لطفا منتظر باشید

روز چهارم پنج شنبه (15-7-1395)

(تهران حسینیه هدایت)
محرم1438 ه.ق - مهر1395 ه.ش
7.08 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

تهران/ حسینیۀ هدایت

 دهۀ اوّل محرّم/ پاییز 1395هـ.ش.

 سخنرانی چهارم

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

طبق آیات قرآن، از اوّلین دوران شروع زندگی انسان در کرۀ زمین تا الان، اکثر مردم (اکثری که لغتش زیاد در آیات آمده) ازنظر اعتقادی و اخلاقی و عملی بیمار بودند. امتیاز بیشتر شیعه نسبت به این بیمارانِ عمومیِ تاریخ، در این است که آنها نمی‌دانستند بیمار هستند و اگر انبیا و اولیا با آنها حرف می‌زدند، باورشان نمی‌شد که بیمار هستند. این را هم قرآن می‌گوید. [این بیماران] می‌گفتند: نه اینکه بیمار نیستیم، بلکه «نحن مسلمون»! نه اینکه بیمار نیستیم، بلکه «یحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یحْسِنُونَ صُنْعاً» (الکهف، 104)، خیال هم می‌کردند که خوب دارند عمل می‌کنند! خوب دارند زندگی می‌کنند! ولی یک بخش عمده‌ای از شیعه، مثل آنها نبودند و نیستند؛ اینان یا خودشان می‌فهمند که در جهت اعتقادی و اخلاقی و عملی بیمار هستند یا اگر اولیای خدا به آنها بگویند که بیمار هستید، قبول می‌کنند؛ چون آنها را اهل معرفت می‌دانند و آشنای به زوایای حیات انسانی. این خودش یک عمل پرقیمتی است. یک دانایی بسیار پرارزشی است که من بدانم بیمارم و در بیماری‌ام نمانم. دست و پا نزنم و در مقام درمان بربیایم که بیمار ازدنیا نروم؛ چون اگر بیمار اعتقادی و اخلاقی و عملی ازدنیا بروم، آنجا شفاخانه نیست! راه درمانی نیست! ما سه تا طبیب برای علاج بیماری‌هایمان داریم که این سه طبیب، هر کدامشان سه امتیاز دارند:

یک امتیازشان این است که آگاهی همه جانبه به بیماری و درمانش دارند و این یک امتیازاست که هیچ طبیبی در عالَم، غیر از این سه طبیب، این علم را ندارند. علمِ جامعِ فراگیر، دردشناسِ کامل و درمان‌شناس کامل اند. امتیاز دومشان این است که این سه طبیب، با همۀ وجود عاشق بیمارشان هستند و هیچ وقت هم کنار بیماری نمی‌گویند که نمی‌توانیم درمانت کنیم. اعلام کردند می‌توانیم درمانت کنیم، ولی با ما همکاری کن و دواهای ما را به کار بگیر؛ اما اینکه نمی‌توانیم درمانتان بکنیم، این حرف طبیبان با علمِ محدود در بیمارستان‌هاست که طبیبان اعلام می‌کنند هرچه می‌خواهید به مریض‌تان بدهید، از دست طب دیگر خارج است! اما آنها این حرف را نمی‌زنند؛ اولاً آنها راضی نیستند یک نفر بیمار بشود، ولی حالا این انسان است که خودش را در معرض بیماری قرار می‌دهد. اینقدر هوای آلوده برای ایمانش، برای اخلاقش، برای عملش هست که حساب ندارد! مخصوصاً زمان ما که از آسمان و زمین به وسیلۀ دشمن، میکروب بیماریِ ایمان و اخلاق و عمل می‌بارد و این میکروب‌ها را چنان آرایش داده اند که مردم راحت قبول بکنند؛ حتی خانواده‌های مذهبی به تمام کانال‌های دشمن، کانال‌های تهییج معصیت، کانال‌های خاموش کنندۀ چراغ ایمان و اخلاق و عمل وصل هستند. از آن کانال‌ها هم دیگر کار را گسترده‌تر کردند و تمام مراکز میکروب‌بار را تا جیب بغل مردم آوردند. هرکس، هر میکروبی بخواهد از جیبش درمی‌آورد، دو تا دکمه می‌زند و انواع میکروبها به ایمان و اخلاق و عملش هجوم می‌کند.

این اتفاق افتاده و ما بیمار هستیم! اما دکترهای ما (این سه تا دکتر) نمی‌گویند که ما نمی‌توانیم علاجت بکنیم. نمی‌گویند کار از کار گذشته، اصلاً می‌گویند درمان می‌کنیم؛ اما با ما همکاری کنید! ما از علاج‌تان عاجز نیستیم! نمونه هم زیاد دارند. یکی از نمونه‌های بارز آن، همان بیمار کربلا بود که میکروبهای فضای بنی امیه؛ هم اعتقادش، هم اخلاقش و هم ایمانش را موردهجوم قرار دادند. خودش فکر نمی‌کرد که علاج بشود؛ چون خیلی چیزها در ذهنش بود و اذیتش می‌کرد. به نظرش نمی‌آمد که راه علاج باز باشد. گناه هم گناه کمی نبود! حالا نیازی به تحلیل گناهش نیست، ولی گناه بسیار عظیم بود! میکروب بسیار قوی بود! ویروس بسیار توانمند بود که دل را زده بود، روح را زده بود، فکر را زده بود، ولی یک دانه از آن سه طبیب درمانش کرده بود. وقتی با ناامیدی که راه علاجی ندارد این کاری که من کردم! در روایت دیدم در پنج شش قدمی ابی عبدالله که رسید، افتاد روی خاک و صورتش هم گذاشت روی خاک- با یک لحن دلسوزانه‌ای بدون اینکه طبیب را نگاه بکند- فقط سؤال علاج کرد.

سؤال علاج از طبیبانِ دین کن            توسل به ارواح آن طیبین کن

فقط یک سؤال: هل لی من توبة؟ من معالجه می‌شوم؟ گمان نمی‌کرد که معالجه بشود! اگر گمان می‌کرد، سؤال نمی‌کرد. سؤالش دلیل بر این است که امید به معالجه نداشت. او می‌پرسید، گفتند: علاج داری، اگر نه که ما دنیا و آخرتمان را به باد دادیم و کارمان برای همیشه تمام است؛ چون روی خاک افتاده بود و نگاه هم نمی‌کرد. فقط سؤال کرد و طبیب به او فرمودند: «ارفع رأسک»، اینجا جای گردنِ کج و سر پایین انداختن است؟ اینجا جای این حرفها نیست! توجه هم داشته باشید که رسول خدا (ص) فرمودند: (روایت را همه نقل کردند، حتی امیرالمؤمنین هم نقل کرده است) «حیاتی خیر لکم»، تا در بین شما هستم، همۀ برنامه‌های من به خیر شماست. «و مماتی خیر لکم»، بعد از مردنم هم هر خیری را می‌توانم به شما برسانم. نگاه نکن که 1500سال از کربلا گذشته و از آن بیابان گذشته است و امام هم که نیست! این خیال فاسدی است، امام که هست. «وَلا تَحْسَبَنَّ اَلَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اَللّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یرْزَقُونَ» (آل عمران، 169). این حرف خداست، سند قرآنی است که حسین بین شماست. این سند قرآنی است. «بل احیاء»، معنی اش این است که زنده است و شما را می‌بیند، صدایتان را می‌شنود، دردتان را می‌داند، درمانتان را می‌داند، این سند قرآنی.

غیرشیعه لیاقت ندارد که قرآن را اینجوری بفهمد! اگر آن هم لیاقت داشت، مثل ما می‌فهمید. بعد هم یک مسئله‌ای است که برای ما لاینحل است. ولش کنید تا قیامت روشن ‌شود. پیغمبر (ص) می‌فرمایند: ارتباط با اهل بیت من، رزق خداست. خب، هرکس این روزی را ندارد، هیچ ندارد! هیچ ندارد!

پس نمونه داد که طبیب نمی‌گوید من نمی‌توانم علاجت کنم! نمی‌گوید من دردت را نمی‌فهمم! طبیب فقط می‌گوید: من همۀ دردهایت را می‌فهمم، درمانش هم بلد هستم؛ اما تو با من همکاری کن، بلند شو از بنی امیه! ازکانالهای فساد! از این میکروب‌ریزها قهر کن و به طرف من بیا. آمدی، علاج شدی!

خب یک ویژگیِ دیگر این طبیبان، این است که نسبت به بیمارشان عاشق اند، محبّ هستند؛ اگر امروز یک گنهکار حرفه‌ای دم در بیاید و به برادرانی که شبانه روز برای برپا کردن این جلسه واقعاً دارند جان می‌کَنند و من خیلی از آنها شرمنده هستم؛ چون من کاری نمی‌کنم و از منزلمان می‌آیم یک جای یک نفره می‌نشینم و می‌روم. خیلی دارند زحمت می‌کشند. حال یک گنهکار حرفه‌ای بیاید، پرونده‌اش را هم رو کند- که البته رو کردن پرونده حرام است- فرض می‌کنیم به این افراد دم در بگوید که من این صد تا گناه کبیره را مرتکب شدم و می‌خواهم امروز در جلسه بیایم. ازنظر قرآن و روایات، هیچ کدام از اینها حق دارند به او بگویند برو گمشو؟ نه، کارگردان‌ها باید کار ابی عبدالله را بکنند! آغوششان را باز کنند و بگویند: «ارفع رأسک»، این روشی است که طبیب به ما یاد داده است.

طبیب اوّل ما که نمی‌گوید نمی‌توانم درمان بکنم! نمی‌گوید علمم به بیماری‌ات قد نمی‌دهد، بلکه می‌گوید به کل بیماری ات و به کل درمانت علم دارم. یک ویژگی من، این است که ردّ نمی‌کنم! یک ویژگی من این است که عاشقت هستم! یک ویژگی هم این است که درمان صددرصد مجانی است و هیچ از تو نمی‌خواهم. من ویزیتی نیستم، ویزیت من این است که بیایی و همکاری کنی تا من درمانت کنم. چیزی از تو نمی‌خواهم. «عباد الله انتم کالمرضاه»، این یک منبر پیغمبر است، کل منبرش این است: «عباد الله انتم کالمرضاه و رب العالمین کالطبیب»، خدایا از دلم آگاه هستی! مخصوصاً این بحث را برای امروز نظام دادم که شب جمعه است، شب رحمت است، شب مغفرت است! خدایا قبل از ابی عبدالله، از زمان آدم، شب جمعه فقط ویژۀ تو بوده است. بعد از اینکه امام حسین را به اهل بیت عنایت کردی، شب جمعه دو مرحله شد: هم شب جمعۀ تو و هم شب جمعۀ ابی عبدالله؛ یعنی از این سه تا طبیب، امشب دوتای آنها پا به کار هستند: یکی خداست و یکی هم حسین است.

«و رب العالمین کالطبیب، فصلاح المریض فی ما یعمله الطبیب»، مصلحت مریض در آن کاری است که طبیب می‌کند. کارش هم ارائه کردن قرآن است که نسخۀ کاملش است و کارش را کرده؛ حالا نوبت ماست تا به این نسخه عمل کنیم.

«و یُدبّره»، مصلحت مریض، تدبیرش پیش این طبیب است: «لافی ما یشتهیه المریض ویقتربه»، مریض نباید به اشتهای خودش تکیه کند؛ چون اشتهای مریض، دایم گناه می‌خواهد. این گناه هم لذت دارد، تلخی ندارد و با طبع مریض می‌سازد؛ اما مریض نمی‌داند این شیرینی‌هایی را که دارد می‌خورد، سمّ است و باعث هلاکت و بردن او به جهنم. این یک طبیب که هم عالم است، هم عاشق است، هم درمان‌کننده است و هم ویزیت نمی‌خواهد! مفت است! تو یک کلمه به همین طبیب بگو: کاری به مردم ندارم! به مردم بدهکارم، آنکه به تو ربطی ندارد و باید بروم و بدهکاری شان را به آنها بدهم. بدهکاری هم خیلی بار سنگینی است که داشته باشم و نخواهم بدهم؛ لذا از فرزند حضرت سجاد (علیه السلام) دو تا روایت در این زمینه داریم که می‌گوید: روز عاشورا اوّل صبح، لشکر را که ابی عبدالله آماده کرد، یک سخنرانی کوتاه فرمودند: ای 72 نفر، هرکدامتان به مردم بدهکار هستید، باید می‌پرداختید! اگر نپرداختید، در این برنامه با من شرکت نکنید؛ چون با دو گوش خودم از جدم پیغمبر شنیدم بدهکاری که بدهی‌اش را نمی‌دهد، اهل آتش است. با من در این کار شرکت نکنید! حق مردم است، حق زن و بچه خیلی مهم است، خدا آنها را کار ندارد! آنها را می‌گوید که به من ارتباطی ندارد. به مردم بدهکاری، برو بده؛ اما به من بدهکاری، خب بیا با همدیگر کنار می‌آییم.

خیلی گناه داری!؟ یک لحظه، همین الان، شب جمعه هم هست، خیمۀ حسین هم هست؛ به من تعهد بده که گناهانم را ترک می‌کنم. «میم» ترک می‌کنم در دهانت است که من کل گذشته‌ات را می‌بخشم. «التوبه ندم»، این سند امیرالمؤمنین است که توبه، نه گریه می‌خواهد! نه ناله می‌خواهد! نه حرف زدن می‌خواهد! همین درونت اعلام بکنی که پشیمانم، گناهان بین خودت و خدا بخشیده می‌شود. حالا ما در بخشیده شدن، تازه یک دریا گریه هم برای شست وشوی پرونده داریم. وای که این گریه چه کار می‌کند! چه می‌کند!

غسل در اشک زنم که اهل طریقت گویند                  پاک شو اوّل، پس دیده بر آن پاک انداز

 طبیب دوم ما که همان ویژگی‌های طبیب اوّل را دارد، پیغمبر اکرم (ص) است. نهج البلاغه می‌فرماید: «طبیب دوار بطبه»، پیغمبر طبیبی بود که طبش را برداشته بود و دوره‌گردی می‌کرد. دنبال گنهکار می‌گشت! دنبال بیمار می‌گشت تا برود او را نوازش کند و حرف بزند، محبت بکند، درمانش بکند! طبیب دوره گرد! الله اکبر! عزیزترین مخلوق خدا دوره‌گردی می‌کرد و دنبال مریض بود، نه اینکه دنبال مؤمن باش؛ دنبال مریض بود. دنبال سلمان نمی‌دوید، می‌نشست و سلمان به دنبالش می‌دوید! دنبال عمار نمی‌دوید، بلکه آنها دنبال پیغمبر می‌دویدند! دنبال مریض می‌دوید، می‌گفت: مریض است، نمی‌فهمد که تاریک شده است. دکتر را نمی‌شناسد، نمی‌داند دکتر چکار می‌کند! من باید بروم بالای سرش، من باید بروم.

اما طبیب سوم ما، امام معصوم است. آنی که دارای ولایت مطلقۀ کلیۀ الهیه است و خداوند، هم ولایت تشریعی به او داده و هم ولایت تکوینی، معصوم است. خب، یک معصوم هم ابی عبدالله است. این طبیب سوم ما! شیخ طوسی، شخصیت کم نظیر شیعه است که دو کتاب از چهار کتاب پایۀ ما را نوشته. اسم شیخ، هر روز در حوزه‌های علمیه آورده می‌شود و حرفهایش هم زده می‌شود. انسان دریایی بوده! یکی از دو کتاب وی- از چهار کتاب شیعه- تهذیب است. در تهذیب از  قول امام صادق نوشته است: مردم دارند طواف می‌کنند که یک زن جوانی- حالا باد می‌آمده یا شلوغ بوده- چادرش کنار می‌رود و این بازویش، ساعدش، زراعش پیدا می‌شود. یک مردی هم پشت سرش طواف می‌کرده، تا دست این زن را می‌بیند، از حال بی‌حال می‌شود و دستش را از پشت سر می‌آورد و دست زن را می‌گیرد. پروردگار هم به کعبه و مسجدالحرامش حساس است (امام صادق می‌گوید)، خدا دست این مرد را به بازوی این زن جوان چسباند. شما زنده خواهید بود و ذلت حیرت‌آور آل سعود را خواهید دید! خدا به کعبه و به مسجدش حساس است. کل اینها را که خدا نابود می‌کند و شماها زنده هستید و می‌بینید؛ جبران مرگ یک دانه از آنهایی را نمی‌کند که در منا و مسجد کشته شدند. اینها «حسبهم جهنم» هستند.

طواف قطع شد، همۀ مردم متحیر شدند؛ تا حالا چنین حادثه‌ای را ندیده بودند! خب آن زن که مقصر نبود، زن در حال طواف و در حال توجه به پروردگار بود. حالا یک نامردی آمده و این کار را کرده است. خبر به حاکم مکه دادند، حاکم آمد. جمعیت‌های بیرون هم شنیدند و در مسجد الحرام ریختند. کل فقهای غیرشیعه را دعوت کردند. فقهای غیرشیعه، عالِم هستند، ولی تاریک! فقهای شیعه عالِم هستند، ولی روشن! نور دارند، نور اهل بیت!

به فقها گفتند: حکم چیست؟ (امام صادق می‌فرمایند) حکم متفقٌ علیه فقهای غیرشیعه این بود که با ظرافت، خنجر تیزی را بیاورند، دست این مرد را تکه تکه بِبُرند و از روی دست این زن بردارند. حاکم دید که این کار در مسجد الحرام و کنار کعبه، حرم امن شده است، پس یک خرده فکر کرد، گفت: کسی از اولاد پیغمبر به مکه نیامده؟ یک کسی جلو آمد، گفت: دیشب حضرت حسین وارد مکه شد! حاکم گفت: سریع بروید و بیاوریدش. آمدند طبیب بدون ویزیت، علم کامل را بردند. این نکته‌اش را در ذهنتان هی مرور کنید: عاشق! طبیب عاشق فرمودند: فقهایتان چه می‌گویند؟ کل فقها گفتند که باید تکه تکه دستش را قطع و دست زن را آزاد کرد. امام فرمودند: دوتای آنها را بگذارید، بمانند و روی خود را به کعبه کرد. آی فدای آن دو تا دستت! می‌فهمید چه دکتری دارید! پس دو دستش را بلند کرد، امام صادق نفرمودند که در حال دست بلند کردن، روبروی کعبه با خدا چه گفته است؛ ولی حضرت می‌فرمایند: «طویلاً»، طول کشید، دعایش، حالش، اشکش طول کشید. طبیبِ عاشق است! دیگر برای مریضش دلش سوخته، این د کترها -غیر از خدا- گریه هم می‌کنند.

من به بعضی از رفقای پای منبر گفتم: هر یکسالی که دارد می‌گذرد، من خودم در درون خودم خوشحال هستم که وقت دارد تمام می‌شود و ما را آن طرف می‌برند. پنجاه سال است فقط حرف اینها را زدیم! ما را می‌برند تا آنها را ببینیم! دیگر از مردن ناراحتی نداریم! خود ابی عبدالله فرمودند: «مرگ یک پل است، شما را از این سوی پل رد می‌کنند و آن سو می‌آورند». مرگ یک پل است. چه ناراحتی! زیارت ابی عبدالله، پیغمبر، صدیقۀ کبری، رنج دارد؟ ترس دارد؟ نه. ما بفهمیم با چه کسانی سروکار داریم- فقط بفهمیم- راحت می‌شویم.

طبیب عاشق دعایش طول کشید، حالش طول کشید، برگشت. تا برگشت -چشم است دیگر- آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند، ولی من آن مصرع دومی را قبول ندارم و فقط اولیش را قبول دارم! آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند، اما این سؤال غلط است: آیا شود گوشۀ چشمی به ما کنند؟ گوشۀ چشمشان که از رحم مادر تا حالا با ما بوده است! آیا ندارد!

یک نگاه به این زن و مرد کرد، آرام دست مرد بلند شد و تمام شد. حاکم گفت: یا بن رسول الله! من مسئله را به خودت واگذار می‌کنم. بدکاری این مرد و این توهین در کعبه و این اساعه ادب را و این دست گذاشتن روی خانمی که اهل طواف بود، مؤمنه بود؛ شما چه عقوبتی برای او برقرار می‌کنید؟ ما چکار باید بکنیم؟ مثلاً دویست تا شلاق بزنیم، حبس کنیم، تبعیدش کنیم، در شهر بگردانیم، آبرویش را ببریم! شما چکار می‌کنید؟ امام فرمودند: من هیچ کاری نمی‌کنم، آزادش کنید تا برود. این هم محبت طبیب! این هم عشق طبیب! حالا نمی‌دانم با این مقدمه‌ای که امروز شنیدید که چقدر عاطفی بود، این سؤال را بکنم یا نکنم؟! بگویم که حسین جان، با توجه به این روایات، آیات و این حادثه‌ای که در کعبه پیش آمد، حالا تو عاشق هستی یا ما عاشق هستیم؟

می‌خواهید من یک وکالت فضولی در شب جمعه (وکالت فضولی فقهی است) از طرف شما بکنم و از قول ابی عبدالله بگویم که ما عاشق او هستیم یا او عاشق ماست! اجازه می‌دهید؟ می‌خواهید گوش به دل خودتان بدهید، صدای ابی عبدالله را بشنوید، جوابش را بشنوید، تو عاشق هستی یا ما؟ جواب می‌دهد: «من در مقامی در این هستی قرار دارم که شما در آن مقام قرار ندارید؛ چون شما در آن مقام قرار ندارید و من قرار دارم، پس من عاشق شما هستم!

 سؤال دوم: آیا عاشق حاضر می‌شود با حیثیت عشق (این دیگر یک جنبۀ روانی و عاطفی و فلسفی دارد)، عاشق در دنیا و آخرت حاضر می‌شود که معشوقش را رها کند؟ حاضر می‌شود که روی از معشوق برگرداند؟ یعنی باورتان می‌شود که ابی عبدالله در قیامت، اگر کل ما که امروز اینجا دور هم هستیم، برویم پیش او و یک نگاه بکند، بگوید: نمی‌شناسمتان، آیا باورتان می‌شود؟

این را خیلی‌هایتان از من شنیدید. آنهایی که مهمان تازه هستند و تازه در این جلسه آمدند،برای آنها بگویم. من با دو گوش خودم شنیدم و این نقل از کسی نیست: فرزند مرحوم آقاشیخ عباس قمی، صاحب مفاتیح (که خودش هم به من گفت) گفت: پدرم کل این مفاتیح را که می‌نوشت، با وضو نوشت. همیشه یک کتری آب و یک کاسه بغلش بود؛ اگر خسته می‌شد، تکیه می‌داد و چرتش می‌برد. تا بیدار می‌شد، وضو می‌گرفت و ادامه می‌داد. همیشه می‌گفت که من کل این مفاتیح را به روح مطهر صدیقه کبری تقدیم کردم. خودش گفت، چون من هم پرسیدم، یکبار دیگر قبلاً گفته بود؛ ولی باز نزدیک مرگش گفتم: آقا من می‌خواهم این را روی منبرها بگویم، شما یکبار دیگر داستان را برایم بگویید. گفت: مانعی ندارد و گفت. یکسال بعد هم فوت کرد.

گفت: ما وقتی پدر را در یکی از حجره‌های روبروی حرم امیرالمؤمنین، روبروی ایوان و بغل دست استادش دفن کردیم. خوب عنایت کنید! روبروی حرم امیرالمؤمنین! بحث امیرالمؤمنین است! من را نجف خاک کنید، نجف داستانی دارد. گفت: قبر را بستیم و برگشتیم. خب، در خانه با برادر، خواهرها و مادرم دور هم نشسته بودیم. گوهری ازدست رفته بود که آدم کم نظیری بود، خیلی گریه کردیم تا اینکه شب شد. اینقدر فکر این گوهر، ما را ناراحت می‌کرد -که بالاخره این از نظر روان شناسی هم ثابت شده است- بابا را ساعت یک نصف شب، دو نصف شب خواب دیدم. (من که می‌دانید اهل تعریف خواب نیستم، مگر خوابی با آیات و روایاتمان وفق بدهد). پدر خیلی سرحال بود، گفتم: بابا، شما خودتان هم در کتاب منازل الاخرة راجع به برزخ زیاد نوشتید، برزخ خودت چه خبر است؟ پدرم گفت: من را کِی دفن کردید؟ حالا دو بعدازظهر، سه بعدازظهر، الان چه وقت است؟ دو نصف شب. (از سه تا دو که فاصله خیلی نیست) گفت: در این فاصلۀ کم (نجف دفن کردند) تا حالا که من به خوابت آمدم، سه بار ابی عبدالله به دیدنم آمده است. حسین جان!

شب جمعه است! شب دو نفر است! خدا و ابی عبدالله!

 

برچسب ها :