لطفا منتظر باشید

روز بیست و هشتم دوشنبه (14-4-1395)

(تهران مسجد امیر)
رمضان1437 ه.ق - خرداد1395 ه.ش

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

 

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.

ارزش کسانی که فهم خود را برای درک حقایق عالم یا حقایق دین خدا به کار می‌گیرند در ضمن چند روایت در جلسه قبل شنیدید.

یک مسئله بسیار مهمی که در رابطه با این بزرگواران در قرآن مجید و روایات مطرح است این است که خداوند و اهل بیت اهل فهم را به عنوان سرمشق معرفی کردند که مردم از کلام آنها رفتار آنها، روش آنها که گفتار حق است، روش حق است، رفتار حق است پیروی کند.

نمی‌دانم شما برادران و خواهرانم چه مقدار به شخصیت والای حضرت مسلم ابن عقیل آگاه هستید ایشان داماد وجود مبارک امیرالمومنین عموی بزرگوارشان هستند. دو تا از فرزندانشان که از چهره‌های برجسته ایمان و عمل و اخلاق بودند روز عاشورا شهید شدند و جزو این هفتاد ودو نفر در اکثر کتابها نامشان ذکر شده و در تابلویی هم که بالای سر قبور این هفتاد و دو نفر در حرم ابی عبدالله است نام هر دویشان در بین هفتاد و دو تن می‌درخشد.

حضرت ابی عبدالله الحسین امام معصوم وقتی که مسلم را به نمایندگی خودشان انتخاب کردند و به سوی کوفه فرستادند در نامه‌ای  که به مردم کوفه نوشتند نوشتند پسرعمم و مورد اطمینان و اعتمادم را فرستادم. این مورد اعتمادم و مورد اطمینانم حرف کمی نیست، یعنی به مردم کوفه فرمودند در نبود من فکر او، رفتار او، منش او، روش او، سخن او مایه خیر دنیا و آخرت همه شماست. و اینقدر این انسان دارای ارزش است که پیغمبر گریه بر او را که هنوز به دنیا نیامده بود موجب اجر و پاداش در قیامت دانستند.

گاهی ائمه ما نماینده می‌فرستادند به شهرها که این نمایندگان در آن شهرها بودند از دنیا می‌رفتند و دیگر هم ائمه را نمی‌دیدند، امام در نامه‌ای که به  اهل آن شهرها می‌نوشتند به مردم می‌فرمودند این شخص بر دین و بر دنیای شما امین است، این ارزش فهم است این ارزش مردم با فهم است، امام که خطا نمی‌کند، امام که دین و دنیای مردم را به این سادگی دست یک نفر نمی‌سپارد، حتما این انسانی که امین بر دین و دنیاست از یک فهم بالایی نسبت به معارف الهی و دین خدا برخوردار است که امام برای مردم راه باز می‌کنند که دین ودنیایتان را به او بسپارید.

یک روایتی امیرالمومنین دارند در همین زمینه که اهل فهم را سرمشق خودتان قرار بدهید، یعنی حالا که ما را نمی‌بینید ما بین شما نیستیم ولی آنهایی که فرهنگ ما را، ولایت ما را، حلال و حرام ما را، منش و رفتار ما را فهمیدند و می‌دانند سرمشق زندگیتان قرار بدهید رجوع به مرجع تقلید واجد شرایط این روایات ما روی شرایط خیلی پافشاری دارد از جمله در نبود ائمه، اما من کان من الفقهاء سائنا لنفسه، فقیهی که خواسته‌های نامشروع باطنی و به تعبیر قرآن هوای نفسش با او بازی نمی‌کند، حافظا لدینه، فقیهی که در هیچ جریان تلخ و شیرینی دینش را نمی‌بازد، مطیعا لامر مولاه، فقیهی که عبدالله واقعی است، مخالفا لهواه، فقیهی که اگر در مقابل یک خواسته نامشروعی قرار بگیرد اصلا جواب آن خواسته را نمی‌دهد. فللعوام یعنی بر جمع مردم عوام یعنی جمیع مردم ان یقلدوه، این لازم است که در دینشان از این آدم فهمیده فقیه یعنی فهمیده پیروی بکنند. این تقلید تقلید مثبتی است این تقلید  تقلید درستی است، این تقلید تقلید پرقیمتی است.

خب یک مرجع تقلیدی را من بهتان معرفی بکنم برای قرن هفتم هجری که ایشان تالیفات بسیار پرقیمتی دارد، فکر کنم من احوالاتش را دقیق می‌خواندم نزدیک بیست و پنج کتاب علمی قابل قبول دارد، به نام سدید الدین حمسی، کجایی بوده ایشان، یک دهی نزدیک حسن‌آباد قم در حدود کهریزک وفشافویه و ری زمان قرن هفتم بوده مردم آن ده شغلشان نخودکاری بوده به این خاطر اهل آنجا را می‌گفتند حمسی، حمس یعنی نخود یعنی این آقا برای آن دهی است که مردم نخودکاری می‌کنند، ایشان در آن ده یک بقالی داشت، حالا ده ده است دیگر دیگر ده بقالی آن چی هست، ایشان می‌رفت از نخودکارها نخود می‌خرید نخود کشت ده خودشان را عدس می‌خرید، ماش می‌خرید، گندم می‌خرید، جو می‌خرید اینها را در گونی‌های جدا در مغازه می‌چید، یک روز در مغازه نشسته بود یک آقایی آمد خرید نیم کیلو نخود می‌خواست یایک کیلو عدس می‌خواست از ده خودشان، چند سالش است ایشان این سدید الدین حمسی، پنجاه سالش است، در مغازه است در سن پنجاه سالگی نه سواد خواندن دارد نه سواد نوشتن هیچی، ثبت با سند برابر.

در حالی که این دهاتی آمده بود صورت داده بود که من این جنس‌ها را می‌خواهم ننوشتند که این عالم کی بوده معلوم است عالم ده نبوده اگر عالم ده بود این نخودفروش کاملا می‌شناخت، یک عالمی رهگذر می‌آید در همین مغازه ده جنس بخرد، این مرد خریدار ده خودشان یک مسئله‌ای را از این عالم می‌پرسد، این پرسیدن از عالم دستور از قرآن است، فاسئلوا اهل الذکر، این از امتیازات قرآن و شیعه است فقط فقط، اگر بهتان بگویم در عربستان تمام آخوندهای وهابی و آخوندهای وابسته به فقه حنبلی سوال را حرام اعلام کردند، راحت قبول بکنید. من با یک عالمی در مسجد الحرام کنار دستم قرار گرفته گفتم خوب است چند تا مسئله بپرسم مسئله اول را که پرسیدم جواب داد، مسئله دوم را بو برد که  من شیعه هستم دارم او را وارد سوال و جواب می‌کنم که از نظر علمی محکومش کنم، زرنگ بود، رو کرد به من گفت که السوال حرام بلند شد گفت الله اکبر الحمدلله رب العالمین، اما قرآن می‌گوید از وارد از فهمیده، از عالم بپرسید خب من اگر نپرسم صراط مستقیم را چطوری پیدا کنم؟ من اگر نپرسم حرام و حلال خدا را چطوری بفهمم، من یک عمری سوال نکنم، یک عمری در باطن خودم عالمان دین را طرد بکنم، یک عمری بشینم دو تا ناسزا به خودم بدهم شش تا فحش هم به عالم دین بدهم خب من قیامتم چه قیامتی خواهد شد. وقتی وارد قیامت می‌شوم هشتاد سال عمر را نه در صراط مستقیم بودم نه مسائل عالی اخلاقی را بلد بودم، نه رفتار با زن و بچه را بلد بودم، نه رفتار با درآمد و خرج را بلد بودم. نه حلال و حرام را بلد بودم خب وقتی وارد قیامت بشوم خودم می‌فهمم آنجا که باید سرم را بیندازم پایین و تا من را نبستند خودم بروم جهنم، علم که خوب است، علم که خیر است من با سوال علم عالم را به خودم منتقل می‌کنم من با سوال خیر عالم را به خودم منتقل می‌کنم.

در سوال و جواب این خریدار با این عالم به قدری ا ین نخودفروش لذت برد گفت علم عجب کیفی دارد، عجب لذتی دارد، اینها که از مغازه رفتند بیرون خودش هم در مغازه را بست آمد بیرون کلید مغازه را داد به یکی از قوم و خویش‌هایش گفت برو آنجا کاسبی کن و یک چیزی هم به من بده من رفتم کجا؟ گفت دارم می‌روم ری مدرسه، رفت. سر پنجاه سالگی. از ری چون عالمان بزرگ شیعه یک دوره در شام بودند بلند شد رفت شام، برادرانم سی سال این نخودفروش در علم شنا کرد تبدیل به یکی از بزرگترین عالمان مکتب اهل بیت شد بیست سال هم بعد از آن سی سال مرجع دین مردم بود شد صد سالش یک دانه لیوان دوای گیاهی نخورد یک قرص هم نخورد سر صد سالگی هم  از دنیا رفت و شد چهره ماندگار مکتب اهل بیت سدید الدین حمسی، برخورد یک آدم بی‌سواد با یک عالم وجود آن عالم را سرمشق یک بقال پنجاه ساله بی‌سواد قرار داد خودش بعدا شد مرجع تقلید.

غیر از اینکه مردم بافهم ارزش بالایی دارند دین در آیات قرآن و روایات به ما می‌گوید اینها را سرمشق قرار بدهید، الگو قرار بدهید، با اینها در ارتباط باشید بپرسید، بفهمید، اگر ماهواره‌ها علیه فقط روحانیت شیعه چون ماهواره‌ها نه علیه هاخام‌های یهود، نه علیه کشیش‌های مسیحی، نه علیه کشیش‌های ارامنه، نه علیه علمای عربستان نه علیه علمای غیرشیعه، هیچ تبلیغات سوئی ندارد فقط لبه تیز تیر سه شعبه‌اش را گرفته به طرف عالمان شیعه، کدام عالمان؟ آن اهل لباسی که با بدکاری خودش را ساقط کرده بی‌آبرو کرده آن را که دیگر ماهواره لازم نیست ساقطش کند، آن خودش را ساقط کرده. برای چی می‌خواهند قم را حوزه را، مرجعیت را، از شما بگیرند؟ چون زمان امیرکبیر انگلستان که اینجا را یک لقمه کرده بود فهمیده بود اگر ملت ایران را نفهم نگه دارند حالا حالا جیب این ملت را در برابر چشمش می‌شود خالی کردو یک نفر هم داد نخواهد کشید. مدرکش در اسناد وزارت خارجه بریتانیا است به سفیرشان در تهران نوشته من وزیر خارجه انگلیس، من یک لک روپیه صد هزار روپیه که آن وقت پولی مثل کوه دماوند بود، حواله کردم بیاید تهران بیاید سفارت، بدهند دست تو، این صد هزار روپیه را فقط و فقط خرج بی‌سواد نگه داشتن و نفهم نگه‌ داشتن ملت ایران کن.

چون اگر بفهمند ما را پس می‌زنند، اگر بفهمند سر ما را به سنگ می‌کوبند اگر بفهمند دیگر ما را قبول نمی‌کنند اگر بفهمند دیگر معادنشان را نمی‌شود غارت کرد، اگر بفهمند نمی‌شود تخریبشان کرد، اینها را نفهم می‌گویند. منصور دوانیقی به نخست وزیرش حکم داد منصور آدم فهمیده بسیار ملعونی بود، ولی فهمیده بود، حکم نوشت تمام مردم کشور را بین گرسنگی و سیری اداره کن، چون اگر گرسنه بمانند بر علیه بنی عباس قیام می‌کنند ما را از بین می‌برند، و اگر سیر بمانند خواسته‌های ما دیگر در آنها اجرا نخواهد شد ما دیگر ملت نوکری نخواهیم داشت. اینها را یک جوری بار بیاور در اقتصاد دائم محتاج ما باشند نه گرسنه که ناله بزنند، نه سیر که زیر بار ما نروند. نفهم نگهشان دار.

چه بلای عجیبی است نفهمی، چه بلای سنگینی است امیرکبیر کشتن، چه بلای سنگینی است سید جمال کشتن، چه بلای سنگینی است قائم مقام فراهانی را کشتن، چه بلای سنگینی است مرجع تقلید کم نظیری مثل حاج شیخ فضل الله نوری را روز سیزده رجب ده صبح در میدان توپخانه به دار کشیدن اینها همه فقط برای این بوده که ملت بیدار نشوند نفهمند.

حالا کلام مولا را بشنوید، چقدر زیباست، که می‌گوید آدم‌های فهمیده را سرمشق زندگی قرار بدهید برویددنبال فهمیده‌ها ببینید ضرر نمی‌کنند، ببینید در زندگی نگرانی ندارند، ببینید باطنا خوش هستند، ببینید از مرگ نمی‌ترسند، ببینید که با خدا اختلاف حساب ندارند ببینید چه مردم راحتی هستند در این دنیای ناراحت، ببینید. اتقوا الله عباد الله تقوا که جایگاه عظیمی دارد، قرآن می‌گوید اهل تقوا جهنم نمی‌روند، قرآن می‌گوید اهل تقوا گیر آتش نمی‌افتند، قرآن می‌گوید بهشت را برای اهل تقوا قرار دادند اعدت للمتقین، قرآن مجید می‌گوید اهل تقوا در زندگی دچار بن بست نمی‌شوند، دچار بن بست نمی‌شوند و من یتق الله یجعل له مخرجا، راه دررو برایشان خودم قرار می‌دهم.

قرآن می‌گوید اهل تقوا آدم‌های فهمیده‌ای هستند ان تتقوا الله و یعلمکم الله، قرآن مجید می‌گوید اهل تقوا معشوق من هستند و الله یحب المتقین، تقوا چیست؟ چیست؟ تقوا سه شاخه دارد، ترک همه محرمات، انجام همه واجبات، آراسته شدن به حسنات اخلاقی، من در گرفتاری‌ها اهل تقوا را دیدم، گرفتار نبودند، گرفتار نشدند، اگر گرفتاری برایشان درست شد خداوند راه بیرون رفت از گرفتاری برایشان قرار داد من این را در زندگی‌ام به تجربه دیدم پنجاه سال است، من دیدم اهل تقوا خوش‌ترین مردم در این مملکت بودند، قانع، پاک، حلال‌خور، حقی را از کسی پایمال نکنند، تلنگری به کسی نزنند، ظلمی به کسی روا ندارند، راحت بودند. وجدان را باید زخم بزند آدم که انسان را مورد ملامت و سرزنش قرار بدهد، هی بگوید چرا این کار را کردی چرامال مردم را خوردی، چرا مردم را به خاک سیاه نشاندی.

من وقتی هیچ ظلمی نکنم چه حمله‌ای وجدان دارد به من بکند چی کار کند؟ باطن اهل تقوا در آرامش است، فاتقوا الله عباد الله، این سفارش امیرالمومنین است. تقیتا چه نوع تقوایی، چه تقوایی؟ دارد سرمشق می‌دهد فاتقوا الله عباد الله تقیتا من شغل التفکر قلبه، تقوای آن انسانی که دلش دائما در فهم و اندیشه و فکر می‌غلتد، تقوای آنها را پیشه کنید که هیچ پلکی را بدون فکر به هم نمی‌زنند، هیچ دستی را بدون فهم دراز نمی‌کنند، هیچ قدمی را بدون فهم برنمی‌دارند، هیچ حرفی را بدون فهم نمی‌زنند، هیچ لقمه‌ای را بدون فهم وارد دهانشان نمی‌کنند. تقیتا من شغل التفکر قلبه. یعنی همش در همه کارهایشان دنبال فهم هستند که این کار حق است، یا باطل است.

و انصب الخوف بدنه، اهل فهم بدنشان در ناراحتی است ناراحت، همش در فکر هستند که این بدن را از آتش جهنم حفظ بکنند، می‌ترسند که آتش این بدن را بخورد فرسوده کند، بشکند، نابود کند، و انصب الخوف بدنه، اینها را الگوی خودتان قرار بدهید اینها را.

اهل فهم، یک داستان خیلی زنده با ارزش جالبی را برایتان از یک آدم فهمیده در تهران بگویم، که یک داستانش را دهه اول گفتم، داستان دزدی که نیمه شب آمد خانه آقا شیخ هادی نجم‌آبادی را بدزدد که از بالای دیوار افتاد و پایش شکست و آقا شیخ هادی بیدار شد نصف شب که آمد پایش رابست و چایی آورد و شام آورد و محبت کرد و یک چیزی بهش داد و رفت آن هم دیگر دزد نبود. یک داستان دیگر این آدم فهمیده دارد غوغاست.

در همین خیابان شیخ هادی که خانه‌اش بود و مسجدش و قبرش، خیابان خاکی بود و آباد نبود داشت رد می‌شد، دید یکی از اهل محل که سید هم بود با هفت هشت تا با روش لات‌منشانه روش بد، یک یهودی را دارند می‌کشند روی خاک، آقا شیخ هادی جلویشان را  گرفت به آن سردمدار این هفت هشت تا لات که سید بود گفت سید چی کار داری می‌کنی؟ گفت که این کافر است، بی‌دین است، مشروب‌ساز است، جوان‌ها می‌روند ازش شراب می‌خرند می‌خورند این مضر است این پست است آقا شیخ هادی با آن فهمی که داشت به نظرش آمد پنج شش تا لات امر به معروفی نیستند، نهی از منکری نیستند اینها خودشان لات هستند اینها این یهودی را دارند می‌برند ساقط کنند خانه و خمره‌ها و فرش و لیوان‌ها و کاسه‌هایش را غارت کنند همین هم بود. لات که نمی‌آید امر به معروف بکند.

در این شلوغ‌بازی آقا شیخ هادی به یکی از اطرافیانش که کنارش ایستاده بود خیلی سریع و یواش گفت مهر نماز داری؟ قدیم‌ها شیعه‌ها مهر در جیبشان بود گفت دارم، گفت در این شلوغ پلوغی و دعوا یک جوری یواشکی این مهر را بینداز در جیب این یهودی، در شلوغ پلوغی گفت آقا شیخ هادی مهر را انداختم گفت خیلی خب، گفت سید جدت پیغمبر به بت‌پرستان مکه گفت قولوا لا اله الا الله تفلحوا، بیایید یک بار بگویید لا اله الا الله نجات پیدا می‌کنید، جدت کسی را روی خاک نکشید برای تربیت کردن، کسی را لگد نزد، کسی را اینجوری آبرویش را نبرد، بعد هم برای چی می‌گویی این کافر است و یهودی است کنار بروید ببینم، به آن مرید گفت که جیبش را بگرد ببینیم تورات در جیبش است چی در جیبش است، جیبش را گشت و یک مهر نماز درآورد گفت سید این کافر است؟ یهودی هم زبانش بند آمده بود نمی‌توانست از خودش دفاع  کند گفت این کافر است این که مهر نماز در جیبش است، برای چی با یک مسلمان اینجور دارید بدرفتاری می‌کنید و ظلم می‌کنید رهایش کنید و بروید، همه سرشکسته و خجالت‌زده یهودی را رها کردند و سید هم با مریدهایش غرق در حیرت که ما که می‌گفتیم این کافر است این یهودی مهر نماز در جیبش چی کار می‌کرد نکند شیعه عوضی بوده آنها رفتند، آقا شیخ هادی به این یهودی گفت که شما بلند شو برو خانه‌تان، برو سراغ کارت در امان من هستی، گفت نمی‌روم، من دست از دامن تو برنمی‌دارم، اگر اسلام این است که تو می‌گویی من یهودی را مسلمان کن، دین هم به من یاد بده نماز هم به من یاد بده بعد من می‌روم خانه‌ام ا ین فهم، بفهمم چی کار بکنم بفهمم.

حرفم تمام. حیف ای ماه رمضان که داری رابطه‌ات را با ما قطع می‌کنی و می‌روی. دختر امیرالمومنین هم می‌خواست از کربلا برود به بدن قطعه قطعه  گفت نمی‌خواهم بروم، اگر به خودم بود کنارت می‌ماندم، تا بمیرم. حسین من دارند ما را می‌برند،

 

برچسب ها :