روز سوم سه شنبه (4-8-1395)
(تهران حسینیه هدایت)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
کلام درباره یکی از مهمترین و اصولیترین روایات پیغمبر عظیمالشأن اسلام بود. عرض کردم این روایت بهشدت موردتوجه عالم جامع شیعه شیخ بهایی بود که یک فراز آن را تفسیر بسیار ریشهدار و قوی کرده است. در ابتدای روایت، یک مطلبی هست که لازم است من هر روز برای این مطلب، مقدمهای را به محضر شما بزرگواران عرضه بدارم. خود این مقدمات هم که گاهی از قرآن گرفته میشود، گاهی از روایاتِ خیلی مهم و باارزش است. ابتدای روایت دارد «اذا احب الله عبدا الهمه ثمان خصال»، هنگامی که خداوند بندهاش را دوست داشته باشد، او را برای آراستهشدن به هشت خصلت آماده میکند، کمک میدهد، یاری میکند.
حال چه کار باید کرد که محبوب خدا شد؟ چه حالی باید پیدا کرد؟ چه رفتاری باید پیدا کرد؟ چه کوششی باید انجام داد که خداوند مهربان، انسان را دوست داشته باشد؟ این سرمایهٔ کمی نیست و بسیار باارزش است که پروردگار، محبّ انسان بشود، یار انسان بشود. یک مقدماتی را روزهای قبل عرض کردم، امروز هم یک آیهٔ قرآن از سورهٔ توبه را برایتان میخوانم(احتمالاً آیهٔ 24 باشد). ما طبیعتاً یک سلسله امور را دوست داریم و نمیتوانیم هم دوست نداشته باشیم. جدایی از این دوستی و محبت امکان ندارد. بخشی از محبت ما در ارتباط با انسانهاست، بخشی در ارتباط با اشیا و یک بخشی هم در ارتباط با کار است که رویهمرفته طبق آیهٔ شریفه، این محبت ما هشتتا متعلق دارد و نمیتوانیم هم نداشته باشیم. ما اگر بخواهیم محبوب خدا بشویم، باید محبت ما به این هشت واقعیت در زیرمجموعهٔ محبتمان به پروردگار بیاید؛ یعنی محبت اینقدر افراطی و شدید نباشد که اگر یک مسئلهٔ الهی پیش آمد، آن محبت مانع اجرای خواست پروردگار نشود؛ یعنی محبت باید مؤخر از محبت خدا باشد و نه مقدّم بر محبت خدا.
آنهایی که محبت به این هشتچیز را -دانسته یا ندانسته- مقدّم بر محبت خدا قرار میدهند، ارزش این هشتتا را فوق ارزش خدا قرار میدهند و این یک جابجایی بسیار زشت است. حالا متن آیه را عنایت کنید(من با انگشتهایم میشمارم که هشتتای آن به نظرتان بیاید):
«قل ان کان ابائکم؛ به مردم بگو اگر پدرانتان»، بالاخره فرزندان به پدران علاقه دارند و از این علاقه هم نمیتوانند ببُرّند. میگوید پدرم است، چکارش کنم؟ او را میخواهم. نمیتوانیم بگوییم نخواه! اما خواستن تا کجا؟ تا چقدر؟
«و ابنائکم؛ فرزندانتان»، ما یک طرف وجودمان به پدرانمان وصل است. پدر و مادر یک طرف، به بچههایمان هم علاقه داریم. ما همیشه بین این دو محبت زندگی میکنیم؛ محبت به گذشته و گذشتگانمان که سبب بهدنیاآمدن ما شدند و محبت به بعدیها که ما سبب بهدنیا آمدنشان شدیم. به هیچکس هم نمیشود گفت که بچهات را دوست نداشته باش! این نهی معنی ندارد، چون امکان هم ندارد.
«و ازواجکم؛ و همسرانتان»، همه همسران خوبشان را دوست دارند؛ حالا اگر یک همسری را دوست نداشته باشند و با هم اختلاف داشته باشند یا به قول پیغمبر همکفو نباشند؛ خب جدا میشوند، اما خیلیها همسرانشان را خیلی دوست دارند، بهشدت هم دوست دارند.
در یک شهری از منبر پایین آمدم، یک پیرمردی شاید از هشتاد هم گذشته بود و سوادی نداشت، خیلی قدیمی بود. کنار من آمد و نشست، بهشدت گریه میکرد. من فکر کردم مشکلی دارد! دردی دارد! یکخرده حوصله کردم، گریهاش سبک شد، گفتم: پدر چه شده؟ گفت: من دلم میخواهد در قیامت با خانمم باشم. نمیخواهم او را از من جدا بکنند. خدا را قبول دارم، قیامت را قبول دارم، تا حالا نمازهایم را خواندهام، روزههایم را گرفتهام، یک بویی حس میکنم که اهل نجات هستم و درست هم هست. خب، کسی که خدا را باور دارد، قیامت را باور دارد و در حد خودش، واجبات را انجام داده، مُحرّمات را ترک کرده، اهل بهشت است. گفت: خانمم هم همینطور! چکار کنم؟ اگر او را جدا بکنند، چکار کنم؟
دوتا آیه از قرآن برای او خواندم، خیلی خوشحال شد، راحت شد. یک آیه در سورهٔ رعد است و یک آیه در سورهٔ مؤمن است نه مؤمنون. مؤمنون جزء هجدهم است و سورهٔ مؤمن حدودهای جزء بیستوسوم است. سورهٔ مؤمن بهاعتبار مؤمن آلفرعون نازل شده است؛ مثل سورهٔ لقمان. در هر دو آیه دارد -هم رعد و هم مؤمن- که پروردگار میفرماید: انسانهایی که این خصلتها را دارند، تنها وارد بهشت نمیشوند، بلکه «من صلح من ابائهم و ازواجهم و ذریاتهم»، همسران شایستهشان هم با اینها وارد بهشت میشوند، پدران خوبشان هم وارد میشوند، بچههایشان هم وارد میشوند. خیلی خانوادهها در بهشت با هم هستند، دور هم هستند، زن و شوهر و «ذریاتهم»، بچههایشان، نوههایشان، نبیرههایشان، از این خانوادهها در طول تاریخ کم نبودند.
«إِنَّ اَللّهَ اِصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی اَلْعالَمِینَ» ﴿آلعمران، 33﴾، آلابراهیم یعنی ابراهیم و همسرش و بچههایش و ذریهاش؛ آلعمران یعنی عمران و خانمش که مادر مریم است و مریم و مسیح؛ اینها یک خانواده هستند! زن و شوهر و دختر و نوه. حالا عیسی که ازدواج نکرد و دیگر قطع شد، ولی این خانواده با هم در بهشت هستند؛ زن و شوهر و دختر و بچه، چهارنفر.
آیهٔ سورهٔ مؤمن هم همین را از قول فرشتگان عرش میگوید: «رَبَّنا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنّاتِ عَدْنٍ اَلَّتِی وَعَدْتَهُمْ وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّیاتِهِمْ» (غافر، 8)، خب یک کسی زنش را خیلی دوست دارد! «قل ان کان ابائکم و ازواجکم؛ پدرانتان، همسرانتان»، «ابناءکم؛ فرزندانتان»، «اخوانکم؛ برادرانتان»، «وعشیرتکم؛ اقوامتان». پنجتا داییهایتان، عمههایتان، خالههایتان، عموهایتان، بچههایشان، دامادهایشان. خب اینها را هم طبیعتاً دوست دارید و محبت دارید: «قل ان کان ابائکم و ابنائکم و ازواجکم و اخوانکم و عشیرتکم».
ششم «و اموال اقترفتموها؛ پولهایی که جمع کردید»، حالا یا کم یا زیاد! هرکسی یک پساندازی دارد. «اموال اقترفتموها»، پسانداز کردن عیبی هم ندارد؛ البته نه دیگر در حد تریلیاردی و میلیاردی که آدم هیچ کاری با این پولها نکند! این نه! این در قرآن بهعنوان خطر دوزخیشدن بیان شده است؛ اما مردم یک پساندازی دارند که یک وقت، مریضی است، تعمیر خانه است، تعویض ماشین است، این عیبی ندارد.
سلمان دوتا نان در دستش بود و به خانه میرفت، یکی به او گفت: یک دانه نان که برای امروزت بس است. گفت: بله. گفت: آن یکدانه نان دیگر را میخواهی چکار؟ گفت: برای فردا میخواهم که دوباره نانوایی نروم. گفت: از کجا میدانی تا فردا زنده هستی؟ گفت: چرا عکسش را نمیگویی؟ چرا نمیگویی من فردا تا یکماه، دوماه، دهماه، بیستسال دیگر زنده هستم، چرا آنجوری حساب نمیکنی؟ چرا منفی حساب میکنی؟ پسانداز عیبی ندارد و ما خیلی روایت داریم. حالا من چندتا را دربارهٔ ابیعبدالله یادم است که مستحق آبروداری آمده یا در مسجد یا در خانه را زده و اظهار حاجت کرده است، ابیعبدالله به قنبر فرمودند: ذخیره چه چیزی داریم؟ پسانداز چه داریم؟ مثلاً قنبر گفته: چهارهزار درهم داریم. فرمودند: همهاش را به او بده. از پسانداز عیبی ندارد؛ نه مخالف زهد است و نه مخالف ایمان است و نه مخالف تقواست.
این اسلامشناسی هم خیلی علم خوبی است که آدم اسلام را بفهمد و از پیش خودش اسلام نسازد که با خود بگوید: نه من معلوم نیست تا فردا زنده باشم! بگذار هرچه امروز درمیآورم، یکخرده را به خانه بیاورم و بقیهاش را هم به دیگران بدهم. در سورهٔ اسراء میفرماید: «نه اسراف کنید و نه خودتان را با دست خودتان به تنگدستی دچار کنید». ما قانونی نداریم که دار و ندارت را در راه خدا بدهی، بلکه ما عکس این را داریم! قانون داریم که اگر بعد از مُردنت دختر و پسر داشتی، دو سهمِ ارث برای پسر است و یک سهم هم برای دختر است و ثلث هم برای خودت است. پس معلوم میشود خدا از این ایراد نگرفته که بعد از مُردن من، یک خانه بماند! اثاث بماند! یک مغازه بماند! یکخرده پول بماند! اگر ایراد داشت که باب ارث را خدا باز نمیکرد، معلوم میشود که ایراد ندارد.
خب اگر پدرانتان، فرزندانتان، همسرانتان، برادرانتان، اقوامتان و «اموال اقترفتموها؛ پساندازهایتان و پولهایی که بهدست آوردید»، «و مساکن ترضونها؛ این خانههای خوبی که ساختید» و دلتان به آن خوش است که خانه دارم، سرپناه دارم، خانهٔ خوبی است و دوستش دارم. خب طبیعی است آدم خانهاش را دوست دارد! هشتم: «و تجارت تخشون کسادها؛ دادوستدی که از کساد شدنش میترسید»، مثل حالا که همهٔ مردم در ترس هستند! اقتصاد متوقف است، خریدوفروش آنچنانکه باید نیست. این را قرآن میگوید! حالا ما دچارش شدیم. فعلاً هرکسی هرچه دارد، میخواهد بفروشد، میگویند نمیخریم! چرخ اقتصاد با دو تا تقصیر توقف کرده است: یک تقصیر گردن تحریم است و یک تقصیر هم گردن ندانمکاریِ خودمان است!
بگو به مردم! (اینجا را دقت بفرمایید)، «احب الیکم من الله و رسوله و جهاد فی سبیله»، اگر این هشتتا پیش شما و در قلبتان از خدا و پیغمبرش و کوششکردن در راه خدا محبوبتر است؛ یعنی خدا و پیغمبر و کوشش در راه خدا را مؤخر کردید و محبت به این هشتتا را مقدّم کردید؛ حالا اگر پیش آمد و شما بین خدا و پیغمبر و جهاد و این هشتتا، این هشتتا را انتخاب کردید و آن سهتا را حذف کردید. پدرم گفته، نمیتوانم حرفش را گوش ندهم؛ حالا حرف بابا مخالف خداست! داداشم گفته! پسرم گفته! زنم گفته! قوم و خویشم گفته! پولم را چکار کنم! من یک پساندازی دارم که دوسال است، سهسال است از رویش گذشته و خدا میگوید خمس و زکات، نه من پولم را نگه میدارم! حالا مسکن را من در بنگاهی رفتم و معامله کردم و پنجاه میلیون هم بیعانه گرفتم. حالا یکهفته گذشته و قیمت مسکن دو برابر شده است؛ اینجا خدا چه میگوید؟ مسکن چه میگوید؟ خدا میگوید: بیع گرفتی، امضا کردی و ملکت برای خریدار شده، خریدار بقیهٔ پولی را که قرار زمانی گذاشتهاید، به تو بدهکار است و دوبرابر هم شده است. حالا میآیی و به خریدار میگویی که پنجاهمیلیونت را بگیر، من خانه را نمیدهم! خریدار هم میگوید: من خانه را پس نمیدهم! خب حالا شما پارتی داشتی، پول داشتی، زور داشتی، کسی را دیدی، قولنامه را باطل کرد و خانه به تو برگشت! خریدار هم راضی نیست! این خانه غصبی و ملک دیگری است؛ هرچه نماز در آن بخوانند، باطل است. اینجا خدا میگوید: بین من و پیغمبرم و راهم، خانه مقدّم است یا من مقدّم هستم؟ کدامهایمان؟ اگر این هشتتا را در مواردی که پیش میآید و باید خدا و پیغمبر و جهاد را جلو بیندازیم، آن هشتتا را پشت سر قرار بدهیم؛ اگر این کار را نکنیم، خدا پیغمبر و جهاد را حذف کنیم و دو دستی به این هشتتا بچسبیم، آخر آیه تهدید خیلی سنگینی میکند: «فتربصوا با صاد است، فتربصوا؛ پس منتظر بمانید»، «حتی یأتی الله بامره، تا مرگ را خدا برساند» و با غرق در محبت افراطی به این هشتتا و حذف خدا و پیغمبر و جهاد بمیرید؛ اما این مدتی که منتظر هستید تا مرگ بیاید، «والله لا یهدی القوم الفاسقین؛ من دستتان را نمیگیرم و پی کارتان بروید».
این خیلی آیهٔ سنگینی است! حالا من اگر بخواهم محبوب خدا بشوم، یک کاری باید بکنم و محبتم را به این هشتتا مانع از انجام خواستههای خدا و پیغمبر و کوشش در راه او قرار ندهم. این را باید همیشه مواظب باشم! زنم میگوید چکار بکنم، خب زن یا برادرت اشتباه میگوید و زیر بار حرفش نرو! میگوید ممکن است زیر بار حرفش نروم، زنم زندگی را خیلی تلخ کند! قرآن مجید در سورهٔ تغابن میگوید: با این زن اصلاً درگیر نشو، دعوا راه نینداز، آتش روشن نکن؛ بلکه «واعفوا و اصفحوا؛ گذشت و چشمپوشی کن».
هر روز که نمیتواند دعوا به پا کند! هر روز که نمیتواند اوقات تلخی و قهر کند! وقتی دید به حرفش گوش نمیدهی، موج کمکم آرام میشود و تمام میشود. قرآن ما خیلی جالب است! گاهی یک آیهاش را در سورهٔ بقره میبینیم و حکمش را در سورهٔ دیگر میبینیم! جزء سیام، اینجا میگوید: محبت این هشتتا را مقدّم نکن! شما میگویی اگر مقدّم نکنم، جاروجنجال میشود و خدا هم میداند که با برادرت، با بابات، با قوم و خویش، با بچهات، با همسرت، جاروجنجال میشود. این را میداند! ولی در سورهٔ تغابن میگوید: آرامش خودت را جلوی این جاروجنجال حفظ کن! بخند، خوش باش، اوقاتت را تلخ نکن، بگو مگو شروع نکن، درگیری ایجاد نکن! تو مرد خانه هستی! «واعفوا»، از پدرت، زنت، برادرت، قوم و خویشت گذشت کن. یکخرده که گذشت را ادامه بدهی، او خودش خجالت میکشد و دیگر شلوغش نمیکند. بیشتر مردم عجول هستند و این باعث دعوای مداوم میشود. این یک راه که من محبوب پروردگار بشوم. چه لذتی هم دارد که خدا آدم را دوست داشته باشد! چه لذتی دارد!
شما میدانید و خودمان هم شاید تجربه کرده باشیم! جوان که بودیم، گاهی برایمان پیش آمده عاشق همکلاسیمان شدیم؛ اما یک عشق پاک و کاری به توابع حرامش نداشتیم. طرف خیلی با ادب بوده، چهرهٔ آرامی بوده، چهرهٔ خوبی بوده و محبت ما را جلب کرده! یادتان است که هرچه از ما میخواست، با جانودل انجام میدادیم؟ امروز نهار بیا پیش ما؛ باشد! امروز خواستی بیایی، این دفترچه را برای من بخر؛ دوچرخهات را بده تا من یک دور بزنم؛ اصلاً ما هیچ مانع نمیشدیم و در مقابلش نمیایستادیم. محبت، یک نرمی عجیبی به باطن میدهد که آدم را در مقابل محبوب تسلیم میکند. خدا آدم را دوست داشته باشد، تمام درهای فیوضات و رحمتش را به روی آدم باز میکند. خیلی هم خوب میشود فیوضات و رحمت حق را حس کرد. خیلی خوب میشود حس کرد! شما مردم مؤمنی هستید و فیوضات الهیّه و رحمتش را در زندگیتان حس کردید. خب وقتی انسان محبوب خدا بشود، هشت خصلت را آماده میکند که عبدش به آن آراسته بشود. خصلت اول: «غض البصر عن محارم الناس»، نه محارم المؤمنین! بلکه به او یاری میدهد تا چشمش نسبت به ناموس کل مردم چشمچران نشود. یک چشم پاک، یک چشم حفاظتشده، یک چشم وصل به رحمت الله، وصل به فیض الله؛ چون خودِ آزادگذاشتن چشم(پیغمبر، امیرالمؤمنین، امام صادق، مسیح، یحیی، همهٔ اینها را من یادداشت کردم که برایتان میخوانم) توابع بسیار خطرناکی دارد؛ گرچه آدم به آن که نگاه کرد و نگاه دوخت و عاشقش هم شد و به او نرسید، ولی این غصهٔ نرسیدن به او، این غصهٔ نرسیدن به شهوات، فشار عصبی دارد! فشار فکری دارد! فشار روانی دارد! توابعش را گاهی ائمهٔ ما و پیغمبر اکرم بیان کردند و به دلیل هم نیاز ندارد و یک امر مسلم است.
پدران و مادران! دخترداری هم یک داستانی است. بیشتر ما هم دختر داشتیم. حالا همسنهای من که دخترهایشان شوهر کردند و جوانها الان دختر کوچک دارند. برای ما هم وقتی کوچک بود، حال عجیبی است وابستگی بین پدر و دختر. در روانشناسی وابستگی دختر به پسر ثابت شده است. وابستگی پسر به مادر است. دختر یک ارتباط ویژه با وجود پدر دارد. خدا کند پدرها همه با محبت باشند، تلخ نباشند، زمخت نباشند و آغوششان برای بچه باز باشد، او را نوازش کنند. بعد آدم که از خانه بیرون میرود، دیگر چاره ندارد، حالا داداش دختر است. بچهٔ همسایه یک مشت به دختر میزند، دختر هم قدرت دفاع ندارد و با یکحالی به آن بچه، به آن دختر همسایه میگوید: بگذار بابام شب بیاید و منتظر میماند تا پدر از در اتاق وارد میشود، این دختر میدود! گریهاش هم خیلی آدم را آتش میزند! من خودم که طاقت گریه دختر را اصلاً ندارم! وقتی این اشک میغلتد!
دختری از شاه شهیدان حسین بود سهساله به غم و شور و شین
گفت کجا شد پدر مهربان از چه نیامد برِ ما کودکان
گر ز منِ دلشده رنجیده است
اگر بابام از من ناراحت است و قهر کرده، نمیآید!
از دیگر اطفال چه بد دیده است
گفت بدو زینبِ زار ای عزیز اینقدر اشک از غم هجران مریز
کرده سفر باب تو این چندروز اینقدر ای شمع فروزان مسوز
نالهٔ تو شعله به عالم زَنَد بارقه بر خرمن آدم زند
اینقدر گریه کرد که خسته شد!
رفت به خواب و ز تنش رفت تاب دید مهِ روی پدر را به خواب
دست زد و روی پدر بوسه داد پیش پدر لب به شکایت گشاد
کای پدر! ای مهرِ تو سودای من رفتی و از جور بدان وایِ من
رفتی و ما زار به دوران شدیم دستخوش فتنهٔ عدوان شدیم