روز دوم دوشنبه (3-8-1395)
(تهران حسینیه هدایت)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
رسول خدا(ص) میفرمایند: کسی که مورد محبت خداوند قرار بگیرد، «اذا احب الله عبدا، الهمه ثمان خصال»، پروردگار زمینهٔ آراستهشدن به هشت خصلت را برای او فراهم میکند. این یک مطلب طبیعی است! کسی که علاقهمند به کسی میشود، به او هدیه میدهد، عطا میکند، خلأ او را پر میکند، این مسئله در پروردگار عالم شدیدتر است. وقتی انسانی محبوب خدا بشود، پروردگار عالم همهٔ درهای لطف و احسان و رحمتش را به روی او باز میکند. مصداق اتمّ اینگونه بندگان هم انبیای او هستند، ائمهٔ طاهرین هستند، اولیای او هستند، مؤمنین واقعی هستند. دارایی آنها از ارزشها یک دارایی کامل بود، یک دارایی جامع بود. شما در آیات قرآن ملاحظه کردید، هر پیغمبری را که اسم برده، حدود 25 نفر از 124 هزار پیغمبر را نام برده و عنایات خودش را، الطاف خودش را، احسان خودش را به آنها بیان کرده است؛ چون همهشان محبوب خدا بودند. نهتنها این مطلب را دربارهٔ انبیا بیان میکند، بلکه دربارهٔ همهٔ مؤمنین واقعی هم بیان میکند؛ حتی دربارهٔ اولیایش هم بیان میکند و کیفیت مرگ آنها را هم بیان میکند:
«إِنَّ اَلَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اَللّهُ ثُمَّ اِسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیهِمُ اَلْمَلائِکةُ أَلاّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ اَلَّتِی کنْتُمْ تُوعَدُونَ» ﴿فصلت، 30﴾، «نَحْنُ أَوْلِیاؤُکمْ فِی اَلْحَیاةِ اَلدُّنْیا وَ فِی اَلْآخِرَةِ وَ لَکمْ فِیها ما تَشْتَهِی أَنْفُسُکمْ وَ لَکمْ فِیها ما تَدَّعُونَ» ﴿فصلت، 31﴾.
این دو آیه از آیات بسیار مهم قرآن است که کیفیت مرگ آنهایی را بیان میکند که مورد محبتش هستند. میگوید لحظهٔ مرگشان هنوز جانشان گرفته نشده که فرشتگان من بر آنها نازل میشوند: «تتنزل علیهم الملائکه» و سه مطلب ازجانب من به اینها میگویند. ملائکه که از خود استقلالی ندارند. سهتا پیغام در آیهٔ اوّل است، ازجانب من به آنها داده میشود. پیغام اول: «ان لا تخافوا؛ از مردنتان و از انتقالتان به عالم بعد اصلاً نترسید». خب میدانید اغلب مردم دنیا از کلمه و لغت مرگ میترسند. گاهی هم بیمار میشوند و دکتر میروند، بعضی از دکترها بیاحتیاطی میکنند، میگویند کار شما از کار گذشته! همین حرف، بیمار را بیشتر بیماری میکند؛ چون او را غرق در وحشت میکند و همینطور مردم وقتی یاد مرگ میافتند، برای جدایی از زن و بچه، جدایی از مال، جدایی از متاع و جدایی از دنیا غصهدار میشوند؛ ولی فرشتگان در پیغام دوم به اینها میگویند: «و لا تحزنوا؛ غصه نخورید». خیلی مهم است! خیلی مهم است! «و لا تحزنوا»، یعنی شما به درد فراق مبتلا نمیشوید. این خیلی نکتهٔ مهمی است، چون غصهٔ وقت مرگ محصول فراق است؛ جدایی از اهل و عیال، جدایی از اموال. «و لا تحزنوا»، برای شما بحث جدایی و فراق مطرح نیست. حالا این هم داستانی دارد، باید بیشتر در این جمله و آیه فکر کرد که غصه محصول فراق است. به اینها میگویند غصه نخورید، یعنی فراقی برای شما نیست. حقیقت مسئله چیست؟ سومین پیغامی که میدهند: «و ابشروا بالجنة آلتی کنتم توعدون»، شما شصتهفتادسالی که در دنیا بودید، پیوسته هم پیغمبران من، اولیای من، کتابهای آسمانی من به شما بشارت بهشت میدادند؛ الان ما شما را بشارت میدهیم به همانی که به شما وعده دادیم که آن وعدهها همه درست بوده و شما اهل بهشت هستید و دارید از این دنیای محدود میروید تا به یک دنیای بیزمان و یک پاداش پایانناپذیر برسید. بعد به محتضر میگویند: «نحن اولیائکم فی الدنیا و الآخره؛ ما با شما در دنیا که زندگی میکردید، دوست شما بودیم، یار شما بودیم، تکیهگاه شما بودیم. خب پروندهشان را که میبینند، میبینند این فرشتگان دردنیا مأموریت داشتند از این عبدِ محبوب خدا حفاظت کنند. حالا حفاظت در مقابل حوادث یا حفاظت در برابر هجوم شیاطین. «نحن اولیائکم فی الحیاة الدنیا و فی الاخره»، ما بعد از مردنتان هم با شما هستیم، یار شما هستیم، رفیق شما هستیم، دوست شما هستیم. «و لکم فیها ما تدعون»، این باز پیغام چهارم است که در عالم آخرت هرچه بخواهید، میتوانید به آن برسید. «وما تشتهی انفسکم؛ و هرچه میلتان باشد»، بیقید و شرط در آن عالم دراختیار شما قرار میگیرد.
حالا شما این پنجتا پیغام را با محتضری مقایسه بکنید که اصلاً زمینهٔ محبوبیت خودش را پیش خدا در دنیا فراهم نکرده و خدا او را هیچ دوست نداشته است. آنها چطور میمیرند؟ هیچکس هم نمیبیند اینکه خدا میگوید؛ چون مردم دنیا میبینند کافر، مشرک، منافق، بیدین، ظالم یا در اتاق خودش یا در بیمارستان چشمش بسته شد و چون برای مردم قابل دیدن نیست، پروردگار میفرماید: اینها که میخواهند بمیرند، قبل از مرگشان ملائکه بالای سرشان میآیند. آنها را ملاحظه کردید! فرشتگان با پنج پیغام میآیند، و وقتی فرشتگان از اینها یک سؤال میکنند: «أَ لَمْ تَکنْ أَرْضُ اَللّهِ واسِعَةً» ﴿النساء، 97﴾ زمین خدا گسترده نبود که شما در این زمین گسترده بتوانید دیندار بشوید؟ آدمهای درستی بشوید؟ آدمهای خوبی باشید؟ این یک سؤال که اینها جوابی ندارند به آن بدهند. خب بعدش این آیه خیلی سنگین است، پروردگار میفرماید: فرشتگان من با تازیانههای عذاب، هم به روی بدنشان و هم به پشت بدنشان میزنند تا جانشان گرفته شود. یک کتک ناب قبل از مرگ! ناب! یک وقت پیغمبر اکرم(ص) از جبرئیل سؤال کرد، گفت: من زمانی که در مکه چوپانی میکردم، خب در بیابان بودم و دنبال گوسفندها بودم(گوسفندها هم دیدید علف که میخورند، آب که میخورند، روی زمین میخوابند و استراحت میکنند. به جبرئیل فرمود)، گاهی میدیدم این گلّه با همدیگر یکّه میخورند، چه بوده است؟ جبرئیل عرض کرد: آقا تازیانهای که به بدکاران زده میشود، صدای آن را گوش مردم نمیشنود؛ اما این حیوانات میشنیدند و از ترس یکّه میخوردند. اینها مطالب صریح قرآن است! هم کیفیت مرگ محبوبان خدا و هم کیفیت مرگ مردم مورد نفرت خدا.
در محبت خدا به عبد، همهٔ درهای فیوضات باز میشود. هر کسی هم از انبیا گرفته تا یک آدم مؤمن، گنجایش و ظرفیتی دارد و بهاندازهٔ گنجایش خودش، از این فیوضات بهرهمند میشود. مسئلهٔ مهم این است که ما چگونه خود را محبوب خدا کنیم؟ این را باید برای شما عزیزان مفصلتر توضیح بدهم، چون خیلی راهگشاست. حالا من متن روایت را بخوانم که سال گذشته هم نرسیدم کل متن را بخوانم، تا دانهدانه به توضیح برسد، به تفسیر برسد.
وقتی پیغمبر روی منبر فرمودند: هنگامی که خدا به عبدی محبت پیدا بکند، یعنی عبدی خودش را مورد محبت خدا قرار بدهد، «الهمه ثمان خصال»، خدا هشت خصلت به او میدهد(اینقدر هم این روایت مهم است که در جلسهٔ قبل عرض کردم یکی از این هشتتا را شیخ بهایی که عالِم فوقالعادهای بوده، خیلی مفصّل توضیح داده است. معلوم میشود شیخ با این روایت اُنس داشته و روایت خیلی مورد توجهش بوده که زحمت کشیده و یک فرازش را مفصل موشکافی کرده است).
یکی از این مستمعین پیغمبر رو کرد به رسول خدا و گفت: یا رسولالله! این هشت خصلت چیست؟ چه خصلتهایی است؟ پیغمبر اکرم شمردند و بعد هم دیگر منبرشان را قطع کردند. اول آنکه، خدا به محبوبش کمک میدهد و او را دراینزمینه یاری میکند تا «غض البصر ان محارم الناس»، اینکه چشمش از ناموس کل مردم فرو پوشیده میشود. این هم یک توضیح لطیفی دارد! کسی که اصلاً اهل چشمچرانی نیست، چه شده که اصلاً اهل چشمچرانی نیست؟ علتش این است که شهوت جنسیاش در کنترل ایمانش است. یک اسب چموش رهایی نیست که هرجا دلش بخواهد برود و بهطرف هرکس که دلش بخواهد، بتازد. این علتش است! چنان این شهوت در کنترل ایمان است که هوس دیدن هیچ نامحرمی را نمیکند. اینها دیگر خیلی مرد خدا هستند و خیلی آدمهای والایی هستند! خطرات چشمچرانی هم برای کل مردم دنیا معلوم است و کسی نیست که از خطر چشمچرانی بیخبر باشد. امیرالمؤمنین میفرمایند: چشمچرانی مقدمهٔ زِناست! مقدمهٔ روابط نامشروع است! گرگ شهوت بسیار پرزور و قوی است و اگر دستوپای آن با ایمان بسته نشود، کارش را میکند. درندهٔ فوقالعادهای است! فوقالعاده!
در یک روایتی دیدم، از یک آقایی پیش پیغمبر تعریف کردند؛ از نمازش، روزهاش، وقارش، خوبیاش، اما گفتند: یا رسولالله! یک مقدار این آدم مؤمنِ خوب دچار چشمچرانی است. فرمودند: پس چرا پیش من گفتید مؤمن؟ چرا گفتید آدم خوب؟ این است مسئله! چرا گفتید مؤمن؟ این آدم خوبی است که پیش من تعریفش را کردید؟ کسی که با چشمش دزد ناموس مردم است، این آدم خوبی است؟ تا برسیم حالا به توضیح چشمچرانی و «غض بصر». این یک رشته یاری خدا به محبوبش!
یک روایتی را برایتان بگویم، خیلی روایت فوقالعادهای است! من این روایت را اوّلینبار از یکی از علمای بزرگِ زاهدِ حکیمِ عالِم شنیدم که من تمام آثار مسلمانی را در او دیدم. در یک شهری زندگی میکرد و من آنجا برای منبر دعوت داشتم. اسمش را شنیده بودم که این مجسمهٔ ایمان است، مجسمهٔ اسلام است. خیلی وقت پیش در سال پنجاه! 45 سال پیش، من جوان بودم. یکی از طرف ایشان آمد، گفت: ایشان میخواهد به دیدن شما بیاید. گفتم: ابداً، من که در این شهر تازهوارد هستم، ایشان دیدن من بیاید! من چه کسی هستم؟ آن وقت ایشان بالای هفتادسال سن داشت. گفتم: بفرمایید من فردا برای دستبوسی شما میآیم. قبول نکرد! نمیدانم از کجا من را میشناخت! نپرسیدم، سفر اوّلم به آن شهر بود؛ بالاخره گردنم گذاشتند، قبول بکنم و ایشان تشریف آوردند. بعد، من بازدیدشان رفتم. خیلی هم مورد محبت مردم آن شهر بود! اما به شما عرض بکنم، اگر خانهٔ او را به شما میدادند، حاضر نبودید در آن زندگی کنید! از هیچکس هم هیچچیزی قبول نمیکرد. مواظب باشید! اگر کسی در این لباس و یا در لباس دیگر که عنوان لباس دین دارد، خطایی کرد، مرتکب ظلمی شد، مرتکب کار مالیِ زشتی شد؛ آن یکنفر همهٔ بندگان مؤمن و اولیای خدا را از چشم شما نیندازد. همان یکنفر از چشمتان بیفتد. کسی که فسق علنی میکند یا دستش نسبت به اموال ناپاک است یا ظلمی میکند یا از قدرتش سوءاستفاده میکند؛ مثلاً حقی مال شما بوده، دارد میبَرَد و از قدرتش هم سوءاستفاده میکند، این و آن هم میبینند و حکم را به نفع خودش میگیرد؛ در جامعه هم ثابت میشود، نه اینکه شایعه است! نه، ثابت میشود و علنی بوده است. همان یکنفر از چشم شما بیفتد و نه همه! همه که از چشم آدم بیفتند، آدم رابطهاش با دین قطع میشود.
خب، یک چهره این بود! معلوم بود که صفات متقینی که امیرالمؤمنین(ع) در نهجالبلاغه فرمودهاند، در این آدم طلوع دارد. حالا من نمیدانم این روایت را به چه مناسبت هم برای من خواندند! میخواستند به من درس بدهند! میخواستند یادم بدهند! این روایت را به من منتقل کردند تا من به مردم منتقل کنم. پروردگار عالم خودش فرموده که جزء احادیث قدسیهای است که ائمهٔ ما از قول پروردگار نقل کرده اند: بندهٔ من کارش به جایی میرسد که «کنت سمعه الذی یسمع به»، خود من گوشش میشوم که با آن گوش میشنود. خب یک چنین گوشی از شنیدن دریوری و مسائل بیربط و باطل و لغو و موسیقیهای حرام و اباطیلِ این مادّیگران دنیا که شبانهروز روی این وسائل الکترونیکی پخش میکنند؛ وقتی من گوشش گوش او بشوم، از شنیدن اینها کر میشود و دیگر نمیشنود! من گوش او میشوم که با آن گوش میشنود.
«و بصره الذی یبصر به»، من چشمش میشوم که با آن چشم میبیند. مگر میشود با چشمِ خدایی بد دید؟ مگر میشود با چشمِ خدایی عوضی دید؟ مگر میشود با گوشِ خدایی بد شنید؟
«و یده الذی یبطش به»، من دستش میشوم، من قدمش میشوم. وقتی به این نقطه برسد که من دوستش داشته باشم، خب وقتی دوستش داشت باشم، همهجوره او را یاری میدهم و کمک میکنم. این یک خصلت! دومین خصلت، چه خصلت زیبایی است! چه خصلت حالی است! قلبی است! اولی مربوط به عضو است، چشم است و این حالی است: «والخوف من الله عز و جل»، خدا از مهابت خودش، از هیبت خودش، از عظمت خودش در دل او ترسی قرار میدهد که این ترس ترمز شدید است. ما همه اینجا نشستهایم، یکدانه مأمور آتشنشانی دم در میآید و میگوید: آقایان یک شیر بسیار درنده از باغ وحش فرار کرده و ما دنبال او کردیم. الان همین خبر را دم در به ما بدهد، ما میترسیم و از اینجا بیرون میرویم. همه میترسیم! یعنی هیچکدام نیستیم که نترسیم! خبر میدهد و میگوید شیر وحشیِ درنده الان دم در است، همین یعنی ما آمدیم تا اینجا به او رسیدیم و میخواهیم کنترلش کنیم، او را بگیریم و بندش کنیم، برگردانیم. همهٔ ما مینشینیم؟ یقیناً ترس یک ترمز بسیار مثبتی برای مؤمن است. مؤمن وقتی از مهابت خدا میترسد، یعنی دو قدمی درِ جهنم باز استٔ از آن طرف برو! بهطرف جهنم نمیرود و میترسد، ولو اینکه جهنم را ندیده باشد! از جهنم که انبیا خبر راست دادهاند! این خبر را کتب آسمانی دادهاند! وقتی به او میگویند ربا، زنا، ظلم، دزدی، غارتگری، رشوه، همهٔ اینها درهای دوزخ است و باز است، از این طرف نرو؛ چون از این در به جهنم میافتی، او میترسد و نمیرود: «و الخوف من الله عز و جل»، حالا این خوف هم در قرآن و روایاتمان خیلی پروندهٔ گستردهای دارد.
سوم «و الحیاء»، خدا به او نیروی حیا، شرم و وقار باطنی عنایت میکند. دیگر این آدم، یک آدم هیجانزدهٔ بیتربیتِ بیادبِ پردهدرِ دریده نخواهد بود؛ حتی در حرف زدنش هم از همه و از خدا در خلوت و آشکارا حالت حیا دارد. چهارم این است که شیخ بهایی تفسیر بسیار مهمی روی آن گذاشته: «و التخلق باخلاق الصالحین»، پروردگار عالم این بندهٔ محبوبش را متخلق به اخلاق شایستگان میکند که شیخ بهایی موارد اخلاقی شایستگان را بیان میکند. خیلی این چهارتا جالب است!
پنجم «و الصبر»، به او استقامت میدهد که در مقابل حوادث تلخ و شیرین از کوره در نرود، نبازد و رفوزه نشود.
ششم «و الصبر و اداء الامانه»، او یک بندهٔ بهتمام معنا امینی میشود. حالا خدا یک سلسله امانتها پیش بندهاش دارد و ممکن است یک سلسله امانتهایی را هم بندگان پیش او بگذارند؛ هم نسبت به امانتهای خدا و هم نسبت به امانتهای مردم، بهشدت امین است.
هفتم «و الصدق»، بهشدت آدم با صداقتی میشود و ظاهر و باطن یکی میشود! هر دو هم نورانی؛ ظاهرش باطنش است و باطنش هم ظاهرش است. نماز میخواند، دلش هم نماز میخواند؛ روزه میگیرد، دلش هم روزه میگیرد؛ امربهمعروف میکند، خودش آراسته به معروف است و صدق ظاهر و باطن نورانی است.
هشتم که خدا به او عنایت میکند، دست به جیببودن است. حالا یا کم دارد یا متوسط دارد یا زیاد؛ ولی آلوده به بُخل نیست و عاشق هزینهکردن برای هر کار خیری و برای هر کسی است. مردم مدینه البته شیعیان، آنهایی که آمده بودند. امام باقر(ع) در حیاط میخواست امام زینالعابدین(ع) را غسل بدهد، خب باید پیراهنش را دربیاورد و همهٔ مردم هم میدانستند که ایشان از اصحاب کربلا بوده است. میدانستند از کربلا تا کوفه و تا شام، دوباره تا کربلا و تا مدینه، چقدر زجر کشیدهاند! وقتی پیراهن بابا را درآورد و مردم چشمشان به بدن افتاد، دیدند پوست پشت حضرت بهاندازهٔ دو تا کف دست -به قول ما- پلاسیده شده و شادابی ندارد، چروک است، سیاه است! گریه کردند و به حضرت باقر(ع) گفتند: این دیگر جای چه اسلحهای است؟ با چه چیزی پدرت را زدهاند؟ فرمودند: جای اسلحه نیست. چهلسال شبها در این شهر، پدرم گونی غذا به پشت میگرفت و در خانه مستحقها و بیچارهها میبرد، میگذاشت و برمیگشت. این جای چهلسال بهدوشکشیدن بار مردم است. عاشق هزینهکردن میکند! خیلیها هم هستند که در همین قوم و خویشها و دوستانمان میشناسید که اصلاً دستشان به جیب نمیرود. این معلوم است محبوب خدا نیست! آدم اگر مورد محبت خدا باشد، دست به جیب است.
خب من گفتم مصائب کربلا را در این دهروز دانهدانه برایتان میگویم و جلو میآیم. یک بخشی را دیروز عرض کردم که مربوط به شب دفن بود. بیاباننشینها به خانمهایشان گفتند: ما میرویم این بدنها را دفن میکنیم، شما نمیخواهد بیایید! آمدند ولی ماندند؛ چون برای هر کدام میخواستند قبر درست بکنند، باید اسمش را روی یک سنگی خشتی مینوشتند که این قبر برای کیست؛ اما دیدند این بدنها شناخته نمیشود! سرها از بدن جدا! تمام بدنها پر از زخم نیزه و شمشیر! دیدند یک شترسواری آمد و گفت: بیاباننشینان، نگران نباشید! من تکتک این بدنها را میشناسم. اوّل 71 نفر را دفن کرد، کجا؟ آن قطعهٔ ضریحی که در حرم دیدید، بالای آن اسم 71 نفر نوشته شده است، قبرها پشت آن پنجره نیست. قبرها را از بغل قبر ابیعبدالله شروع کرد؛ یعنی اصحاب در خود حرم هستند و آنها را کنار قبر ابیعبدالله دفن کرد. عمویش را مقدّم بر همهٔ 71 نفر دفن کرد. علی اکبر را دفن کرد. نوبت به ابیعبدالله رسید، بیاباننشینها قبر کَندند و آماده کردند. امام فرمودند: بروید در خیمههای نیمه سوختهٔ ما یک پاره حصیر بیاورید، چرا؟ چون ابیعبدالله جوری مورد حمله قرار گرفته بود که زینالعابدین دیدند نمیتواند بدن را بلند کند! حصیر را آوردند، آرامآرام زیر بدن کشیدند. وارد قبر شد، خودش حصیر را بلند کرد و در قبر گذاشت. حالا میخواهد صورت بابا را روی قبله بگذارد! سَر که در بدن ندارد! گلوی بریده را رو به قبله گذاشت. «ابتاه اما الدنیا فبعدک المظلمه و اما الاخره فبنور وجهک مشرقه»، درِ قبر را بست و روی خاک قبر نوشت: «یا اهل العالم هذا قبر حسین ابن علی اما کدام حسین الذی قتلوه عطشانا».