و دستشویی نروم، گفت من بروم دستشویی و برگردم، گفتم دیدم معطل شد رفتم دیدم این دو تا دستشویی که معمولی بود پر شده بود از فضولات کنارش هم یک جوی آب بود آفتابه آب میکند میآورد دستش را تا بالای مرفقش بالا زده دارد این کثافتها را درمیآورد، کهنههایی که افتاده کاغذهایی که افتاده، دستمال کاغذیها یک دانه را چنان تمیز کرد بعد آمد سراغ دومی، گفت آب بیاور، گفتم من حالم دارد به هم میخورد الان غش میکنم گفت خیلی خب برو در قهوهخانه چایی بخور من خودم درستش میکنم، گفت نیم ساعت کشید تا اینها را تمیز کرد وقتی آمد سوار ماشین شد گفت این مسیر هم مسیر مسافر ایرانی است هم مسیر مسافر خارجی است.
و اما خارجی در فکرش است آمدم در کشور اسلامی، اگر بیاید در این قهوهخانه برای خوردن نهار و یا شام و یا صبحانه بیاید برود دستشویی آبروی دین میرود من یکی از مسافرهای مسلمان، خب مسلمان باید محل دستشوییاش محل وضویش تمیز باشد، النظافة من الایمان این هم یک نوع کمک است هزار جور کمک شیعیان به همدیگر میتوانند بدهند هزار جور کمک، اینها تجارت است، از دستتان نرود. فراموشتان نشود، حیف است اینها جاده بهشت است، اینها مسیر رضایت پروردگار است.
و اما بخش دوم و سوم و چهارم و پنجم و ششم آیه يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ اَلْمُنْكَرِ وَ يُقِيمُونَ اَلصَّلاٰةَ وَ يُؤْتُونَ اَلزَّكٰاةَ وَ يُطِيعُونَ اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ، بخش پایانی آیه أُولٰئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اَللّٰهُ إِنَّ اَللّٰهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ﴿التوبة، 71﴾. که این سیرحمهم الله خدا به اینها رحم میکند مهرورزی دارد خیلی حرف دارد کجاها مهرورزی دارد خدا، با خواست حق توفیق او جلسه بعد.
بچه شش ماهه را آورد میدان، خیلی هم آب نمیخواست همهمان هم بچه چهار پنج ماهه شش ماهه دیدیم، یک بچه شش ماهه با یک ته استکان آب سیراب میشود و دیگر هم نمیخواهد بایک ته استکان، کوفیان این قصد جنگیدن نداشت، این حرفهایش برای بعد از شهادت بچه است، کوفیان این قصد جنگیدن نداشت، غنچه پژمردهام چیدن نداشت. لالهچینان دستتان ببریده باشد، کوفیان این قصد جنگیدن نداشت، نیتی جز آب نوشیدن نداشت. لالهچینان دستتان ببریده باد، غنچه پژمردهام چیدن نداشت.
این که با من سوی میدان آمده، با شماها قصد جنگیدن نداشت. با سه شعبه غرق خونش کردهاید، گر چه حتی تاب بوسیدن نداشت، گریهام دیدید و خندیدید وای، شیرخوار تشنه خندیدن نداشت، دست من بستید و دستافشان شدید، دست من بستید و پاکوبان شدید، صیدکوچک پای کوبیدن نداشت. از چه دادیدش به یکدیگر نشان، شیرخوار غرق خون دیدن نداشت. رو به جانب پروردگار کرد خدایا این مردم به کوچک و بزرگ من رحم نکردند.