روز هشتم یکشنبه (9-8-1395)
(تهران حسینیه هدایت)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
از سورهٔ مبارکهٔ حجرات قرائت میکنم که پروردگار عالم گروهی را در آیهٔ اوّل رد کرده است؛ چون پیش پیغمبر آمدند و نسبت به خودشان دروغ گفتند، نه دربارهٔ کسی؛ یعنی در محضر پیغمبر عظیمالشأن اسلام ادب را رعایت نکردند. خیلی گناه سنگینی است که انسان در محضر ولیّی از اولیای خاص خدا که دارای ولایت مطلقهٔ کلیهٔ الهیه است و از حرفهایش هم آدم میفهمد که این ولایت را دارد و قرآن هم این ولایت را اعلام کرده است: «اَلنَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ» ﴿الأحزاب،6 ﴾، بیادبی کند و حتی نسبت به خودش دروغ بگوید! این زشتترین دروغ است که آدم میداند علم دارد! حقیقتی را ندارد که بگوید دارم! آن هم نه پیش من و شما، بلکه پیش پیغمبر! محضر پیغمبر محضر خداست. خدا در همین سورهٔ حجرات اجازهٔ اضافه حرفزدن با پیغمبر را نداده است. اجازهٔ بلند حرفزدن با پیغمبر را نداده است. اینها آیهٔ قرآن است، نه اینکه علمای اسلام بهخاطر شخصیت پیغمبر، این حرفها را نظام داده باشند. نه! پیغمبر چقدر پیش خدا بزرگ و محترم است که به احدی از امتِ آن زمانی که بین آنها بود، اجازهٔ بلند حرفزدن نداده است. اجازهٔ اضافه حرفزدن -گرچه مثبت باشد و یا حرفهای طبیعی باشد- نداده است. اجازه نداده که او را با اسم صدا بزنند. امر کرده اگر میخواهید صدایش بزنید، یانبیالله بگویید! یارسولالله بگویید! حق ندارید او را با اسم صدا بزنید. وجود مقدس او در تمام لحظاتشان مستغرق در حقبودن است و خودشان یک جمله عجیبی دارند که برای ما قابل درک نیست! میفرمایند: «ابیت عند ربی یطعمنی و یسقینی»، کل بیتوتهٔ من پیش پروردگارم است. او بیواسطهٔ فرشته خودش، من را اطعام میکند و من را سیراب میکند. واقعاً هم ما نمیدانیم یعنی چه! خیلی باید آدم سلوک قوی بهطرف حق داشته باشد که مزهٔ بعضی از این روایات را بچشد.
حالا کل را که ائمهٔ طاهرین میچشیدند، ما هم میتوانیم بچشیم؛ ولی کار میبَرَد. من در مهمترین نوشتههای عالمان آگاه و باتقوای راهطی کرده دیدم که ولایت را سه قِسم کردند: ولایت شمسیه، ولایت نجمیه و ولایت قمریه. این ولایت شمسیه را در کل جهان هستی میگویند یکنفر داشته و آن هم پیغمبر اسلام است؛ بهدلیل همین مسائلی که از قرآن برایتان گفتم که احترام او و حرمت او در حدی است که خدا اجازه نداده است. خیلی حرف است، با اسم صدایش نکنید! پیش او بلند حرف نزنید! اضافه هم حرف نزنید! حتی در همین سوره دارد، اگر یک وقتی شما را خودش برای ناهار دعوت کرد که پیش او بروید، اگر دعوتتان کرد! حالا پیغمبر هم که هر بیسروپایی را دعوت نمیکرد که در حریم خانهاش برود. حتماً اگر یک سفرهٔ آبگوشتی، نان و دوغی، نان و ماستی پهن میکرد. چهرههای پاک و عفیف و بزرگواری را دعوت میکرد. خب اینها کِی میتوانستند خانه بیایند؟ بعد از نماز جماعت. پیغمبر که نماز جماعتشان را بهخاطر چهارتا مهمان تعطیل نمیکردند! اینهایی که دعوت داشتند، بعد از نماز با خودش به خانه میآمدند. خانه هم که چسبیده به مسجد بود. پروردگار به همین مهمانها هم امر کرده، به همین مهمانها! خب مهمانهای خوب، پاک، مؤمن! تا پیغمبر به خانه میآمد، سفره را انداخته بودند و آماده بود. دیگر با مهمانها نمینشستند که یکساعت بعد ناهار بدهند. از در که وارد میشدند، سرِ سفره مینشستند. خوردن هم دهد قیقه، پنجدقیقه، یک ربع نهایتاً میکشید. به مهمانها امر کرد: «اذا طعموا فانتشروا»، لقمهٔ آخرتان را که خوردید، حق نشستن ندارید. از پیش پیغمبر بلند شوید و بروید. در آیه است: خودش حیا میکند که به شما بگوید بروید! شما هم که دلتان میخواهد بنشینید تا هر وقت اقتضا دارد. من اجازه نمیدهم! غذایتان را خوردید، حرف اضافه نداشته باشید و بروید.
خب ولایت شمسیه! شمس یعنی خورشید. خورشید چه کار میکند؟ اگر بخواهید بدانید خورشید چه کار میکند، هم باید به کتابهای خارجیِ ترجمهشده دربارهٔ خورشید مراجعه کنید، مثل کتاب پیدایش و مرگ خورشید و هم باید به کتابهای دانشمندان شرق مراجعه کنید و هم آثار خورشید را در آیات و روایات ببینید. یک کار خورشید در این منظومهٔ شمسی این است که نَفَسش نَفَس تربیتکننده است. الان اعلام میکنند و میگویند: امسال ایران یازدهمیلیون تُن گندم تولید کرده است. آن روزی که در آذر و دیِ سال قبل گندم پاشیدند که امسال یازدهتُن بشود؛ اگر خورشید در یک حد معیّنی نور به این زمین و به این دانههای نباتی ندهد، دو مثقال گندم هم تولید نمیشود. نَفَس خورشید نَفَس مربیگری است و بسیار هم قوی است.
شما الان در ایران زندگی میکنید! 99 و چند درصدتان اصلاً دچار بیماری پوستی نیستید. من بیست کشور اروپایی منبر رفتم، اغلب مردان و زنان اروپایی لک و پیس دارند؛ چون در آن کشورها سالی هشتماه، نهماه آفتاب پشت ابر است و نورش مستقیم نمیتابد. این است که آنها نیاز پیدا کردند و ما تا هشتاد نودسال پیش در ایران نداشتیم و نیاز هم نداشتیم که انواع کرمها را برای زدن به پوست اختراع کنند. حالا شما در فروشگاههای اروپا که میروید، دویست جور کرم به فروش میرسد. چرا؟ چون آفتاب ندارند، لک و پیس هستند؛ کوچک و بزرگ و پیرشان!
خورشید یک منافع جامعِ کاملی دارد و یک نَفَس تربیتی. در عالم یکنفر ولایت شمسیه داشته است. انبیای گذشته مقام ولایت داشتند، اما محدود؛ ولی ولایت او ولایت شمسیه بوده و روی این حرفها هم خیلی کار شده است. اینجور نیست که من به این سادگی برایتان عرض میکنم. از زمان ابنسینا و ابونصر فارابی و کندی و شهابالدین سهروردی و ملاصدرا و ملاعلی نوری و شخصیتهایی مثل اینها روی بحث شخصیت پیغمبر خیلی فکر کردهاند و مایه گذاشتهاند تا بتوانند این حرفها را از اعماق آیات قرآن و روایات دربیاورند. وجود مقدس او تجلیگاه کمالات ذات بوده است؛ البته الفاظش خیلی ساده است: «کمالات، ذات، تجلیگاه»، اما واقعاً درک آن خیلی مشکل است؛ مگر اینکه آدم راهرفته باشد. کمالاتِ ذات غیر از کمالاتِ صفات است. تجلیگاه کمالاتِ ذات بوده! تجلیگاه کمالات صفات بوده! و پَرِ نَفَسش، روحانیتش و نورانیتش به مجموعهٔ هستی گسترده است. این را یک وقتی باید من وقت داشته باشم و در چهارچوب یک حال خاصی باشم تا برایتان ازطریق علمی، علم اروپا و پنج تا روایت ثابت بکنم که کل جهان هستی، ترکیبی از نور محمدیه (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) است؛ یعنی نه آسمانی، نه زمینی، نه زندهای، نه گیاهی، نه سنگهای گرانقیمتی، هیچچیزی در عالم نیست، مگر اینکه ازنظر وجودی برای پدید آمدنش جیرهخور نور رسول مطهر اسلام است؛ یعنی کل هستی از وجودش پُر است، کل هستی! آدم پیش چنین انسانی میآید و دروغ میگوید؟ آن هم به خودش دروغ میگوید، بدترین دروغ! چه میشود که خدا آدم را رد میکند و میگوید نه، شما را نمیخواهم؟ چه میشود که خدا آدم را قبول میکند؟ چه میشود که آدم در محضر کسی دروغ میگوید که وجود کل هستی از فیض وجود اوست؟ چه میشود که آدم به خودش در آن محضر دروغ میگوید؟ یک محضری که علناً در قرآن میگوید: حرف اضافهزدن با پیغمبر هم حرام است. با اسم صدایش بکنید، ممنوع است. بلند بلند پیش او حرف بزنید، حرام است.
شما که این حرفها را زمان خودش مستقیم از خدا در قرآن شنیدید، بعد از مرگش این چه داستانی بود که ایجاد کردید؟ شما دلی را سوزاندید، اما کدام دل را؟! دل یکنفر را که نسوزاندید! گفتم من با علوم اروپا و پنجتا روایت ثابت میکنم که کل جهان هستی رشحهای از فیض وجود اوست. شما نه دل دامادش را تنها سوزاندید و نه دخترش را و نه دوسهتا نوهاش را، بلکه شما با این کارهایی که بعد از مرگش کردید، هستی را به آتش کشیدید! گناهتان هم گناه کمی نیست و قابل بخشش هم نیست؛ اگر خدا شما را بخواهد بیامرزد، باید از پیغمبر تا کوچکترین اتم جهان رضایت بگیرید! ولی هیچکس حاضر نیست به شما رضایت بدهد! چه کسی حاضر است؟ اگر بنا بود کسی از شما رضایت بدهد، باید ما هم رضایت میدادیم؛ نه اینکه از سن هشتنهسالگیمان با مادرهایمان، با پدرهایمان بیاییم در این مجالس بیاییم و برای اهلبیت و حوادثِ بعد از درگذشت پیغمبر گریه کنیم. چه کسی به شما رضایت میدهد؟
شما اینقدر نمکتان گندیده که پریشب مُفتی بزرگ اهلسنّت عراق به جمیع مُفتیانِ وهابیِ عربستان و پاکستان و کشورهای دیگر گفت: بیشک و تردید، شما جیرهخوار مستقیم اسرائیل هستید! چه کسی از شما رضایت بدهد؟ چه کار کردید یا الان بیحجابها، رباخورها، عرقخورها، زناکارها، بیدینها، لائیکها و مسخرهکنندگان چه کار دارند میکنند، آن هم با ولایت شمسیهٔ کلیهٔ مطلقهٔ الهیه؟ مسخرهکردن پیغمبر یا دینش گناه کمی است؟ یعنی مسخرهکردن کل آفرینش! او دارای ولایت شمسیه است؛ یعنی تجلیگاه کمالات ذات است. این هویت اوست: حرکاتش، اخلاقش و منش او تجلیگاه صفات کمال پروردگار است. اگر خودش نمیگفت، ما از کجا این حرف را درمیآوردیم که فرمودهاند و سنّیها هم نقل کردهاند: «من رآنی فقد رأی الحق»، هرکسی با این چشمش من را ببیند، خدا را دیده است. «من رآنی فقد رأی الحق». خب این ولایت شمسیه که دَمِ این ولایت، مربی کل هستی است؛ البته کل هستی بهاندازهٔ گنجایش خودشان از این ولایت تربیتی بهره میگیرند.
ولایت دوم، ولایت قمریه است. این ولایت قمریه همه میدانید که ماه نورش را از خورشید میگیرد و این دیگر ثابت است. همه میدانید که ماه دنبالهرو خورشید است: «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ * وَاَلشَّمْسِ وَ ضُحاها * وَاَلْقَمَرِ إِذا تَلاها» ﴿الشمس، 1-2﴾. تلو یعنی دنبالهرو؛ ولایت قمریهٔ کلیهٔ الهیه در 124هزار پیغمبر و دوازده امام جلوهٔ تام داشته است. خیلی عجیب است! یعنی 124هزار پیغمبر و دوازده امام، نور ایمان و تربیت و کمال و اخلاق را فقط از پیغمبر میگیرند.
این روایت، خیلی روایت عجیبی است! گفتم فرصت ندارم، وگرنه خیلی خوب با علوم اروپایی و پنج روایت برایتان توضیح میدادم که ما با چه کسی در دنیا و آخرت سروکار داریم. «کنت نبیا»، من پیغمبر بودم، نه اینکه شدم. نبوت در روز 27رجب به او داده نشد، بلکه اجازهٔ ظهور نبوتش را دادند؛ نه اینکه روز 27رجب، سرِ چهلسالگی جبرئیل آمد و گفت که خدا میگوید تو پیغمبری! نخیر، این قابل اثبات است که بود. «کنت نبیا»، من با کل کمالاتم پیغمبر بودم، «و آدم بعد الماء و الطین» و آدم هنوز در آب و خاک بود. اصلاً آن وقت موجود زندهای نبود و من پیغمبر بودم و در ماه رجب به من اجازهٔ ظهور دادند، نه اینکه منصب را آن روز به من دادند(بگذرم که اصلاً دلم نمیخواهد از اینجور مباحث چشم بپوشم و خیلی حرف دارم! خیلی حرفها جا میخواهد! حال میخواهد! چهارچوب میخواهد! ولی چه چارهای باید کرد که خیلیهایش را با خودم باید در قبر ببرم). تمام انبیا و ائمه دارای ولایت قمریهٔ کلیهٔ الهیه هستند و این ولایت قمریه را از پیغمبر میگیرند: «و الشمس و ضحاها و القمر اذا تلاها».
ولایت سوم، ولایت نجمیه است. ستاره، نجم یعنی ستاره. این ولایت نجمیه را آنهایی که دارند، از قمر و شمس میگیرند؛ البته در حد گنجایش خودشان. این ولایت قمریه را چه کسی دارد؟ مؤمن و شیعهٔ کامل که گاهی آنها هم خیلی چیزها را با خودشان در قبر بردند. گاهی از این ولایت نجمیه چشمهای را نشان میدادند، گاهی! من به دو واسطه نقل میکنم، بله به دو واسطه! آن که برایم گفت پنجاهسال با من فاصلهٔ سنی داشت، ولی من عاشقش بودم. چیزی بود! مایهای بود! ایشان برای من گفت: مرحوم آقاشیخمحمد بهاری که یک مقبرهٔ مفصّلی در بهار همدان دارد، ایشان تصمیم گرفت پیاده از نجف به زیارت حضرت سیدالشهدا بیاید. احتمالاً هم ایام اربعین بوده است. ماشین هنوز نبود و یکجا خسته شد، بهاصطلاح تختهای حصیری بود که هنوز هم هست. ایشان در یک قهوهخانه بین نجف و کربلا نشست تا استراحتی بکند و غذایی بخورد، پول نشستن تختش هم میداد؛ چون آدم بدون رضایت مالک حق تصرف در چیزی را ندارد. نشسته بود که دهپانزدهتا شتر دید. اینها را هم از نجف راه انداخته بودند که به کربلا بیاورند یا از کربلا به نجف. روی زانویشان خوابیده بودند و استراحتشان داده بودند. چون روی تخت کارش تمام شده بود، دیگر آماده بود بلند شود و بهطرف حرم ابیعبدالله راه بیفتد. یک دفعه این شترها را دید که نهیب زدند بلند شوند، یک کبوتری که آمده بود این نانهای خیلی خشکی را که در زمین ریخته بود یا دانهٔ گندمی، جویی از بار شترها ریخته بود. این شترها با هم ناگهانی بلند شدند و این کبوتر زیر زانوی یکی از این شترها له شد! صاف شد! بدن و پر و استخوان و خون گوشت و پوست و کلهٔ کبوتر صاف شد و به زمین چسبید. آقاشیخمحمد خیلی متأثر شد که حیوانی بیعلت، آن هم زیر زانوی شترِ به این سنگینی صافِ زمین شد. اولیای خدا رقت قلبشان زیاد است؛ عاطفهشان و محبتشان خیلی زیاد است. ولایت نجمیه دارند! ما دربارهٔ پیغمبر که ولایت شمسیه دارد، میخوانیم: «وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ» ﴿الأنبياء،107 ﴾، یعنی محبت تو به کل جهانیان گسترده است. خب، این محبت در ولایت قمریه به گنجایش افرادش تجلی دارد. همین محبت هم در ولایت نجمیه، یعنی مؤمن و شیعهٔ کامل که زیر ولایت قمریهٔ اهلبیت آمده و این ولایت قمریه هم از ولایت شمسیه گرفته شده است؛ پس حالات آنها را دارد، اخلاق آنها را دارد؛ ولی در حد خودش، ولی لیاقت تصرف خدا به مؤمن کامل، به شیعهٔ کامل داده است.
لاشهٔ این کبوتر را نگاه کرد و دلش سوخت، صورتش را رو به کربلا کرد و به کبوتر اشاره کرد: بلند شو و برو! کبوتر زنده شد! سالم صددرصد و پرید! این ولایت نجمیه است. ولایت در ولایت قمریه قویتر است. جوانی پیش ابیعبدالله آمد(روایت هم سند دارد)، گفت: مادرم مُرده، وضعش هم خوب بود، اما وصیت نکرده است. خیلی نگرانم با مال او چه کار کنم! فرمودند: حالا مادرت کجاست ؟ دفنش کردهای؟ گفت: نه، همین الان مرده و در خانه است. فرمودند: بلند شو با هم برویم! در اتاق آمدند و به این میت فرمودند: بلند شو! این ولایت قمریه است! زن بلند شد. فرمودند: این بچه نگران است، وصیتهایت را بکن و دوباره بمیر و بیرون آمد. در ولایت شمسیه که دیگر کل جانها را زنده میکند: «يا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا اِسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ» ﴿الأنفال،24 ﴾. پیغمبر من برای زندهکردن کل شما تا قیامت آمد؛ یعنی این دّم را دارد که شما را زنده کند؛ آن هم از مرگ روحی که خیلی سختتر از مرگ بدنی است.
در آیهٔ اول در سورهٔ حجرات، گروهی را رد میکند. چرا رد میکند و میگوید شما را نمیخواهم؟ در محضر ولایت شمسیهٔ کلیه آمدهاید و دروغ میگویید! دربارهٔ خودتان هم دروغ میگویید که بدترین دروغ است؛ اما در آیهٔ دوم، عجیب یک گروهی را در آغوش رحمتش میگیرد و(آخر آیه هم یکدانه از آن هشت خصلتهای روایتی که امروز روز هشتم بحث آن است و من یک دانهاش هم کامل نگفتهام) آخر آیه یکدانه از آن هشت خصلت را دربارهٔ اینها ذکر میکند. من آیه را بخوانم، ترجمهاش را اگر زنده ماندم، فردا میگویم:
«قالَتِ اَلْأَعْرابُ آمَنّا»، این دروغ؛ «قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا»، این رد خدا؛ و «لما یدخل الایمان فی قلوبکم»، چرا آمدید و به پیغمبر میگویید ما مؤمن شدیم؟ اصلاً ایمان وارد قلب شما نشده است. دروغگوها! آن هم پیش چه کسی دروغ میگویید! «وَلكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمّا يَدْخُلِ اَلْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ»، اگر از این دروغ و دغل درآیید، اگر درآیید! «وَ إِنْ تُطِيعُوا اَللّهَ وَ رَسُولَهُ لا يَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ شَيْئاً» (اینها را بعداً معنی میکنم). با این دروغ شاخدار و زشت و قبیحی که در محضر پیغمبرم گفتید، اما از رحمت من ناامید نباشید: «إِنَّ اَللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ» ﴿الحجرات، 14﴾، آدم شوید که من شما را میآمرزم. درست شوید!
اما آیهٔ بعد، چه آیهای است! واقعاً اینکه در سورهٔ حشر میگوید اگر این قرآن را به کوهها نازل کرده بودم، از هم میپاشید و پودر میشد، درست است. یکی از آیات این است: «إِنَّمَا اَلْمُؤْمِنُونَ اَلَّذِينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اَللّهِ أُولئِكَ هُمُ اَلصّادِقُونَ» ﴿الحجرات، 15﴾، یکی از آن هشتتا که روز دوم فهرستش را خواندم، «صدق» است: «اولئک هم الصادقون»، اینها را من دوست دارم. اینها در مالشان، در جانشان، در ایمانشان و در اخلاقشان راست میگویند و اینها را من دوست دارم.
خدایا! ما خیلی علاقه داریم که مؤمن واقعی شویم. گدا هستیم، نداریم و دستمان خالی است. راست میگوییم! به ما رحم کن. راست میگوییم! چنتهٔ ما را هم پر کن. راست میگوییم! دست خالی ما را هم پر کن. راست میگوییم! دست ما را هم بگیر. دیگر میدانی که ما در محضر تو جرئت دروغ نداریم. بهترین حرف راست ما این است که ما فقیر تو هستیم. ما احساس غنا و ثروت در پیشگاه تو نداریم.
خب، یک نگاهی به علیاکبر کرد و گفت:
بشتاب ای ذبیح کوی عشق تا خوری آب حیات از جوی عشق
ای سوم قربان آل خلیل از نژاد مصطفی اوّل قتیل
چون اولین کسی که کربلا از اهلبیت شهید شده، علیاکبر است. بچهٔ خودش را نگه نداشت و اوّل خودش داغدیده شد.
رو به خیمهٔ خواهران بدرود کن
پسرم، خواهرانت همه منتظرند که بروی با همه خداحافظی کنی!
رو به خیمهٔ خواهران بدرود کن مادر از دیدار خود خوشنود کن
برو مادرت تو را سیر ببیند!
شاهزاده سوی خیمه شد روان با فغان گفت ای عزیزان، خواهران
منم دارم میروم!
مادرا برخیز و زلفم شانه کن خود به دور شمع من پروانه کن
این وداع یوسف و راحیل نیست هاجر و بدرود اسماعیل نیست
بالاخره یوسف بعد از چهلسال به مادرش برگشت، اسماعیل به مادرش برگشت، اما من دیگر به تو برنمیگردم! گفت لیلا ای فدایت جان من نازپرور سرو سروستان من
سوی میدان میروی آزاد رو
پسرم، برای اینکه خیالت را راحت کنم!
شیر من بادا حلالت، شاد رو
منِ مادر چقدر خوشحالم! چه جوانی را بهدنیا آوردهام که دارد فدای ابیعبدالله میشود! خدایا آنچه به خوبان عالم عنایت فرمودی، به ما و زن و بچهها و نسل ما عنایت فرما! خدایا بیداری کامل به ما مرحمت فرما! معرفت کامل به ما مرحمت فرما! ما و بچهها و نسلمان را شیعهٔ کامل قرار بده!