لطفا منتظر باشید

روز اول یکشنبه (2-8-1395)

(تهران حسینیه هدایت)
محرم1438 ه.ق - مهر1395 ه.ش
5.49 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

 

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

روایت بسیار مهمی را از وجود مبارک رسول خدا در سال گذشته مطرح کردم که فرصت نشد روایت توضیح داده شود. روایتی است که هم دانستنش برای همهٔ ما لازم است،و هم عمل‌کردن به آن روایت بر همه واجب است. این روایت را کتاب‌های معتبر حدیث نقل کردند و از هشت بخش است. یک بخش آن را مرحوم شیخ بهائی در چهارصدسال قبل به‌صورت ویژه توضیح مفصل و مهمی دادند. متن روایت این است: پیغمبر عظیم‌الشأن اسلام ظاهراً در یک سخنرانی برای مردم فرمودند: «اذا احب الله عبدا الهمه ثمان خصال»، هنگامی که خداوند مهربان یک بنده‌ای را دوست داشته باشد، هشت خصلت به او الهام می‌کند؛ یعنی زمینهٔ فهم این هشت خصلت را برای او فراهم می‌کند و برای آراسته‌شدن به این هشت خصلت هم به او کمک می‌دهد، یاری می‌دهد. خب، با این هشت خصلت و با توضیح مهمی که شیخ بهایی در یک خصلت آن داده‌اند، تقریباً انسان، شیخ بهایی یک انسان کامل، یک انسان جامع می‌شود. آنچه خیلی مهم است، ابتدای روایت است که هرگاه خدا بنده‌ای را دوست داشته باشد، اینکه چکار باید کرد تا خدا انسان را دوست داشت باشد؛ البته ضد دوست‌داشتن، نفرت است. من یک وقتی در آیات قرآن مجید خیلی وقت پیش به ذهنم رسید تا تحقیقی بکنم و ببینم آنهایی را که پروردگار عالم دوستشان دارد، چه کسانی هستند و از چه کسانی نفرت دارد؟ حدود ده آیه در قرآن است که خدا به بندگانش اعلام محبت کرده و تقریباً ده آیه هم در قرآن است که پروردگار اعلام نفرت کرده است. از هر کدام یک نمونه را برایتان قرائت کنم(البته بعداً این بیست آیه با توضیحی که داده شد، به یک کتاب تقریباً چهارصد صفحه تبدیل شد که چاپ شده است). ازجمله کسانی که پروردگار عالم در متن قرآن، به آنها اعلام محبت کرده(اینها صریح است)، اهل تقوا هستند «و الله یحب المتقین»، این یک آیه. خب این‌گونه آیات راهنمایی می‌کنند که اگر بخواهید مورد محبت پروردگار قرار بگیرید، راهش این است، جاده‌اش این است. خیلی جالب است که پروردگار در این ده آیه‌ای که اعلام محبت کرده، ارزش‌های اخلاقی در یک بخشی از این ده آیه بیان شده که یکی‌ از آنها همین تقواست. در فرمایشات امیرالمؤمنین(ع) است: «التقی رئیس الاخلاق»، اگر همهٔ مسائل اخلاقی را یک گروه بدانیم، رئیس این گروه تقواست. تقوا یعنی چیپه؟ البته معنای تقوا گسترده است. یک داستان کوتاهی را برایتان از کتاب ابوالفتوح رازی نقل بکنم(ایشان  صاحب دوازده جلد تفسیر قرآن است که در قرن هفتم می‌زیسته و قبرش هم آشکار و ظاهر است، بین حرم حضرت عبدالعظیم و حرم امامزاده طاهر است. یک وقت آنجا برای زیارت رفتید، حتماً سر قبر ایشان بروید که آدم بزرگی بوده است. ما سر قبر بزرگان که می‌رویم، قرآن می‌خوانیم، فاتحه می‌خوانیم، طبق روایاتمان به آنها می‌رسد و آنها برای ما دعا می‌کنند. چهره‌های با عظمتی در بین این اموات هستند که پروردگار عالم دعایشان را مستجاب می‌کند. خیلی خوب است آدم دنبال پشتوانه‌هایی بگردد که برای انسان قرار داده شده‌اند و این پشتوانه‌ها را هم برای دنیا و هم برای آخرت خودش سرمایه قرار بدهد). ایشان در جلد اوّل تفسیر نقل می‌کنند که یک مردی خدمت سعیدبن‌جبیر آمد که از شیعیان خالص، ناب و پاک اهل‌بیت بود و به جرم محبت اهل‌بیت به‌دست حجاج هم شهید شد. خود ایشان از تقوای بالایی برخوردار بودند و دلیلش هم این بود که ایشان در محیطی زندگی می‌کردند(در کوفه) که این محیط به‌شدت تحت تأثیر فرهنگ بنی‌امیه بود. بنی‌امیه یک ذره دین نداشتند و مخالف دین هم بودند. سعی هم می‌کردند مردم را از دین بِبُرّند. امام حسین برای روزگار بنی‌امیه یک سخنرانی دارند که خیلی فوق‌العاده است، می‌فرمایند: اینها «اظهر الفساد»، هرچه فساد در زندگی بشر ممکن بوده، اینها برای آن زمینه‌سازی کرده‌اند. آدم تعجب می‌کند چرا در کتاب‌های غیرشیعه که نویسندگانش هم مدعی اسلام و علم بودند، این‌قدر از معاویه و بنی‌امیه تعریف  کردند! اینها حرف‌های دروغ دیگران را که خود بنی‌امیه ساخته بودند، برای تعریف‌کردن از بنی‌امیه قبول دارند، ولی حرف حضرت ابی‌عبدالله الحسین را قبول ندارند. امام می‌فرمایند: «اظهر الفساد» و اینها می‌گویند بنی‌‌امیه جانشینان پیغمبر بودند؛ حتی عالِمان رده اوّل در کتاب‌هایشان فتوا داده‌اند که لعنت بر یزید جایز نیست! خب اگر لعنت بر یزید جایز نیست، پس جای این لعنت‌هایی که در قرآن مجید بر ضد ظالمین ذکر شده، کجاست؟ این‌جور که علمای آنها می‌گویند، لعنت پروردگار فقط روی کاغذ است و شامل حال بنی‌امیه نمی‌شود! شامل حال بنی‌عباس نمی‌شود! شامل قبلی‌ها و بعدی‌ها هم نمی‌شود! اگر لعنت‌کردن به یزید جایز نیست، خب به پایین‌ترهای یزید به طریق اولیٰ جایز است. حتماً لعنت به فرعون‌ها، نمرودها و دیگران -چه قبلی‌های یزید و چه بعدی‌های یزید- جایز نیست. طبق فتوای شما اصلاً ظالمی در عالم نمی‌ماند! وقتی می‌گویید لعنت‌کردن یزید حرام است، یعنی لعنت‌کردن به ظالم حرام است و دیگر ظالمی نمی‌ماند.

ایشان در روزگار بنی‌امیه شهید شد. سعیدبن‌جبیر و حجربن‌عدی در زمان بنی‌امیه شهید شدند. رشید حجری را بنی‌امیه کشت. کمیل‌بن‌زیاد نخعی را در سن نودسالگی بنی‌امیه سر بریدند. در زندان‌های بنی‌امیه بالای صدهزار زندانی به جرم شیعه‌بودن بوده است. برای اینکه این زندانی‌ها بار اقتصادی روی دولت نباشد، آرد زندانی‌ها را با خاکستر قاطی می‌کردند و نان می‌پختند و به آنها می‌دادند. خیلی‌ها در زندان می‌مُردند. اینها ظلم نیست؟! علمای اهل‌سنت می‌گویند نه!  حق ندارید به یزید و به بنی‌امیه لعنت کنید. اینها می‌گویند چرا زیارت عاشورا می‌خوانید؟ در آن لعن به جانشینان پیغمبر است! پیغمبر کِی معاویه را به جانشینی خودش معرفی کرده؟ یزید با چه شرایطی جانشین پیغمبر اکرم بوده؟ یعنی کشتن مردم مؤمن ظلم نیست؟ با این فتوایشان می‌گویند نه! خب، پس این آیهٔ قرآن که می‌گوید «و من یقتل مؤمنا متعمدا فقد کفر فجزائه جهنم خالدا فیها»، کسی که بدون دلیل مؤمنی را بکشد- نه امامی را، مؤمنی را بکشد- پاداشش جهنم است و در آنجا هم همیشگی است. به‌ نظر آنها این آیه فقط روی کاغذ است و تحققی ندارد! یعنی هرکسی مؤمنی را بکشد، نه ظالم است و نه قابل لعنت است و نه اهل جهنم! به نظر آنها با فتواهایی که داده‌اند، بخش عمده‌ای از قرآن مجید و دنیا و آخرت تعطیل است.

خب، این شهید بزرگ که از مفسران قرآن کریم هم بوده، خیلی هم شاگرد تفسیر داشته و به‌شدت هم به حضرت زین‌العابدین بوده است. به‌شدت! در اغلب تفاسیر هم نگاه‌های او به تفسیر آیات قرآن ذکر شده است. بنی‌امیه فقط یک مؤمن را نکشتند، بلکه یک عالم را کشتند، یک مفسر قرآن را کشتند. من از عقل آنها هم واقعاً مات هستم! یک شهری سه شب منبر رفتم. در آنجا یک‌روز صبح در یک ملاقاتی مرجع تقلید آنها در آن جلسه بود، به من گفت: ما به‌شدت از شما شیعه‌ها و منبرهایتان و نماز جمعه‌هایتان گله داریم! بد رفتار می‌کنید! چه در منبرهایتان و چه در نماز جمعه‌هایتان! گفتم: چکار می‌کنیم؟ گفت: به حضرت معاویه توهین می‌کنید و ایشان را سبک می‌دانید! گفتم: ایشان چه کسی بوده؟ گفت: ام‌حبیبه خواهر ایشان و زن پیغمبر بوده است؛ چنانکه قرآن مجید می‌گوید زنان پیغمبر مادران مؤمنان هستند، ام‌المؤمنین هستند؛ پس معاویه دایی کل مؤمنین عالم می‌شود! بعد به من گفت: نظر خودت راجع‌به معاویه چیست؟ گفتم: من یک نظر بیشتر ندارم. گفت: بفرمایید! گفتم: خداوند را قسم می‌دهم به حق خودش که شما و زن و بچه‌ات را در دنیا و آخرت با معاویه محشور کند! الهی آمینی به‌اندازهٔ الهی آمین‌های ما در شب احیا گفت و خوشحال شد که چه دعایی در حقش کردم!! اینها این همه مؤمن را کشتند، به نظر آنها ظالم نیستند! جایزاللعن هم نیستند! خب پس ظالم در این دنیا کیست؟ جایزاللعن کیست؟ این انسان الهی و مفسر بزرگ قرآن که 1500 سال است آراء را در آیات دارند و نقل می‌کنند. تفسیرهای زیبایی هم دارد که تفسیرهایش درست هم بوده است. شاگرد اهل‌بیت بوده، عاشق زین‌العابدین بوده و از دست بنی‌امیه تا زمان شهیدشدنش دربه‌در بیابان‌ها و شهرها بوده است. یک کسی به او گفت این تقوایی که این‌قدر در قرآن مطرح است، این یعنی چه؟ خب تقوا را خدا در قرآن، از کجای قرآن مطرح کرده است؟ از آیهٔ دوم سورهٔ بقره، از آنجا مطرح شده است: «ذلک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتقین»؛ یعنی قرآن در مسئلهٔ هدایتگری فقط با دلِ اهل تقوا گره می‌خورد. آن که اهل تقوا نیست، نمی‌تواند از هدایت قرآن بهرهٔ کامل ببرد. یک‌روز بهره‌بردن و ده‌روز نبردن و پنج‌روز بهره‌بردن و یک‌سال نبردن، کار دنیا و آخرت ما را سامان نمی‌دهد! تقوا در کلیات آیات قرآن است؛ یعنی چشم در فضای حرمت‌نهادن به پروردگار قرار بگیرد و دیگر این چشم کاری به کار هیچ نامحرمی نداشته باشد. همین مسئله اوّلین خصلت از هشت خصلتی است که پیغمبر در این روایت بیان می‌کند. معلوم می‌شود خیلی مهم بوده که پیغمبر، هشت تا را که خواستند بشمارند، این را جلو انداخته‌اند. البته بعداً روایاتی دربارهٔ چشم عرض می‌کنم و آیات چشم را هم می‌گویم.

تقوا یعنی چشم در حریم حرمت خدا قرار بگیرد و دیگر هزینهٔ نامحرم نشود. این حرف هم شدنی هست: یک، زبان در حریم ادب قرار بگیرد و مطلقاً در حق کسی بی‌ادبی نکند. الان که زبان در کشور ما به‌وسیلهٔ این تلفن‌های همراه خیلی دراز شده است! من گاهی روایات راجع‌به زبان را که می‌دیدم، خیلی تعجب می‌کردم؛ اما الان این تلفن‌های همراه برایم حل کرد و خیلی روشن حل کرد که پیغمبر می‌فرمایند: خدا زبان بعضی‌ها را در قیامت از دهانشان این‌قدر دراز می‌کند که اهل قیامت از روی زبانشان راه می‌روند و مرتب له می‌کنند. یک کسی گوشهٔ تهران نشسته، با این تلفن همراه که یک نوع زبان(زبان گفتاری) است، علیه کس دیگری تهمت بی‌خودی و بی‌دلیل می‌زند، که بله این آقا -اسم هم می‌برند و عکس هم می‌اندازند- با شش‌تا زن در ارتباط بوده! با چقدر پول در ارتباط بوده! نبوده، اما در داخل مملکت و از گوشهٔ تهران به‌وسیلهٔ یک‌نفر پخش می‌شود و دیگر هم نمی‌شود آن را جمع کرد. هرچه هم فرد تهمت‌خورده ناله می‌زند و داد می‌زند و اشک می‌ریزد که چیزی نبوده، فایده ندارد! می‌گویند اشکی هم که می‌ریزد، دروغ است! این هم که می‌گوید نبوده، این هم دروغ است. آیا می‌شود این نوع گناهان پهن شده را که یک‌نفر می‌تواند در کل مملکت و حتی کل دنیا پهن بکند، جمع کرد؟ و قیامت خدا با این زبان دراز که زبانش به همین تلفن همراه وصل است، چه خواهد کرد؟

ما در روایاتمان داریم که ملائکه نماز تمام‌شدهٔ بعضی از مردم یا روزهٔ تمام‌شده یا حج تمام‌شده را به‌طرف پروردگار می‌برند تا خداوند به فرشتگان بگوید که در پرونده این نماز، این روزه، این حج، این انفاق مُهر قبولی بزنید؛ ولی پروردگار می‌فرماید: به صاحبش برگردانید، این عبادات کمترین ارزشی ندارد. وقتی عبادت من را رد کنند، آن وقت با یک کار من در گوشهٔ اتاقم که علیه کسی مطلبی را نوشتم و در تمام پنج قاره پخش شده، این را خدا می‌بخشد؟ ما در خود قرآن مجید نگاه بکنیم، ببینیم اصلاً خدا پروندهٔ چه کسانی را قبول می‌کند؟ عجیب است که آیه با حرف «انما» ترکیب شده! «انما» در عربی یک حرف خیلی مهمی است. قدیمی‌ها در ترجمه‌های قرآنشان، «انما» را این‌جوری ترجمه کردند: «این است و جز این هم نیست»، همین. این معنی «انما» است؛ اما الان که انشا جدیدتر و بهتر شده، در ترجمه‌ها این‌جور ترجمه می‌کنند: فقط این و راه دومی هم ندارد! «انما یتقبل الله من المتقین»، من پروندهٔ عبادت و مال و کارهای دیگر بندگانم را از اهل تقوا قبول می‌کنم، فقط! حالا لازم هم نیست ما تقوای انبیا را داشته باشیم و یا ائمه را داشته باشیم. حد‌ما هم نیست و قدرتش را هم نداریم، اما امیرالمؤمنین می‌فرمایند: «اتقوا الله و انقل»، تقوا داشته باشید، گرچه کم باشد که همان مایهٔ کم در همه‌جا به دادتان برسد و جلویتان را بگیرد.

خب صفحهٔ اول کتاب خدا تقوا مطرح شده! وقتی این عرب از سعیدبن‌جبیر پرسید: تقوا را برای من معنا کن، سعید دید این که آدم دانشمندی نیست، درس‌خوانده‌ای نیست، عالمی نیست، واردی نیست؛ پس پیش خودش فکر کرد که من تقوا را به‌اندازهٔ فهم او معنا کنم و چقدر زیبا معنا کرده است! معمولاً مناطق عرب‌نشین خیلی گرم است و از قدیم هم عرب‌ها یک‌لا پیراهن بودند. یک‌دانه پیراهن بلند! بعضی مناطقشان هم خیلی کم به زمستان برمی‌خورند. به این عرب گفت: اتفاق افتاده با این پیراهن بلند، گذرت برای رفتن به جایی به خارستان بیفتد؟ خارهای بیابان عرب هم خیلی سفت و شدید است. آن خارهای قوی را خداوند در قرآن در سورهٔ غاشیه اسم برده است. آن هم آیهٔ فشاردار و کمرشکنی است، می‌گوید: غذای اهل جهنم «لیس لهم طعام الا من ذریع». عرب‌ها هم ذریع را می‌شناختند که خدا در قرآن آورده است. ذریع خارهای خشک بیابان‌ها بوده که هیچ حیوانی قدرت خوردنش را نداشته و گاهی که شتر با آن آرواره قوی و دندان‌های درشت و محکم، خیلی گرسنگی به او فشار می‌آورد، یک‌خرده از آن خارها را می‌خورد و آن هم دهانش، لثه‌هایش و زبانش، پر از خون می‌شد و قابل جویدن نبود.

می‌گوید جهنمی‌ها طعامشان همین است: «لا یثمن و لا یغنی من جوع»، نه به وزنشان اضافه می‌کند و نه گرسنگی را برطرف می‌کند؛ اما در سرشان می‌زنند که باید بخورید! چرا آدم خودش را با زبانش، با چشم‌هایش، با شکمش، با دستش، با پایش، با حرف زدنش جهنمی کند؟ گفت: از آن بیابان رد شده‌ای ؟ گفت: بله. گفت: خب یک بیابان پر از خارستان با این پیراهن تا روی پا، چطور رد شده‌ای؟ چشمت را بستی و رد شدی؟ گفت: نه! گفت: برای من توضیح بده! گفت: وقتی از چنین بیابانی رد شدم، دو تا مواظبت داشتم؛ یکی مواظب پیراهنم بودم تا به نوک یک خار گیر نکند و پاره نشود و یکی هم مواظب پاهایم بودم که به ساق پایم، به مچ پایم خار فرو نرود. گفت: تقوا همین است! این تقوایی که معنی‌اش را از من می‌خواهی، همین است. در مسیر حرکتت از دنیا به آخرت مواظب باش تا خارهای در مسیر، یعنی گناهان، نه پیراهن کرامتت را پاره کند که از انسانیت درآیی و نه جسمی که خدا برای عبادت برای تو ساخته است؛ اگر این دو تا زخمی و پاره بشود، تکه‌تکه بشود، آن وقت می‌شوی «اولئک کالانعام» و این تقواست.

«اذا احب الله عبدا»، این اول ولایت است. هنگامی که خداوند بنده‌ای را دوست داشته باشد، «الهمه ثمان خصال»، او را به هشت خصلت راهنمایی می‌کند و کمکش هم می‌دهد که آن هشت خصلت را در وجود خودش تحقق بدهد. خب حالا چه کسی محبوب خدا می‌شود؟ آدم‌های باتقوا. تقوا در اینجا یعنی چه؟ یعنی آدم‌های مواظب، آدم‌هایی که مواظب هستند اعضا و جوارح آنها از گردونهٔ دین بیرون نرود. آدم‌هایی که مواظب هستند لباس کرامتشان پاره نشود. آدم‌هایی که مواظب هستند بدن داده‌شدهٔ خدا هزینهٔ گناه نشود. این یک مورد است! ده مورد در قرآن «و الله یحب» دارد. این یکیِ آن است: «والله یحب المتقین».

 خب همین مقدار تقوا را هم همهٔ ما رعایت بکنیم(بیشتر هم ما باید رعایت بکنیم)، محبوب خدا می‌شویم؛ آن وقت ما را به این هشت خصلت علاقه‌مند می‌کند، کمک هم می‌کند تا به هر هشت‌تا آراسته بشویم که یکیِ آن را عرض کردم. مرحوم شیخ بهائی بسیار عالی توضیح داده است. تا حالا روزها دانه‌دانه عبور بکنیم و ببینیم به آن خصلت چهارمی که شیخ بهائی روی آن خیلی نظر داشته و به توضیحات ایشان می‌رسیم.

خدایا ما به تو محتاج هستیم، خدایا ما به تو نیازمند هستیم، خدایا ما گدای کمک تو هستیم، روزگار بسیار فاسدی است، جایی که در دعای کمیل امیرالمؤمنین صورت روی خاک اشک می‌ریزد و می‌گوید: «و احفظنی برحمتک»، خدایا من را با رحمتت حفظ کن! مگر ما می‌توانیم بدون تو سالم بمانیم؟ بدون تو بهشتی شویم؟ بدون تو یک زندگی پاکی داشته باشیم؟ کمک هم می‌کند، کمک هم می‌کند و حرف ندارد.

خب من مصائب را از بعد عاشورا شروع بکنم. و یکیِ آن را بریتان جلو بیندازم. بیابان‌نشینان مورد سرزنش زنانشان قرار گرفتند و گفتند: یا دیگر معطل نکنید و بروید این 72 بدن را دفن کنید یا ما زن‌ها می‌رویم و دفن می‌کنیم! از جانشان می‌ترسیدند. در حکومت بنی‌امیه می‌ترسیدند که یک میّت را دفن بکنند، بگیرند و بکشند! این‌قدر اینها به‌نظر علمای اهل‌تسنن آدم‌های عادل و خوبی بودند! به خانم‌ها گفتند: نه شما نروید! روز که نمی‌توانیم، چون اگر گزارش بدهند، می‌ریزند و همهٔ ما را تکه‌تکه می‌کنند؛ باید نصف شب برویم. شب سیزدهم، ماه یک مقداری سطح زمین را روشن می‌کند، یک مقداری! که من حالا از قول زین‌العابدین آن شب را بخوانم تا به مسئلهٔ دفن برسد.

متاب امشب ای ماه، کین بزمگاه             ندارد دیگر احتیاجی به ماه

ز هر سوی مه‌پاره‌ای تابناک                       درخشنده افتاده بر روی خاک

شده شه در این بزم پر سوزوساز                       سراپا بود گرم راز و نیاز

زمین را به سرو  گل آراسته                  به‌نحوی که معشوق از او خواسته

فلک، شمع خود را تو خاموش کن                 جهان را از این غم سیه‌پوش کن

بپوشان تو امشب به رخ ماه را                         مگر ساربان گم کند راه را

مبادا که از بهر انگشتری                          به غم‌ها فزاید غم دیگری

«فلک شمعت را خاموش کن»       

اگر چشم زهرا بیفتد به خاک             ببیند جگرگوشه‌اش چاک چاک                    

ببیند عدو آتش افروخته              خیام حرم سربه‌سر سوخته.

برچسب ها :