لطفا منتظر باشید

روز سوم پنج شنبه (20-3-1395)

(تهران مسجد امیر)
رمضان1437 ه.ق - خرداد1395 ه.ش

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

 

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.

کلام در عظمت و ارزش نعمت فهم بود. فهم نسبت به حقایقی که انسان باید بفهمد قدرتمندترین یار، مددکار، و پشتوانه انسان است.

عظمت این نعمت وقتی معلوم می‌شود که انسان در قرآن مجید در روایات، مسئله جهل را مورد بررسی قرار بدهد. در سوره مبارکه تبارک پروردگار می‌فرماید کارگردانان دوزخ از دوزخیان علت آمدنشان را به دوزخ دچار شدنشان را به عذاب، سوال می‌کنند و به آنها گوشزد می‌کنند أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ  ﴿الملك‏، 8﴾، شما در دنیا که بودید واقعا هشداردهنده‌ای به سوی شما نیامد که شما را به چنین وضعی که الان گرفتارش هستید هشدار بدهد. قٰالُوا بَلىٰ قَدْ جٰاءَنٰا نَذِيرٌ ﴿الملك‏، 9﴾ هشداردهنده برای ما آمد.

هشداردهنده‌ها طبق آیات و روایات حدودا شش هشداردهنده هستند، یکی از آنها عقل است، یکی از آنها کتاب الهی است، یکی از آنها پیامبران است، یکی از آنها ائمه طاهرین است، یکی از آنها عالمان ربانی واجد شرائط است، و یکی از آنها به فرموده زین العابدین به روایت موسی بن جعفر مردم صالح شایسته درستکار امتحان پس داده است.

بنابراین تقسیمی که دین کرده است در کل پنج قاره جهان از زمان آدم تا حالا فردی، جمعیتی بدون هشداردهنده نبوده. الان هم که صدای هشداردهندگان بیست و چهار ساعته در تمام کره زمین پخش می‌شود، می‌گویند چرا برای ما هشداردهنده آمد، چون عقل در حد خودش هر انسانی را نسبت به زشتی‌هایش هشدار می‌دهد، می‌فهمد دارد کار زشت می‌کند، می‌فهمد دارد مال مردم را می‌برد، می‌فهمد داردزور می‌گوید اینها را می‌فهمد و آن عقل بهش هشدار می‌دهد که این کارها عاقبت خوشی ندارد و عکس العمل هم خواهد داشت.

بعد کارگردانان دوزخ می‌گویند شما که خودتان اقرار می‌کنید هشداردهنده آمد، پس چرا آمدید جهنم؟ پاسخ می‌دهند دوزخیان، وَ قٰالُوا لَوْ كُنّٰا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ، اگر ما در دنیا که بودیم پیام‌های این هشداردهندگان را می‌شنیدیم و فکر می‌کردیم مٰا كُنّٰا فِي أَصْحٰابِ اَلسَّعِيرِ  ﴿الملك‏، 10﴾، الان اهل آتش سوزان و فروزان دوزخ نبودیم، نرفتیم گوش بدهیم، فکر هم نکردیم جاهل ماندیم، زندگی دنیایمان هم بعضی‌هایمان خیلی آباد بود، کاخ‌نشین بودیم، باغ‌نشین بودیم کنار میلیاردها ثروت می‌غلتیدیم، اما نفهمیدیم جهل به خودمان، به پروردگارمان

، به آفرینش، به مردم، به تکالیف، به وظائف داشتیم جهل ما را آورده جهنم جهل.

اما شما در آیات و روایات ببینید محال است یک انسان فهمیده، از امت‌های گذشته و از امت اسلام دوزخی باشد، آنی که اهل فهم است با فهمش حقیقت را فهمیده و طواف می‌کند دور این حقیقت تا از دنیا بیرون ببرند، سفره فهم خیلی جامع و کامل برای همگان از جانب پروردگار عالم انداخته شده است، باز شده است، پهن شده است، هم به انسان توان فهمیدن داده، این یک نعمت عظیم است، هم قرآن و انبیاء و ائمه را برای فهماندن حقایقی که آدم زورش نمی‌رسد بفهمد قرار داده، و هم اگر انسان با استفاده از فهمش و آنچه که انبیاء و ائمه بهش فهماندند یک سیر الهی و یک سلوک مثبت مطابق با قوانین شرعی برای خودش قرار بدهد خداوند متعال هم فهم اضافه به او عنایت می‌کند.

هم خودش نعمت فهم را دارد و هم انبیا و ائمه و قرآن به او می‌فهمانند و هم در صورت یک حرکت پاک به فهم الهامی هم نائل می‌شود.

یک روایت از جلد دوم کتاب ارزشمند کافی عنایت بفرمایید، از رسول خدا این روایت در این هزار و پانصد سال تجربه شده، و نتیجه دیدند تجربه‌کنندگان این روایت، من اخلص لله اربعین صباحا جرت من قلبه علی لسانه ینابیع الحکمة، من در یک کتاب علمی خواندم، صاحب این کتاب حدود پنجاه جلد کتاب قوی با بنیان نوشته، می‌گوید من وقتی کتاب می‌نوشتم کتابم چاپ می‌شد از یک ده، از یک بخشی، از یک شهری، یک کشاورز این کتابها را می‌خواند و یک تذکراتی برای من می‌نوشت، که اینجا را شما کم گذاشتی، اینجا رااضافه گفتی، اینجا این حقیقت را جاانداختی و ایشان نوشتند من از مسائلی که آن کشاورز برایم مطرح می‌کرد و می‌نوشت و می‌فرستاد استفاده می‌کردم، می‌دیدم به اندازه‌ای که من نفهمیدم می‌فهمد، این همین حرف رسول خداست، کسی که اخلص لله اربعین صباحا چهل شبانه روز بیشتر هم نه، خودش را از همه آلودگی‌های ظاهری و باطنی پاک کند، چهل روز که تمام می‌شود جرت من قلبه، از دل او بر زبانش چشمه‌های حکمت نه یک چشمه، چشمه‌های حکمت جاری می‌شود، می‌بیند خیلی چیزها را می‌فهمد، فهم درست، فهم مطابق با حقایق، فهم مطابق با آیات و روایات، یک چنین انسانی انحراف در فهم با آن خلوصی که پیدا کرده پیدا نمی‌کند، آن وقت با این فهمش یک زندگی صحیح درستی را طی می‌کند و اجازه به این که این زندگی را چیزی آلوده کند نخواهد داد.

حالا در این زمینه این قطعه ناب را بشنوید که فوق العاده با ارزش است. آدرسش هم بدهم که غیر از ما هم نقل کردند در وفیات الاعیان چند جلد است، می‌گوید یک شخصی مامور شد بیاید در استان کوفه که در آن زمان استان بسیار گسترده‌ای بود حکومت بکند. به نام محمد بن قحطبه، زندگی‌اش را می‌آورد کوفه بساطش را پهن می‌کند، وقتی که فارغ از اثاث‌کشی و پهن کردن زندگی شد گفت کسی را می‌خواهم که بچه‌های من از درسشان عقب نمانند، وارد به قرآن باشد، وارد به سنت پیغمبر باشد وارد به جریانات تاریخی باشد، وارد به ادبیات عرب باشد و وارد به شعر درست باشد، یعنی یک انسانی که جامع این علوم است.

بهش گفتند جناب حاکم امروز در منطقه ما کسی که این گونه که تو می‌خواهی جامع علوم مختلف باشد جز ابوسلیمان داود طايی کسی نیست، من از این آدم در یک کلمه تعریف بکنم آدم فهمیده‌ای بود همین، فهمیده بود چگونه در این دنیا زیست کند، فهمیده بود چگونه زندگی کند، این بالاترین نعمت الهی که انسان بفهمد در این پنجاه شصت ساله چگونه در این دنیا زندگی کند. آنی که نفهمد با ربا زندگی می‌کند، با دزدی زندگی می‌کند، با رشوه زندگی می‌کند، با اختلاس زندگی می‌کند، با روابط نامشروع زندگی می‌کند، با پول حرام زندگی می‌کند، با زورگویی زندگی می‌کند، با تجاوز به حقوق مردم زندگی می‌کند این آدم جاهل کامل است، این آدم هیزم دوزخ است، این از همانهایی است که قیامت به کارگردانان جهنم می‌گوید اگر فهمیده بودم اینجا نبودم، نفهمیدم چگونه زندگی کنم.

ابوسلیمان داود طايی یک زندگی معمولی داشت، دو تا گلیم در اتاقهایش بود و یک خانه کاه گلی و کارش هم انتقال قرآن و روایت و علم به عاشقان علم بود درآمد خیلی کمی هم داشت، حاکم هزار درهم باید آن زمان را در ذهنتان بسنجید که مردم در ماه با ده درهم زندگی می‌کردند، هزار درهم در یک کیسه تمیز گفت ببرید بدهید به ابوسلیمان که حاضر بشود بیاید بچه‌های من را درس بدهد. آوردند در خانه‌اش، هر کاری کردند گفت نیازی ندارم احتیاجی ندارم، برگرداند.

دو تا از کارمندهایش را خواست که غلام بودند، بهشان گفت یکی یک کیسه هزار دیناری بردارید درهمی بردارید، ببرید به ابوسلیمان بقبولانید برگشتید هر دو را آزاد می‌کنم، اینها هم با ذوق و شوق دو تا کیسه هزار درهم که شد دو هزار درهم نقره، آوردند در خانه اینها را که راه نداد بیایند داخل، همه این جریانات دم در گذشت، گفتند این دو تا کیسه را حاکم داده، استاندار داده، حالا می‌گویند استاندار آن وقت می‌گفتند حاکم، ابوسلیمان گفت که این دو هزار دینار را یا درهم را ببرید به محمد بن قحطبه حاکم پس بدهید بهش بگویید این پولهایی که به زور و با قدرت و با تجاوز به حق مردم و بابستن مالیات ناحق از مردم گرفتی بهتر این است که به صاحبانش پس بدهی تا به من بدهی.

بهش گفتند ابوسلیمان این دو تا کیسه را قبول کن، دل ما شاد می‌شود گفت من قبول کنم دل شما چطوری شاد می‌شود؟ گفتند حاکم به ما گفته ما اگر این پول را بیاوریم تو قبول بکنی هر دو را آزاد می‌کند، گفت شما نمی‌فهمید ببینید آدمی که فهمیده است چه ارزیابی درباره اینجور پولها دارد، این برای آدمی است که می‌فهمد، گفت شما نمی‌فهمد اگر من این دو هزار درهم را قبول بکنم کل این دو هزار درهم قیامت طنابی به گردن من می‌شود که فرشتگان بتوانند سر این طناب را بگیرند من را بکشانند ببرند جهنم. ببرید پول را به خودش بدهید من نمی‌خواهم. این نتیجه فهم است.

بفهمد انسان چگونه زندگی کند، این آدم از چه خلوصی برخوردار بوده نوشتند با خانواده‌اش قرار گذاشته بود که صبح‌ها در طلوع آفتاب که می‌خواهد برود برای درس سرکار، صبحانه‌اش را ببرد خانه نخورد، خانواده‌اش هم قبول کرده بودند، قرار گذاشته بود من صبحانه پیش شما نیستم، بر اثر کثرت کار و درس و مباحثه ظهر هم نمی‌توانم بیایم امانماز مغرب و عشا که تمام شد من تا زنده هستم خانه هستم و با شما خانواده هم سفره هستم. آنها هم قبول کرده بودند.

چهل سال نوشتند صبحانه‌اش را در یک ظرف می‌گذاشت آماده که می‌کردند می‌آمد بیرون، تا برسد به مدرسه گرسنه‌ای را که می‌دید صبحانه را می‌داد به او، اذان مغرب و عشا می‌آمد خانه با زن و بچه چهل سال این برنامه‌اش بود و غیر از عید فطر و عید قربان در این چهل ساله روزه بود. و نفهمیدند زن و بچه‌اش دیگر نزدیک‌های مردنش معلوم شد این چه کاره بوده و کی بوده، خب اینها دل را آماده می‌کند برای فهم بیشتر، آماده می‌کند برای اینکه پروردگار عالم کمک فکری و عقلی به انسان بدهد، روح آدم را پروردگار کمک می‌کند که بتواند چهل سال روزه را تحمل بکند، کمک می‌کند بتواند صبحانه را بدهد به آدم مستحق.

حالا آن وقت که مستحق مثل زمان ما زیاد پیدا نمی‌شد، بیکار کم بود مردم هم یک بخور و نمیری داشتند، اما ما سال به سال تا امسال در مشکلات مردم فقر مردم، نداری مردم، می‌بینیم افزوده شده و بر آنهائی که تمکن دارند واجب است به آنهایی که متمکن نیستند کمک بکنند و فی اموالهم حق للسائل و المحروم، من این ثروتی که به شما دادم خودم یک حقی در این ثروت که دادم دست شما برای سائل و محروم گذاشتم، در حقیقت شما در این بخش از مالتان امانت‌دار من هستید، صاحبان امانت هم سائل و محروم هستند، امانت نخورید چون خوردن امانت خیانت است. بلد باشم چگونه زندگی کنم.

در این چهل سال یک کارگری در خانه‌اش بود خیلی دلش سوخت برای ابوسلیمان که همیشه غذاهای ساده می‌خورد، غذای مرکب نمی‌خورد سفره پر نمی‌اندازند گفت ابوسلیمان اجازه می‌دهی ما یک غذای چرب و خوشمزه و پرمایه برایت درست کنیم؟ دل ما هم خوش می‌شود، گفت بله اجازه می‌دهم، غذا را درست کردند، اول شب آوردند گذاشتند سر سفره، خیره به غذا نشد به خادم گفت که ایتام فلان قبیله در این شهر کوفه در چه حال هستند؟ گفت به همان حالی که بودند هستند خیلی سخت می‌گذرد بهشان، گاهی نان گیرشان نمی‌آید، گفت که پس این غذا را بردار ببر ببین به چند تا خانواده یتیم در اطراف این خانه ما می‌توانی بدهی، گفت خودتان بخورید، گفت نه ببینید این جمله چقدر زیباست، چقدر این جمله پرقیمت است، این جواب برخاسته از یک فهم نورانی است گفت ان هذا اذا اکلوا ساروا الی العرش، این جمله را دقت بفرمایید ان هذا اذا اکلوا ساروا الی العرش و اذا اکلت سار الی الحش، یک بار دیگر بخوانم از بس که عالی است و پرقیمت است، ان هذا اذا اکلوا ساروا الی العرش و اذا اکلت سار الی الحش، اگر این دیس پر ازغذای چرب و خوشمزه را چند تا خانواده یتیم بخورند خوردن آنها که ثوابش را خدا به من می‌دهد به عرش می‌رسد اما اگر خودم بشینم بخورم چهار ساعت دیگر به چاه توالت خانه‌ام می‌رسد. این فهم است. این بینایی.

این فهم‌ها دیگر فهم‌های معمولی نیست، اینها فهم‌هایی است که خدا به انسان عنایت می‌کند، فهم‌هایی است که پروردگار به انسان لطف می‌کند. یک عربی وارد مسجد شد، صحرانشین بود به وجود مبارک رسول خدا گفت دین چیست؟ من اولین بارم است آمدم مدینه و می‌خواهم دین را بفهمم، پیغمبر فرمودند دین توحید است، از همه بت‌های جاندار و بی‌جان بریدن است، یک معبود را قبول بکنید معبود حق، یکتانگر باشید، یکتاگو باشید، یکتاپرست باشید، این توحید.

دین شهادت به نبوت من است، به این عنوان که معلم حقیقی انسان از جانب خدا من قرار داده شدم، پذیرفتن نبوت من، رسالت من، معلمی من، دین است. نماز، زکات، امام هشتم یک روایت جالبی دارند می‌فرمایند پروردگار عالم در آیات قران مجید دو چیز را به همدیگر گره می‌زند، این دو چیز حتما باید عمل بهش بشود اگر به یکیش عمل بشود جواب نمی‌دهد برای قیامت، یکی از این دو چیز در آیات قرآن نماز و زکات است، اقیموا الصلاة اتوا الزکاة، یقیمون الصلاة یوتون الزکاة، در تمام سوره‌های قرآن اغلب نماز و زکات را خدا زلفشان را به هم گره زده، اگر کسی زکات واجب را بپردازد نماز نخواند جواب نمی‌دهد پرداخت آن زکات یعنی قیامت کارش صددرصد لنگ است.

دو چیز دیگر را هم که به هم گره زده وَ قَضىٰ رَبُّكَ أَلاّٰ تَعْبُدُوا إِلاّٰ إِيّٰاهُ وَ بِالْوٰالِدَيْنِ إِحْسٰاناً ﴿الإسراء، 23﴾، عبادت من باید همراه با نیکی به پدر و مادر باشد، اگر قربان صدقه پدر و مادر بروی من را عبادت نکنی جواب نمی‌دهد، اگر عابد روزگار باشی ولی با پدر و مادرت بد عمل بکنی عبادتت جواب نمی‌دهد اینها باید با هم باشد.

فرمود نماز، زکات، گفت گرفتم، از مسجد آمد بیرون پیغمبر فرمودند یاران من این عرب بیابانی فقیه در دین از مسجد رفت بیرون این دین را فهمید، این دین را فهمید، این معنی‌اش این نیست که خیلی از شمادین را نفهمیدید بعد از مرگ پیغمبر ثابت شد که خیلی‌ها دین را نفهمیده بودند، این دین را فهمید.

فهم، اندیشه، تفکر، دانستن، حقیقت‌یابی، خیلی در ماه رمضان به ما سفارش دعا شده، پروردگار عالم هم اصرارش بر استجابت دعا در ماه رمضان بیش از وقت‌های دیگر است، پیغمبر می‌فرماید دعائکم فیه مستجاب، شک نداشته باشید که دعایتان در این ماه مستجاب است، بفهمید بالاترین دعاها را داشته باشید، امام باقر می‌فرماید من با پدرم زین العابدین از مدینه پنهان آمدیم زیارت امیرالمومنین نجف، چون قبر را هیچ کس نمی‌دانست کجاست فقط تعداد معدودی از اهل بیت از محل قبر خبر داشتند قبر زمان حکومت هارون آشکار شد. هارون آمده بود از آن منطقه رد بشود حیوان‌ها رم کردند همه رفتند در یک نقطه باکمال آرامش جمع شدند، هیچکدام نمی‌ترسیدند از ارتش هارون هارون گفت اینجا کجاست؟ جرات نداشتند بگویند، فرستادند یک پیرمرد معمم محلی را آوردند هارون گفت اینجا کجاست، حیوان‌ها از تیر و کمال و اسب و شیهه اسب و از این بالا و پایین رفتن ارتش همه دررفتند ولی این گوشه که با هم جمع شدند به شدت حال آرامش دارند و امنیت کجاست اینجا؟

پیرمرد گفت اگر بگویم کجاست کاری با من نداری؟ گفت نه کاری ندارم، گفت این محل امن این پناهگاه این حصن حصین قبر امیرالمومنین است، که این حیوانات وقتی گیر می‌افتند همه پناه به این قبر می‌آورند هیچکدام هم کنار این قبر از هم نمی‌ترسند.

علی امن خداست، علی حصار امنیت پروردگار است، برای حیوان‌ها امن است برای من و شما جای امن نیست؟ امام باقر می‌گوید کنار قبر که رسیدیم پدرم زین العابدین صورتش را گذاشت روی خاک قبر دعا کرد، اللهم ارزقنی عقلا کاملا و لبّا راجعا، خدایا کنار این قبر دعا مستجاب است من از تو عقل کامل می‌خواهم این را زین العابدین دارد می‌گوید، من از تو مغز با ارزش یعنی عقل خالص بعد از آن عقل اصلی لبّا راجعا یعنی عقل خالص بی‌شائبه می‌خواهم. خب اگر این دعامستجاب بشود که می‌شود، آدم می‌فهمد چگونه زندگی کند که ضرر نکند، خسارت نکند، برزخ هم گرفتار نشود قیامت هم گیر نیفتد.

حرفم تمام بعد از نمازهایتان اول افطار مخصوصا دعا مستجاب است حتما اول افطار یادتان باشد شما دعا بکنید زن و بچه‌تان آمین بگویند، از پروردگار عالم همه‌مان فهم کامل بخواهیم و روحیه‌ای که آنهایی که می‌خواهند به ما بفهمانند قبولشان بکنیم، احترام بهشان بگذاریم، بپذیریم حرف‌هایشان را.

خب یک دعایی هم از زبان امیرالمومنین برایتان بخوانم، علی که دعایش قطعا مستجاب است، که هر مرد و زنی هم با دعای علی دعا بکند به جان علی مستجاب می‌شود با زبان علی، اینها همه تجربه شده.

 

برچسب ها :