لطفا منتظر باشید

روز دوازدهم شنبه (29-3-1395)

(تهران مسجد امیر)
رمضان1437 ه.ق - خرداد1395 ه.ش

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

وجود مبارک رسول خدا برای اهل درک و فهم -که درکشان و فهمشان نتیجهٔ فکرکردن و اندیشهٔ درستشان است-، ده خصلت اخلاقی بیان کرده‌اند. یکی از موفقیت‌های مهم این بزرگواران که آراسته به ده خصلت اخلاقی هستند، جواب‌دادن به نبوت پیغمبر است. شیعه و غیر شیعه در مهم‌ترین کتاب‌هایشان نقل کردند که رسول خدا فرموده‌اند: «بعثت لاتمم مکارم الاخلاق»، علت مبعوث‌شدن من به رسالت این بوده که ارزش‌های اخلاقی را در مرد و زن به کمال برسانم و مرد و زن یک اخلاق تامی پیدا بکنند. خود این اخلاق مایهٔ ایمان است، مایهٔ عمل صالح است، مایهٔ کار خیر است، مایهٔ بقای پیوند انسان با پدر و مادر، زن و بچه و مردم است؛ به این خاطر خود حضرت می‌فرمایند(چنانکه کلینی در کتاب کافی در جلد دوم عربیِ کتاب نقل می‌کند که پیغمبر فرمودند): در ترازوی عمل انسان در قیامت عملی سنگین‌تر و پروزن‌تر از اخلاق خوب نیست. خودشان هم که حرف اول را در اخلاقیات در تمام عالم می‌زدند. ما در کل قرآن مجید نداریم که پروردگار عالم رشته‌های عبادتی پیغمبر را با کلمهٔ عظیم ذکر کرده باشند، ولی به اخلاق پیغمبر که می‌رسد، با تأکید می‌فرماید: «انک لعلی خلق عظیم»، تو بر بلندای ارزش‌های اخلاق عظیمی هستی.

و تعریف دیگری که از اخلاقیات پیغمبر می‌کند، در سورهٔ آل‌عمران می‌فرماید که اگر این اخلاق را نداشتی، اطرافت نمی‌آمدند و این دین خیلی بی‌جمعیت می‌ماند، بی‌پشتوانه می‌ماند: «ولو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک»، اگر آدم خشنی بودی، «فظا»، یعنی خشن، بی‌رحم، چهرهٔ تلخ، زبان تلخ، نگاه تلخ، رفتار تلخ و اگر سنگدل بودی، هم خشن بودی و هم سنگدل، «لانفضوا من حولک» یک نفر برای این دین نمی‌ماند. معلوم می‌شود خود ارزش‌های اخلاقی در انسان بالاترین منبر در خانه است و مؤثرترین منبر بیرون است، زیبایی‌های اخلاق خیلی مردم را جذب می‌کند. تمامش هم محصول فهم است که آدم بیندیشد چگونه زندگی کند و در این اندیشیدن بفهمد. یک روایت بسیار پرقیمتی را از وجود مبارک امیرمؤمنان بگویم که کل اخلاق پیغمبر در حضرت تجلی پیدا کرد:

«الفکر یوجب الاعتبار»، آدمی که فهمیده است، آدمی که همه‌چیز را با نظر عقل نگاه می‌کند، آدمی که دنبال درک خوبی‌ها و بدی‌هاست و به آن هم رسیده، این آدم اهل پندگرفتن و عبرت‌گرفتن می‌شود، یک درس‌بگیرِ خیلی خوبی در این دنیا می‌شود و این آدم از همه‌چیز برای خودش درس درستی می‌سازد. یک شاعری از فهم یک عرب، شعر زیبایی را ساخته که این عرب یک حقیقتی را فهمیده بوده که حاکم بر جهان است و براساس همین حقیقت هم زندگی می‌کرده است. این را یک روزی در بارگاه عبدالملک برای عبدالملک مروان گفت، یعنی به عبدالملک مروان گفت یک حقیقتی که من در این عالم فهمیده‌ام، این است که آثار هر ظلمی بی‌برو و برگرد به ظالم برمی‌گردد. هر ظلمی! خب وقتی من این حقیقت را بفهمم که خدا ساختمان و سازمان جهان را به‌گونه‌ای ساخته که کل سازمان خلقت در مقابل هر خوبی و بدی عکس‌العمل نشان می‌دهد، سعی می‌کنم هرچه در ظرف این جهان می‌ریزم، خوبی باشد؛ چون به من برمی‌گردد و خداوند از این حقیقت در این آیه خبر داده است: «ان احسنتم احسنتم لانفسکم»، هر کار خوبی در این عالم انجام بدهید، جهان به خودتان برمی‌گرداند و گم نمی‌شود و از بین نمی‌رود. «و ان اساتم فلها»، هر کار بدی هم که انجام بدهید، باز به خودتان برمی‌گردد و از یک جای زندگی‌تان سر درمی‌آورد. گاهی بلاهایی که آدم می‌بیند، باید بنشیند و فکر بکند و بفهمد که منشأ این بلا چه بوده است؟ چرا این ناراحتی برای من پیدا شد؟ چرا برای بچه‌ام پیدا شد؟ چرا برای پولم پیدا شد؟ چرا برای آبرویم پیدا شد؟ اینها همه قابل فکر است.

عبدالملک مست و سینه‌سپر روی تخت نشسته بود و سربریدهٔ مصعب‌بن‌زبیر جلوی او بود، خودش را پیروز کامل در این دنیا می‌دانست؛ پیروزی که زور هیچ‌کس نمی‌رسد تا این پیروزی را از من بگیرد! این‌جور حساب می‌کرد! پیرمرد قیافه‌اش را دید و فهمید که این در چه افکار باطلی دارد غلت می‌زند؛ پس نتیجهٔ فکرش را گفت:

 نادره مردی ز عربْ هوشمند

 گفت به عبدالملک از راه پند

 «چون آدم فهمیده پندبگیر است».

بودم و دیدم برِ ابن‌زیاد

آه! چه دیدم که دو چشمم مباد

 تازه سری چون سپر آسمان

 طلعت خورشید ز رویش نهان

«خیلی عجیب است»!

بعد ز چندی سرِ آن خیره‌سر

بُد برِ مختار به روی سپر

بعد که مصعب سر و سردار شد

 دستخوش وی سر مختار شد

 نک سر مصعب به تقاضای کار

 تا چه کند با تو دگر روزگار!

 این جواب جهان است! من در کتاب‌های علمی دیده‌ام اینهایی که به خوردن مشروبات الکلی عادت دارند که علناً پروردگار در قرآن حرام کرده، پیغمبر حرام کرده، انبیا حرام کرده‌اند، ائمه حرام کرده‌اند، حدود بیست بیماری بعد از سی‌سال، 35 سال از بدن خودنمایی می‌کند که بعضی‌هایش هم علاج نخواهد داشت، این جواب جهان به مشروب‌خوار است و کسی را هم استثنا نمی‌کند و این جواب برای همه است؛ جواب زناکار بی‌توبه را من حیا می‌کنم روی منبر بگویم چیست! این برای هر زناکار بی‌توبه‌ای است و این عکس‌العمل است، رد هم نمی‌شود، دفع هم نمی‌شود؛ مگر با قدرت توبه، آدم در دهان سازمان خلقت را ببندد که جواب آدم را ندهد؛ وگرنه اگر بدون توبه باشد، جوابش قطعی است!

یک جوانی یک‌بار پای منبر آمده بود و به من گفت که حرمت زنا حرمتی است که من با تمام وجودم لمس کردم. شماها فقط می‌دانید حرام است، اما من لمس کردم! برای اینکه به‌خاطر این عمل دچار بیماری سفلیس خطرناک شدم و طبیب هم به من گفته آن زمان علاج ندارد و  آمادهٔ مُردن باش. حتماً به ما محبت دارند که خیلی چیزها را به ما حرام کرده‌اند. حتماً ما را دوست دارند که خیلی چیزها را به ما حرام کرده‌اند، حتماً عاشق ما هستند که خیلی کارها را به ما واجب کرده‌اند، حتماً به ما علاقه دارند که خیلی امور را به ما مباح کرده‌اند. اسلام است و همین مسائل واجبات، محرمات، مستحبات، مباهات و دین چیز دیگری نیست. دین به نفع مردم است، به نفع نسل جوان است، به نفع دخترهاست، همین سه‌چهارروزه آمریکا به تمام زنانی که از کاخ سفید تا کمترین اداره کارمند هستند، اعلام کرده که دیگر حق ندارند با لباس تا زانو و بالای زانو بیایند؛ چون فساد اداری و زنا با زن شوهردار و غیر شوهردار در ادارات آمریکا بیداد می‌کند. خب این همان حجابی است که 1500 سال پیش قرآن فرموده زن به‌گونه‌ای بیرون نیاید که عامل تحریک مردان بشود.

ما اگر دیر بجنبیم، لباس‌ها در ادارات و در بیرونمان کوتاه‌تر خواهد شد و روسری‌ها بیشتر کنار خواهد رفت و چیزی نخواهد گذشت که در تابستان و گرما دخترها و زن‌هایی که دین ندارند، نیمه‌عریان بیرون می‌آیند. حریف زنان اداری و بانکی هم نخواهند شد! حتماً باید دشمن حتماً باید صهیونیست، حتماً باید مسیحیت به زن‌ها بگوید که دیگر با لباس کوتاه نیایید و ما بگوییم به‌به، عجب قانونی! این خوب است.

«التفکر یوجب الاعتبار»، این یک سود فکر و فهم! سود دوم آن: «یؤمن العثار»، آدم فهمیده چاله‌بین است و در چاله نمی‌افتد؛ چون دارد می‌بیند. در مسیر زندگی چاله را می‌بیند، چاه را می‌بیند، تجربه‌اش هم خیلی عرق‌خور ازپادرآمده را دیده، زناکار ازپادرآمده را دیده، عوارض بسیار ننگین بی‌حجابی را دیده و در چاله نمی‌افتد. اینها در روزنامه‌های رسمی هم نوشته شده است. دوتا دکتر در یکی از شهرها خیلی باهم رفیق بودند و خانم‌های هر دوی‌شان هم روبروی این دوتا دکتر بی‌حجاب بودند و لباس‌های آن‌چنانی داشتند. خب یکی از خانم‌ها زیباتر بود، آن یکی دکتری که زن داشت، به زن این یکی دکتر به‌شدت دلبسته شد! دکتر وقتی فهمید کار زنش و ناموسش از کار گذشته و حرمت زن با تجاوز رفیقش شکسته شده، به خانهٔ رفیق دکترش آمد و در زد. خیلی هم آن دکتر خوشحال شد، گفت: بفرمایید! داخل رفت و دکتر را کشت و همان‌جا هم خودش را کشت؛ اگر حجاب بود که دوتا دانشمند کشته نمی‌شدند؛ اگر حجاب بود که یک عالم به‌دردخور جوان که پنجاه سال دیگر باید زنده بود و به مریض‌ها خدمت می‌کرد، یک دکتر دیگر را نمی‌کشت و بعد خودش را نمی‌کشت و بعد دوتا زن بیوه نمی‌شدند و بعد زنای محسنه اتفاق نمی‌افتاد!

لعنت به این آزادی زن که آمریکا و اروپا برای تمام دنیا به‌عنوان یک کار آوردند و جا انداختند! این حوادث هم شبانه‌روز هست و قطع نمی‌شود؛ چون تا بی‌حجابی و زیبایی هست، دکتر رفیق دکتر زمینهٔ تجاوز به ناموس رفیقش را دارد و 24 ساعته همه‌جا ادامه دارد. اگر می‌گویید حجاب مفید نیست، خب دلیل بیاورید! ما بر زشتی و حرمت بی‌حجابی دلیل داریم و دلیلمان هم این کشته‌هاست، همین ناپاکی‌هاست، همین آلوده‌شدن دامن‌هاست، دلیلمان همین است که یک خانم دکتر که باید مادر سه‌تا دکتر دیگر بشود، می‌رود دچار زنای محسنه می‌شود! این دلیل ما.

اگر شما برای بدحجابی و بی‌حجابی دلیل دارید، بیاورید؛ ما تابع دلیل هستیم. قرآن گفته هرکسی دلیل قوی دارد، قبول کن! امیرالمؤمنین می‌فرمایند: اندیشه و فکر، انسان را از افتادن در لغزش امنیت می‌دهد؛ چون آدمی که می‌فهمد، چه‌چیزی را می‌فهمد؟ چاله‌های زندگی، چاه‌های زندگی، دره‌های زندگی، طوفان‌های زندگی را می‌فهمد، خب در چاله و چاه نمی‌افتد و گرفتار طوفان نمی‌شود.

سوم: «و یثمر الاستظهار»، فهم، انسان را دوراندیش بار می‌آورد و می‌گوید من برای همین امروز که نیستم، من برای فردا هم هستم! برای یک سال دیگر هم هستم! حالا تا زنده باشم، برای ده‌سال دیگر هم هستم، برای چهل‌سال دیگر هستم، من بیایم برای این چهل‌سال آینده‌ام پست‌های خوبی در زندگی بگیرم؛ اگر برای بچه‌هایم می‌خواهم مالی بگذارم، حلال بگذارم؛ اگر می‌خواهم دخترم را شوهر بدهم، به یک جوان  آراسته بدهم؛ اگر دختر می‌خواهم شوهر بدهم، به یک آدمی بدهم که واجد شرایط دین است؛ یعنی متعادل است، نه تند و افراطی است و نه کُند و تفریطی؛ اگر می‌خواهم پسر زن بدهم، از یک خانوادهٔ معتبر باارزش بگیرم که بچه‌هایشان نابود نشوند، بی‌دین نشوند. امیرالمؤمنین می‌فرمایند: فهم، دوراندیشی ایجاد می‌کند، «یثمر الاستظهار».

خب پیغمبر می‌فرمایند: آدم فهمیده که قضایا را خوب تحلیل می‌کند، می‌بیند، تشخیص خوب و بد می‌دهد، به‌خاطر فهمش دنبال ده خصلت می‌رود که دو خصلتش را در جلسات گذشته عرض کردم. یکی: در مقابل تمام کارهای جاهلانهٔ مردم جاهل، بی‌دین و ازخودراضی، نرمی و مدارا و حُسْن‌خُلق نشان می‌دهد، شاید او هدایت بشود؛ اگر او هدایت نشد، از کارهای جاهلانهٔ جاهل ضربه نبیند؛ چون چاقوی جاهل لخت است و دشنه در دستش است، قمه همراه اوست و ملاحظهٔ هیچ‌چیزی را هم ندارد. دوم: از آنهایی که با او بد برخورد می‌کنند، گذشت می‌کند؛ چون می‌گوید می‌دانم او با من بد کرده، من دیگر آن بدی را در حق او انجام نمی‌دهم و در حق او خوبی انجام می‌دهم. یکی از بالاترین خوبی‌ها گذشت است. می‌گویم دوست ندارم این کار بدی که در حق من کردی، این غیبتی که کردی، در پرونده‌ات بماند و قیامت گرفتار بشوی و از تو می‌گذرم که خود این هم یک نوع درس‌دادن است. سوم: «تواضع لمن هو دونه»، آدم فهمیده با هرکسی که کوچک‌تر از خودش است یا مقام پایین‌تر از خودش است، یا ازنظر مالی مادون خودش است، یا ازنظر اجتماعی آدم معروفی نیست، اهل تواضع و فروتنی است و تحقیر نمی‌کند، سرزنش نمی‌کند، بی‌محلی نمی‌کند، تکبر نمی‌کند و برای خودش جایگاه خاصی در مقابل آنهایی که پایین‌تر از خودش هستند، قائل نیست. هیچ‌وقت آدم فهمیده نمی‌آید بگوید که من رئیس هستم و این مرئوس است، حاکم هستم و این رعیت است، عالم هستم و این بی‌سواد است؛ این‌ها را اصلاً لحاظ نمی‌کند و با هرکسی که مادون خودش است، فروتنی دارد. شیخ انصاری بزرگ‌ترین مرجع شیعه در این دویست‌سالهٔ اخیر بوده و علمای بزرگ ما هم تا حالا نگفته‌اند که فلان‌کس نمونهٔ شیخ انصاری است! تک افتاده است و همتا ندارد. مادرش پادرد داشت و نمی‌توانست راه برود. چهارپنج‌روزی یکبار درسش که تمام می‌شد، به خانه می‌آمد و بقچهٔ حمام مادرش را خودش می‌بست، بعد زیرِ بغل مادرش را می‌گرفت، به دیوار می‌ایستاد و بعد دولا می‌شد و می‌گفت: مادر آرام روی پشتم بیا! ک مادر را ول می‌گرفت و دم حمام می‌آمد و خانم حمامی را صدا می‌کرد، می‌گفت: مرتضی هستم، مادرم را آورده‌ام؛ من مادرم را آرام پشت پردهٔ حمام می‌گذارم و می‌روم، شما محبت کن و خودت با یکی دوتا از خانم‌ها، با دوتا دلاک‌ها کمک بدهید و بروید کامل تمیزش کنید، بشورید، خشک کنید، لباس که پوشاندید، من بیرون قدم می‌زنم، صدا کنید تا مادرم را ببرم. حالا من بزرگ‌ترین مرجع تقلید هستم و این خیلی زشت است که یک پیرزنی را کول بگیرم، آن‌هم در نجف همه من را ببینند؛ نه! این به قول خارجی‌ها با پرستیژ من تناسبی ندارد و من نمی‌آیم؛ نه! چون در آن جلسه صندلی نیست، کت‌شلوار را من از پاریس خریدم، بعد هم من با کفش باید بیایم و بنشینم! اهل فهم این نفهمی‌ها را ندارند! هرچه بالاتر می‌روند، هرچه عالم‌تر می‌شوند، هرچه قوی‌تر می‌شوند، هرچه قدرت صندلی‌شان بیشتر می‌شود، سربه‌زیرتر می‌شوند؛ یعنی همهٔ اینها را بار امانت الهی بر روی عهده‌شان و گردنشان می‌بینند و سربه‌زیرتر می‌شوند.

 باربرها آدم‌های محترمی هستند و چقدر به این مردم خدمت می‌کنند آن‌وقت‌ها که با کولشان بار می‌بردند. ظهر شد و نمازشان را خواندند و هفت‌هشت‌تا -آن‌وقت بازار مدینه سرپوشیده نبود و مغازه‌مغازه بود- همه باهم آمدند و یک‌گوشه نشستند، سفره را روی خاک پهن کردند و شروع به خوردن نان خشک کردند. پولی درنمی‌آوردند! از دور ابی‌عبدالله را دیدند که سواره دارد می‌آید، یکی از حمال‌ها گفت: دست به غذا نبرید، الآن ابی‌عبدالله برسد، تعارف کنیم تا پایین بیاید و با ما غذا بخورد. امام حسین رسید، به او گفتند: این کار را نکن! این اهل عرش و نتیجهٔ انبیاست، این پسر فاطمهٔ زهراست، این نمی‌آید که با ما حمال‌ها هم‌غذا بشود! این حمال ابی‌عبدالله را می‌شناخت و بقیه نمی‌دانستند اخلاق چیست! تا حضرت رسید، حمال بلند شد و گفت: آقا می‌آیید با ما نهار بخورید؟ فرمودند: بله، پیاده شدند و روی خاک نشستند و با همان نان خشک‌ها سر کردند؛ نگفتند من یک‌دو لقمه می‌خورم و مهمان هستم، نه مهمان هم نبود! تمام که شد -تفسیر من است- گفت: قشنگ دعوتتان را قبول کردم؟ خوشتان آمد؟ حالا شما دعوت من را قبول می‌کنید؟ گفتند: بله، آقاجان چه‌کار کنیم؟ فرمودند: همه‌تان فردا ناهار خانهٔ من بیایید! پول داد و لباس‌هایشان را نو کرد و غذای پخته به آنها داد. آن که فهمیده و سربه‌زیر است، بی‌بال‌وپر است، آن که فهمیده است، کبر ندارد.

وجود مبارک موسی‌بن‌جعفر می‌فرمایند: «لکل شیء متیة و متیة العقل التواضع»، هر چیزی در این عالم یک مرکبی دارد که به منزل می‌رساند، مرکب عقل تواضع است و آن که تواضع ندارد، عقلش معطل است و به درد نمی‌خورد و او را در قیامت جزو بی‌عقل‌ها می‌گیرند. عقل باید حرکت به‌سوی مقصد اعلی داشته باشد. موسی‌بن‌جعفر مرکب عقل را فروتنی و تواضع می‌دانند. امام صادق می‌فرمایند: «ان فی السماء ملکین موکلین بالعباد»، خدا دوتا فرشته دارد که اینها موکل به بندگان‌اند و کارشان هم این است که مرد و زن را بپایند و کار دیگری ندارند. این کاری که خدا به این دوتا فرشته داده، این است که مرد و زن را بپایند، «فمن تواضع لله رفعاه»، هر مرد و زنی را ببینند که اهل فروتنی و خاکساری و تواضع برای خاطر خداست و نه برای خوشامد مردم، نه برای لذت نفس خودش؛ هرکس را ببینند اخلاق فروتنانه برای همه دارد، «رفعاه»، مأموریت دارند که مرتبه و مقام قیامتی‌اش را بالا ببرند و در مردم هم چهره‌اش کنند. «و من تکبر وضعاه»، و هر مرد و زنی را ببینند که خودپسند و ازخودراضی است و خودش را یک سر و گردن از همه بالاتر می‌داند. من اگر آمدم، باید جایم خاص باشد و صندلی‌ام خاص باشد! من اگر بخواهم این کار را قبول کنم، شش تا محافظ تیر و تفنگ‌دار باید به من بدهید؛ اگر ندهید نمی‌آیم! اینها مأمورند کلهٔ این آدم و دماغش را به خاک بمالند و به سنگ بزنند و این کار را هم تا حالا این دوتا فرشته کرده‌اند.

یکی از مراجع بزرگ نجف(رحمة الله علیه) آدم کم‌نظیری بود. در اوج مرجعیت آیت‌الله‌العظمی بروجردی به قم آمد و دیدوبازدید شروع شد. ایشان قبل از اینکه آقای بروجردی به دیدنشان بیاید، بلند شد و به دیدن آقای بروجردی رفت. آقای بروجردی خیلی تعجب کرد، چون رسم همیشه این بوده آن که مقیم است، به دیدن وارد و مسافر می‌رود؛ اما آن مرجع که از مراجع بسیار باتقوا و عظیم‌الشأن بود و حال عرفانی بسیار فوق‌العاده‌ای هم داشت. دیدن ایشان آمد و ایشان اصلاً غرق تعجب شد و دوسه‌دقیقه مانده بود که مجلس تمام شود و این مرجع نجف از جا بلند شود که آقای بروجردی سریع دم در اتاق آمدند و در را باز کردند و کفش‌های این مرجع را پاک کردند و هم‌ اینکه جفت کردند. گفتند: آقا چه‌کار کردی؟ گفت: کار حق کردم، کار درستی کردم، من باید دیدن ایشان می‌رفتم. منتظر فرصت بودم تا یک‌خرده دیدوبازدیدها خلوت بشود که ایشان کمال تواضع را کرده و دیدن من آمدند؛ پس جواب متواضع تواضع است. کفش‌هایش را جفت کردم، کفش‌هایش را تمیز کردم و خیلی هم شاد شدم. «یتواضع لمن هو دونه»، چه اخلاقی!

برادرانم و خواهرانم! من از کتاب‌های قرن هفتم که تا حالا هشتصد سال می‌شود، تا این زمان را کتاب‌های اصلی و اصولی و ریشه‌ای را مطالعه کرده‌ام و قلم بزرگان این هشت قرن شیعه را دقت کرده‌ام، دیدم از این دختر سه‌ساله در خرابه شام نام برده‌اند، این یک مسئله!

آنهایی که می‌گویند امام حسین چنین دختری نداشته است! توهین به آنها حرام است؛ اگر می‌گویند دختری به این نام نداشته، به‌اندازهٔ ما این کتاب‌های هشت قرن را ندیده‌اند و چون ندیده اند، به؟‌نظرشان آمده که ابی‌عبدالله چنین دختری نداشته است؛ ولی جالب است که سیدبن‌طاووس این عالم کم‌نظیر، این عالم بسیار مقدس، این عالمی که کلمه‌به‌کلمه کتاب‌هایش حساب دارد، می‌نویسد(این را من خودم خواندم): روز عاشورا یکی از آنهایی را که ابی‌عبدالله با اسم صدایش کرد که بیا، می‌خواهم خداحافظی بکنم، رقیه بود. بابا که در اوج محبت بود و خود دختر هم که کانون عاطفه است، فکر کنید این دو معدن محبت چطوری باهم خداحافظی کردند که یاد این خداحافظی در ذهن این بچه نقش ثابت زد؛ یعنی این بچه بعد از روز عاشورا فقط دنبال محبت بابا می‌گشت! بعد از روز عاشورا دنبال این می‌گشت که یک‌بار دیگر بابا او را بغل کند.

همهٔ ما دختردارها یا ما که نوهٔ دختری داریم، دیگر این را دیده‌ایم، تا از درِ اتاق بعد از هفت‌هشت ساعت که بیرون بودیم، وارد می‌شویم یا دختر سه‌چهارسالهٔ خودمان یا نوهٔ ما دیده‌اید که با چه هیجانی می‌دود و دستش را باز می‌کند! بلد نیست چه بگوید، ولی دستش را که باز می‌کند، یعنی بغلم کن! نمی‌دانم دختر از آغوش بابا چه حس می‌کرد، حالا در راه هرچه به عمه‌اش می‌گوید بابا! عمه مجبور است فقط بگوید بابا به سفر رفته است؛ اما این چه سفری است که مسافرش برنمی‌گردد؟ تا در خرابه و آن شب و آن‌همه بهانه و آخر نیز روی خاک خوابش برد. رفت به خواب و ز تنش رفت تاب

 دید مه روی پدر را به خواب

 دست زد و روی پدر بوسه داد

 پیش پدر لب به شکایت گشاد

 کای پدر! ای مهر تو سودای من

 رفتی و از جور بدان وای من!

 رفتی و ما زار به دوران شدیم

 دستخوش فتنهٔ عدوان شدیم.

بابا به‌جای نوازش‌های تو چقدر سیلی خوردیم! چقدر ما را به‌جای بغل‌گرفتن‌های تو به این‌ور و آن‌ور پرت کردند.

...

برچسب ها :