لطفا منتظر باشید

روز هفتم دوشنبه (24-3-1395)

(تهران مسجد امیر)
رمضان1437 ه.ق - خرداد1395 ه.ش

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

 

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.

فهم یعنی درک و یافتن راه و طریق و آنچه که به خیر دنیا و آخرت انسان و همراهان انسان است نعمت ویژه‌ای است. بخشی از فهم سرچشمه‌اش خود انسان است، همه بدیهیات را که نیازی هم به دلیل و برهان و درس خواندن ندارد مردم می‌فهمند، روشنایی است، تاریکی است، رنج رفاه، شب، روز، رنگ‌ها، اینها امور بدیهی است که انسان از همان وقتی که وارد عرصه زندگی می‌شود می‌فهمد، بچه دو ساله سه ساله، چهار ساله امور بدیهی را می‌فهمد. درک می‌کند.

یک بخش این مسئله به خاطر اینکه خود ما قدرت نداریم درک بکنیم، فهماندنش واگذار شده به پاکترین، عاقلترین، درست‌کارترین، و صادق‌ترین انسان‌ها که انبیاء الهی هستند و ائمه طاهرین و اولیاء خدا، یک بخش فهم هم مستقیما از جانب خدا عطا می‌شود ولی شرطش این است که انسان با پاکسازی کل درون و برون خودش را به قرب پروردگار، قرب معنوی، نزدیک کند خداوند متعال به انسان یک سلسله از عالی‌ترین مسائل را می‌فهماند.

یکی از چهره‌های برجسته شیعه که در خدمت به فرهنگ اهل بیت کم نمونه بود، من طلبه قم بودم که ایشان در کرمانشاه از دنیا رفت، و طبق وصیت خودش جنازه‌اش را بردند نجف کنار حرم امیرالمومنین دفن کردند، در حد مرجعیت بود، شخصیت تقوایی بود، انسان بسیار زاهدی بود که من هر سفری برای منبر می‌روم کرمانشاه دامادشان، نوه‌هایشان، می‌آیند هر شب پای منبر و من از آنها هر سال مطالب جدیدی از آن مرحوم از زبان اینها که کنارش بودند می‌شنوم.

این مجموعه برای من تعریف کردند پدر ایشان از قویترین خان‌های منطقه بود، خانی که خان بود، خان قلابی نبود خان حقیقی بود یعنی یک خان قدرتمند، خان تفنگ‌دار، خان حکومت‌کننده بر مردم منطقه، ایشان در سن سیزده چهارده سالگی در آن دستگاه عظیم خانی و حکومت بابا و قدر ت بابا و اینکه کنار پدر یک تعدادی تفنگدار و حقوق بگیر زندگی می‌کردند در آن فضا خدا به این بچه سیزده چهارده ساله فهماند که راه سعادت دنیا و آخرت تو تحصیل علوم دین است، کسی در آن دستگاه نبود که با آخوندی موافق باشد، با حوزه‌ها موافق باشد، با علوم الهی موافق باشد، این فهماندن مستقیم کار پروردگار بود به خاطر اینکه این بچه فوق العاده در آن دستگاه پاک بود.

پدر بهش می‌گوید می‌خواهی بروی طلبه بشوی؟ می‌گوید بله می‌گوید دنبال من بیا، می‌برد در زیرزمین خانه خان‌منشی با طناب می‌پیچد و مدتی در آن زیرزمین کتک می‌خورده و زجر بهش می‌دادند احتمالا دور از چشم پدر گاهی مادرش روی محبت مادری آبی، غذایی نانی برایش می‌برده. ولی تادلتان بخواهد کتک را می‌خورد، زندانی را می‌کشد، دست و پا بسته در این زندان نمناک زیرزمین می‌گذراند، بعد پدر به خیال اینکه ا ز رأی خودش کاملا برگشته می‌آید دست و پایش را باز می‌کند و دو تا لگد هم بهش می‌زند و یک دو تا برو گمشو هم بهش می‌گوید و ایشان هم می‌آید بیرون از آن زندان و پای پیاده حرکت می‌کند می‌آید قصر شیرین و می‌آید خسروی و می‌آید خانقین و می‌آید کاظمین و می‌رود نجف و مجتهد جامع الشرائط از نجف برمی‌گردد در حالی که پدر دیگر از دنیا رفته بود، اطراف استان اهل حق فراوان بودند، علی اللهی  فراوان بودند، بی‌دین فراوان بوده متجاوز فراوان بوده، بی‌نماز فراوان بوده، چهل سال بین این مردم پیاده می‌رود، با اسب می‌رود، با قاطر می‌رود، در دهات‌ها شب می‌ماند، با مردم تماس می‌گیرد بالای ده هزار بی‌دین و علی اللهی را ایشان شیعه ناب الهی تربیت می‌کند. این نتیجه آن فهمی است که پروردگار عطا می‌کند.

کی به حر بن یزید گفت راهت غلط است در لشگر عمرسعد طلبه که نبوده، درسخوانده حوزه که نبوده، منبری که نبوده، امام جماعت که نبوده به قول قمر بنی هاشم یا نفس لا تخشی من الکفار سی هزار کافر آنجا بوده، یعنی سی هزار مخالف خدا، مخالف انبیا، مخالف نبوت پیغمبر، مخالف ولایت امیرالمومنین، موافق سقیفه، موافق معاویه موافق یزید موافق آدمکشی، موافق مومن‌کشی، موافق غارتگری، موافق جنایت. کی در آن جمعیت به ایشان فهماند راهت باطل است؟

یک پاکی در خودش بود، یک ادب باطنی در خودش بود که آن پاکی و ادب را یک نخودش را آن سی هزار نفر نداشتند آن ادب باطنی را هم دو بار نشان داد دو بار، روز دوم محرم با ابی عبدالله که گفتگو کرد طول کشید، امام قانع نمی‌شد به پیشنهادهای حر، حر هم قانع نمی‌شد به پیشنهادهای ابی عبدالله اختلاف در گفتار بود. صحبت تمام نشده موذن اذان ظهر را گفت ابی عبدالله به حر آزادانه فرمودند شما که اهل نماز هستی بااین هزار نفری که با تو هستند برو نماز ظهرت را بخوان به جماعت من هم با این هفتاد و دو سه نفر نمازم را می‌خوانم، نماز ظهر که تمام شد دوباره بیا بحث را ادامه می‌دهیم، اینجا اولین باری بود که آن ادب باطن نفسی را به ابی عبدالله نشان داد گفت حسین جان با بودن تو ادب است که من جلو بایستم دیگران به من اقتدا بکنند؟ من درست است باند یزید هستم، ولی در نماز که باند یزید نیستم، در عبادت خدا که باند یزید نیستم، شما بایست جلو من به شما اقتدا می‌کنم خود این ادب یک کلید است. برای اینکه زمینه فهماندن را از جانب خدا فراهم بکند بی‌علت که خدا نمی‌فهماند.

طفیل هستی عشقند آدمی و پری، ارادتی بنما تا سعادتی ببری، یک چیزی باید آدم نشان بدهد به پروردگار که رحمت پروردگار به نفع انسان به جوش بیاید، گیر یک گناه کبیره دارد می‌افتد نشان بدهد خودش را به خدا، دندان گناه را بکشد خدا دری از رحمت باز می‌کند، مشکلی را حل می‌کند، یک نگاهی از نامحرم بپوشاند تا در تماشای جلال و جمال به روی دل باز بشود، از یک ظاهری آدم باید چشم بپوشد که آدم را به عالم باطن راه بدهند، یک کاری باید کرد. تا آنها هم یک کاری برای آدم بکنند. اذکرونی اذکرکم، بنده من تو بیا که من هم بیایم، تو نیامده به من می‌گویی بیا، آمدن من به سوی تو گره به زلف آمدن تو به سوی من خورده، اوف بعهدی اوف بعهدکم شما به تعهد دینداری‌تان وفا بکنید من هم به تعهد پرداخت بهشت به شما وفا بکنم.

طفیل هستی عشقند آدمی و پری، ارادتی بنما نشان بده، تا سعادتی ببری، گفتگو داغ شد، حر لجبازی کرد حق را نپذیرفت، امام هم برگشت به او فرمود سکلتک امک، مادر به عزایت گریه کند، این دومین باری است که دارد ادب نفس و ادب باطن را نشان می‌دهد سرش را انداخت پایین بعد سرش را بلند کرد خیلی آرام گفت که کسی که اسم مادر من را می‌برد جوابش این شمشیر بود، می‌زدم، تحمل این که اسم مادرم را از کسی بشنوم در من نبود، اگر کسی حرف مادر من را به من می‌زد جواب دهانش با این شمشیر بود، اما یا ابا عبدالله مادر تو منبع پاکی است، منبع فضیلت است، منبع درستی است، منبع عفت و عصمت است، جگرگوشه پیغمبر خداست، من جواب حرف شما را به احترام صدیقه کبری نباید بدهم. جوابی هم ندارم بدهم. جواب هم نداد.

این دوبار ادب نفسی را که نشان روز عاشورا به دادش رسید، خود پروردگار به او فهماند که این جبهه صددرصد باطل است و عاقبت جهنم است، آن جبهه صددرصد حق است و عاقبت لقاء و قرب و رضا و جنت من است، این یک نمونه فهم، درباره یک کسی که در باند یزید بود آن یک نمونه فهم درباره پسری که پدرش خان بود با همه شرایط خانی، ولی فهم فهم عطا شده حر را کجا برد، و مرحوم آیت الله آقا شیخ فرج الله را کجا برد.

کم نبود منافع آن فهم، مردم یمن که از شیعیان ناب و خالص بودند و هستند از پیغمبر منبری خواستند، که این منبری برود یمن دین را به مردم یاد بدهد، پیغمبر امیرالمومنین را که بیست و پنج شش سالش بود انتخاب کرد فرمود برو یمن تا بیرون مدینه هم بدرقه‌اش آمد، بیرون از مدینه به امیرالمومنین فرمود لان یهدی الله بک رجلا خیر لک مما طلعت علیه الشمس او غربت علی جان اگر یک نفر گمراه به دست تو هدایت بشود ثوابش برای تو بیشتر است بهتر است از آنچه که خورشید بهش می‌تابد. آن وقت یک خان‌زاده خدا بهش بفهماند برو طلبه شو بعد بیا بالای ده هزار نفر بی‌دین و منحرف را نجات بده یک نفرش خیر لک مما طلعت علیه الشمس، چه برسد به بالای ده هزار نفر.

این سه بخش فهم، فهم بدیهیات، فهمی که انبیاء و ائمه طاهرین و اولیاء الهی وسیله رسیدن به این فهم هستند فهم اعطایی پروردگار مهربان عالم، این فهم سوم خیلی فهم  مهمی است. دو تا روایت هم در این زمینه برای نورانی‌تر شدن مجلس عنایت کنید. یک روایت از رسول خدا یک روایت هم از امیر مومنان علیهم السلام. اما پیغمبر ارزش فکر را پیغمبر می‌گوید، دنبال کردن فهم را امیرالمومنین می‌گوید گفتار پیغمبر ارزش فکر و نتیجه‌اش است، گفتار امیرالمومنین در آن دستور به فهمیدن است، برو بفهم، اما کلام پیغمبر.

ان التفکر حیاة قلب البصیر، نشستن و فکر کردن و اندیشه کردن و تعقل کردن و سنجش عاقبت خودسنجش اعمال خود انسان را به فهمیدن می‌رساند، و قلب را زنده می‌کند. ان التفکر حیاة قلب البصیر اندیشه  کردن دل مرده را زنده می‌کند حر یزید را حر حسینی می‌کند، خان‌زاده را مرجع تقلید می‌کند، دل را زنده می‌کند. کما یمشی المستنیر فی الظلمات بالنور فعلیکم  یحسن التخلص و قله  التربص، آدمی که با فهم و با اندیشه و با تفکر زنده می‌شود پیغمبر می‌فرماید مثل چراغ به دستی است که در تاریکی‌ها در پرتو نور این چراغ دارد حرکت می‌کند یحسن التخلص، خیلی زیبا خودش را از آن تاریکی‌ها بیرون می‌برد، و قله التربص، چون چراغ دارد و نور دارد درنگش، ایستادنش، معطل شدنش، در برابر موانع بسیار اندک است چون هر مانعی را در نور می‌بیند می‌پیچد و مانع را دور می‌زند سرگردان نمی‌شود، حیران نمی‌شود، در برابر مانع شکست نمی‌خورد، زانو نمی‌زند به قول پیغمبر حیارا سکارا لا مسلمون و لا نصاری نمی‌شود که در زندگی‌اش سرگردان و حیران باشد نه مسلمان واقعی باشد نه مسیحی واقعی، به قول قرآن مزبزبین بین هولاء لا اله هولاء و لا الا هولاء سرگردان بین این طرف و آن طرف است،

آدمی که می‌فهمد راه این است که خدا قرار داده، آدمی که می‌فهمد حلال اینی است که خدا قرار داده، حرام اینی است که خدا قرار داده، خب خودش را نجات می‌دهد، در برابر موانع نمی‌ایستد مانع را برطرف می‌کند می‌رود یحسن التخلص و قله  التربص و اما کلام امیرالمومنین.

کلام خیلی سبکی صادر شده، با سجع و قافیه، نبه بالتفکر قلبک و جاف فی اللیل یا ان اللیل جنبک و اتق الله ربک، قلبک، جنبک، ربک، سه تا راهنمایی خیلی مهم، امیرالمومنین می‌فرماید بلند شو دلت را با کمک فکر و اندیشه و فهم هشیار کن، بیدار کن، به حرکت مثبت بیاور که عاشق چه اموری در این دنیا باشد و متنفر از چه اموری در این دنیا باشد رها نکن دل را که برود عاشق یزید بشود دشمن ابی عبدالله، برود عاشق شکم بشود دشمن روزه، برود عاشق رفاه‌طلبی بشود شصت سال یک بار صبح بلند نشود دو رکعت نماز برای سازنده‌اش و رزاقش بخواند، بیدار کن دلت را، بینا کن دلت را، برو دنبال کن چشم برای دلت ایجاد کن، که حق را ببیند، باطل را ببیند، خوب را ببیند، بد را ببیند، راه را ببیند، چاه را ببیند.

نبه امر واجب است، بالتفکر قلبک و جاف ان اللیل جنبک، شب را تا طلوع آفتاب با خواب نکش، نابود نکن، ضایع نکن، خداوند به شب نظر خاصی دارد، یکی از علمای بزرگ من با دو گوش خودم شنیدم خیلی هم اهل گریه بود این عالم بزرگ، من طلبه نبودم عاشق منبر و گریه‌هایش بودم، ایشان روی منبر واقعا بال و پر می‌زد حالا آن که دیده بود که نمی‌گفت چی دیده بود از شب واقعا بال و پرمی‌زد، دست و پا می‌زد می‌گفت برادران ولو شده پنج دقیقه به اذان صبح بلند شوید در رختخوابتان بنشینید می‌خواهید هیچ کاری هم نکنید نکنید، آن لحظه را بیدار باشید که فیوضات خدا می‌آید در جیب شما هم بریزد، خواب نباشید، به خواب‌ها هیچی نمی‌دهند.

اصرار امیرالمومنین است جاف ان اللیل جنبک شبت را به خواب نابود نکن ولو شده دو دقیقه پنج دقیقه به اذان صبح، روی همان تخت و تشک بشین بگو خدایا بنده خوبی نبودم، مقصر هستم، دستم خالی است خیلی هم خالی است مولای من خدایا علی هر شب مثل مادر بچه مرده گریه می‌کرد می‌گفت آه من قلة زاد و بعد السفر علی ناله می‌زد آه می‌کشید خدایا توشه آخرتم کم راه دور، چه کنم؟ بگو من هم دنبال آن علی هستم ولی حال ندارم یازده رکعت نماز شب برایت بخوانم، حال ندارم دستم را دراز کنم ده بیست تا یارب بگویم، استغفرالله بگویم، ولی اینقدر حال دارم بهت بگویم بد هستم با خوبی‌هایت بدی من را جبران کن این را که می‌توانم بگویم.

و اتق الله ربک، خدا را همیشه ناظر خودت بدان، پایت را کج برندار دارد می‌بیند، حرف کج نزن دارد می‌بیند، لقمه کج نخور دارد می‌بیند، بدرفتار با خودت و با زن و بچه‌ات و با مردم نباش دارد می‌بیند این دو روایت.

و اما اوصاف مردم فهمیده، پیغمبر می‌فرماید ده ویژگی دارند آنهایی که فهمیده هستند یک ویژگی‌شان را نزدیک یک ساعت روز گذشته شنیدید، یهلم امن جهل علیه، در مقابل کارهای جاهلانه افراد برادر، خانواده، زن و بچه، مردم، با مدارا و نرمخوئی و خوشخویی برخورد می‌کنند و به اصطلاح گفتاردرمانی می‌کنند طرف مقابل را، اگر گوش داد به نفع خود طرف مقابل است گوش هم نداد که آدم یک مدتی دیگر هم ادامه می‌دهد نشد خدا به پیغمبر می‌گوید رهایش کن دیگرکاری به کارشان نداشته باش.

و اماویژگی دوم اهل فهم، یتجاوز عمن ظلمه، هستند در خانواده‌اش در دوستانش، در مردم، اهل هیئتش، اهل مسجدش، به او بد برخورد می‌کنند، ظلم بهش می‌کنند ناراحتش می‌کنند، پیغمبر می‌فرماید گذشت می‌کند، هیچ وقت ظلم آنها را نقطه درگیری با آنها و دست به یقه شدن قرار نمی‌دهد، نقطه ریختن آبروی آنها قرار نمی‌دهد، نقطه تلخ کردن آنها قرار نمی‌دهد، آنها زشت عمل کردند، بد گفتند، ناسزا گفتند، گوش ندادند یتجاوز این تا آخر عمرش فقط گذشت به کار می‌گیرد.

وجود مبارک حضرت باقر العلوم در راه داشتند می‌رفتند، باقر یعنی شکافنده، حضرت را می‌گویند باقر علوم الاولین و الآخرین، کسی که حقایق علوم گذشتگان و آیندگان پیشش بود همه را دل و مغزش شکافته بود، یک مسیحی مخالف به حضرت برخورد آمد اسم حضرت را الف را حذف کرد، به حضرت گفت انت بقر؟ اسمت گاو نیست؟ حضرت فرمودند نه، اسمم گاو نیست بقر نیست باقر هستم، خیلی‌ها در همین اول کار لنگ هستند، خیلی‌ها در همین نقطه اول هیجان‌زده می‌شوند از کوره درمی‌روند داد می‌کشند، دست به یقه می‌شوند، بی‌تربیت، بی‌ادب، نفهم جاهل، پست، امام باقر فقط یک کلمه فرمود نه، من اسمم بقر نیست باقر است.

گفت که تو بچه آن زن آشپز نیستی؟ می‌خواست مادر حضرت را  تحقیر کند ظاهرا مادر حضرت هنر آشپزی بالایی داشت زن‌ها مهمانی داشتند یا در خانه مهمانی بود دیگر نمی‌رفتند آشپز بیاورند خود مادر حضرت باقر همسر زین العابدین، غذا درست می‌کرد هم برای خودشان، هم اگر همسایه‌ها می‌گفتند سی تا مهمان داریم می‌فرمود من می‌آیم برای همشان پخت و پز می‌کنم، تو پسر آن زن آشپز نیستی؟ حضرت فرمودند پسر زن آشپز هستم ولی آشپزی خیلی شغل محترمی است ننگ و عار نیست آشپز بودن مگر جناب مسیحی آشپزی ننگ است عار است؟

دوباره مسیحی داد زد، گفت تو پسر آن زن فحاش بد زبان نیستی؟ امام باقر علیه السلام فرمود اینی که در حق مادر من می‌گویی اگر راست می‌گویی مادر من بدزبان بوده حالا ماکه یک دفعه بدزبانی از مادرمان ندیدیم اما تو می‌گویی مادرم بدزبان است، اگر مادرم بدزبان است خب کاری ندارد که خدای من خدای تو هم هست دستت را بلند کن به پروردگار بگو خدایا مادر باقر را ببخش اگر بدزبان بوده، اگر مادرم بدزبان نبوده به خدا بگو خودت را ببخشد چون داری به مادرم تهمت می‌زنی.

یتجاوز عمن ظلمه، مسیحی دید چه داستان عجیبی است بهش گفتم تو گاو هستی، بهش گفتم برو بچه ننه آشپز، بهش گفتم مادرت بدزبان و فحاش بوده، در جواب اولی به من نرم گفت نه من اسمم باقر است بقر نیست آشپزی هم عار و ننگ نیست اگر تو می‌دانی مادرم فحاش بوده دعایش کن خدا بیامرزد اگر نبوده دعا کن خدا تو را بیامرزد، گفت یابن رسول الله من می‌خواهم مسلمان بشوم، و یک مسلمان خوبی شد بیخود نگفتند بگذر، بیخود نگفتند انتقام‌گیر نباش بیخود نگفتند دست به یقه نشو معلوم می‌شود گاهی گذشت آدم یک بی‌دین را دیندار می‌کند، یک مسیحی را شیعه می‌کند. این ویژگی دوم اهل فهم است.

 

 

برچسب ها :