روز سیزدهم یکشنبه (30-3-1395)
(تهران مسجد امیر)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهلبیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
وجود مبارک رسول خدا تواضع و فروتنی و خاکساری را از نشانه های مردم فهمیده و خردمند می دانند. این تواضعی که هم در آیات قرآن و هم در روایات مطرح است، دو نوع است: یک مرحله ٔ تواضع و فروتنی درباره ٔ خود حضرت حق و تواضع فروتنی نسبت به وجود مقدس اوست که این یک معنی خاصی برای خودش دارد؛ یک تواضع هم تواضع برای مردم است، بهخصوص با تذکری که پیغمبر دادند، تواضع در برابر کسانی که در مال، در علم، در قدرت، در زندگی فرودست انسان هستند.
در رابطه ٔ با تواضع به پیشگاه پروردگار یک آیه برایتان قرائت می کنم که از آیات فوقالعادهٔ قرآن است. تواضع برای خدا ضد تکبر ابلیسی است و معنای خاصش هم همین است: «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اُسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْلِيسَ أَبى وَ اِسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ اَلْكافِرِينَ» ﴿البقرة، 34﴾؛ «قالَ ما مَنَعَكَ أَلاّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ» ﴿الأعراف ، 12﴾، من به تمام فرشتگان امر کردم که نهایت تواضع و فروتنی را برای آدم انجام دهید و کل فرشتگان هم امر من را اطاعت کردند و این تواضع است. تواضع در برابر خداوند است! اما ابلیس اطاعت نکرد، «ابی»، امتناع کرد! «و استکبر»، و از خودش خودبزرگبینی نشان داد. من به او گفتم: «ما منعک الا تسجد»، چه عاملی تو را از سجدهکردن به آدم باز داشت؟ خودبزرگبینی اش این بود که گفت: «خلقتنی من طین»، این موجود از خاک پست آفریده شده و او را تحقیر کرد؛ «و خلقتنی من نار»، اما من را از یک انرژی حرارتی آفریدی و من با آن موجودیتم که مایه ٔ خلقتیم یک انرژی حرارتی است، خیلی خودم را از آن بزرگتر می دانم و جا ندارد در برابر او تواضع کنم.
داستان ابلیس و آدم و امر الهی و تمرد ابلیس در قرآن مجید در سوره های مختلف مفصّل آمده و من نمی خواهم آنها را برایتان بیان کنم. معنای تواضع در برابر پروردگار، اطاعت امر است و تکبر در برابر خدا سرپیچی از امر است. دلم هم نمیخواهد مستمع از شکل سخنرانی و منبر من رنج ببرد و ناراحت شود؛ چون اعتقادم این است که مستمع بیاید، بشنود و شاد شود، روحیه بگیرد و به محبتش اضافه شود؛ اما گاهی سخنی باید گفته شود که یک تلنگر تلخ به منِ شنونده بزند. این تواضع و تکبر در برابر خدا را که معنا کردم، تواضع یعنی اطاعت امر و تکبر یعنی سرپیچی از امر.
خدایا روز ماه رمضان است و خانه ٔ توست. خیلی برایم سخت است که این حکم تو را در قرآن، درحالی بیان کنم که این لباس به تنم است. خیلی سخت است و تو خودت می دانی که من از بیست، 22 سالگی تا امسال -سال 95- این حکم تو را بدون معطلی و بدون زمانبری اجرا کردم و تو می دانی که از اوّل طلبگیام که در کمال سختی معیشت زندگی می کردم، ذره ای از این حکم تو را نه در خانه ام آوردهام و نه در شکمم ریختهام و نه برای زن و بچه ام آوردهام. اینها را می دانی! نه بهخاطر اینکه یک دفاعی از این لباس بکنم، دارم می گویم، نه! چون ذینفعم نیستم. ازنظر ظاهر پنجاهسال است این حکم تو را که حکم پولی است، از جیب خودم پرداختهام؛ چون واجب بوده و آن وقت هم که برایم واجب نبود، من از این واجب استفاده نکردم و زن و بچه ام هم استفاده نکردند، به دو پسر روحانی و چهارتا نوه ٔ طلبه ام هم گفته ام که استفاده نکنید.
حکم خمس مال صریحاً در سوره ٔ انفال است و غیر شیعه در این آیه نخ دوانده، اما دلیل ندارد و دروغ می گوید و ادعای باطل می کند. می گوید این حکم مخصوص به غنائم جنگی است که دروغ است. ما درباره ٔ خمس بیشتر از صدتا کتاب مستقل داریم. شخصیت هایی مثل آیتاللهالعظمی بروجردی، مرحوم آیتاللهالعظمی خوئی و بعضی از زنده های فعلی فقط درباره ٔ خمس کتاب هایی در توضیح این یک دانه آیه نوشتهاند که پانصد صفحه بیشتر است. از ابتدای این سال، هرسال تا انتها 365 روز من درآمد داشتهام، تجارت داشتهام، باغ داشتهام، میوه فروختم، سوپری داشتهام، طلافروشی داشتهام، پارچهفروشی داشتهام، ساختوساز داشتهام، از اوّل یکسال تا پایان سال مسافرت رفتهام و پول سفرم را از درآمدم دادهام، از درآمدم خوردهام، از درآمدم پوشیدهام، از درآمدم ماشین خریدهام، از درآمدم به بچه هایم پول دادهام و حالا سر سال رسیدهام، پروردگار عالم می گوید: این یکسال چقدر از درآمدت خرج کردهای؟ می گویم: خالق من، آفریدگار من، روزیدهنده ٔ من، کسی که به من مغازه دادهای، باغ دادهای، کارخانه دادهای، تجارتخانه دادهای، من خودم، زنم، بچه ام، دامادم و عروسم صدمیلیون تومان در طول سال از درآمدم خوردهایم. خداوند می فرماید: خوردی که حلالت باشد! حالا که سال تمام شده، از درآمد سال تمامشده چقدر مانده است؟ می گویم بیستمیلیون تومان! پروردگار می فرماید: این را هم تقسیم بر پنج کن و چهارمیلیون تومانش را به خودم برگردان و شانزدهمیلیونش را باز خودت بخور. من می گویم خمس نمی دهم! این تکبر در برابر پروردگار و گرهخوردن زلف زندگی به ابلیس است. آن چهارمیلیون تومان که نمی دهم و وارد اموالم می شود، به حق خودش قسم! کل مالم با رأی تمام فقهای پانزده قرن و رأی ائمه مال مخلوط حلال به حرام میشود. از این چهارمیلیون تومان با مالم قاطی شده، برای سال دیگر لباس بخرم، فرش بخرم، غسل کنم، وضو بگیرم، نماز بخوانم، کل آن باطل است و تکبر غیر از این معنی ندارد.
تواضع در برابر پروردگار یعنی سجدهٔ ملائکه و فرمان بردن به هر قیمتی که این فرمان برایم به قیمت بهشت تمام میشود و به قیمت دیگری تمام نمی شود؛ تکبر هم یعنی امری که کردی، گوش نمی دهم! در این مسئله هم تنها نیستم و رفیق قدیمی دارم که اسم او ابلیس است و آن هم گوش نداد، من هم گوش نمی دهم! این معنی تکبر در برابر خداست. این معنی تواضع در برابر پروردگار است. پای پول که می رسد، رفوزه نشوم!
عربی در بیابان نشسته بود و مثل مادرِ بچهمرده گریه می کرد و یک بقچه بغلش بود که سی تا دانه نان تازهپخته داشت. شترش هم نفسنفس می زد و می مُرد. یک حکیمی آمد رد شود، گفت: چرا گریه می کنی؟ گفت: شترم دارد می میرد و غیرازاین هم مرکبی ندارم. گفت: چی شده است؟ گفت: گرسنه اش است. گفت: خب این نان که بغلدستت است، دوتا نان به او بده تا بخورد! گفت نه گریهکردن مجانی است، هرچه دلش بخواهد، من گریه می کنم، اما نان نمی دهم! این کبر باطن است! این لجبازی با پروردگار است!
خدایا من این حکم را بهخاطر این نگفتم که روحانی هستم، تو می دانی؛ چون من ذینفع در این حکم در تمام عمرم نبودهام. شما به خانه مان بیایید و بگویید از پنجاهسال تا سال قبلت که به مراجع خمس دادهای، رسیدش را بده؛ بیرون میآورم و می گویم تا سال 94 این است؛ چون حکم واجب پروردگار است و پول برای من نیست که تصرف کنم. ائمهٔ ما می گویند: خمسخوارها را که خمس به آنها تعلق گرفت و ندادند، در قیامت بهعنوان دشمن خود مورد محاکمه قرار می دهیم، چون مال ما را بهناحق خوردند. خب حالا خمس بدهم، این خمس کجا می رود؟ چقدر مگر من خمس می دهم؟ چقدر خمس می دهم؟ کل ملت ایران در این هزارسالی که از زمان آلبویه شیعه شدند و در زمان صفویه تشیّعشان رشد کرده، کل این ملت چقدر تا حالا خمس دادهاند؟ و در برابرش خمسگیرندگان که فقهای شیعه بودند، چه به این ملت برگرداندند؟ چه برگرداندند؟ من آدرس یک کتاب را می دهم، حوصله کردید، بخرید و بخوانید. این کتاب در بازار قم فراوان هست. این کتاب به شما نشان می دهد که فقهای شیعه در این هزاروسیصدچهارصدسال به نیابت عام از طرف امام عصر که خودش نیست تا خمسش را بدهیم، به نیابت از او خمس می گیرند و در جایی خرج میکنند که یقین دارند او رضایت دارد. این کتاب را بخوانید که خمسگیرندگان به نیابت از امام عصر گرفتند، چه به شما پس دادند؟ اسم این کتاب اعیانالشیعه است و شصت جلد و هر جلد، پانصد صفحه است، بخوانید و ببینید با این پول ها در حوزه ها چه تربیت کرده اند و به جامعه ٔ شیعه برگرداندهاند. این خمس است! نه، در کَتَم نمی رود!
یکی پریشب آمده بود و همین حرف را در منبر شب می زد و می گفت: در کَتَم نمی رود! گفتم: حکم خداست، آزادی دلت می خواهد، عمل کن ومی خواهی عمل نکن! برای چه بحث می کنی؟ در کَتِ خدا رفته که گفته خمس واجب است؛ در کَتِ پیغمبر و ائمه و مراجع شیعه تا الآن رفته که می گویند خمس واجب است. در کَتِ تو یک نفر نمی رود؟ خب نرود! حالا تو خمس ندهی، به کجای عالم برمی خورد؟ کل مردم هم خمس ندهند، به هیچجا برنمی خورد. خدا بلد است که دینش را چطوری حفظ کند. خیلی راحت هم به ما در قرآن پیغام داده است که اگر نخواستید، دینم را می گیرم و به یک ملت دیگر میدهم و معطل شما نمی شوم: «إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ -ولتان می کنم بروید- وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ» ﴿فاطر، 16﴾؛ «فَسَوْفَ يَأْتِي اَللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ» ﴿المائدة، 54﴾. شما دین من را نخواستید، من ملت هایی را از پنج قاره ٔ جهان انتخاب می کنم که عاشق من هستند و من هم عاشق آنها هستم. دینم را به آنها می دهم و شما هم بی دین بشوید، مهم نیست! این معنی تواضع با ذکر مثل پولی در برابر خدا و معنی تکبر با ذکر مثل پولی در برابر خدا. نماز پولی نیست، می گوید: خدایا، هرچه بخواهی، می خوانم! روزه پولی نیست، می گیرم! شترم دارد می میرد، گریه مجانی است و هرچه شتر دلش می خواهد، من اشک می ریزم، اما نان نمی دهم! مُرد که مُرد. مال من به حرام مخلوط شد، شد که شد! به چه کسی ربط دارد؟
خب، آیه ٔ راجعبه تواضع را بخوانم. اینهایی که خواندم و آیاتی هم که خواندم، مقدمه بود؛ حالا این آیه را بشنوید. عجب آیه ای است! به پیغمبر می فرماید: «قل»، به این ملت بگو! به همه بگو! مرد و زن را بگو! «تؤمنوا»، مؤمن به من و قیامت من و انبیای من بشوید. «بِهِ أَوْ لاتُؤْمِنُوا» ﴿الإسراء، 107﴾، یا مؤمن نشوید! به کل این ملت بگو دین من را قبول کنید یا نکنید. انگار این آیه الآن نازل شده است. چهره هایتان نشان می دهد که یک آیه ٔ نویی برای شماست یک آیه ٔ تازه ای است. «قل تؤمنوا»، به کل این ملت در هر دوره ای، حالا قبلی های ما که مُردند و بعدی های ما هم که نیامدهاند، الآن دارد به ما می گوید، چون قرآن زمانی نیست. «قل تؤمنوا»، بگو کل شما مؤمن شوید، «او لاتؤمنوا»، یا نشوید، «تؤمنوا به او لا تؤمنوا»، همه ٔ حرفم سر این «به» است. «قل تؤمنوا به او لا تؤمنوا»، کل شما قرآن من را باور کنید و به کتاب من مؤمن بشوید و آیاتم را قبول کنید. زکات است، خمس است، نماز است، روزه است، حج است، عدالت است، اخلاق است، اینهایی که در قرآن من است، این ششهزاروششصدوشصتوچند آیه را «قل تؤمنوا به» بپذیرید. پذیرش عملی، یعنی اجرا کنید. «او لا تؤمنوا»، یا نپذیرید و کل قرآن من را پشت سرتان بیندازید و بگویید نخواستیم، «إِنَّ اَلَّذِينَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ»، خیلی آیه ٔ دردآوری است! دردآور! «إِنَّ اَلَّذِينَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ»، به کسانی که پیش از نزول قرآن فهم داده شد، فهم که حقیقت را درک می کردند، حقیقت را می فهمیدند، حق و باطل را می فهمیدند، «ان الذین اوتوا اعلم من قبله»، آنهایی که قبل از آمدن قرآن فهم پیدا کردند، «اوتوا العلم»، فهم پیدا کردند، «إِذا يُتْلى عَلَيْهِمْ»، هنگامیکه آیات من بر آنها خوانده شود، چه کسانی؟ قبل از شما چه کسانی بودند؟ مسیحی ها، یهودی ها، زرتشتیها، حتی همین بت پرستان مکه که بعضی هایشان آدمهای باشعور و بافهمی بودند که بهمحض مبعوثشدن پیغمبر دست از بت برداشتند؛ «ان الذین اوتوا العلم من قبله»، کسانی که قبل از نزول قرآن فهمیده شدند و درک پیدا کردند، شما قرآن من را نمی خواهید، مهم نیست! «لا تؤمنوا»، هیچ مهم نیست! «اذا یتلی علیهم»، آنها که آدم های فهمیده ای هستند، هنگامیکه این کتاب را برایشان بخوانند، «يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً» ﴿الإسراء، 107﴾، با شنیدن آیات من به خاک می افتند و کمال تواضع را به من اعلام می کنند که ای خدا! منِ مسیحی، منِ یهودی، منِ زرتشتی، منِ کافر، منِ مشرک که فهمیدم، در برابر تو و قرآن تو کمال تواضع را اعلام میکنم؛ یعنی اوامرت را انجام می دهم و از محرّماتت هم کناره گیری می کنم. این مسیحی ها و یهودی های زمان پیغمبر و بعدِ پیغمبر تا حالا و زرتشتیها و بی دین ها که قرآن را شنیدند و تواضع کردند و به خاک افتادند و قبول کردند، اگر اینها را در قیامت با مسلمان های متکبر به آیات قرآن روبرو کنند، چه اوضاعی پیش خواهد آمد؟ چه شرمندگی برای مسلمان پیش خواهد آمد؟
من در یک شهری منبر می رفتم که یک یهودی، نه مسیحی؛ یهودی ها یکخرده در مؤمنشدن سختژوئنتر هستند، قرآن می گوید مسیحی ها نرم تر هستند. یک یهودیِ آن شهر -چون یهودی داشت- آمد و شیعه شد، اما شیعه شد، شیعه شد. «یخرون للاذقان سجدا»، این حرف خداست. «ان الذین اوتوا العلم من قبله اذا یتلی علیهم یخرون للاذقان سجدا»، یعنی همه ٔ وجودشان را واگذار به من کردند. ته آیه این است، عمق آیه این است که تمام وجودشان را تسلیم من کردند و گفتند: هرچه در قرآن امرونهی داری، بر روی چشم ما. این شیعه شد و وضع خوبی داشت. با تهران برای دوتا کار رفتوآمد برقرار کرد. یک کارش این بود که از آن شهر به تهران و خدمت مرحوم آیتاللهالعظمی خوانساری آمد که در بازار تهران بودند. بسیاری از منصفین هم می گفتند ایشان اعلم مراجع شیعه بوده است. بسیاری از منصفین می گفتند هموزن شیخطوسی و علامهحلی بوده ولی او را نشناختهاند. گفت: من یهودی بودم، ثروت هم دارم و خمس مال من را اوّل حساب کن! ایشان خیلی بااحتیاط بود، خمس که پیش ایشان می بردند، می گفت: روی تشک بگذارید و اصلاً به آن پول دست نمیزد و می گفت: من دست بزنم، تصرف است و در قیامت جواب خدا را نمی توانم بدهم! یک شخص امینی داشت، میگفت: اینها پیش تو باشد که سر برج به قم و نجف حواله کنی و خودش دست نمی زد. ایشان فرمودند: یهودی که مسلمان شود، هدیه ٔ خدا برای مسلمانشدنش این است که کل گذشته اش را می بخشد، یعنی شما الآن پنجاهسالت است 35 سال باید نماز می خواندی، آن نمازها را خدا نمی خواهد و قضا هم ندارد. 35 سال روزه هایت را خوردی، خدا یکدانه اش را نمی خواهد. گفت حالا خدا می گوید من خمس ندارم، شما به پروردگار متوسل بشو و خمس من را حساب کن. من عاشقم از این پول به اهلبیت بدهم. می خواهم به امیرالمؤمنین، به امام حسین بدهم، اما آنها نیستند و شما نیابت دارید. اصرار فایده ای نکرد و خمسش را داد. به او واجب نبود و به منِ شیعه واجب است. بارکالله به منِ شیعه و خاکبرسر این یهودی! اینطوری باید بگوییم دیگر؟ حالا تخفیف می دهم، خاکبرسر منِ آخوند و خوشبهحال این یهودی!
این یک کارش در تهران و کار دیگرش هم این بود: تا آخر عمرش که در آن شهر از دنیا رفت، ماهی دوروز، سهروز، چهارروز به تهران میآمد، فقط برای اینکه نمازش را به ایشان اقتدا کند؛ چون می گفت نماز با این قبول است. این یهودی فهمیده بود! گفت نماز با این قبول است. یک منطقه ای در آن شهر بود که ایشان یک گذری در آن منطقه کرد، مسجد نداشت و مردم هم می خواستند به مسجد بیایند، باید از کناره ٔ شهر به نزدیک ترین جا می آمدند تا نماز بخوانند و قدرت مسجدسازی هم نداشتند. او یک مسجد -فکر کنید- عین این مسجد ساخت. من آنجا منبر رفتهام، چه نوری هم آن مسجد دارد!
این حرف خدا در این آیه درباره ٔ تواضع نسبت به خودش! یکبار دیگر آیه را کامل بخوانم: «قل تؤمنوا به»، حبیب من! به جامعه ٔ خودت بگو که به این کتاب ایمان بیاورید، «او لا تؤمنوا»، یا اصلاً قرآن را قبول نکنید، مهم نیست! «ان الذین اوتوا العلم من قبله»، آنهایی که پیش از نزول قرآن آدم های فهمیده ای شدند(نبودند و شدند)، «اوتوا العلم من قبله»، فکر کردند و دیدند قرآن عجب کتابی است! عجب احکامی است! عجب مسائلی است! «اذا یتلی علیهم». وقتی این آیات را بر آنها میخوانند، «یخرون للاذقان سجدا»، با همه ٔ وجود در برابر قرآن به خاک می افتند؛ یعنی تا آخر عمر خاکسار واقعی میشوند و به قرآن تواضع می کنند؛ یعنی قرآن را گوش می دهند و عمل می کنند. آنکسی هم که احکام الهی را عمل نمیکند و می گوید زکات نمی دهم، خمس نمی دهم، به خدا می گوید من در این مسیر رفیق راهی دارم که اسمش ابلیس است. فعلاً زلف ما در امر مالیِ دستورات تو با زلف ابلیس گره خورده و مال حلالمان هم مخلوط به حرام می شود، بشود! به کجا برمی خورد؟
اما تواضع در برابر مردم، اینکه خودم را از هیچکس بزرگتر ندانم، خودم را از هیچکس بهتر ندانم: «إِنَّ اَللّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ» ﴿لقمان ، 18﴾، یقیناً منِ خدا، آدم فخرفروشِ فیس و افادهدارِ متکبر خودبین خودخواهِ ازخودراضی را دوست ندارم. از کجا من می دانم که بالاتر از این مردم هستم؟ من از باطن مردم چه خبر دارم؟ از ایمان مردم، رفتار مردم، کار پولی مردم؟ چرا خودمان را بدون علم و دانش از همه بهتر می دانیم؟ چرا؟ چرا دیگران را در کنارم با تحقیر بهحساب می آورم؟ ولش کن، چیزی نیست! این آقا را تا حالا دیده بودید؟ نه! منبرش خوب بود؟ چیز خیبرگیری بهنظرم نیامد! حالا دارد از من راجعبه منبری نظر می خواهد که اتفاقاً من رسیدهام و گوش دادهام، من هم که تربیت نشدهام! نه، فکر نکنم خیلی درس خوانده باشد. خب این را در این مسجد که شکاندی که دیگر او را دعوت نکنند. مستمع های مسجد هم در محل های خودشان مسجد دارند و اگر یکوقت بخواهند این آقا را دعوت کنند، خب به پیشنماز و به هیئتمدیره می گویند فلانی نظر مثبتی راجعبه این آدم نداشت. آنها هم هزارجور فکر در حق این می کنند، فکر منفی! این تکبر است! این کبر است!
یک روایت دو کلمه ای برایتان بگویم و یک داستانی هم سرِ این روایت از خودم بگویم و حرفم تمام!
«من تواضع لِللّه رفعه الله»، هرکس برای خدا فروتنی کند، یا فروتنی در برابر خود خدا یا فروتنی در برابر مردم، خدا بلندش می کند.
بیستوسهچهارساله بودم که در روز شهادت موسیبنجعفر در یک مرکز مهم مذهبی تهران -یک مسجد معروف- منبر رفتم. طلبه بودم و فکر کنم رسائل مکاسب می خواندم و هنوز باید هفتهشتسالِ دیگر می خواندم. به قول بر و بچه ها آن یک تکمنبری راجعبه موسیبنجعفر، خیلی یخش گرفت. من هم خبر نداشتم که یخ منبر گرفته است. من منبرم را رفتم و بعد به قم رفتم. در هیئات مذهبی پخش شد که یک جوان بیستوسهچهارساله جدید آمده و منبر خیلی خوبی دارد. این را من بعداً خبر شدم! مردم می گفتند! یک هیئت سرشناس قویِ آن زمان تهران -که تقریباً جزء هیئاتی بود که حرف اوّل را میزد- اینها آمدند و من را برای صبح های جمعهشان دعوت کردند که شلوغ هم می شد. من گفتم که دائم نمی توانم بیایم؛ چون دارم درس می خوانم و طلبه ام، اما حالا دوسه تا جمعه برایتان می آیم که آن دوسه تا جمعه به دوسهسال هر جمعه کشید. اوّلین جمعه ای که منبر رفتم، ساعت هشت صبح تا نه صبح بود. حالا من بی خبر از اینکه واعظ جمعه ٔ سالانه ٔ اینها آیتالله آقاسیدمرتضی است. حالا فامیلیاش را نمی خواهد بگویم! یک انسان سید درسخواندهٔ نجف و مجتهد، این منبریشان بود و من خبر ندارم که منبری ایشان جمعه ها هشت تا نه بوده و از ایشان خواهش کردند که ما یک طلبه ای را پیش از منبر شما دعوت کردهایم، شما منبر را نه تا ده میگذارید؟ گفته بود نه، عیبی ندارد. ما منبر اوّل را رفتیم راجعبه امیرالمؤمنین از کتب اهلسنت رفتیم و چهارتا روایت ناب و چهارتا شعر ناب خواندیم. جلسه را بهتزده کرد که یک «الفْبچه» چقدر خوب منبر می رود! خوب است بی سواد است و اوّل های طلبگیاش است! این بعداً اگر باسواد شود، چه میشود؟ این را می گفتند! من از منبر پایین آمدم و سید عالم آیتالله از جا بلند شد، بالای دوسوم جمعیت کَنده شد و رفت. من دور نشستم که یک چای بخورم، دیدم که جمعیت مجلس سی الی چهل نفر شده است. به مدیر هیئت گفتم: من دیگر نمی آیم! گفت: چرا آقا؟ گفتم: این وضع بین منِ طلبه و یک عالم سید، آنهم آیتالله اصلاً قابلتحمل نیست! گفتند: او بدش نمی آید و ناراحت نمی شود، دهسال است که برای ما منبر می رود. گفتم: نه، من نمی آیم. گفتند: قبول کن! گفتم: به شرطی قبول می کنم کهه منبر من را ساعت نه بیندازید و منبر ایشان را سر جای خودش برگردانید. گفتند: باشد.
خب دهانبهدهان پیچیده بود که یک طلبه ٔ جوانی منبر خیلی خوبی دارد، جمعیت هفته ٔ بعد دو برابر شده بود. یکخانهٔ بسیار بزرگ از این خانههای قدیمی تهران، چهارتا اتاق پشت سرهم، جمعیت متراکم بود و بقیه هم راه نبود که بیایند بنشینند. من وقتی رسیدم، ایشان در منبر بود و ده دقیقه گذشته بود. خیلی هم شاد داشت حرف می زد، چون هفته ٔ قبل حس کردم کسل شده است. از منبر پایین آمد و من بلند شدم. برای خدا تواضع کن، خدا تو را بلند می کند. در مسیر بههم رسیدیم، فهمید که این کار من بود و فهمید از اینکه جمعیت منبرش رفتند، من درد کشیدم! فهمید ساعت را من به احترامش عوض کردم! بههم که برخوردیم، سرش را در گوش من گذاشت -هیچکس هم نمی شنید- و گفت: جوان! من را نمیشناخت، گفت: برو از عمرت، علمت و عقلت خیر ببینی! با یک حالی دعا کرد، «من تواضع لِللّه رفعه الله». من یقین میدانم پشوانهٔ یک مقدار از وضع من، بعدازاینکه تحصیلاتم هم تمام شد، دعای پرسوز یک عالم سیدِ محاسنسفید بود که من تحمل نکردم به آبرویش لطمه بخورد. حالا من بعد او منبر بروم، منِ طلبه ٔ جوان و همه بلند شوند و بروند، برای من مهم نبود؛ من را نمی شناختند، اما برای او بسیار زشت بود که داخل مردم بروند و بگویند چه شد و چه شد!
خدایا! ما را از اخلاقی که در قرآن گفتی، بهره ٔ کامل عنایت فرما.
خدایا! اگر در ما آلودگی های اخلاقی می بینی که خودمان خبر نداریم، ای طبیب دردمندان به عزتت ما را معالجه کن و بهره ٔ ما را از ماه رمضان کامل کن.
...