شب بیست و هفتم شنبه (12-4-1395)
(تهران حسینیه همدانیها)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
شیعه ی ناب اکمل اتم مسافر به سوی وجود مقدس حضرت حق است. البته به امر خداوند هم از سفره ی نعمتهای مادی پروردگار بهره مند است اما این شیعه ی اکمل که در کنارش شیعه ی کامل هم داریم شیعه ی مستضعف هم داریم این شیعه ی اکمل با توجه به اینکه مسافر به سوی خود حضرت حق است حتی مسافر بهشت و فراری از دوزخ هم نیست حالش حال الهی است به امر خدا هم سر سفره ی مادی الهی بهره مند است زن دارد بچه دارد کاسبی دارد درآمد دارد اما اسیر هیچ کدام نیست قلاب هیچ کدام اینها به گردنش نیافتاده.
یک انسان سبک بال است چون آزاد در پرواز است در این سفر، قلابی او را نگه نداشته سبک بار است باری که خدا در قرآن می گوید أَوْزٰارَهُمْ یک عده ای در قیامت بارهای سنگینی بر آنهاست ولی او سبک بار است این بارهای سنگین همان بارهای عقاید باطل و اخلاق فاسد و اعمال خلاف است ندارد سبک بار.
یک کسی از دنیا رفت امیرالمومنین سر قبرش دو جمله فرمود و رفت دو جمله بیشتر هم نه، خفیف المؤنه ثقیل المعونه، مؤنه اول با همزه است معونه دوم با عین است خفیف المؤنه بسیار آدم سبک باری بود حمال ثروت و غرائز و شهوات و اضافه کردن مال و منال و یقه پاره کننده برای بدست آوردن صندلی نبود. به یک پادشاهی از شاهان مغول برای دو سه دوره بعد از چنگیز که تحت تاثیر ایرانی ها مسلمان شده بود دولتش هم دولت مسلمانی بود اهل یاسای جد چنگیز و فرهنگ مغول نبود. بهش گفتند که در این منطقه یک عارف عالم عاشق پرنور زندگی می کند گفت بیاریدش ببینمش خیلی داستان عجیبی است عجیب بودنش هم برای یک نصف خط است آمدند بهش گفتند خان مغول می خواهد ببیند تو را گفت مشکلی نیست من می آیم اما هیچ نیازی به این خان مغول ندارم ابدا. گفتند بیا آمد خان از دیدن قیافه و شکل و حال و آن وضع صورت الهی او خیلی تحت تاثیر قرار گرفت بهش گفت یک چیزی از من بخواه و برو گفت چشم با اینکه قبلا گفته بود من می آیم هیچ چیز هم نمی خواهم اما وقتی خان مغول گفت یک چیزی بخواه گفت چشم یک نگاهی به اطراف دربار و سالن انداخت دید که یک جوال، جوال را شما نسل فعلی ندیدید قدیم ها دوتایش را پر از بار می کردند که قاطر اسب الاغ این دوتا جوال پربار را نمی توانست حمل کند کار شتر بود بزرگ بود یا پر از گندم می کردند یا پر از جو می کردند یا میوه دیگر می ریختند یا هفت هشت هزار متر پارچه ی توپی را داخلش می ریختند خیلی سنگین بود همه با هم شتربانان کمک می دادند و جوال را بار می کردند من از برخورد این مرد الهی با خان مغول خیلی تکان خوردم خیلی هم یاد گرفتم یعنی تا آن وقت تا چهار پنج روز پیش که این داستان را دیدم به این مقدار این حقیقت را نمی فهمیدم حالیم نمی شد خیلی چیزها آدم حالیش نیست خیلی هم کتاب می خواند آیه می بیند روایت می خواند افلاطون می گفت فرق من با مردم این است که من بعد شصت سال فهمیدم که نمی فهمم اما مردم نمی دانند که نمی فهمم. گفت بی خودی هی ما را بزرگ می کنند حضرت استاد معلم بزرگ افلاطون حکیم گفت همین حرف هایی که به من می زنند نمی فهمند چون تنها فرق من با مردم این است من فهمیدم که نمی فهمم مردم نمی فهمند که نمی فهمم همین.
خان گفت یک چیزی از من بخواه گفت چشم با کمال میل وقتی دقت کرد دید یک جوال بزرگ پر سنگین گوشه ی سالن است حالا چه پارچه ها و پرده های زربافت قیمتی در این جوال پر کرده بودند و دوخته بودند و برای خان هدیه آورده بودند او که نمی دانست ولی دید جوال پر است به خان گفت که تنها خواسته ی من این است که بلند شوی تک و تنها این جوال را تا روی پشت بام کاخ ببری واقعا این چه خواسته ای است؟ چه خواسته ای است؟ خان اول در خودش تعجب کرد که این مرد خردمند عارف عالم با حقیقت نورانی چه خواسته ای است از من دارد؟ این خواسته که قابل عمل نیست شتر زیر این بار کمر خم می کند من مگر چند کیلو هستم تنها موجودی که در این عالم بدون ابزار صنعتی هشتاد برابر وزن خودش بار می کشد فقط مورچه است هیچ حیوان دیگری مطابق وزن خودش هم نمی تواند بار ببرد فقط مورچه هشتاد برابر وزن خودش بار می برد که به این جنس دوپا بگوید اگر عالم خدا نداشت من به این ضعیفی هشتاد برابر خودم بار نمی بردم قدرت من برای جای دیگر است نه برای این بدن این بدن که این قدرت را ندارد با بار کشیدنش درس می دهد که خواب ها خواب نباشید همش خواب شیطان را ببینید یک بار هم بیدار شوید خدا را ببینید چون خدا را در خواب نمی شود دید در بیداری می شود دید یک چشمی به قلب داده که در بیداری خوب می شود خدا را دید بعضی ها گاهی می گویند یک مشکل عظیمی ازشان حل میشود می گویند ما دست خدا را در کارمان دیدیم راست می گویند راست می گویند من اگر شرح حال لطائف زندگیم را می نوشتم بالای پانصد بار دست خدا را در زندگیم دیدم راست می گویند آنهایی که می گویند دیدیم درست می گویند.
خب خان نهایتا هفتاد هشتاد کیلو وزنش بود چون خان های مغول هم خیلی متحرک بودند تیرانداز، اسب سوار، بدو، ورزشکار ولی در قدرت او نبود این جوال را بلند کند ببرد پشت بام اصلا اگر با همه ی وجودش هم جوال را می خواست تکان دهد نمی شد. به این عارف عاشق گفت که من به نظر تو قدرت بلند کردن این جوال را دارم؟ که داری به من می گویی این جوال را بلند کن گفت خان قلب آدم می خواهد بایستد، گفت خان تو که در دنیا قدرت بلند کردن یک جوال را نداری نه دوتا که روی شتر می گذارند قدرت بلند کردن یک جوال را نداری قیامت قدرت بلند کردن بار مردم این مملکت را که ظلم بهشان می کنی چطوری داری؟ بگو به من چطوری قدرت برداشتن این بار را در قیامت داری؟ ای کاش نه حرف قرآن نه حرف خدا نه حرف ائمه این سلاطین دنیا، روسای جمهوری دنیا، حاکمان دنیا، صندلی داران دنیا حرف این یک دانه عارف را گوش می دادند تو که قدرت بلند کردن نه جوال یک گونی را نداری یک گونی که پنجاه کیلو جو داخلش است گندم داخلش است تو قدرت نداری بلند کنی چطور بار صد میلیون هفتاد میلیون هشتاد میلیون نفر را که از حقوق زایع شده شان بار روی دوشت آمده قیامت می خواهی این بار را بکشی. این است که چند شب است دارم خدمتتان متواضعانه عرض می کنم شیعه ی اکمل سبک بار است چون بار کسی را در این دنیا روی دوش نگرفته نه بار زایع کردن حقوق زن نه بچه نه پدر نه مادر نه مال مردم نگرفته شیعه ی اکمل که مسافر به سوی خود حضرت حق است با بار که نمی تواند سفر کند زیر این بارها کمر خم می شود در دعای کمیل عرض می کند به پروردگار قعدت بی اغلالی، خدایا بار گناهانم من را زمین گیر کرده نمی توانم تکان بخورم نمی توانند خیلی ها تکان بخورند شصت سال است می خواهند یک نماز دو رکعتی بخوانند نشده نمی توانند تکان بخورند یک روزه می خواهند بگیرند نمی توانند تکان بخورند یک دو زار پول در راه خدا می خواهند بدهند دستشان چلاق است در میلیاردها تومان پولشان دراز نمی شود دو زارش را بردارند برای خدا، زیر بارند.
سبک بار، سبک حال هم هستند چون سه تا سبکی دارد تیزگام است. حالش یک حال الهی است شما با هر دستگاهی که قوی تر از آن نباشد قوی تر از میکروسکوپ برو در باطنش یک ذره حسد، حرس، بخل، کبر، ریا نمی بینی نمی بینی حال حال الهی است.
شب تاریک، حافظ می فرماید چقدر زیبا گفته شب تاریک و موج راه و گردابی چنین حائل کجا دانند حال ما سبک باران ساحل ها، واقعا بین شما مردم مومن و مردم غیر مومن فرق همین است که آنها سبک حالی و سبک باری و سبک بالی شما را حالیشان نمی شود باید بیایند مثل شما بشوند حالیشان شود اگر در مقدمه ی کار یکی از آنها را یک شب بیاوریم اینجا بگوییم منبر ساعت دوازده شروع می شود او ساعت ده بغل دیوار خواب است بیدار هم نمی شود اما همین را اگر ببریم در یک جلسه ی پرفساد پرگناه دختر و پسر قاطی و رقص و آواز بگویند تا چهار صبح طول می کشد پلک نمی زند نمی فهمد تو در چه حالی هستی نمی داند تحمل کن اگر مسخره ات می کنند چون نمی فهمندت تحمل کن اگر می گویند کجایی؟ چه کار داری می کنی؟ عمرت را برای چه داری می دهی دست این آخوندهای مفت خور گردن کلفت؟ دنیا دنیای تکنیک و علم است نمی فهمند بحث آخوند نیست بحث گردن کلفت نیست بحث مفت خور نیست آخوند واجد شرائط الهی هم یکی از بندگان خداست آن هم یک درآمدی به اندازه ی خودش و زن و بچه اش دارد باید بخورد که انرژی داشته باشد کار کند ولی نمی فهمد می گوید مفت خور است گردن کلفت هم هست گولتان هم می زند می گوید. بعضی از شماها بچه سه چهار ساله بودید با پدرانتان می آمدید پای منبر از سال پنجاه که من یادم است خیلی ها پدران و مادرانتان از دنیا رفتند خیلی ها هستند می آیند خیلی ها پیر شدند گوشه ی خانه هستند شماها پدرانتان مادرانتان از آمد و رفتتان چه ضرری کردید سود کردید همش همش سود کردید اما آنها نمی فهمند فرق شما و آنها فرق افلاطون است و مردم که گفت من می فهمم که نمی فهمم مردم نمی فهمند که نمی فهمند.
گفت تو قیامت بار سنگین هفتاد میلیون نفر را چطوری می خواهی برداری؟ چطوری می خواهی به دوش بکشی؟ من تا اینجایش را در کتاب دیدم خان مغول فقط کارش آن روز گریه کردن بود همین هم تکانش داد یک کلمه آدم بفهمد دنیا و آخرتش تغییر می کند. خب این مسافر به سوی خود حق نه به سوی بهشت نه فراری از دوزخ کاری به بهشت و دوزخ ندارد.
امام صادق یک روایت خیلی جالبی دارند من به نظرم می آید در جلد دوم اصول کافی باشد به نظرم می آید با اینکه دو سال تمام من روی اصول کافی کار کردم ترجمه کردم کلش را جدیدا یک ماهی است که دیگر ترجمه را دادم برای چاپ دقیق حالا نمی دانم ولی به نظرم می آید در اصول کافی باشد امام صادق می فرماید العبادة ثلاثة انواع ما سه جور عبادت خدا را داریم قوم یعبد الله عزوجل خوف من النار، یک عده ای از ترس جهنم خدا را عبادت می کنند می گویند عبادت می کنیم نبرد ما را جهنم چقدر خدا مهربان است در قرآن می گوید عیبی ندارد عیبی ندارد طمعا و خوفا قبول می کنم قبول می کنم تلک عبادة العبید، این عبادت عبادت کارگر زیر نظر کارفرماست می گوید اینقدر کار کن این را بهت می دهم آن هم کار می کند باشد کار کن نبرمت جهنم خب نمی بردش جهنم و قوم یعبد الله عزوجل طلب ثواب، یک عده ای هم خدا را عبادت می کنند بهش بگویی چه کار داری می کنی؟ می گوید میخواهم بروم بهشت راهش هم همین است خدا می گوید برای تو را هم قبول می کنم تلک عبادة الاجری، این عبادت عبادت کارگرها و اجیران و عمله هاست می گوید عبادت کن پاداش کارت بهشت است قبول می کند و قوم یعبد الله حب له، الله اکبر از این جمله قوم یعبد الله حب له یک عده ای هم خدا را عبادت می کنند چون عاشقش هستند برادرانم ما همه مان مزه ی عشق مجازی را چشیدیم حالا یا عاشق یک دختر شدیم یا در مدرسه عاشق رفیقمان خوش قیافه بودیم عاشقش شدیم نظری هم نداشتیم پاک بوده عشقمان وابسته شدیم یک مقدار مزه ی عشق را می دانیم چون چشیدیم اینها خدا را عبادت می کنند حب له چون عاشقش هستند عاشق از معشوق وصال می خواهد چیزی دیگر نمی خواهد شما آن وقت که در مدرسه بودید من که در مدرسه بودم حالا یک عده عاشق دختر همسایه و محل و در کوچه شدند ماها نه دنبال آن عشق ها نبودیم عاشق همکلاسی مان شدیم ما در آن عشق به همکلاسی مان گفتیم که یک کت شلوار برای ما بخر یک کفش برای ما بخر یک پول تو جیبی به ما بده عشقمان این بود که شب زودتر صبح شود هفت و نیم بدویم برویم مدرسه محبوبمان را ببینیم کاری دیگر نداشتیم میدیدیمش خیالمان راحت می شد اما شب که خانه بودیم خوابمان نمی برد لگد هم به شب می زدیم چرا تمام نمی شوی؟ یا مدرسه تعطیل می شد بعدازظهرش که فردا می خواست تعطیل شود می گفتیم فردا چه کاره ای می بینمت؟ می گفت نه با پدر و مادرم می خواهم بروم قم آن روز به اندازه ی صد سال به ما می گذشت تا آن از قم برگردد می آمد تمام غم های آدم می ریخت عاشق در دنیا از معشوق جنس نمی خواهد وصال می خواهد وصال. یعبد الله حب دوستش دارند صبح خوابشان نمی برد بلند می شوند می گویند راه وصال محبوب همین نماز است ماه رمضان می خواهد بیاید کیف می کنند می گویند دارد یک ماهی می آید که به معشوق ما را نزدیک می کند دارد تمام می شود غصه دارند که شب های دیگر کجا برویم پیدایت کنیم ناراحت هستند حب له.
هر که کند روی طلب سوی او قبله ی ذرات شود کوی او
عشق که بازار بتان جای اوست سلسله بر سلسله سودای اوست
عشق نه وسواس بود نی غرض عشق نه سودا بود و نی مرض
گرمی عشاق خراب است عشق آتش دلهای کباب است عشق
عشق مجازی به حقیقت قویست کوشش عاشق کشش معنویست
خیلی این شعر حرف دارد می گوید من عاشق نشدم تو زمینه ی عشق من را به خودت فراهم کردی من کی عاشق شدم؟ عاشق شدن من کار تو بوده.
عشق از معشوق اول سر زند تا به عاشق جلوه ی دیگر کند
شاهد این مدعا خواهی اگر بر حسین و حالت او کن نظر
آن را نگاه کن ببین عشق با او چه کار کرد
عاشق و معشوق ز یک مسترند شاهد عینیت یکدیگرند
گفت به مجنون صنمی در دمشق کی شده مستغرق دریای عشق
عشق چه و مرحله ی چیست عشاق و معشوق در این پرده کیست
عاشق یک رنگ حقیقت شناس گفت که ای محو امید و هراس
نیست در این پرده به جز عشق کس اول و آخر همه عشق است و بس
این وسط پول و صندلی و مقام و شکم و شهوت چه کاره است؟ برای عاشقان ابزار قدرت برای حرکت است همین هیچ چیز دیگر نیست.
آتش عشق از من دیوانه پرس کوکبه ی شمع ز پروانه پرس
ما که در این آتش سوزنده ایم کشته ی عشقیم و به او زنده ایم
فتلک عبادة الاحراف.