لطفا منتظر باشید

روز ششم جمعه (7-6-1395)

(تهران حسینیه هدایت)
محرم1438 ه.ق - مهر1395 ه.ش
5.7 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

 

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

کلام در یک روایت بسیار مهم از وجود مقدس رسول خدا بود. در ده‌روز سالِ گذشته، مقدماتی را دربارهٔ عظمت این روایت عرض کردم. امسال هم فکر می‌کردم فرصت در اختیار قرار بگیرد و بتوانم کل روایت را برایتان توضیح بدهم. روایتی که روزهای قبل عرض کردم، یک جملهٔ آن را عالِم بزرگ و کم‌نظیر شیعه شیخ بهایی به زیباترین صورت و به عالمانه‌ترین شکل، توضیح مفصّلی دادند که توضیح ایشان هم شنیدنی است. روایت را کتاب‌های مهم ما آن مقداری که ما خبرش را داریم-یعنی ما طلبه‌ها- از قرن سوم در کتب حدیث نقل شده است. این روایت را اهل سلوک، آنهایی که واقعاً مسافر به‌سوی قرب حق هستند، برای خودشان به‌عنوان یک متن مهم کاربردی انتخاب کردند.

اگر واقعاً کسی عشق دارد که درویش شود؛ البته نه درویش با موی بلند و پشت لب و نه درویش خانقاهی، بلکه یک درویش به‌تمام معنا اهل‌بیتی؛ این روایت می‌تواند او را به مقاماتی که باید برساند. ابتدای روایت پیغمبر عظیم‌الشأن اسلام- این دلسوزترین انسان و باعاطفه‌ترین و با محبت‌ترین معلم تاریخ، وجود مقدسی که پروردگار دربارهٔ ایشان می‌فرماید: من تو را رحمت برای جهانیان فرستادم- می‌فرمایند: «اذا احب الله عبدا»، هرگاه پروردگار عبد و بنده‌ای را دوست داشته باشد و یک کسی مورد محبتش قرار بگیرد، در دنیای این محبت از بالا به پایین، چون محبت از پایین به بالا خرجی ندارد! اگر آدم به یکی بگوید خدا را دوست داشته باشد، می‌گوید: چکار کنم که دوستش داشته باشم؟ می‌گوییم: ده دقیقه دربارهٔ کارهایی که برای تو از رحم مادر تا اینجا کرده، فکر بکن. این علم را امام صادق می‌فرمایند که محبت‌آور است.

آدم وقتی ببیند کسی در حقش خیلی نیکی کرده و هیچ رابطهٔ حسبی و نَسَبی هم با او ندارد، به او علاقه پیدا می‌کند. نیکی‌کردن محبت می‌آورد و این خیلی هزینه نمی‌خواهد! چون محبتِ من بسیار محدود به وجود مقدسِ بی‌نهایت است؛ اما محبت او به عبد، محبت کسی است که مستجمع جمیع صفات کمال است. این محبت هیچ میزان و خط‌کشی ندارد که آدم بتواند ارزیابی بکند. از مقولهٔ کیفیت است و ترازو ندارد که آدم بکشد و بگوید چیست!

برای ظهوردادن این محبت از جانب خدا به خود یک سلسله هزینهٔ معنوی لازم است. یک طی مسیر لازم است که امسال، غیر از یک روز، هر روز یک مقدمه‌ای دراین‌زمینه برای شما مردم مؤمن و پاک بیان شد. امروز هم یک مقدمه برایتان عرض می‌کنم که این مقدمه را من از جلد دومِ کتاب مجموعه ورامِ ابی‌فراس، صفحهٔ نود گرفتم.

دوسه‌روز است با  این مقدمه، وقتی یادم می‌افتد زندگی می‌کنم. خیلی فوق‌العاده است! امام صادق می‌فرمایند(یکی از راه‌های جلب محبت خداست): «کنت مع ابی»، من با پدرم وجود مبارک حضرت باقر بودم. از خانه بیرون آمده بودیم و داشتیم می‌رفتیم. به کجا رسیدیم؟ «حتی تحینا من القبر و المنبر»، در مسجد پیغمبر به نقطه‌ای رسیدیم که منبر پیغمبر و قبر پیغمبر قرار داشت. مسجد شلوغ هم بود(من از روایت این را درک کردم که پدرم هیچ ارتباطی با این جمعیت شلوغ مسجد برقرار نکرد و نهایتاً مردم یک سلامی و امام باقر هم یک علیکی به آنها گفت)، اما وقتی به این نقطه قبر و منبر رسیدیم، «فاذا اناس باصحابه»، پدرم به چند تا شیعه برخورد کرد. «فوقف»، امام باقر از حرکت ایستاد و دیگر راهش را ادامه نداد که حالا برود دو رکعت نماز در محراب مسجد پیغمبر بخواند یا برود کنار قبر زیارت کند. این چند تا شیعه را که دید، پدرم ایستاد(از اینجا به بعدش را خیلی دقت بفرمایید! روایت خیلی نابی است). «فسلم علیهم»، پدرم به این چند تا سلام کرد: «السلام علیکم». حالا به‌نظر می‌رسدکه ما باید به بزرگ‌تر سلام کنیم، اما امام نگذاشتند توجه آنها جلب شود. آنها  امام باقر را نمی‌دیدند، ولی حضرت وقتی کنارشان رسید، ایستاد و سلام کرد و نشست. به این چندتا فرمودند: «والله»!

(ائمهٔ ما به این راحتی قسم جلاله نمی‌خوردند. امام صادق می‌فرمایند: پدرم با یک خانمی ازدواج کردند. بعد از چندروز معلوم شد که این خانم محب اهل‌بیت نیست، طلاقش دادند. زن به دادگاه بنی‌عباس رفت و شکایت کرد. مأمور دادگاه در خانه ما آمد و به پدرم گفت: قاضی شما را می‌خواهد. پدرم به من فرمودند بلند شو با من برویم! به دادگاه رفتند، قاضی به پدرم گفت:  این خانم از شما شکایت دارد و می‌گوید من همسر قانونی امام باقر بودم و طلاقم داده، اما مهریه‌ام را نداده است. امام فرمودند: ما با رضایت همدیگر چهارصد درهم مهر قرار دادیم. صیغهٔ طلاق را که جاری کردم، چهارصد درهم نقد به او دادم. قاضی به زن گفت: پول را گرفتی؟ گفت: نه! قاضی طبق فقه به امام باقر گفت: قسم بخور که پول این را داده‌ای. خب از صیغه‌های قسم یکی از آنها را باید به آن سوگند خورد: «والله، بالله تالله»، باید امام باقر می‌فرمودند: «والله من مهریه‌اش را داده‌ام». پدرم رو کرد به من و گفت: برو خانه و چهارصد درهم در یک کیسه بریز و بیاور. پول را پیش قاضی گذاشتند و فرمودند: به این خانم بده. خانم هم رفت و ما از دادگاه بیرون آمدیم. در کوچه به پدرم گفتم: یابن‌ رسول‌الله قانون فقه الهی است که منکر قسم بخورد و شما منکر حرف آن زن شدی. او گفت پولم را نگرفتم و شما فرمودی گرفته است، پس چرا قسم نخوردید؟ به من فرمودند: پسرم هرگز کلمهٔ الله را با پول معامله نمی‌کنم. مهریه را دوباره دادم که قسم نخورم).

اما اینجا امام صادق می‌فرمایند: پدرم خیلی راحت قسم جلاله خوردند و فرمودند: «والله انی احبکم»، والله قسم! من شما را دوست دارم. اگر خدا کسی را دوست نداشته باشد، انبیا هم او را دوست ندارند! ملائکه هم او را دوست ندارند! اولیای الهی هم او را دوست ندارند! اینها که جدای از خدا نیستند. اینها همیشه چشمشان به خداست که از چه کسانی نفرت دارد و به چه کسانی محبت دارد. معلوم می‌شود شیعهٔ واقعی که امام صادق می‌فرمایند: همان مؤمنی است که خدا در قرآن فرموده این محبوب خداست.

من یک شیعه را از سورهٔ شعراء به شما معرفی کنم. منزل تشریف بردید، قرآن مجید را بیاورید و سورهٔ شعراء را ببینید. پروردگار عالم قبل از این آیه، داستان نبوت نوح را بیان می‌کند. من تاریخ دقیق فاصلهٔ بین نوح و ابراهیم را نمی‌دانم و تاریخ دقیق هم نداریم. نوح اوّلین پیغمبر اولواالعزم است و به کل جهان مبعوث بوده است. بعد از حضرت نوح هم پیغمبرانی بوده‌اند و ملت‌هایی هم بوده‌اند تا زمانی که ابراهیم به‌دنیا آمد. حالا بین ابراهیم و نوح چقدر فاصله است؟ نمی‌دانم! خدا می‌خواهد ابراهیم را تعریف کند و بگوید این یک انسان کامل است. یک انسان واقعی است. یک انسان شایسته است. یک انسان محبوب من است. «وَ اِتَّخَذَ اَللّهُ إِبْراهِيمَ خَلِيلاً»  ﴿النساء، 125﴾، این محبوب من است. و این‌جوری از ابراهیم تعریف می‌کند: «وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ»  ﴿الصافات‏، 83﴾، ابراهیم چرا ابراهیم شد؟ چون شیعهٔ نوح بود. هرکس شیعهٔ واقعی شود یا ابراهیم می‌شود یا یک ابراهیم کوچک می‌شود. حالا این‌جور نیست که من اگر شیعهٔ واقعی شدم، هموزن ابراهیم بشوم. این را خدا از من نخواسته، ولی می‌توانم همرنگ ابراهیم بشوم! همراه ابراهیم بشوم! اقتداکننده به ابراهیم بشوم! «ان من شیعته لابراهیم». ابراهیم چه شد که ابراهیم شد؟ چون شیعه شد. این متن قرآن است.

اهل‌تسنّن می‌گویند شیعه اختراعی است و اختراع زمان صفویه است. ما می‌گوییم دروغ می‌گویید، چون کلمهٔ شیعه چند بار در قرآن آمده است: یکی در سورهٔ شعراء است که خدا می‌گوید ابراهیم شیعه بوده است. دیگری در سورهٔ قصص است که یکی از افراد زمان موسی را می‌گوید شیعه بوده است. شیعهٔ موسی! صفویه در زمان ابراهیم نبودند که کلمهٔ شیعه را آنها اختراع کرده باشند یا جمعیت شیعه را آنها به‌وجود آورده باشند. کلمه شیعهٔ که چندهزار سال قبل از نزول قرآن در قرآن بوده و یکی را هم خدا شیعه معرفی می‌کند. بعد هم شما می‌گویید شیعه اختراع صفویه است؟ این را می‌توانید به ما جواب بدهید؟ پس چرا در چند صدتا از کتاب‌هایتان، چند صدتا از تفاسیر قرآنتان و کتب حدیثتان با سند و مدرک ذکر کرده‌اید که پیغمبر 23 سال جابه‌جا به امیرالمؤمنین فرمودند: «انت و شیعتک هم الفائزون»! ما کِی ساخت صفویه هستیم؟ ما ساخت قرآن هستیم! ما ساخت پیغمبر هستیم! اینکه در تمام کتاب‌هایتان پر است: «یا علی انت و شیعتک هم الفائزون».

شیعه خیلی قیمت دارد! خب شیعه مگر چکار می‌کند که قیمت دارد؟ در اصول کافی از امام صادق کلینی با سند نقل می‌کند: «انما شیعة جعفر من عف بطنه»، شیعهٔ ما دهانش به روی لقمهٔ حرام باز نیست و شوخی هم ندارد. آیت‌الله‌العظمی بروجردی یک استاد داشتند که خودشان معتقد بودند دقایق فقه را از این استاد فرا گرفته‌اند. با اینکه صدسال گذشته، اما هنوز در فقهای شیعه می‌درخشد. خیلی بزرگ بود! یک تاجر اصفهان که سهم امام می‌داد، یک روز خدمت آیت‌الله‌العظمی‌ آقاسیدمحمدباقر دورچه‌ای استاد آقای بروجردی می‌آید که حالا من ذهنم یاری نمی‌کند، از درس ایشان بالای هفتادنفر مرجع جامع‌الشرایط شیعه شدند. به ایشان می‌گوید: یک نهار منزل ما بیایید و خانهٔ ما را تبرک کنید. مردم گاهی می‌خواهند ما را گول بزنند، یک پوشش دینی روی حرف‌هایشان می‌گذارند.

ایشان فرمود: چه می‌خواهی درست کنی؟ گفت: آقا من تاجر و ثروتمند هستم. سفرهٔ خوبی می‌اندازم. فرمود: اگر قول شرعی می‌دهی، من ظهر به خانه‌ات می‌آیم. تنها بیایم؟ گفت: نه! شش‌هفت تا از این شاگردهایتان را هم بیاورید. فرمود: می‌آورم، اما تعیین غذا با خودم است. سر سفره نباید هیچ‌چیزی اضافه باشد! نان آبگوشت کله، همین! گفت: چشم.

سفره را پهن کردند و نان را گذاشتند، آبگوشت کله را گذاشتند و ایشان به‌اندازه‌ای که می‌خوردند، خوردند. غذا هم که به این زودی هضم نمی‌شود، دو سه‌ساعت طول می‌کشد و سفره را جمع کردند. گفت: آقا من یک مسئلهٔ شرعی دارم، اجازه می‌دهید بپرسم؟ فرمود: بپرس. دیروز گفتم: «العلم نور». سؤال که کرد، یک سؤال فقهی شرعی! ایشان از جا بلند شد، از اتاق بیرون آمد و به لب باغچه آمد. انگشت‌هایش را در حلقش  فرو کرد و هفت‌هشت‌بار استفراغ کرد تا حتی یک‌ذره از ماندهٔ آبگوشت کله در معده بیرون ریخت و یقین پیدا کرد که پاک شده است. بعد به طلبه‌ها گفت: بلند شویم برویم و بیرون آمدند، مسئله را هم جواب نداد. طلبه‌ها گفتند: آقا غذا به شما نساخت؟ فرمود: چرا، سؤالی که آن مرد کرد، می‌خواست با جواب من چماق درست بکند و در سر طرفش بزند. من که طرفش را نمی‌شناسم! این‌جور سؤال‌ها طرفینی است و باید طرفت هم باشد، من ببینم ظالم کیست و مظلوم کیست؟ غذایش را پس دادم، چون امام صادق فرموده‌اند: «دهان شیعهٔ ما به روی لقمهٔ حرام باز نیست»، و این یک علامت شیعه!

«و فرجه»، شهوت شیعهٔ ما به حرام آلوده نمی‌شود. شیعهٔ ما اهل دختربازی و زن‌بازی و رابطهٔ نامشروع و جلسات مخلوط زن و مرد و محرک شهوت حرام نیست، اصلاً! شیعه ازنظر غریزهٔ جنسی یک آدم پاکی است! آدم شسته‌ای است! آدم درستی است! و این علامت دوم.

«و عمل لخالقه»، کارفرمای شیعهٔ ما پروردگار است و عملهٔ خداست و تره هم برای جهان خورد نمی‌کند! ابداً! در یک مسجدی خیلی وقت پیش در ظهر ماه رمضان منبر می‌رفتم. یک‌روز هفت‌هشت تا از مسجدی‌ها بعد از منبر به منزلمان آمدند و گفتند: پیش‌نماز مسجد از شما خیلی دلگیر است و گله دارد! گفتم: از منبرها؟ منبرها که مطالعه شده است و آیه است و روایت است! برای چه گله دارد؟ گفتند: گفته من ایشان را دعوت کردم و شانزده‌روز است به منبر می‌رود و یک‌بار هم اسم ما را روی منبر نبرده که مثلاً حضرت آیت‌الله ما را دعوت کرده است. گفتم: برگردید و به ایشان سلام برسانید و بگویید: من نان‌خور پروردگار هستم و فقط یک کسی در زندگی‌ام دخالت دارد! از فردا هم نمی‌آیم. تا حالا هم دیگر در آن مسجد گذر نکردم؛ البته او هم مُرد. آیت‌اللهی را زیر خاک بُرد و خاک‌ها هم پوساند.

شیعهٔ ما عملهٔ یک‌نفر است! نه اهل تملق است و نه اهل تعریف بیجاست و نه خود را وابسته به کسی می‌کند! یک‌نفر در این عالم کارگردان است، آن هم پروردگار مهربان است؛ خوب هم آدم را می‌گرداند، خوب! یک دولتی، یک وقتی کسی را پیش من فرستاد و گفت: سلام رساند و گفت برای تهرانتان یا برای قم و برای آن موسسهٔ گسترده کاری ندارید؟ چهارپنج میلیارد مثلاً بدهم! گفتم: نه، به ایشان سلام برسانید و بگویید وجود مقدس حضرت ابی‌عبدالله‌الحسین شاهانه من را اداره می‌کند و من به هیچ‌چیزی نیاز ندارم. خودش اداره می‌کند. یک روز هم من برای یک عمله پول لنگ نماندم. «فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اَللّهِ إِنَّ اَللّهَ يُحِبُّ اَلْمُتَوَكِّلِينَ» ﴿آل‏عمران‏، 159﴾، این درست است.

تو خودت را محبوب خدا کن، خدا همه کاری برایت می‌کند، همه کاری! «و رجی ثوابه»، امید شیعهٔ ما در پاداش فقط به پروردگار است، یعنی ریاکار نیست؛ چون من وقتی در اَعمالم ریا بکنم، به مردم نظر دارم که یک بارک‌الله به من بگویند! یک طیب‌الله بگویند! یک پولی به من بدهند! یک شقّه گوسفندی درِ خانه‌ام بفرستند! اما شیعهٔ ما چشم پاداشش فقط به اوست و او هم که عجب پاداشی دارد: «جنات تجری من تحتها الانهار خالدین فیها».

«و خاف عقابه»، شیعهٔ ما  اهل ترس نیست؛ اگر ترس هم بکند، فقط از دوزخ خدا می‌ترسد و از هیچ‌چیز دیگری هم نمی‌ترسد. این‌قدر این چندنفر مورد محبت امام باقر بودند که حضرت قسم جلاله خوردند! «و الله انی احبکم»، تمام شد حرف؟ نه، اینجای حرف امام خیلی جالب است! امام باقر فرمودند: «و احب ریحکم»، والله! من بوی شما را هم دوست دارم. شیعه مگر بو دارد؟ مگر شیعه از یک گل بودار در باغچه کمتر است؟ شیعه اگر بوی معنوی نداشت که پیغمبر بعد از سه‌روز که از رفتن مسافر یمنی از مدینه می‌گذشت، نمی‌آمد اشک بریزد و بگوید: «انی اشم رائحة الرحمان من طرف الیمن»، از یمن بوی خدا می‌آید! چه خبر است! گفتند: آقا یک شترسوار آمد که شما را ببیند. اذان ظهر که دادند، گفت: مادرم بیشتر از این اجازه نداده و رفت. «اشم رائحة الرحمان»، بله شیعه بو دارد! همان بیابان‌نشین‌های پابرهنه که خیلی بی‌توفیق بودند و من ارادتی به آنها ندارم! شما یک قبیله بودید، نزدیک کربلا در چادرهایتان نشستید تا این 72 نفر را تکه‌تکه کردند و بعد به تحریک زن‌هایتان به فکر افتادید که بیایید جنازه دفن کنید؟ اینها شب سیزدهم متعجبانه، چون بدن زخمی و پاره‌پاره شده و باید در آفتاب بو بگیرد؛ یعنی باید از آن بیابان نشود که رد شد، ولی به زین‌العابدین گفتند: آقا این بیابان پر از عطر است و خیلی فضای اینجا معطر است! فرمودند: بیایید منبع عطر را به شما نشان‌ بدهم. آنها را بالای سر غلام سیاه ابی‌عبدالله آوردند. این دعای ابی‌عبدالله برای او  بود: «اللهم بیض وجهه و طیب ریحه»، شیعه بو دارد! شیعه بوی خدا می‌دهد! بوی خوبی می‌دهد! بوی اهل‌بیت را می‌دهد! شیعه بو دارد!

من این روایت را نمی‌دانم کجاست! پنجاه‌سال است در روایات هستم و هنوز جای آن را پیدا  نکرده‌ام! شاید هم در کتاب‌های چاپی نباشد. آن عالم بزرگی که من ده‌دوازده ساله بودم و پای منبرش بودم، نقل می‌کرد. او مجتهد بود و بی‌مدرک حرفی نمی‌زد. خیلی کتاب‌ها چاپ نشده است. ایشان می‌گفت: البته زین‌العابدین اسم آن فرشتگان را هم می‌برد و می‌گوید فتان، یعنی جستجوگر و کاوشگر. یکی از دعاهای صحیفه به نام این نوع فرشته است. ایشان می‌فرمودند: من قبول هم دارم و درستِ درست است. با اینکه خودم این روایت را ندیده‌ام. می‌گوید: میّت را که در قبر می‌گذارند و در را می‌بندند و همه برمی‌گردند، فرشتگان برزخیِ خدا می‌آیند. اوّلین کاری که می‌کنند، میت را بو می‌کشند و به همدیگر می‌گویند برای سؤال و جواب برویم؟ می‌گویند: نه این بوی ابی‌عبدالله می‌دهد! چه سؤالی! چیز ثابت که سؤال ندارد.

«والله انی احبکم»، ما چقدر در قلب ائمه سرمایه داریم؟ «و احب الریحکم»، بوی شما را دوست دارم. «و احب ارواحکم»، روح شماها را هم دوست دارم. سه‌چیز شد: خودتان را، بویتان را و ارواحتان را! الله‌اکبر! سرمایه‌های معنوی در این عالم چه خبر است! خدا چه لطفی به ما کرده است! هشت میلیارد جمعیت در کرهٔ زمین است و 99 درصد یک‌ذره از این سرمایه را ندارند. معنی این روایت می‌دانید یعنی چه؟ یعنی همهٔ شما در قلب ائمه هستید و جایتان آنجاست. «والله انی احبکم و احب الریحکم و ارواحکم»، بعد پدرم امام باقر به این چند شیعه فرمودند: شما این محبت من را با دو تا بند به خودتان، به بویتان و به روحتان ببندید تا از دست نرود. این محبت من را به خودتان، به بویتان و به روحتان ببندید!

«اعینونی علی ذلک»، این عشق من را به خودتان، به بوی‌تان، به روحتان کمک بدهید که با شما بماند، با چه؟ «بورع»، پاک باشید، پاکدامن باشید، پاک‌اخلاق باشید، پاک‌پول باشید، در ورع و اجتهاد و دینداری تنبلی نکنید! مشتاقانه دیندار باشید، صادقانه دیندار باشید، کسالت در دینداری‌تان راه ندهید، سستی راه ندهید. حالا بخوابم، نماز مغرب و عشا کی قضا می‌شود! یازده و ده دقیقه، حالا یازده بلند می‌شوم و می‌خوانم. زنده باشید در کار کردن، در پول خرج کردن، در اخلاق، در رفتار، شما با تقوای همه جانبه و با تحرک در دینداری، این محبت ما را ببندید که بماند و از دست نرود.

این یک راه برای محبوب خداشدن، «اذا احب الله  عبده». این یک راه زیبا! شیعهٔ واقعی‌شدن، انسان را محبوب خدا می‌کند.

 

برچسب ها :