روز هفتم یکشنبه (18-7-1395)
(تهران حسینیه هدایت)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدتهران/ حسینیهٔ هدایت/ دههٔ اوّل محرم/ پاییز 1395هـ.ش.
سخنرانی هفتم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
آنهایی که به فرمودهٔ خداوند در قرآن مجید خواهان سعادتاند، مشتاق خیر دنیا و آخرتاند و علاقه دارند که خیمهٔ زندگیشان در دنیا و آخرت سالم و مستقیم برپا بشود، همهٔ این مطالب در این یک جملهٔ قرآن است: «لِمَنْ شاءَ مِنْکمْ أَنْ یسْتَقِیمَ» ﴿التکویر، 28﴾. مگر همهٔ این سرمایهها را دلتان بخواهد که «شاء»، خواهان باشید، یک راه بیشتر ندارد. رویگردانی از این یک راه نیز روی آوردن به هر نوع انحرافی است. از زمان آدم تا الآن، یک نفر را سراغ نداریم که در جادهٔ انحرافی سود واقعی نصیب او شده باشد. کل آن در ارزیابیهای قرآن خسارت و زیان است، لعنت خداست، نفرت خداست، لعنت فرشتگان است، لعنتِ لعنتکنندگان است و با ترکیب ادبی که آیات قرآن دارد، الآن منحرفین از این یک راه در دوزخ هستند و آتش جهنم به آنها احاطه دارد؛ الّا اینکه پردهٔ دنیا نمیگذارد ببینند و آن آتش را حس کنند و احاطهٔ آتش را به خودشان لمس کنند. «وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَةٌ بِالْکافِرِینَ» ﴿العنکبوت، 54﴾، محیط اسم فاعل است و معنی حال میدهد. الآن جهنم بر کل منحرفان احاطه دارد، ولی نمیفهمند و لمس نمیکنند.
توضیحاتی هم آیات دیگر دارد، مثلاً خوردن مال حرام، مال غصب، رشوه، ربا، تقلب و اجناس دیگر حرام، مال یتیم، «ان الذین یأکلون»، آنهایی که همین الآن دارند مال یتیم را ملک خودشان میکنند، «إِنَّ اَلَّذِینَ یأْکلُونَ أَمْوالَ اَلْیتامی ظُلْماً إِنَّما یأْکلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً» ﴿النساء، 10﴾، دارند در شکم خود آتش میریزند؛ ولی الآن این آتش را لمس نمیکنند و بهمحض اینکه وارد برزخ بشوند، در زندگی برزخیشان «اَلنّارُ یعْرَضُونَ عَلَیها غُدُوًّا وَ عَشِیا»﴿غافر، 46﴾، شبانهروز برزخ آتش به آنها حملهور است «وَ یوْمَ تَقُومُ اَلسّاعَةُ»، تا وقتی قیامت برپا بشود که در قیامت در خود دوزخ قرار میگیرند؛ یعنی عذابْ عذابی است که سهم برزخ است، عذابْ عذابی است که سهم قیامت است؛ اما قرآن خیلی زیبا به مردم جهان اعلام میکند، بدون اجبار، بدون فشار و بدون زور، بشر را در کمال آزادی انتخاب قرار میدهد، «لمن شاء منکم ان یستقیم»، اگر دلتان میخواهد، یک راه دارد که خیر دنیا و آخرت را بهدست بیاورید و این یک راه هم، این است که از سه نفر عالِم که علم فراگیر دارند، ظاهر و باطن عالم پیش آنهاست، ظاهر و باطن خلقت پیش آنهاست. از سه عالم که هر سه عالم هم سه عاشق نسبت به شما هستند، سه خیرخواه و سه دلسوز و سه منبع رحمت و عاطفه هستند، پیروی کنید! کار مشکلی هم نیست، کار سختی هم نیست، کار طاقتفرسایی هم نیست.
شما امروز صبح بیدار شدید و نماز خواندید، طاقتفرسا بود؟ شما رمضان گذشته روزه گرفتید، طاقتفرسا بود؟ شما سر سال -طبق آیات سورهٔ انفال- یکپنجم سود کسب و نه کل سرمایه را به پروردگار بهعنوان خمس میپردازید، کار طاقتفرسایی است؟ شما از شش صبح تا ده صبح اینجا میآیید، مینشینید و با شدت، با حدّت و با سوزِ دل گریه میکنید، کار طاقتفرسایی است؟ نه، اینکه طاقتفرسا نیست، بلکه عشق هم میکنید. نه اینکه طاقتفرسا نیست! نماز میخوانید، روزه میگیرید، پول میدهید، سیاه میپوشید، گریه میکنید و خودتان اقرار میکنید و میگویید سبک شدم، حال کردم، راحت شدم.
خب این سه نفر، اوّلیشان وجود مقدس پروردگار است. «اطیعوا الله»، چرا ما باید از خدا اطاعت کنیم؟ چون خالق ماست، مالک ماست، رزاق ماست، حق ربوبیت، حق الوهیت، حق رزق، حق مالکیت بر ما دارد و این حقوق نیز عقلاً و شرعاً حق اطاعت میآورد. از خدا اطاعت کنید، یعنی از علم بینهایت، از رحمت بینهایت، از لطف بینهایت و از خیرخواهی که وجودش بینهایت است. این خیلی زیباست که ما از او اطاعت کنیم که همهکارهٔ ماست و همهچیز ما هم در دست اوست؛ حیات ما، مرگ ما، برزخ ما، قیامت ما و کارگردانی نسبت به ما. این اطاعتْ یک اطاعت حقی است؛ این یک اطاعت عقلی است.
اما نفر دوم، «واطیعوا الرسول»، از پیغمبر من اطاعت کنید که من پیغمبرم را اینگونه برای شما فرستادهام: «ما ارسلناک الا رحمة للعالمین». از این رحمت گسترده اطاعت کنید! از این وجود مقدسی که «حریص علیکم» است. این چه جملهٔ عجیبی است! از این انسانی که نسبت به شما برای اینکه یک نفرتان در دنیا و آخرت گرفتار نشوید، حریص است. حرص میزند که یکی به جهنم نرود. «بالمؤمنین رئوف رحیم»، به باایمانهای شما بسیار مهرورز و رئوف و رحیم و مهربان است.
پیامبر اسلام بیابان بین مکه و مدینه را با چهارپنج نفر میرفتند، پیرزنی را دیدند که داشت بند مشک باز میکرد تا در چاه بیندازد. جلو آمدند و فرمودند: چه میکنی؟ گفت: دوسهتا پسر دارم که دام به صحرا میبرند و من هم زندگیشان را فراهم میکنم تا ظهر که میآیند، سفرهشان آماده باشد. آب میخواهم ببرم. فرمودند: این مشک سنگین است، به من بده تا در چاه بیندازم و پر کنم و تا دم چادرهایت بیاورم. گفت: این کار را میکنی؟ فرمودند: بله این کار را میکنم. گفت: اگر این کار را بکنی، به پدر و مادرت دعا میکنم! فرمودند: خوب است، به من بده! مشک پر از آب، سنگین، روی دوشش است و دارد مثل باران عرق میریزد. پیرزن از دنبال ایشان و یاران کنار دست، یکیشان گفت: آقا مشک را بدهید من بیاورم، خیلی سنگین است! یک نگاه بامحبتی کردند و فرمودند: دوست دارم بار امتم را خودم به دوش بکشم. از این عالم باید اطاعت کرد، از این رحیم، از این رئوف، از این دلسوز، از این مهربان، از این آبرودار! اللهاکبر از آبروداری که شب معراج به پروردگار گفت: پروندهٔ یک نفر از امت من را -امتش شما هستید، شما امت هستید! عرقخور حرفهای و رباخور حرفهای و بیحجاب حرفهای و مفسد حرفهای و دزد حرفهای، خودش 1500 سال پیش اعلام کرد که من از آنها بیزار هستم و آنها امت من نیستند؛ اما میتوانند توبه کنند و امت بشوند. شما را گفت و امثال شما را در گذشته و در آینده گفت- محبوب من پروندهٔ یک نفرشان را جلوی یک پیغمبر و اهل محشر باز نکن که من طاقت ندارم آبروی امتم برود.
هر چیزی را که کمترین لطمهای به آبروی کسی میزند، در همراههایتان نفرستید و آبروداری را از پیغمبر درس بگیرید! «لَقَدْ کانَ لَکمْ فِی رَسُولِ اَللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» ﴿الأحزاب، 21﴾، خطاب رسید: حبیب من! خیالت راحت باشد، من خواستهٔ تو را قبول کردم؛ اما یک چیزی هم به خودت بگویم. عرض کرد: یا رب! چهچیزی؟ فرمود: پیش تو هم پروندهٔ یکیشان را باز نمیکنم!
اما نفر سوم: «والذین آمنوا»، آن که درجات ایمان را گذرانده و وجودش خود ایمان شده است، «الذین یقیمون الصلاة»، آنهایی که خود نماز شدند، «و یوتون الزکاة و هم راکعون». امام صادق و امام باقر روایات زیادی دارند که فرمودهاند: «نحن الصلاة، نحن الایمان، نحن الزکاة»، از اینها هم اطاعت کنید که اینها هم علمشان علم پیغمبر است و علم پیغمبر هم علم خداست. من این ولایت در اطاعت را به پیغمبرم و به ائمه طاهرین دادم و آنها هم لطف محض هستند، محبت محض هستند، کرامت محض هستند. آنها به شما عجیب علاقه دارند که خودشان میفرمایند: علاقهٔ شما نسبت به ما با علاقهٔ ما نسبت به شما فرق میکند. شما یک ظرفیت محدودی هستید و ما یک ظرفیت نامحدودی هستیم و خیلی فرق میکند.
پرده برکش من به تو عاشقترم
این است داستان محبت ائمه طاهرین! به حضرت رضا عرض کرد: آقا من را دعا میکنید؟ امام چهرهشان دَرهَم رفت و فرمودند: چرا این سؤال را کردی؟ شما همهتان تا قیامت پیش ما هستید و هر روز هم دعایتان میکنیم. چرا این سؤال را کردی؟ وقتی یک مردهٔ غریبهای را در نیشابور دفن کردند، امام در قبرش رفتند و بند کفنش را باز کردند، خم شدند و صورت میّت را بوسیدند، سپس بیرون آمدند و گفتند: آقا، مدینه خدمت شما رسیده بود؟ فرمودند: این تا حالا من را ندیده بود! گفت: پس شما چطور در قبرش رفتید و صورتش را بوسیدید؟ فرمودند: تمام شیعیان ما تا قیامت در سینهٔ ما هستند و ما همه را به اسم و به پدر و مادر میشناسیم.
برادران! خواهران! ائمهٔ ما عاشقِ مُردهٔ ما هم هستند، چه برسد زنده! چه برسد سیاهپوشمان! چه برسد گریهکن ما! امیرالمؤمنین در گرمای کوفه فرمودند: بیرون دروازه بروید(آنوقت کوفه حصار داشت)! بیرون دروازه آمدند و روی خاکها نشستند. امام که کار بیحکمت نمیکند، سؤال کردند: علیجان! اینجا چه کار داری؟ فرمودند: یکی از دوستانم، یارانم، عاشقانم در یمن در حال احتضارش به سهچهارتا پسرش گفته تا من نمردهام، من را روی شتر بیندازید و باسرعت به کوفه ببرید تا من قبل از مُردنم، یکبار جمال امیرالمؤمنین را ببینم و بمیرم! بچهها مرد مُرده را روی شتر انداختهاند و دارند میآورند. من به اینجا برای استقبال آمدهام. از مردهٔ ما استقبال میکنند، چقدر ما را دوست دارند! ما هم شما را دوست داریم. دعای شماهاست که تا حالا ما را نگهداشته، وگرنه مگر ما قدرت داشتیم که در این دنیای پرفسادْ شیعه بمانیم! سالم بمانیم! نمازخوان بمانیم! سیاهپوش بمانیم! گریهکن بمانیم! شما ما را تا حالا نگه داشتهاید.
گر که از جانب معشوق نباشد کششی
کوشش عاشق بیچاره بهجایی نرسد
حالا قرآن مژده میدهد: «وَ آن تُطِیعُوا اَللّهَ وَ رَسُولَهُ لا یلِتْکمْ مِنْ أَعْمالِکمْ شَیئاً» ﴿الحجرات، 14﴾، شما که مطیع پیغمبر و خدا و ائمه هستید، آنچه عمل میکنید، ذرهای از عملتان کاسته نمیشود، عمل کهنه نمیشود، عمل پژمرده نمیشود؛ بلکه اعمال شما در سایهٔ اطاعت خدا و پیغمبر و ائمه رو به فزونی میرود. یکدانه ده برابر میشود! یکدانه هفتصد برابر میشود! اینها محاسبات قرآن است که یکدانه بیحساب میشود و دیگر شمردنی نیست.
بدین مژده گر جانفشانم رواست
که این مژده آسایش جان ماست
آنوقت این خدا و پیغمبر و ائمه که میدانید مجموعهٔ دستورات و احکامشان عاشقانه است، از بین همه دستورها دوتا دستور دارند که من این دوتا را انتخاب کردم تا برایتان بگویم.
یک: پیغمبر میفرمایند: «فی الکبد الحراء اجر»، هرکسی تشنهٔ جگرسوختهای را آب بدهد، پاداش دارد. من که روایت گریهداری نخواندم! ذهنتان کجا رفت؟ جگر تشنه! یک جگر تشنه برای بزرگترهاست و یک جگر تشنه برای بچهٔ ششماهه، امام باقر میفرمایند: «ان الله تبارکوتعالی یحر ابراء کبد الحرا»، خود خدا عاشق سیرابکردن تشنه است، تشنهای که جگرش دارد از تشنگی میسوزد. «من سقی کبد الحراء من بهیمة و غیرها اضل الله فی عرشه یوم لا ظل الا ظله»، اگر نفر به یک گوسفند تشنه آب بدهد، به یک شتر تشنه آب بدهد، به یک حیوانی آب بدهد، به غیر حیوان آب بدهد، خدا او را در قیامت در سایهٔ عرشش قرار میدهد؛ درحالیکه آن روز سایهای غیر از سایهٔ عرش خدا نیست. چه دینی! چه محبتی! چه دستوراتی! رسول خدا میفرمایند: «ان الرجل اذا سقی امرأة الماء اجر»، اگر کسی همسرش در خانه تشنه است، بلند شود و یک لیوان آب بیاورد و به این زن تشنه بدهد، پیش خدا پاداش دارد. به یک زن تشنه! به همسرش!
خیلی این دوتا برادر دویدند تا این زنها را سیراب کنند، اما نشد. خیلی دویدند! جان دادند! مخصوصاً وجود مبارک ابیعبدالله برای رباب خیلی دوید، اما نشد. اینقدر این زن باکرامت بود که ابیعبدالله عاشق این زن بود، عاشق کرامت و فضیلتش. دوتا فرزند برای ابیعبدالله آورده که این دوتا غوغا هستند، یکیاش حضرت سکینه است که هرکس آمد با او ازدواج کند، امام فرمودند نه، این دختر در دنیا همکفو ندارد و به کسی نمیدهم. او در سن ده دوازدهسالگی به مقام انسلاخ رسیده است. یک بچهاش هم اصغر است که این دوتا برای رباب هستند.
امام باقر میفرمایند: «ان اول ما یبدأ به یوم القیامة صدقة الماء»، اوّلین پاداشی که خدا شروع میکند، پاداش به کسی است که تشنه را آب داده و چقدر مهم است! چقدر مهم است! من بقیهاش را نخوانم که آدم را آتش میزند. این روایت را یکیدوبار اشاره داشتهام، اما الآن کاملش را نوشتهام. امام صادق از امام باقر از زینالعابدین نقل میکند: مردم در خانهٔ امیرالمؤمنین ریختند! باغها دارد میسوزد، کشاورزی دارد نابود میشود و راه گرفتن باران هم نماز باران است؛ یعنی باید سه روز مردم لباسهایشان را برعکس بپوشند و به بیابان بروند و نماز بخوانند تا خدا باران بدهد، شاید هم ندهد! امام دیدند اینها دارند میگویند باغها دارد میسوزد، کشاورزی دارد نابود میشود، نمیشود سهروز رفت نماز خواند و راه میانبُر میخواهد! راه میانبر خدا هم -علی میداند- فقط دست حسین است. راه میانبر یعنی حسین من، شما را هیچجا معطل نمیکند و آن فقط راه میانبر دارد. به مردم فرمودند صبر کنید! به خانه آمدند و گفتند: حسین من، بلند شو و برو دعا کن! کجا؟ در بیابان؟ نه در همین درِ خانه دعا کن. ابیعبدالله آمد. «اللهم المعطی الخیرات»، ای خدایی که همهٔ خوبیها را عطا میکنی، «و منزل البرکات»، ای خدایی که همهٔ برکات را نازل میکنی، «ارسل السماء علینا مدرارا»، به آسمان بگو باران فراوان بریزد، «و اسقنا قیصا مقراصا»، باران پرمنفعت نازل کن، «واسعا قربا»، بارانی که همهٔ منطقه را بگیرد و این باران، باران قطرهقطرهای باشد و سیلاب از آن جاری نشود. حرفش در دهانش تمام نشده بود که باران شروع کرد. عرب دواندوان به درِ خانه آمد و گفت: حسینجان! بیابانهای بیرون را من الآن دیدم، تمام چالهها پر از آب شده! تمام رودخانهها پر از آب شده! حسین میانبر است. خب باغهایتان که سیراب شد، کشاورزیهایتان که شاداب شد، تلافیتان چه بود؟ اینقدر آقا بود! آقای ما را هیچکس ندارد و خدا راه میانبر را به هیچکس جز آقای ما نداده است. اینقدر آقا بود که بچه را وقتی روی دست بلند کرد، نگفت به تلافی آن باران، یک مقدار آب بدهید! نگفت! خیلی آقایی حسینجان!
برادران! مادران! من یک چند قطعهٔ کوتاه از زینالعابدین بگویم، میخواهید خیلی گریه کنید، گریه کنید! یک روز زینالعابدین با اصحاب اهل حدیث در مدینه نشسته بودند که یکمرتبه درِ خانه باز شد و چندتا بچهٔ کوچک دختر و پسر داشتند دنبال هم میکردند، بازی میکردند که زینالعابدین بهشدت گریه کردند. گفتند: یابنرسولالله! چهارپنجتا بچه هستند که دارند بازی میکنند، چرا گریه میکنی؟ فرمودند: بچههای ما خیمهبهخیمه دنبال آب میدویدند، چرا گریه نکنم! این یک قطعه.
اما قطعه دوم: وای دیگر نمیتوانم روضه بخوانم! یک روز در خانه نشسته بود که در زدند، فرمودند: ببینید کیست. گفتند: آقا یک بچه را آوردهاند تا در گوشش اذان و اقامه بگویید. میدانید وقتی آدم میخواهد اذان و اقامه بگوید، بچه را بغل میگیرد، سر بچه میافتد. تا زینالعابدین گلوی بچه را دید! مردم! گلوی ششماهه طاقت تلنگر با انگشت را ندارد، چطوری با تیر سه شعبه حمله کردید؟
یک قطعهٔ دیگر: امام در حال حرکت به میدان بودند و تقریباً پنج ششقدمیِ لشکر رسیده بودند، دیدهاید که خیمهگاه تا حرم چقدر راه است؟ خیلی فاصله نیست و اگر از خیمهگاه پنج نفر با هم داد بزنند، در صحن میشود شنید. امام یکمرتبه دیدند که کل حرم شیون شد، فریاد شد! برگشتند. فدایت شوم! بعد از هفده بار جنگ عمومی در آن گرما، تشنه و گرسنه به میدان رفتی و برگشتی. فدایت شوم! همیشه حرفش با زینب بود و اخبار را از خواهر میگرفت. خواهر چه شده که همه به شیون افتادهاید؟ گفت: حسینجان! صدایت در خیمه رسید. کدام صدایش؟ «هل من ناصر ینصرنی، هل من معین یعیننی». خیلی عجیب است حسینجان! تا صدایت در خیمه آمد، این بچه یک فشار داد و قنداقه را پاره کرد و خودش را از گهواره پایین انداخت؛ یعنی بابا یار داری! فرمودند: ببندید در قنداقه ببندید و به من بدهید! به میدان آورد. خدایا! با چه دلی این حرف را بگویم؟ کار ابیعبدالله به کجا رسید! «ان لم یرحمونی ترحموا هذا الصغیر»، اگر به من محبت ندارید، اگر به من رحم ندارید، به این بچه رحم کنید! چقدر مگر آب میخواهد؟ بیشتر که نمیخواهد! چقدر مگر آب میخواهد؟ تیر سه شعبه یعنی از سه طرف -از جلو و دو طرف- میدَرَد. یکلحظه ابیعبدالله دیدند که سر در وسط میدان پرید! تنها کاری که کردند، خنجرشان را کشیدند و قنداقه را پاره کردند که بچه بتواند دستوپا بزند!