لطفا منتظر باشید

شب نهم سه شنبه (25-3-1395)

(تهران حسینیه همدانی‌ها)
رمضان1437 ه.ق - خرداد1395 ه.ش

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

 

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.

از مجموعه ی آیات و روایاتی که درباره ی شیعه تاویل شده یا صریحا ذکر شده که خود من هم توفیق دیدن آن آیات و بخش مهمی از روایات را داشتم برمی آید که شیعه ی واقعی یک مسافر مخلص به سوی حضرت رب العزه پروردگار مهربان عالم است. قیامت هم مقصد اصلیش نیست قیامت هم برایش یک مکان است یک زمان است که در آنجا هم این سفرش ادامه دارد تا به فوز عظیم برسد. حداقل برای خود من هم روشن نیست فوز عظیم چه حقیقتی است؟ اگر این مسافر در آنجا مقصدش قرب حق نباشد بهشت برایش لذتی نخواهد داشت چون می گوید من نمونه های این میوه ها را که در دنیا هم می دیدم می خوردم لذت می بردم قانعش نمی کند, لذا قرآن مجید مقامی که برایشان قرار داده از آن مقام تعبیر می کند به فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ جایگاه صدق عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ  ﴿القمر، 55﴾ در کنار پروردگاری که دارای قدرت بینهایت است آن حقیقت لذتشان این است. نه اینکه از بهشت لذت نمی برند قانع نمی توند بشوند.

در این زمینه یک آیه برایتان بخوانم که آیه ی شریفه نشان دهنده ی معرفت کامل و بالا و نورانی همسر فرعون است. وقتی که به خاطر ایمانش محکوم شد به اینکه دوتا کف دستش را بدن زن هم ظریف است طاقت بدن از مرد کمتر است حیف از بی طاقتی, به قول قدیمی ها بدا به حال آنهایی که کم طاقتند یا در مقابل لذت های نامشروع به زانو درمی آیند یا در مقابل دو روز تلخی به زانو درمی آیند و آن ارتباط بسیار اثردار با پروردگار عالم را رها می کنند. بنا شد دوتا کف دستش را و مچ پایش را با میخ های سنگین آهنی بزرگ به زمین بکوبند این یکی از شکنجه های فرعون بوده در سوره ی فجر می خوانیم وَ فِرْعَوْنَ ذِي اَلْأَوْتٰادِ  ﴿الفجر، 10﴾ اوتاد جمع وتد است وتد یعنی میخ, شکنجه گری که مردم را با میخ های بزرگ سنگین شکنجه می داد. خب معمولا هم اعلام می کردند که شما محکومی به اینکه چهار دست و پایت را به زمین با میخ بدوزند ایشان خیلی راحت قبول کرد چرا راحت قبول کرد؟ چون یافته بود با تعلیمات سومین پیغمبر اولوالعزم پروردگار که مسافر است و مقصد سفر را هم انتخاب کرده بود حضرت رب العزه است. خب این میخ ها با من می خواهد چه کار کند؟ می خواهد سفر من را سرعت دهد کاری نمی خواهد بکند یک گناه عظیمی را در کشتن یک زن مومنه فرعون دارد گردن می گیرد ولی برای من سرعت دادن به سفرم به سوی پروردگار است هم خودش را خوب شناخته بود هم معلم واقعی را که موسی بن عمران است هم زندگی محدود دنیای از دست رفتنی را و هم پروردگار جاویدان ابدی همیشگی که وجودش خیر محض است بالاخره من که باید از این دنیا بروم خب این دنیای من را فرعون از من بگیرد مهم نیست انگار یک دزد است زندگیم را زده مگر دنیای من چیست؟ چهارتا فرش اتاق های دربار است و یک گلوبند قیمتی است و یک گوشواره است و یک دستبند است و یک کمد لباس, مردم بیشتر از این دنیا که سهمی ندارند ما که راهی برایمان باز نیست مالک آسمان ها شویم یا مالک پنج قاره شویم یا مالک همه ی خوراکی ها شویم یا مالک همه ی پوشاکی ها شویم یا مالک همه ی زیورها شویم, حالا ما مردهای شیعه که بدنمان با طلا سر و کار ندارد طلا را که بهمان گفتند سراغش نروید گفتیم چشم اگر سر و کار با نقره داریم دوتا رکاب انگشتر است چیزی نیست اگر همسرانمان سر و کاری با طلا دارند یک گردنبند است دوتا گوشواره است دوتا انگشتر است این دوتا رکاب نقره ی انگشتر من چه مقدار از صدها تن نقره ی بیرون یا در معدن است؟ یا طلاهای همسر من چه مقدار از صدها تن طلای در معدن یا طلاهای بیرون کشیده شده ی در خزانه های دولت هاست؟ و تا کی هم می ماند این انگشتر؟ آن گردنبند؟ نهایتا خیلی که نگهش دارند تا روی سنگ مرده شور خانه است آنجا درش می آورند. از کل پارچه های پنج قاره در یک پیراهن و زیرشلواری و زیرپوش و کت و شلوار مگر من چقدر سهم دارم سالی هزار متر که نمی پوشم چقدر است پوشش من؟ از میلیون ها تن گندم و برنج و نخود و لوبیا و سیب و پرتقال و نارنگی و خربزه و هندوانه و خیار در این چهل پنجاه سال چقدر سهم من است؟ یعنی من از یک کامیون ده تنی بیشتر هندوانه می خورم؟ یا چقدر شکر می خورم در چایی شیرین یا شیرینی مغازه دار؟ این ارزیابی زیبا در ذهن این زن بود که منی که محکوم شدم دست و پایم را با میخ به زمین ببندند اولا یک دزدی به من زده چقدر مگر دارم که اینها را ببرد؟ خب ببرد و بعد هم سفر من را به پروردگار عالم جاده اش را کوتاه کرده ما بنا بود هشتاد سال در دنیا زنده باشیم حالا در سی و پنج سالگی دارند ما را می فرستند پیش پروردگارمان حالیشان هم نیست چه کار دارند می کنند طرف هم احمق است بنابراین من نه از بردن مالم نگرانم نه از کشته شدنم و گرفتن جانم نگرانم. این چقدر حوصله است چقدر معرفت است چقدر کرامت نفس است چقدر استقامت و صبر است چقدر ظرفیت است؟

هنوز هم در کره ی زمین در مملکت ما جوان هایی, مردهایی, زن هایی, دخترهایی هستند که در شکست یک امر عشقی مجازی نه حقیقی, سفره ی عشق مجازی غریزه ی جنسی است هیچ چیز دیگر نیست بیش از این هم عشق مجازی محدوده ندارد چقدر هم در برابر انبیاء و اولیاء خدا این عشق مجازی کوچک بوده که از لابه لای فرمایشات امیرالمومنین درمی آید که برای دوتا ظرف دستشویی چه خبر است مردم در این دنیا اینقدر دارند کل ملق می زنند بالا پایین می روند خرج های سنگین می کنند نهایت هم در شکست خوردنشان خودکشی می کنند برای دوتا ظرف دستشویی که یکیش مال مرد است یکیش مال زن است حالا دختره گفته نمی خواهمت یعنی نمی خواهم که این ظرف دستشویی تو با ظرف کثافات بدن من یک جا جمع شود می کشد خودش را, یا جوان عاشق یا دختر عاشق. یا جوانی که معشوقه می گوید نیا خواستگاری من یا معشوقه ای است که یا عاشقی است که به پسر می گوید نیا خواستگاری من، در شکست عشقی در شکست مالی در شکست اجتماعی خودشان را می کشند اما شما معرفت این زن را ببینید که شکست صددرصد مالی دارد می خورد چون همه چیزش را دارند می گیرند می گوید یک دزد به ما زد خب ما را سبک کرد. چهار میخ هم دارند می کشند من را من را در این سفر به سوی معشوق ازل و ابد دارند کمک می دهند که این سفر را من بروم لذا قبول کرد اگر می خواست قبول نکند به فرعون می گفت نه نکش من را من جلوی موسی می ایستم به تو هم کمک می دهم جلوی حرکت آنها را هم من می گیرم کلی مامور در اختیار من است کلی مزاحمت ایجاد می کنم فرعون هم با جان و دل قبول می کرد می گفت اگر اینطوری می خواهی عمل کنی پس ملکه ی مملکت بمان. اما معرفت نمی گذارد آدم در این مراحل شکست بخورد معرفت به حق به دنیای از دست رفتنی به وجود خود که خدا من را برای خودش خلق کرده خلقتک لاجلی عشق داشتم که یک موجودی را فقط برای خودم بسازم من نه آسمان می خواهم نه زمین نه موجودات دیگر را من تو را می خواهم چون تو را می خواهم خلقت کردم نیازی هم بهت ندارم عشقم کشیده که یک موجودی را برای خودم خلق کنم به همه ی موجودات عالم بگویم این علف برای تو، این غار برای تو, این دره برای تو، این دریا برای شما ماهی ها نهنگ ها اسب های آبی فیل های آبی، این جنگل های برای شما خرس ها شیرها زرافه ها ولی انسان برای من صحبتش هم نکنید چون هیچ کدامتان لیاقت اینکه برای من باشید را ندارید و این هفت میلیارد جمعیت زمین فعلا و گذشتگانشان این را یادشان رفته که خدا اعلام کرده کل جنگل ها برای حیوان های جنگلی فضا برای پرندگان دریا برای حیوانات دریایی مرغزارها برای گاو و خر، ولی تو مال من این کم مقامی است؟ این را آسیه درک کرده که من را خدا برای گلوبند و انگشتر و آرایش و خودنمایی و ننر بازی و عشق مجازی خلق نکرده این را از طریق موسی فهمیده بود من را برای خودش خلق کرده حالا یکی پیدا شده گفته تو که می خواهی هشتاد سال در دنیا باشی من سی سالگی می خواهم بفرستمت پیش همانی که عاشقش هستی چه مژده خوبی به من دادند که من را با شکنجه دارند می فرستند پیش معشوقم خب بفرستند.

در مسیر کربلا ابی عبدالله روی زین اسب خوابش برد همه تان هم شنیدید ولی این چراغ نورانی اینجای سخن روشن شود به سخن جلوه ی تامی می دهد علی اکبر هم روی اسب کنار بابا در حرکت بودند امام خوابش برد وقتی سرش را از روی زین اسب بلند کرد با آن حالی که خودش داشت گفت انا لله و انا الیه راجعون علی اکبر برگشت گفت بابا چه شده کلمه ی استرجاء انا لله و  انا الیه راجعون به زبانتان جاری کردید؟ فرمود روی اسب پسرم خوابم برد دیدم یکی دارد صدا می زند این قافله دارد می رود که آخر جاده بیافتد در دهان مرگ معلوم می شود پسرم ما چند روز دیگر بیشتر زنده نیستیم نه پیرمردمان نه جوانمان نه متوسط مان نه شیرخوارمان. گفت که پدر, سوال کرد، اولسنا علی الحق؟ فکر ما، نیت ما، بدن ما، خورد و خوراک ما، زنده بودن ما، حرکات ما آیا بر اساس حق نیست؟ قال علیه السلام بلی چرا پسرم همه چیز ما بر اساس حق است با لبخند گفت بابا اذا لا نوالی بالموت ما چه باکی از آن داریم که چهار روز دیگر کل مان بیافتیم در کام مرگ خب بیافتیم. گفت پسرم خدا از من پدر به تو جزای خیر بدهد آخر آدم از آدم با معرفت خوشش می آید ابی عبدالله می بیند جوانش کوه معرفت است کوه بینایی است و برای اینکه بدانیم بخشی از جوان های این کشور چقدر دارند لحظه به لحظه بدترین ضرر را می کنند باید بیاییم کارهایشان را احوالاتشان را رفتار و نیتشان را فکرشان را با علی اکبر مقایسه کنیم که این کجا و شما گمراهان شهوتران شکم چران جاهل به خدا و به دنیا و به متاع دنیا کجا؟ تو کجایی او کجاست؟ بین شما دوتا چقدر فاصله است؟

جوانی که الان در زندان است جرمش تجاوز به زور به دختر و زنی است که دزدیده و انداخته در ماشین برده بی سیرتش کرده، خانه ی مردم را زده، گاوصندوق مردم را زده، خیانت های دیگر کرده این منبع آلودگی و پلیدی و نجاست را با علی اکبر که منبع معرفت و پاکی و عظمت و وقار و شرف و کرامت و علم و بصیرت و دانایی و عبادت است مقایسه کنید ببینید او در چه اسفل السافلینی است و علی اکبر در چه اعلی علیینی است. آن وقت قیمت علی اکبر برایتان روشن می شود بی ارزشی آن گروه هم برایتان روشن می شود.

خیلی جالب است قرآن می گوید یک عده ای که قیامت وارد می شوند فَلاٰ نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ وَزْناً  ﴿الكهف‏، 105﴾ هیچ ارزشی برای آنها قائل نمی شوم چون یک ذره ملاک ارزش درشان نیست که بگویم آدم در این هشتاد سال عمری که بهت دادم یک بار یک نصفه لیوان آب به یک تشنه ندادی؟ آدم یک بار در این هشتاد سال عمر یک دانه یا رب نگفتی، یک بار پیشانی به سجده نگذاشتی چه ارزشی به تو بدهم؟ در حالی که مایه های ارزش در تو نیست.

گفت یک دزدی به ما زده این فرش ها و گردنبند و انگشتر را که می خواستند در مرده شور خانه از من بگیرند به آرامی حالا یک دزدی روز روشن بنام فرعون به ما زده دارد می برد خب ببرد مگر این چه که از من می برد در مقابل آنچه که در پنج قاره است چقدر هست مگر؟ مورچه چیست که کله پاچه اش باشد؟ خودش چه دارد؟ چقدر بدن دارد چقدر وزن دارد که حالا بیاییم بحث کله پاچه اش را بکنیم؟ چقدر معرفت بالاست چقدر بالاست.

حالا هم با کشتن من دارد من را سفرم را کوتاه می کند دوتا اجل ما داریم قرآن هم می گوید یکی اجل مسمی است یکی اجل معلق است ممکن است آدم بماند بعد از نود سال که امضا شده بمیرد بمیرد ممکن است همین آدم نود ساله یک اجل دیگر هم خدا برایش رقم بزند که سی سالگی بمیرد. هر دویش اجل است هر دویش هم رقم خداست حالا مهم این است که به جایی رسیده که اگر ببرندش آن بهشتی که از طریق موسی و تورات یقین کرده می بیند اگر برود در این بهشت قانع نمی شود باز هم کم دارد باقی دارد آرام نمی شود یک چیز دیگر باید کنار بهشت بگذارند که این دریای تلاطم روان و توقع و آرزو فروکش کند و قانع قانع شود.

وقتی میخ ها را کوبیدند یک سنگ صد و پنجاه دویست کیلویی هم دستور داد کارگرها بلند کنند و رها کنند روی بدنش که از سر تا نوک پا بدن روی زمین پهن شود در آن حال، شروع کرد با پروردگار حرف زدن عجب حالی است چه لحظه ی شیرینی است چقدر شیرین است گفت رَبِّ اِبْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي اَلْجَنَّةِ ﴿التحريم‏، 11﴾وای چه آیه ای است کوه را داغون می کند اگر آدم قرآن را بفهمد غوغا می شود بفهمد ترجمه قرآن را نه، نه! دل با آیات ارتباط برقرار کند با چشم دل آیه را بخواند غوغا کرده این زن رب ابن لی بیتا عندک فی الجنة من بهشت بدون کنار خودت را نمی خواهم چون من سیب و گلابی را که در دنیا خوردم آن هم در دربار این انگور و خربزه و هندوانه را که خوردم این سیب و پرتقال را که خوردم این گوشت ماهی را از رود نیل و گوشت گوسفند صحرای مصر را که خوردم حالا آنهایی که در بهشت می خواهی به من بدهی رنگش و مزه اش کامل تر از اینهایی است که در دنیاست مگر میوه ها و گوشت های دنیا بالاخره من را آرام کرد دیگر من هیچ آرزویی برایم نماند؟ هیچ توقعی نماند؟ اگر می خواهی من را ببری بهشت محبوب من بهشت من را آرام نمی کند من پیش خودت آرام می شوم نمی دانم پیش خودت یعنی چه؟ ما که در آن کلاس نیستیم گاهی اینطور سخنرانی ها آدم را غصه دار می کند خب ما نیستیم در آن کلاس نمی دانیم ما هنوز از خیلی چیزها آزاد نشدیم خیلی.

یک زمانی دهه ی عاشورا چهل سال پیش ما سه چهارتا واعظ مطرح بودیم یک جلسه ای سه تایمان را دعوت کردند جلسه از تقریبا هشت صبح بود تا یازده، یکی مان روز اول نیامد روز دوم هم نیامد با اینکه اطلاعیه هم زیاد داده بودند در بازار یک مسجد خیلی مهم، من به کارگردان آن جلسه که در مسجد هر سال برقرار می شد گفتم که چطور این بزرگوار که اسمش را نوشتید نیامده؟ گفت روز اول نیامد ما باهاش تماس گرفتیم گفت من نمی آیم چرا برای آن آقا آن آقا بسیار واعظ مهمی بود چرا برای آن آقا نوشتید حضرت حجت الاسلام و المسلمین خطیب شهیر فلان کس، برای این طلبه ی تازه از قم آمده یعنی من، اصلا من اعلامیه را هم ندیده بودم بعد از اینکه نشست برایم گفت فهمیدم گفت چرا برای این طلبه ی تازه از قم آمده نوشتید مثلا چه و برای من لقبی پایین تر از این دوتا نوشتید من نمی آیم ما در آخوندهایمان در مداح هایمان هنوز خیلی ها گیر من هستند من، گیر حجت الاسلام و استاد و المسلمین و اینکه من مداح اول کشورم در بنر چرا اسم من را نازک تر نوشتید اینها را من دیدم ها! برای اینها آدم باید خون گریه کند که چقدر بعد از پنجاه سال هنوز در بدبختی و منیت دست و پا دارند می زنند و بوی گند این منیت را استشمام نمی کنند. کت و شلواری ها هم یک جور دیگر، اما یک زن می آید می گوید من به هیچ چیز جز تو دلم خوش نیست من به بهشتت هم دلم خوش نیست. گفت من آنجایی خوشم که تو هستی گر که باشد در میان گل خمی/ من را ببر در تون حمام شما جوان ها ندیدید تون را حمام ها بیرونش یک بیست تا پله می خورد ته پله یک اتاقک بود یک جایی داشت که یک تون تاب آنجا می نشست هیزم مرتب می ریخت در یک دانه سوراخی که دیگ داخل خزینه ی آب وسط آن سوراخی بود هیزم را می گذاشت آب آن دیگ می جوشید آب خزینه را هی داغ می کرد آن آدم تون تاب هم اینقدر دود روی لباس و صورت و یقه که دودها هم چرب که دیگر پاک هم نمی شد خودش هم می رفت حمام اما دیگر سیاه شده بود. می گوید من با تو خوشم گرچه باشم در گل خمی، من را ببرند در تون بگویند هزار سال اینجا زندگی کن می گویم محبوبم هست؟ می گویند بله می گویم خوش خوشم. اما من را ببرند در آبادترین باغ دنیا بگویم محبوبم هست؟ بگویند نه می گویم پس چرا من را دارید می برید جهنم؟

برگردم به اول منبر ناراحت که نشدید؟ گاهی حرف هایم غصه دار است برای خودم می گویم روی منبر که دارم می گویم خودم را با آنها مقایسه می کنم می بینم هنوز دست خالی است خالی است با یک زن خودم را مقایسه می کنم می بینم هیچ چیز، هیچ چیز. چرا یک حرف هایی یادمان دادند که خیلی غصه مان نرود بالا سکته کنیم موسی بن عمران به پروردگار گفت یک چیزی در کشکولم دارم که تو خدا هم نداری و نمی توانی هم بدست بیاوری نمی توانی هم گیر بیاوری راه به دست آوردنش هم با قدرت بینهایتت برایت وجود ندارد بی پرده بهت بگویم خیلی با هم رفیق بودند آن دوتا وَ كَلَّمَ اَللّٰهُ مُوسىٰ تَكْلِيماً  ﴿النساء، 164﴾خیلی رفیق بودند اینها حرف های خصوصی عاشق با معشوق است هیچ رودربایستی هم ندارد عاشق با معشوق می گوید در کشکولم چیزی را دارم که تو نداری نمی توانی هم گیر بیاوری نمی توانی هم بدست بیاوری قدرتت هم بینهایت است همیشه تا خدایی دستت خالی است این را به ما یاد دادند یک خورده ما دلمان خوش باشد اگر نماز درستی نداریم روزه درستی نداریم معرفت درستی نداریم قدم درستی نداریم خوب است اینها یک حقایقی است که یک خورده به ما آرامش می دهد خداوند فرمود موسی در کشکولت چه داری که من ندارم؟ با این خزانه های بینهایتم، گفت خدایی مثل تو را دارم تو خدایی مثل من را داری؟ نه! می توانی گیر بیاوری؟ نه! همه ی دلخوشی من به همین است که تو را دارم این هم خیلی سرمایه است اگر دل من را به فلان فوتبالیست یهودی یا مسیحی یا برزیلی یا آرژانتینی یا دل من را به فلان هنرپیشه ی خارجی و داخلی یا به فلان ماهواره یا به فلان معشوقه ی پلید پر کرده بودی چه کار می خواستم بکنم؟ حالا باز اگر نماز ندارم تو را دارم اگر روزه ی درست و حسابی ندارم تو را دارم اگر یک آب خوردن حسابی ندارم اشک چشم که دارم اگر یک لباس پرقیمت سلطنتی ندارم هر سال که لباس توبه تنم می کنم باز دارم تو را دارم تو را دارم تو را دارم.   

برچسب ها :