لطفا منتظر باشید

روز هشتم دوشنبه (19-7-1395)

(تهران حسینیه هدایت)
محرم1438 ه.ق - مهر1395 ه.ش
6.36 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

تهران/ حسینیهٔ هدایت/ دههٔ اوّل محرّم/ پاییز 1395هـ.ش.

 سخنرانی هشتم

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

در سوگندهای قرآن، اگر به دعوت خود قرآن در آنها تدبر و دقت کنیم، راه‌گشای به چند حقیقت است: یکی راه توحید را به‌سوی قلب باز می‌کند، چراکه بخشی از این سوگندها سوگند به عناصر و مخلوقات جهان هستی است. راه را برای زدودن شرک باز می‌کند و متدبر اگر بیمار شرک باشد، شرک را که ظلم عظیم است؛ یعنی معبودی را کنار خدا قراردادن، درحالی‌که حق معبودیت فقط با خداست و پاک می‌کند، دل صافی به انسان می‌دهد و دل را آینهٔ روشنی برای تابش تجلی توحید می‌کند و صیقلی برای پاک‌کردن غبار شرک از این آینه است. خوب که آدم قسم‌ها را می‌فهمد، راه را برای عبادت در پیشگاه خدا باز می‌کند؛ خدایی که این‌قدر به ما انسان‌ها لطف کرده، محبت کرده، احسان کرده، نباید برای او بندگی کرد؟ نباید به حرفش گوش داد؟ نباید با قرآنش، با نبوتش، با امامتش، با معادش هماهنگ شد؟ تدبر در قسم‌ها فکر را باز می‌کند و درهایی از علوم طبیعی و جهان‌شناسی را به روی انسان باز می‌کند. آدم با تدبر در قسم‌ها عالِم می‌شود، دانشمند می‌شود و فضیلت پیدا می‌کند. «إِنَّما يَخْشَى اَللّهَ مِنْ عِبادِهِ اَلْعُلَماءُ» ﴿فاطر، 28﴾می‌شود و مورد احترام حق قرار می‌گیرد. «هَلْ يَسْتَوِي اَلَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ اَلَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ» ﴿الزمر، 9﴾، این آیه در لنگه‌های مثبت قرار می‌گیرد که در سورهٔ فاطر است. «وَ ما يَسْتَوِي اَلْأَعْمى وَ اَلْبَصِيرُ» ﴿فاطر، 19﴾، «وَ لاَ اَلظُّلُماتُ وَ لاَ اَلنُّورُ» ﴿فاطر، 20﴾، «وَ لاَ اَلظِّلُّ وَ لاَ اَلْحَرُورُ» ﴿فاطر، 21﴾، آدم زنده می‌شود و از جرگهٔ مُردگان و جاهلان و نادانان بیرون می‌آید که این گوشهٔ اندکی از آثار عظیم و بی‌نهایت قرآن است.

این بحث سوگندهای قرآن که هدف‌دار است، فلسفه‌دار است، و اما کل آیات کتاب خدا یک مفهوم دارد که ما آیه را به لغت می‌خوانیم و به کتاب‌های علمی و به تفاسیر مراجعه می‌کنیم تا آیه را می‌فهمیم. «ذلِكَ اَلْكِتابُ لارَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ» ﴿البقرة، 2﴾، دنبال لغت متقین که می‌رویم، یعنی خودْنگهداران از خطرات دنیا و آخرت، آن که مثل شماها حال خودْنگهداری از خطرات دنیا و آخرت را دارد. «ذلک الکتاب لاریب فیه هدی»، دستش را می‌گیرد؛ یعنی وقتی خدا می‌بیند یک بنده‌اش -مرد و زن، پیر و جوان، سیاه و سفید- عاشق این است که خود را از هجوم خطرات دنیا و آخرت و زخم‌‌خوردن از این خطرات نگه دارد، عاشقش می‌شود و دستش را می‌گیرد و جلوهٔ هدایت را در قلبش روشن می‌کند، محبت ایمانی پیدا می‌کند و «بالاخرة هم یوقنون» می‌کند و بعد «اولئک علی هدی من ربهم و اولئک هم المفلحون» می‌شود. این مفهوم است که من نشسته‌ام و متقین را دنبال کرده‌ام و فهمیده‌ام یعنی چه و لذت هم برده‌ام. دیدم عجب فضای عالیی است و لذت بردم از اینکه در این فضا هستم یا علاقه‌مند شده‌ام که در این فضا وارد شوم. این مفهوم!

آیات یک مصداق دارد؛ البته مصداق کلی دارد، کلی که منطبق بر افراد کثیر است. یکی از مصادیق اهل تقوا امیرالمؤمنین است. مصداق یعنی ما آیه را بیرون از آیه به‌صورت انسان می‌بینیم. آیه روی صفحهٔ متقین است و بیرون از صفحهٔ خطی و چاپی مصداق دارد. یقین بدانید هیچ آیه‌ای در قرآن بدون مصداق نیست. امیرالمؤمنین یک خطبه دارند –که عاشقانه‌ترین خطبه‌شان است- به نام متقین که 110 وصف برای اهل تقوا بیان کرده‌اند و درحقیقت خودشان را معرفی کرده‌اند؛ البته بدون اینکه بگویند این 110ویژگی به‌صورت اتمّ و اکمل در خود حضرت بوده است. این مصداق متقین و این هم یک مسئله.

 مسئلهٔ سوم: قرآن دوتا قسم خورده است: «و والد و ما ولد»، قسم به پدر و قسم به پسرش؛ نه پسر، بلکه «و والد و ما ولد». ولد فعل است و پسرش می‌شود. پسر این پدری که دارم به آن قسم می‌خورم. مفهوم این آیه معلوم است. سوگند به پدر و به آن فرزندی که از او تولید شده و به‌وجود آمده است. آیه یک مصداق ندارد، بلکه خیلی مصداق دارد؛ ولی من مصداق اتمّ و اکمل عاشقانه و عارفانهٔ این آیه را برایتان بگویم.

هزار نکتهٔ باریک‌تر ز مو اینجاست

 شما مؤمن هستید، پاک هستید و خیلی در حقایق الهی دنبال دلیل نیستید و به‌خاطر نورانیت قلبتان باور می‌کنید. سلمان نیامد به پیغمبر بگوید دلیل نبوتت چیست؟ ابوذر نیامد بگوید دلیل نبوتت چیست، بلکه سلمان وقتی آمد و آن چهرهٔ ملکوتی را دید و آن سخنان حکیمانهٔ عرشی را دید، قبول کرد و سلمان شد. نگفت اگر راست می‌گویی، ما را دو نیمه کن! اگر راست می‌گویی، آب دهان در چاه خشک بینداز تا پر از آب بشود! اگر راست می‌گویی، به درخت نخل خشک تکیه کن که سبز بشود! اهل دل، اهل حال، اهل عرفان، اهل نیمه‌شب، خیلی راحت حقایق را قبول می‌کنند. اینها آدم‌های به تمام معنا بی‌دردسری برای دین هستند، مثل شما. خدا دارد سوگند می‌خورد و این را در ذهنتان داشته باشید! ذات مستجمع جمیع صفات کمال، جلال، جمال، علم بی‌نهایت، رحمت بی‌نهایت، لطف بی‌نهایت، احسان بی‌نهایت دارد قسم می‌خورد! باید خیلی اسرار در قسمش باشد و قسم او ساده نیست. «و والد قسم به حسین ‌بن علی»، دلیل می‌خواهید که دلیلش خود ابی‌عبدالله است. دلیل می‌خواهید و دلیلش انسان کامل‌بودنش است، دلیلش عشق شدید خدا به اوست. «و والد و ما ولد»، قسم به حسین و سوگند به علی‌اکبرِ حسین! مگر علی‌اکبر در چه مقامی قرار داشت؟ امام‌صادق می‌فرمایند: از روزی که این پسر به‌دنیا آمد تا وقتی که پدر سرش را روی دامنش گذاشت، «طرفة عین ابدا»، اکبر ما به‌اندازهٔ یک پلک به‌هم‌زدن از خدا جدا نبود و این قسم دارد! سوگند به حسین، یعنی بندگی را ببینید، هدایت را ببینید، تقوا را ببینید، عشق را ببینید، گذشت را ببینید، «فناء فی الله» را ببینید، «بقاء بالله» را ببینید، ببینید من چه‌چیزی برای شما آفریده‌ام! امیرالمؤمنین می‌گویند: اگر پای نجات شما انسان‌ها نبود، خدا ما را از عالم نور به این عالم خاک نمی‌آورد و ما اینجا کاری نداشتیم! ما اینجا هیچ‌کاری نداشتیم و خدا از ما خواست که بندگان گمراه می‌شوند، در‌به‌در می‌شوند، جهنمی می‌شوند، ایمانشان به باد می‌رود، بی‌تقوا می‌شوند، شما یک مدتی در این کرهٔ خاک بروید و دست بندگان من را بگیرید.

خدایی که حسین را به ما عطا کرده، شایسته عبادت هست یا نه؟ پس خدا را عبادت کنید، پس سجده‌هایتان را طولانی کنید، پس به مردم خدمت کنید، پس مشکل مردم را حل بکنید، پس به داد مردم برسید، پس درد مردم را دوا کنید، اینها کارهای ابی‌عبدالله است. آمد گردن کج کرد و گفت: واقعاً ندارم! گفتند: از مسجد بلند شو و دنبال من بیا تا به خانهٔ ما برویم. به قنبر گفتند: از باقی‌ماندهٔ سفر حج چقدر مانده است؟ گفت: آقا چهارهزار درهم. فرمودند: بیاور! به مردم برسید، به اقوامتان برسید، به یتیم برسید! عبایش را برداشت و پهن کرد، پول‌ها را در عبا ریخت و عبا را به او داد، خداحافظی کرد و در حیاط را بستند. فقیر پشت در آمد و چنان گریه کرد و شروع به خواندن روضه کرد که خدایا! یعنی این دوتا دست باید زیر خاک برود؟ چه خبر از گودال داشت که با این دوتا دست چه کار کردند! «و والد»، سوگند به حسین که راه توحید است، راه نبوت است، راه معاد است، راه خدمت است، راه عاطفه است، راه محبت است، راه مردم‌نوازی است، راه یتیم‌نوازی است. تمام جاده‌های خیر دنیا و آخرت از آن‌کسی سرچشمه می‌گیرد که دارم به او قسم می‌خورم.

«و ولد»، و قسم به علی‌اکبر که راه ادب است، راه وفاست، راه تواضع است، راه خدمت است، راه بالاترین احسان به پدر و مادر است، بیشترش را نداشت که به پدرش بگوید بیشتر ندارم که در راه تو هزینه کنم،  بابایک جان دارم با یک بدن! علی‌اکبر در مدینه به خادمش گفت: غروب به غروب بر بالای پشت‌بام آتش روشن کن و این آتش تا دو نصف شب باشد، سپس در بین مردم پخش کن که هر غریبی، هر گرفتاری، هر مسافری وارد مدینه می‌شود و جا ندارد، این آتش را ببیند و بیاید خانه من بیاید. فدایتان بشوم!

چندتا آیه در قرآن داریم: «وَ وَصَّيْنَا اَلْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ» ﴿العنكبوت‏، 8﴾، من به همهٔ انسان‌ها سفارش کردم که به پدر و مادر نیکی کنید، چقدر؟ کلمهٔ احسان نکره است و «الف» و «لام» ندارد که حد معلوم کند. هرکسی پدر و مادر دارد، سفارشم به او این است که در حد کامل احسان بکند؛ همه‌جور احسانی، اصلاً پیش او برود و بنشیند، حتی اگر کاری هم ندارند، پدر و مادر فقط با محبت به آنها نگاه کند که آنها از نگاه فرزند لذت ببرند و بفهمند که بچه‌شان عاشقشان است. چطور عاشق به معشوق نگاه می‌کند و نگاه حرف می‌زند؟ یک‌جوری به پدر و مادر نگاه کن که با همهٔ وجود می‌خواهمت، با همهٔ وجود خادم تو هستم، با همهٔ وجود عاشق تو هستم. هجده‌سال اینجوری ابی‌عبدالله را نگاه کرد و مادرش را نگاه کرد. این دوسه‌روزه من خیلی از کتاب‌ها را ورق زدم که ببینم بالاخره این مادر کربلا بوده یا نبوده است؟ برایم ثابت شد که بوده و چه مادری! ریشهٔ خانوادگی این مادر را هم امروز بشنوید، چون بیشترتان ام‌لیلا را نمی‌شناسید! ایشان دختر ابومروه ثقفی است. ابومروه اصالتاً اهل طائف -بین جده و مکه- است. خانوادهٔ ثروتمندی بودند، خانوادهٔ بزرگی بودند و مورد احترام تمام مردم طائف و قبائل اطرافی که اینها را می‌شناختند. ابومروه دختر عروه ثقفی بود و عروه ثقفی رئیس قبیله بود، بزرگ بود، حاکم طائف بود. بار اوّلی که شنید یک نفر در مدینه می‌گوید من فرستادهٔ خدا هستم، این دل نرم، دل آینه، دل بامحبت از طائف سوار شد، حدود به جادهٔ آن روز که من آن جاده را رفتم و آمدم، هشتاد فرسخ است، به مدینه آمد و خیلی راحت به پیغمبر گفت: آمده‌ام که متدین به دین تو بشوم! مؤمن شد و به طائف برگشت و مردم را به اسلام دعوت کرد. متکبران لجوج خوششان نیامد! نماز که می‌خواست بخواند، پدربزرگ حضرت لیلا ملتزم به گفتن اذان بود. اذان و اقامه عجیب آثار دارد؛ حتی گفته‌اند در نماز واجب، اگر در حمد که شکستن نماز حرام است و در رکوع اگر یادت آمد که اذان و اقامه نگفته‌ای، نماز را ببر، بلند شو و اذان و اقامه بگو و دوباره شروع کن! نمازش را، اذانش را، دعوتش را، حالش را نپذیرفتند. رو به قبله ایستاده بود و داشت می‌گفت «اشهد ان لا اله الا  الله» که با تیر زدند و قلبش را شکافتند و شهید شد. لیلا نوهٔ یکی از پرقیمتی‌ترین شهدای دین است که در نماز شهید شده است. باید آثار وجودی عروةبن‌مسعود در این دختربنا به قوانین وراثت ظهور کند و این دختر لیاقت پیدا کند که همسر ابی‌عبدالله بشود، لیاقت پیدا بکند که خدا علی‌اکبر را به او بدهد. این مادر!

 و اما پدر! از پدر چه بگویم؟ پدری که تمام فرشتگان نسبت به او مات و متعجب هستند. پدری که هیچ‌کسی در این عالم به‌اندازهٔ او عاشق ندارد، هیچ‌کسی! پدری که به مثل او در عالم شهادت، «و فناء فی الله» و «بقاء بالله» نبوده و سابقه هم نداشته که کل موجودات عالم برای کسی جز ابی‌عبدالله گریه کنند. ابراهیم هم ازدنیا رفت، موسی هم رفت، نوح هم رفت، یوسف هم رفت، یعقوب هم رفت، یونس هم رفت، امیرالمؤمنین رفت، پیغمبر رفت، زهرا رفت؛ اما هیچ جایی ندارد که آسمان و زمین، درختان، پرندگان، ملائکه، جن، عرش و فرش برایش گریه کنند؛ فقط برای او گریه کردند. خوش‌به‌حال شما که امروز، دیروز و فردا در گریهٔ هماهنگ با کل موجودات عالم هستید. شما دیگر در قیامت غریبه هستید؟ شما با همهٔ عالم آشنا هستید.

امروز در عالم برزخ که پرده از جلوی چشم آنها برداشته شده است، امام صادق می‌فرمایند: وقتی ازش سوال کردند که حسین کجاست؟ در کامل‌الزیارات است(کتابی که هیچ‌کس روی آن حرفی ندارد، هیچ فقیهی!) که گفت: آقا، حسین کجاست؟ فرمودند: کنار پیغمبر، زهرا، برادرش و پدرش امیرالمؤمنین است. کارش هم این است که به زمین نگاه می‌کند. کار ابی‌عبدالله دیدن گریه‌کن‌هایش است. خوش‌به‌حالتان، الآن تک‌تک شما در چشم ابی‌عبدالله هستید! به‌به! تک‌تک شما را می‌بیند. امام‌صادق می‌فرمایند: هی نگاه می‌کند و برمی‌گردد به پیغمبر، به زهرا، به امیرالمؤمنین و به امام‌حسن می‌گوید به اینها دعا کنید و از خدا برای اینها مغفرت بخواهید، نمی‌خواهم در پرونده‌شان گناه بماند. نه حقیقت است و عین حقیقت است!

«و والد»، سوگند به حسین که هجده‌سال علی‌اکبر با عاشقانه‌ترین نظر، بابا را نگاه می‌کرد و چه لذتی این بابا از این نگاه می‌برد! عجب جوانی خدا به او داد! «اشبه الناس خَلقا و خُلقا و منطقا برسولک»، چه جوانی خدا به ابی‌عبدالله داد! اما چه لطفی هم خدا به شما گریه‌کن‌ها کرده است! چه لطفی! اصلاً بالاتر از این نمی‌شود، به هیچ عنوان!

«لمّا اخبر النبی»، زمانی که پیغمبر این خبر را داد که فاطمهٔ من، بچه‌ای که امروز به‌دنیاآمده می‌کُشند: «اخبر النبی ابنته بقتل ولده الحسین»، نه فقط گفت می‌کشند، این خیلی عجیب است! علامهٔ مجلسی می‌گوید که من این متن رادر کتاب‌های علمایی دیدم که با همهٔ وجود به آنها مطمئن هستم و از آنها یادداشت کرده‌ام. نه‌تنها به زهرا گفت که بچه‌ات را می‌کشند، بلکه «و ما یجری علیه من المحن»، فاطمه را از همهٔ بلاهایی خبر داد که در کربلا بر سرش می‌آید. بچه‌هایش را می‌کشند، برادرهایش را می‌کشند، خیمه‌هایش را می‌سوزانند، زن و بچه‌اش را اسیر می‌کنند، بچهٔ شش‌ماهه را می‌کشند، ده‌ساله را می‌کشند! «بکت فاطمه»، حسین تازه به‌دنیا آمده بود و باید جشن می‌گرفتند و شیرینی و نُقل پخش می‌کردند؛ اما به‌محض اینکه به‌دنیا آمد، پیغمبر شروع کرد به روضه‌خواندن و فاطمه گریه کرد، اما معمولی؟ نه! شماها دارید مثل او گریه می‌کنید، «بکاء شدیدا». این بدن زهرا می‌لرزید و گریه می‌کرد، «قالت یا ابت متی یکون ذلک»، این مصیبت‌ها کِی به‌وجود می‌آید؟ «قال فی زمان خال منی و منک و من علی»، فاطمه‌جان! آن روز در کربلا من نیستم، تو هم نیستی، پدرش علی هم نیست. خوب شد نبودند! ما که نبودیم، داریم خودمان را می‌کشیم. «قالت یا ابت فمن یبکی علیه و من یلتزم باقامة ازاله»، پس چه کسی برای او گریه می‌کند؟ برای اینکه مقتول گریه‌کن می‌خواهد! داغ‌دیده گریه‌کن می‌خواهد! پدر، آن که داغ اکبر و اصغر دیده، باید برایش گریه کرد، چه کسی برایش گریه می‌کند؟ «یا فاطمه ان نساء امتی یبکون علی نساء اهل بیتی»، به من می‌گویند از روز اول اینجا زنانه جا نبوده است، با اینکه به‌اندازهٔ مردانه به خانم جا داده‌اند، کسان ما می‌گویند که بعضی از خانم‌ها از گریه بدحال می‌شوند. گفت: فاطمه‌جان! زنان امت من برای زینبش گریه می‌کنند، برای دخترهایش گریه می‌کنند، «و رجالهم -مردان امت من- یبکون علی رجال اهل بیتی»، آنها برای اکبرم گریه می‌کنند، آنها برای عباسم گریه می‌کنند. یارسول‌الله! شما ما را می‌دیدی؟ به جان ابی‌عبدالله ما را می‌دیده، اگر نه که خبر نمی‌داد، می‌دید!

فاطمهٔ من! این عزا برپاکردن و گریه‌کردن تمام نمی‌شود. چه خبر غیبی! «تجددون العذاب جیلا بعد الجیليي»، این عزا و گریه قرن به قرن ادامه پیدا می‌کند، «فی کل سنه»، هر سال. «فاذا کان القیامه»، فاطمه‌جان! وقتی قیامت برپا بشود، «فشفعین انت بالنساء وانت اشفع بالرجال»، تو دست زن‌های گریه‌کن را می‌گیری و می‌بری و من هم دست مردان گریه‌کن را می‌گیرم. مردم به خدا! من از مُردن نمی‌ترسم؛ چون می‌دانم دارند ما را پیش اینها می‌برند و ترسی ندارد؛ به‌محض اینکه بمیریم و وارد برزخ بشویم، هر پنج‌تا دست نوازش به سرمان می‌کشند و می‌گویند دیگر گریه نکن! فاطمه، «من کل عین باکیة یوم القیامه»، هر چشمی در قیامت اشک می‌ریزد، «الا عین بکت علی مصاب الحسین»، مگر چشمی که برای مصائب حسینت اشک بریزد! من یک نکتهٔ خیلی عجیبی را امروز برایتان بگویم که فوق‌العاده مهم است و آن این است: دوازده امام ما هیچ‌کدامشان ننشسته‌اند که روضهٔ مفصّل بخوانند، هیچ‌کدام! برای هیچ‌کس از اصحاب و برای هیچ‌کدام از اهل‌بیت؛ تنها کسی که امام خودش -چون ائمه هر وقت می‌خواستند گریه کنند، به روضه‌خوان و شاعر می‌گفتند- تنها کسی که امام معصوم نشسته و برایش روضه خوانده، فقط علی‌اکبر است. نمی‌دانم مصیبت چقدر سخت بوده است! روضه‌خوانش هم امام‌صادق بوده است. روضهٔ امام‌صادق بنا به نقل کامل‌الزیارات این است: پدر امام‌صادق چه کسی بود؟ حالا عظمت اکبر را ببینید! پدر امام‌صادق، امام‌باقر بود. هرسال خانم‌ها، دخترها و خادم‌ها را جمع می‌کرد و می‌گفتند: بنشینید امام‌صادق روضهٔ علی‌اکبر می‌خواند. چه روضه‌ای خوانده! وای، پدرم و مادرم -امام‌باقر- فدای اکبر؟ وای حسین‌جان! پدر و مادرم فدای چه؟ فدای سرِ از تن جدایت! خانم‌ها! آقایان! فرقی که تا روی بینی شکافتند، دیگر جداکردن نداشت! حسین‌جان! پدر و مادرم فدای تو ای شهید بی‌گناه! تو که کاری نکرده بودی که جریمه‌ات کنند. پدر و مادرم فدای تو! که وقتی از روی عقاب افتادی، هنوز سرت به زمین نرسیده بود که پیغمبر سرت را به دامن گرفت. بابابزرگ خیلی به نوه علاقه دارد، بابابزرگ کشته مردهٔ نوه است.

پدر و مادرم فدای تو که تا با پدرت خداحافظی کردی، پدرت رو به میدان بود و تو حرکت کردی، پدرت با هرچه در توان داشت، شروع به گریه ‌کرد. وای حسین! پدر و مادرم فدایت بشود! این یکی دیگر چیست؟ امام‌صادق چه می‌گوید؟ پدر و مادرم فدای تو! که همین‌جوری که با اسبت آرام داشتی می‌رفتی، قلب بابا سوخت. نمی‌دانم ابی‌عبدالله چند ساعت بعد از اکبر شهید شده، امام‌صادق می‌فرمایند: پدر و مادرم فدایت! که پدرت تا لحظه‌ای که در گودال افتاد، برایت گریه می‌کرد و از وقتی رفتی، گریه شروع کرد تا گودال! عزیز دلم، اکبرم! قبل از من برو و از عمه‌ها و مادر و خواهرهایت خداحافظی کن! چه احترامی برای زینب قائل بود! الله‌اکبر! از دوسه‌سالگی تا روز خداحافظی خم می‌شد و دست زینب را می‌بوسید، شانهٔ عمه را می‌بوسید. برو خداحافظی کن! بیرون آمد، داخل خیمه نرفت. دوسه‌تا از جوان‌ها به او گفتند: چرا داخل نمی‌روی؟ گفت: من سه‌روز است در این خیمه‌ها نرفته‌ام؛ چون آب نیست و خجالت می‌کشم. سه‌روز است که نرفته‌ام!

تا گفت خواهرها، عمه‌ها، علیکن من السلام! پردهٔ خیمه‌ها کنار رفت و خانم‌ها همه بیرون ریختند. دیدند سوار اسب است، سکینه می‌گوید: چشم پدرم مثل آدم‌های محتضر دور می‌زد، بابام به نفس‌نفس افتاده بود. «اجتمعت نساء حوله»، تمام خانم‌ها دایره‌وار محاصره‌اش کردند، «کالحلقه و قلن له»، به او گفتند: اکبر –همهٔ خانم‌ها، عمه‌ها، دخترها، مادرش- کجا می‌روی؟ «ارحم غربتنا»، به تنهایی ما رحم کن! «لا تستعجل علی القتال»، برای رفتن به میدان عجله نکن. «فانه وای لیس لنا طاقة فی فراقک»، این را به هیچ‌کس از اصحاب نگفتند، به یاران نگفتند، بلکه گفتند: اکبر، هیچ‌کدام از ما طاقت دوری تو را نداریم، نرو! امام‌حسین وقتی این اوضاع را دید، طاقتش را دارید بگویم؟ خودم دارد قلبم از کار می‌افتد! شما ماه رمضان یادتان است؟ یکی از دعاهای هر شبم این بود: خدایا مرگ من را درحال گریهٔ بر ابی‌عبدالله برسان! طاقت دارید بگویم؟ «تغیر حال الحسین»، وقتی دید زن‌ها دورش حلقه زدند، امام‌حسین حالش دگرگون شد، «بحیث اشرف من الموت»، دیدند دارد می‌میرد! «و ساح»، امام‌حسین داد زد: ولش کنید! «فانه ممسوس فی ذات الله»، اکبر من به خدا چسبیده، ولش کنید! رفت اما برگشت! چرا برگشت؟ بهانه گرفت، برگشت او برای این بود که شنیده بود هرکسی یک قدم به زیارت ابی‌عبدالله برود، ثواب نود حج و عمرهٔ قبول‌شده دارد. گفت: بروم و حسین را زیارت کنم! شنیده بود هر فرزندی که دل بابا را شاد کند، خدا به او لطف می‌کند. گفت: بروم تا بابا من را ببیند و شاد بشود. بغلش گرفت، آرام در گوش ابی‌عبدالله گفت که زن‌ها نشنوند! «ابتاه العطش قد قتلنی»، تشنگی دارد من را می‌کشد. برگشت، همه‌اش را نمی‌توانم بخوانم! فقط وقتی ابی‌عبدالله شنید و صدایش آمد که «علیک من السلام»، بابا من هم رفتم! ابی‌عبدالله با عجله آمد، دید آنجایی که جنازه‌های اصحاب افتاده، اکبر نیست. خیلی سخت است که بابا به‌دنبال بچه‌اش بگردد! این‌ور آمد، آن‌ور آمد، یک‌دفعه‌ دید وسط لشکر هی شمشیر بالا می‌رود و پایین می‌آید. حمله کرد، رد شدند. امام ندید که اکبر افتاد. امام وقتی بالای سر بچه‌اش آمد، دید از نوک سر تا نوک پا را «عِربا عِربا» کرده‌اند! نشست تا صورتش را روی صورت اکبر گذاشت، زینب کبری دوید: عباس با یکی از برادرهایت برو، حسین دارد ازبین می‌رود! بروید و بیاوریدش. قمربنی‌هاشم آمد، یک دست ابی‌عبدالله را گرفت و روی شانه‌اش انداخت و با یک دستش هم کمر ابی‌عبدالله را گرفت، آن برادرش هم یک دست ابی‌عبدالله را بلند کرد. همین یک کلمه را بگویم! فضه می‌گوید: من داشتم می‌دیدم، والله قسم! حسین پاهایش را می‌کشید.

برچسب ها :