روز دوم چهارشنبه (19-3-1395)
(تهران مسجد امیر)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
نعمت فهم در میان نعمتهای خداوند از اشرف نعمتها و اعظم نعمتهاست. انسان اگر همه واقعیات مربوط به خودش را بفهمد این فهم نورافکن بسیار پرقدرتی در راه زندگی او خواهد بود.
یکی از حقایقی که از زمان آدم تا الان اکثر انسانها نفهمیدند، ذاتا عبد بودن خودشان بود انسان وقتی بفهمد عبد است، یعنی در همه شئون حیاتش در سیطره مالک است، در سیطره رب است، در سیطره آفریننده است، و هیچ راه خروجی از این دایره عبد بودن تا ابد برایش فراهم نیست به مسئولیتها و تکالیف عبد بودنش رو میآورد و مشتاقانه آن تکالیف و مسئولیتهایی که عبد نسبت به مولایش دارد انجام میدهد. با انجام دادن تکالیف و مسئولیتها به تعبیر قرآن میشود محسن، و بعد قرآن به او سند قطعی میدهد که إِنّٰا لاٰ نُضِيعُ أَجْرَ اَلْمُصْلِحِينَ ﴿الأعراف، 170﴾.
من خدایی نیستم که پاداش محسنین را تباه بکنم، ضایع بکنم، من حتی پاداش محسن را اگر عملش به وزن یک دانه ارزن باشد میپردازم. وَ نَضَعُ اَلْمَوٰازِينَ اَلْقِسْطَ لِيَوْمِ اَلْقِيٰامَةِ ﴿الأنبياء، 47﴾، ما ترازوهای عدالت را در قیامت برپا میکنیم وَ إِنْ كٰانَ مِثْقٰالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنٰا بِهٰا وَ كَفىٰ بِنٰا حٰاسِبِينَ ﴿الأنبياء، 47﴾. اگر عمل عبد به وزن دانه ارزن باشد، او را هم پای عبد حساب میکنم کفی بنا حاسبین.
و برای بندهام بس باشد که حسابگرش خود من باشم، چون من در حساب نه به او ظلم میکنم، نه از او کم میگذارم و نه عملی از اعمال او را از یاد میبرم. خب شما که الان روزه گرفتید محسن هستید، نماز واجب ظهر و عصر را خواندید محسن هستید، حساب مالی سالتان را طبق قرآن میپردازید محسن هستید. با زن و فرزند مطابق با خواست خدا رفتار میکنید محسن هستید. هر کار خیری را که انجام میدهید محسن هستید چون تا اندازهای همه ما درک کردیم که ذاتا ما عبد هستیم، مولا نیستیم. و عبد وقتی بفهمد که عبد است به وظائف عبد بودنش مشتاقانه بیخستگی عمل میکند.
وجود مبارک موسی بن جعفر در کوچه داشتند رد میشدند داستانش مفصل است چون بعد از حادثه هم مسائل زیبای دیگری اتفاق افتاده آنها بماند از در یک خانهای آمدند عبور بکنند دیدند صدای خواننده، ساز و آواز، پایکوبی و عیش و نوش میآید در مدینه، کارگر خانه آمده بود دم در برای کاری، وجود مبارک موسی بن جعفر به کارگر دم در فرمودند صاحبخانه آزاد است یا عبد است؟ گفت نخیر آزاد است، اگر عبد بود که این کارها را نمیکرد، این آزادی از خود نشان دادن کفر به پروردگاراست، معنیاش این است که من تو را به رب بودن، به مولا بودن، به مالک بودن قبول ندارم. خودم برای خودم مستقل هستم، این یکی از دروغهای مهمی است که در دنیا زده میشود.
که پروردگار میفرماید احساس این آزادی پشت سرش طغیان فوق العادهای است، كَلاّٰ إِنَّ اَلْإِنْسٰانَ لَيَطْغىٰ ﴿العلق، 6﴾، پروردگار میفرماید شک ندارد این لام لیطغی یعنی شک ندارد که این جنس دوپا سر به طغیان همه جانبه برمیدارد کی؟ أَنْ رَآهُ اِسْتَغْنىٰ ﴿العلق، 7﴾، وقتی به دروغ خودش را عبد نداند چون حرف راستی در این زمینه وجود ندارد، هیچ کس نمیتواند بگوید من استقلال ذاتی دارم، استقلال خلقتی دارم، استقلال وجودی دارم هیچ کس نمیتواند بگوید، آنهایی هم که میگویند ما آزاد هستیم دلمان میخواهد اینها در جنگ با مولا بودن پروردگار و ربوبیت پروردگار هستند، در یک جنگ رودرو که پیروزی هم ندارد. جنگ میکنند اما بدون پیروزی، بدون به دست آوردن غنیمت، بدون بهره بردن، فقط جنگ یک طرفه است که کل این جنگ هم خسارت قطعی است.
قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمٰالاً ﴿الكهف، 103﴾ اَلَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي اَلْحَيٰاةِ اَلدُّنْيٰا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً ﴿الكهف، 104﴾، پربارترین خطر برای آنهایی است که هر کاری دلشان میخواهد میکنند و میگویند خوب کردم یحسنون صنعا به تو چه، به جامعه چه، به عالم چه کردم که کردم خوب هم کردم این کارهایی که کردم. این جنگ با پروردگار است.
اما اگر آدم بفهمد یک فهم واقعی که عبد است و هیچ کاری در این عالم دستش نیست، هیچ اختیاری در این عالم استقلالا از خودش ندارد در به وجود آمدنش موثر نبوده در مرگش موثر نیست، در جوان شدنش موثر نبوده، در پیر شدنش نقشی نداشته، اینها را اگر بفهمد که عبد هستم با کمک آن فهم به لوازم بندگی پایبند خواهد شد. اما اگر این حقیقت را نفهمد طبل استقلال و آزادی میزند. این آزادی هم که غرب صد سال است گردن مردم دنیا گذاشته آزادی از بندگی است. آزادی از پروردگار عالم است که آزاد از خدا هستی، آزاد از عبودیت هستی، آزاد از بندگی هستی اختیار همه چیز دست خودت است، هر کاری دلت میخواهد بکن لذا هر کاری که موافق با شکم و شهوتشان بوده ولی قبل از این صد سال از طریق کلیساهای خودشان ممنوع بوده آنها را هم آمدند آزاد کردند و بردند در مجالس قانونگذاری قانونی کردند جایزه هم دادند، پایکوبی هم کردند.
یک حکیمی این داستان خیلی داستان پرباری است، خیلی پرمنفعت است، یک حکیمی به یک هنرمندی که هنر شمشیربازی داشت، گفت تو با این هنرت با این تواناییات، چرا نرفتی دنبال تحصیل علم و تبدیل به یک دانشمند، به یک عالم، به یک حکیم به یک انسان بزرگ بشوي . ببینید این شمشیرباز فهمیده بود عبد است، براثر فهمیدنش که عبد است ببینید چه زندگی را برای خودش انتخاب کرد. گفت که من خلاصه و چکیده و زبده و ماحصل تمام علمها را به دست آوردم من دیگر نیازی ندارد بروم کلاس ببینم و معلم ببینم. من از علم هر چی که بنا بوده گرفتم، خیلی تعجب کرد این آدم حکیم، گاهی مردم یک حرفهایی میزنند بهشان نمیآید آدم هم باورش نمیشود، این حکیم هم میدید این مسئله، این مطلب، این پاسخ به این شمشیرباز حرفهای نمیآید، بهش گفت این خلاصه همه علمهایی که به دست آوردی بیان میکنی برای من؟ گفت بله، گفت چیست؟ گفت پنج حقیقت است که من یافتم.
یک چقدر زیباست، گفت تا حرف راست کلام صدق، کلام درست، سخن مفید، در این جهان وجود دارد من مطلقا دنبال هیچ دروغی نمیروم و دنبال گفتن هیچ دروغی هم نمیروم، خب دروغ نهی پروردگاراست، دروغ هم رشتههای خیلی زیادی دارد، این که من تا حرف راست در جهان است دنبال دروغ نمیروم یعنی پشت به پروردگار نمیکنم چرا که پروردگار عالم فرموده يَوْمُ يَنْفَعُ اَلصّٰادِقِينَ صِدْقُهُمْ ﴿المائدة، 119﴾، قیامت فقط راستی به مردم سود میدهد، دروغ که سود ندارد قیامت به مردم بپردازیم.
خب یکی از حرفهای راست در این عالم این است که خداوند در کنار این حرف راست هم قسم خورده، اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلىٰ يَوْمِ اَلْقِيٰامَةِ لاٰ رَيْبَ فِيهِ وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اَللّٰهِ حَدِيثاً ﴿النساء، 87﴾، این یک آیه قرآن است، هیچ معبود حقی به جز الله وجود ندارد، سوگند یاد میکنم که کل شما را به سوی قیامتی که هیچ شکی در برپا شدنش نیست میکشانم و بندگان من چه کسی در این عالم هستی از نظر گفتار راست راستگوتر از پروردگاراست؟ قرآن سخن راست است، بر راست بودنش هم دلیل دارد، برهان دارد، حکمت دارد، از باء بسم الله سوره حمد تا من الجنة و الناس سخن صدق است، خب تا قرآن هست جناب حکیم من دنبال انواع فرهنگهایی که بر دروغ بناگذاری شده نمیروم، هر مذهبی اززمان آدم تا الان غیر از آنچه که خدا طرحش را داده دروغ است. اگر صدق بود که پابرجا میماند، اگر صد سال پیش کارل ، مارکس و لنین و استالین راست میگفتند که راستی از بین نمیرفت، راستی ماندگار بود. چرا کمونیستی متلاشی شد؟ چون دروغ بود.
چرا فرهنگ سقیفه از بعد از مرگ پیغمبر تا حالا اینقدر مصیبت برای امت به بار آورده که در روزگار ما یک شاخهاش داعش است، یک شاخهاش القاعده است، یک شاخهاش طالبان است، یک شاخهاش النصره است چون دروغ بوده.
انت القائل خدایا تو سخن میگویی و قولک الحق و الصدق، اما سخن تو پابرجاست و سخن تو حق است، خب تا سخن راست در دنیا هست دنبال دروغ نمیروم، تا در زندگیام خودم همه چیز را صادقانه میتوانم بگویم و صادقانه عمل بکنم دنبال دروغ نمیروم این یک خلاصه همه علمها، اما دوم، تا حلال هست دنبال حرام نمیروم.
خب کیست که تا حلال هست اصلا دنبال حرام نمیرود آنی که فهمیده عبد است، عبد باید در اختیار مالکش باشد، مالک به حرامخوری راضی نیست ولی مالک به حلالخوری فرمان داده، کلوا من الطیبات، فرمان پروردگاراست، قل من حرم خیلی این آیه هم آیه عجیبی است، به مردم بگو چه کسی الطیبات من الرزق من را به شما حرام کرده؟ کی گفته گوشت نخورید؟ کی گفته غذای پخته نخورید؟ کی حلال من را به شما حرام کرد این فتواها را ازکجا آوردند؟
قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اَللّٰهِ اَلَّتِي أَخْرَجَ لِعِبٰادِهِ وَ اَلطَّيِّبٰاتِ مِنَ اَلرِّزْقِ ﴿الأعراف، 32﴾، من میگویم لباس پاکیزه بپوشید، من میگویم در زندگی آرایش و زیبایی داشته باشید، کی میگوید لباس خوب و پاکیزه نپوش؟ کی میگوید آرایش خوب نداشته باشید؟ کی میگوید طیبات از روزیهای من بر شما حرام است، دروغ میگویند همه. این دستورات خدا به حلالخوری است، عبد تسلیم مولایش است آن عبدی که فهمیده عبد است، آنی که بفهمد عبد است به لوازم عبد بودن پایبند است، مولا میگوید حرام نخور عبد نمیخورد تا آخر عمرش، مولا میگوید حلالخور باش حلالخور است تا آخر عمرش هیچ حلالی را هم به خودش حرام نمیکند.
بعد هم پیغمبر اسلام آمده درکنار این آیات به امت فرموده الکاد لعیاله کالمجاهد فی سبیل الله، آنی که دارد زحمت میکشد برای اداره امور زندگی زن و بچهاش کالمجاهد فی سبیل الله، این خیلی مقام است حلالخوری خیلی مقام است، مقام حلالخور مقام مجاهد فی سبیل الله است.
اما سوم، سوم از چکیده علمی که به دست آوردم، این چقدر اخلاق زیبایی است این است، تا آخر عمرم برای اصلاح عیبهایم کار میکنم، عیبهای خودم، معلوم میشود که این عبد عیبشناس هم شده، چون تا آدم عیبشناس نباشد نمیتواند در مقام رفع عیب بربیاید، گفت تا در حال پرداختن به اصلاح عیوب خودم هستم محال است دنبال عیبجویی مردم بروم، من بخواهم دنبال عیبجوئی مردم بروم در حقیقت میخواهم قدم بردارم برای ریختن آبروی مردم، و نه من این کار را نمیکنم، خودم را میبینم که پر از عیب هستم پیش خدا آبرو ندارم، برای آبرومند شدنم میپردازم به اصلاح عیوب خودم، عیبجوئی حرام است، قرآن میفرماید و لا تجسسوا دنبال عیب پیداکردن از مردم و علم کردنش نباشید بین مردم، چی کار به بندگان من دارید؟ بندگان من هر عیبی هم دارند خودشان را پوشاندندنمیگذارند کسی بفهمد، شما برای چی نسبت به بندگان من مته لای خشخاش میگذارید که بالاخره در لا بلای وجود او یک عیبی را پیدا بکنید و فریاد بکشید در مردم این عیب را، این حرام است.
در روایت دارد کسی که قدم برای یافتن عیبی از عیوب مردم بردارد خدا در قیامت تمام عیبهای دوره عمرش را جلوی اهل محشر برملا میکند، اول خوب آبرویش را میریزد و بعد میبرد جهنم، مردم باید اخلاق خدا را داشته باشند آبرودار باشند.
ای غزالی گریزم از یاری، که اگر بد کنم نکو گوید، من از یک چنین رفیق بد طینتی فراری هستم که عیبهای من را جلوی خودم حسن جلوه بدهد بگوید چه کار خوبی کردی، ای غزالی گریزم از یاری، که اگر بد کنم نکو گوید، مخلص آن شوم که عیبم را، همچو آئینه روبرو گوید، میآید برای اصلاح من میبیند خودم در مقام اصلاح خودم برنیامدم بیاید پیش خودم یک جوری هم با من حرف بزند که انگار با من نیست و من در حرفهایش عیبهای خودم را بفهمم و در مقام برطرف کردن عیوبم برآیم، مخلص آن شوم که عیبم را، همچو آئینه روبرو گوید، نه که چون شانه با هزار زبان، پشت سر رفته مو به مو گوید.
این سومی، حقیقتی که خلاصه علم است، اما چهارم، تا روزی پروردگار تمام نشده، انبارهایش پر است، تا حالا به بندگانش در حدی که خودش تدوین کرده و طرح داده و رقم زده دارد روزی میرساند، کم، متوسط، زیاد، از زمان آدم روزی به همین شکل تقسیم شده کم، متوسط، زیاد، وقتی شیخ حسین آل رحیم شب چهارشنبه چهلم کنار سکوی مسجد کوفه بدون اینکه بشناسد به محضر مبارک امام دوازدهم مشرف شد، سرد هم بود، گرفته هم بود، ناراحت هم بود، امام به او فرمود از این قهوهای که پختی یک خرده را به من بده، معلوم میشود خیلی حلال بوده که امام زمان حاضر بوده بخورد، چون هیچ پیغمبر و امامی و هیچکدام از اولیا خداو عباد و مومنین حرامخور نبودند، لب مبارکشان را به قهوه تر کردند برگرداندند فرمود بخور سل تو به کل امشب خوب میشود، سل استخوانی داشت.
دختری هم که رفتی برای خواستگاری رد کردند ندادند بهت، من آن را زمینهاش را آماده کردم فردا که رفتی نجف برو خواستگاری دختر را بهت میدهند، اما اینکه نگران نداری هستی، آنچه گیرت میآید به اندازه بخور و نمیر و یک لباس معمولی است، این را من نمیتوانم برایت حل کنم من حلکننده، خودش را معرفی نکرد که من امام زمان هستم، گفت من نمیتوانم حل کنم، چون رقم کم درآمدیات را خدا تا لحظه مرگت برایت امضا کرده هیچ کاری نمیشود کرد. ولی من باید در این کم درآمدی از کوره درنروم و از عبد بودن خارج نشوم و دنبال این و آن و حتی دشمنان خدا نروم.
گفت تا انبار رزق پروردگار پایان نپذیرفته من نه در خانه کسی میروم نه به کسی پناه میبرم و نه دستم را به طرف کسی دراز میکنم. این داستان را شیخ بهائی نقل میکند، میگوید یک عابدی درکوه لبنان بود روزیاش میرسید، خداوند متعال سه روز روزیاش را قطع کرد گاهی امتحانهای خدا هم یک امتحانهای پرفشاری است ولی آدم باید بفهمد که امتحان است که از مدار بیرون نرود، روز سوم دید خیلی گرسنگی بهش فشار آورد از کوه آمد پایین، آمد در ده نزدیک، آمد در یک خانه را زد، صاحب خانه گبر بود، سه تا دانه نان بهش داد، سگ صاحبخانه دنبال عابد کرد ترسید نان اول را تکه تکه کرد انداخت جلوی سگ خورد، دوباره دنبال کرد عابد را، نان دوم را هم قطعه قطعه کرد داد به سگ دوباره دنبال کرد، نان سوم را هم به سگ داد خورد سگ دوباره پارس کرد و دنبالش کرد برگشت به سگ گفت بیحیا صاحبت سه تا نان بیشتر به من نداده.
سوره فصلت را ببینید، پروردگار در یک آیهاش میگوید انطقنا الله الذی انطق کل شیء، خدا هر موجودی را میتواند به زبان بیاورد که خیلی گویا حرف بزند، تا به سگ گفت بیحیا صاحبت سه تا نان که بیشتر به من نداده، سه تا دانه نان، برای چی پارس میکنی دنبال من میآیی؟ خداوند زبان سگ را باز کرد به عابد گفت صاحب من گبر است، گاهی استخوان به من میدهد گاهی هم یادش میرود هیچی به من نمیدهد ولی من بیست سال است سی سال است از در این خانه در هیچ خانهای دیگر نرفتم برای یک تکه استخوان، خدا سه روز میخواست تو را امتحان کند دوام نیاوردی بلند شدی آمدی در خانه دشمنش را زدی نان از او گدایی کردی، بیحیا من هستم یا تو؟ کدام هستیم؟
گفت حکیم تا انبار رزق خدا پایان نپذیرفته من برای رزق پیش هیچ کس نمیروم به هیچ کس هم پناه نمیبرم خدا بدن به من داده میروم کار میکنم، نان بیکاری نمیخورم، نان بیعاری نمیخورم.
پنجم، حکیم تا بهشت نرفتم از شرّ دو دیو خطرناک خودم را در امان نمیدانم یکی شیطان است یکی هوای نفس خودم است، این دو تا تا من زنده هستم آماده حمله به من هستند،دینم را ببرند، آبرویم را ببرند، شخصیتم را نابود کنند، رابطهام را با خدا قطع کنند، من تا قدم وارد بهشت نکردم از این دو تا دشمن خودم را ایمن نمیدانم لذا یک پاسبان قوی بیداری در برابر این دو دشمن هستم که به من زخم نزنند.
حکیم دید این شمشیر باز هر چی باید بفهمد فهمیده، خیلیها عالمند اینقدر نفهمیدند، خیلیها استادند اینقدر نفهمیدند، خیلیها در دنیا دانشگاه چرخانند اندازه این شمشیرباز نفهمیدند. این نعمت فهم، این ارزش فهم و این اثار فهم.