شب اول دوشنبه (10-8-1395)
(کرمانشاه مسجد آیت الله بروجردی)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
از مسائل بسیار مهمی که در کتاب خدا قرآن مجید مطرح است و بهنظر میرسد درصد بسیار بالایی از مردم به این مسئله توجه ندارند -که اگر توجه داشته باشند و بهخصوص برای آنها نسبت به این مسئله یقین قلبی حاصل شده باشد، بسیار برایشان مفید و سودمند است- وعدههایی است که پروردگار عالم در سورههای گوناگون قرآن به بندگانش داده است؛ هم وعدههایی که ظرف تحقق و وفاشدن به آن وعدهها در دنیاست و هم وعدههایی که ظرف ظهورش در قیامت است. خدا وعده داده، یعنی علم بینهایت، قدرت بینهایت، کَرَم بینهایت، محبت بینهایت، لطف و احسان بینهایت و وجود مقدسی که غنیّ بالذات است. در این وعدههایی که به بندگانش داده، ارزنی به بندگانش نیازی ندارد؛ اگر بندگانش این وعدهها را قبول بکنند و یقین بکنند و ایمان به این وعدهها بیاورند، صددرصد به سودشان است و برایشان یک موتور پرقدرتِ حرکتِ بهسوی یک سلسله حقایقِ اَعمال صالح و حرکتهای مثبت است؛ اگر هم قبول نکنند و اهمیتی به وعدههای پروردگار ندهند و یقین هم نکنند و دنبالش هم نباشند، هیچ زیانی به وجود مقدس او نمیرسد. هرچه زیان در اهمیتندادن به وعدههای خداست و قبول نکردن و یقین نکردن آن نیز متوجه خود انسان است.
یک متن کوتاهی را از وجود مبارک امیرالمؤمنین(علیهالسلام) از نهجالبلاغه از خطبهٔ بسیار باعظمت متّقین برایتان بخوانم. ظاهراً در کشور ما ایران و در کشورهای بیرون، هرکسی از شیعه و غیرشیعه، مسلمان و غیرمسلمان، امیرالمؤمنین را میشناسد و در حد گنجایش وجودی خودش به حضرت امیرالمؤمنین محبت دارد و قبول دارد. ما کسانی را در بین مسیحیان دنیا داریم که برای وجود مقدس امیرالمؤمنین کتاب نوشتهاند. یکی از آنها پارسال در نودسالگی ازدنیا رفت. اهل لبنان بود. تا زمان مرگش هم مسیحی ماند و نمیدانم با این شناختی که از امیرالمؤمنین داشت، چرا رویکرد دینی و ایمانی به امیرالمؤمنین نداشت؟ کتابش پنج جلد و حدود دوهزار صفحه است. خودش یک اسم زیبایی هم برای کتاب انتخاب کرده که عربی است: «صوت العدالة الانسانیه»، بقیهٔ مسیحیها هم -چه در بین امت اسلام و چه بیرون- نسبت به امیرالمؤمنین نظر مثبت دارند.
من هفتسال برای منبر به لندن میرفتم. یکی از اساتید علمی معتبر انگلستان، آن زمانی که من میرفتم، تازه کتابش در پانصد صفحه تمام شده بود. اوّل کتابش نوشته بود: من این کتاب را برای پاسخگرفتن از عقل بشر، مخصوصاً از عقل مسلمانهای غیرشیعه نوشتم و در این پانصد صفحه سعی هم کردم نه یک آیهٔ قرآن بیاورم و نه یک روایت؛ تا اینکه کسی نگوید برای چه بحثت را به قرآن و روایت متکی کردی! من فقط یک بحث انسانی، اخلاقی، عاطفی و علمی دربارهٔ علیبنابیطالب دارم. بعد در این پانصد صفحه از عقل امیرالمؤمنین، آرای امیرالمؤمنین، نظریات امیرالمؤمنین و نسبت به همهٔ امور، مطالب بسیار ریشهداری را نوشته و از این کتاب نتیجه گرفته است که آیا بعد از درگذشت پیغمبر، رشتهٔ کار این امت را باید به او میدادند یا به دیگری؟ یک جواب بدهید که عقل من قانع شود. میگوید: هرکسی بعد از مرگ پیغمبر با بودن امیرالمؤمنین، درِ هر خانهای را بزند، انحرافی در زده است! اشتباه در زده است!
ما در اهلتسنّن راجعبه امیرالمؤمنین جملاتی شگفتآور داریم، یکی این است که خلیلبناحمد میگوید(علیبنابیطالب این است): «احتیاج الکل الیه»، تمام موجودات، فرشتگان و مردم تا قیامت به علیبنابیطالب نیازمند هستند. «و استغنائه عن الکل»، ولی علیبنابیطالب در هیچچیزی به هیچکس نیاز ندارد؛ نه در علم و نه در عقل، نه در رأی و نه در تربیت و نه در نظر. او بینیاز از کل است و کل عالَم فقیرِ علی هستند. بعد میگوید: کسی که از همه بینیاز است و همه به او نیازمندند، «دلیل علی أنه امام الکل»، این بالاترین دلیل است که علیبنبیطالب امام کل موجودات است؛ یعنی پیشرو است و علی از هیچکس عقب نیست. علی از همه مقدّم است و کل مؤخر از علیبنابیطالب هستند. این نظر چقدر زیبا و چقدر عالی است!
اگر اشعاری که باسوادهای عرب، باسوادهای عجم، باسوادهای افرادی که غیرمسلمان بودند، راجعبه امیرالمؤمنین گفتهاند، یکجا جمع بشود، یقیناً از هزار جلد کتاب بیشتر میشود؛ چون برای هیچکس بهاندازهٔ امیرالمؤمنین شعر نگفتهاند. آن هم اشعار بسیار عالمانه! یک بخش از این شعرها که عربی است، در هجده جلدِ کتاب الغدیر جمعآوری شده است. هجده جلد، هر جلدی چهارصد صفحه؛ یعنی ده جلد آن چهارهزار صفحه میشود و هشت جلد هم حدود سههزار و خردهای صفحه با فهرستهایش میشود. هشتهزار صفحه فقط بخشی از اشعار عربی در مدح امیرالمؤمنین است! حالا اگر شعرهای فارسی را هم بخواهند از زمانی که تشیّع در قم و کاشان و در مناطق دیگر ایران ظهور کرده جمعآوری بکنند، بالای هزار جلد کتاب میشود. این امیرالمؤمنین است! در ایران ما زورخانهایها علی را قبول دارند؛ بازاریها علی را قبول دارند؛ دانشگاهیها علی را قبول دارند؛ مردم کوچه و بازار علی را قبول دارند؛ پیر و جوان، مرد و زن، کوچک و بزرگ، علی را قبول دارند؛ این امیرالمؤمنین است با این مقبولیتش پیش خدا، پیش انبیا، پیش ائمهٔ طاهرین، پیش اولیا، پیش کوچک و بزرگِ مردمی که او را میشناسند. در ابتدای خطبهٔ متقین میفرمایند: «ان الله تعالی خلق الخلق حین خلقهم»، پروردگار متعال هنگامیکه انسانها را آفرید، «خلق الخلق حین خلقهم غنیا عن طاعتهم»، هیچ نیازی به عبادت مرد و زن از زمان آدم تا قیامت نداشت. خدا کم ندارد که به عبادت کسی نیازمند باشد، این مردم به عبادت نیازمندند. برای مردم دو تا دنیا مقرر شده است: یکی همین محلی است که الان هستند و یکی هم آخرت. مردم برای برپاکردن یک زندگی پاک به اطاعت از خدا نیازمند هستند؛ مردم برای آبادکردن آخرتشان به عبادت پروردگار نیازمندند. این عبادتها معادن الهی است که مردم با انجام آن معدنشکاف میشوند؛ یعنی آن که نماز میخواند، آن که روزه میگیرد، آن که در کار خیر شرکت میکند، آن که به پدر و مادر احسان میکند، آن که با زن و بچه درست رفتار میکند، آن که در کسب حلال است، و دارند حرکت میکنند؛ همهٔ اینها دارند معدنشکافی میکنند و از دل معادن، این گوهرها بیرون میآید: رضایتالله، مغفرتالله، رحمتالله، جنتالله؛ این چهارتا را هم در هیچ معدنی در این عالم آفرینش نمیشود پیدا کرد که معدن این چهار حقیقت «عبادات» است. حالا مردم را بنشانیم و بگوییم زود قضاوت نکنید! فکر کنید ما هم هیچ عصبانی نمیشویم یا بگو نه و یا بگو آره، آیا به رضایت خدا نیاز نداری؟ بعد از هفتادسال که سر سفرهاش نشستهای و خوردهای و بردهای، نیاز نداری که از تو راضی بشود؟ نیاز نداری گناهانت را ببخشد؟ نیاز نداری رحمتش را شامل حالت بکند؟ نیاز نداری درِ بهشت را در قیامت به رویت باز بکند؟ چه کسی میتواند بگوید نیاز ندارم؟ اگر کسی ادعای بینیازی کند، معنیاش این است من هم یک دانه خدا هستم! چنانکه خدا به هیچچیزی نیاز ندارد، من هم نیاز ندارم؛ پس من در خداییِ خدا شریکِ با خدا هستم! کسی میتواند بگوید؟ نه، نمیتواند بگوید!
ما دایم در هر پلکزدنمان گداییم و فقیریم و در هر پلک زدنمان نیازمند. کسی میتواند بگوید من به هوا نیاز ندارم؟ اگر دو دقیقه هوا به تو نرسد، میمیری! معلوم میشود گدای هوا هستی. کسی میتواند بگوید من به آب نیاز ندارم؟ سیروز تشنه بمانی، نابود میشوی! به خورشید نیاز ندارم! به طعام نیاز ندارم! وجود کل موجودات فقر محض است، نیاز محض است. این سینه سپرکردنها در دنیا که میگویند من، ما، یک دروغ واقعی است. کسی ما نیست! کسی من نیست! همه فقر محض هستند. ما به عبادت نیاز داریم، نه پروردگار. پروردگار مگر در ذات، در صفات، در کمالات، در ارزشها کم دارد که کمبودش را با عبادت ما پر بکند. کم ندارد! «خلق الخلق حین خلقهم غنیا عن طاعتهم و آمنا من معصیتهم»، اگر کل انسانها در انواع گناهان غرق بشوند، کمترین زیانی به خدا نمیخورد. گناهان ضرر دارد و ضررش برای گنهکار است. ضرر مشروبخوری برای مشروبخور است. ضرر زنا برای زناکار است. ضرر رابطهدار نامشروع برای رابطهدار است. هیچ گناهی هم بیضرر نیست. ضرر گناه برای خود انسان است نه برای خدا. حالا تمام مردم دنیا هم شبوروز بنشینند و ده دفعه مشروب بخورند، چه ضرری برای خدا دارد؟ برای کبد خودشان، برای اعصاب خودشان، برای مغز خودشان، برای خانوادهٔ خودشان ضرر دارد. من خبر جدیدی ندارم، اما دورترین خبری که دارم این است: دانشمندان آلمان ثابت کردند هر یکبار که یک مشروبخور مست میکند، هر یکبار دوهزار سلول فعال مغزیِ او نابود میشود. به خدا ضرری ندارد به اوّل حرف برگردم.
یک وعدههایی خدا در قرآن از سورهٔ بقره تا جزء آخر داده که من یکی دو تا از وعدههایش را میخوانم. خدایی که نیاز ندارد، وعده داده است؛ وعدهٔ بینیاز به نیازمند لطف است! احسان است! عشق است! به ما هیچ نیازی ندارد؛ اما زیباترین وعده را به ما داده که اینها را من برایتان تهیه دیدهام و وعدهاش هم وعدهٔ صدق است؛ یعنی وفاکردنی است و از وعدهاش تخلف ندارد. «ان الله لا یخلف المیعاد»، چندبار هم در قرآن گفته چه کسی از وعدهاش تخلف میکند؟ آن که وعدهٔ دروغ داده، طرف به او میگوید من را خوشحال کردی. وعده دادی، چرا به وعدهات عمل نمیکنی؟ میگوید حالا ما عشقمان کشید که یک دروغ به تو بگوییم، برای چه دلت را خوش کردهای؟ دروغگو وعدهاش را تخلف میکند! ضعیف وعدهاش را تخلف میکند! نفهم وعدهاش را تخلف میکند! آدم بیربط وعدهاش را تخلف میکند! هیچکدام اینها را که پروردگار عالم ندارد. پروردگار یک وجود توپُری است. «اللهالصمد» کم ندارد که بخواهد وعده بدهد و بعد وعدهاش را بشکند و عمل نکند. در قرآن مجید میگوید: بندگان من، راستگوتر از من در قول و وعدهاش در این عالم هستی کیست، آدرس او را بدهید. «و من اصدق من الله قیلا»، بگویید خوشوعدهتر از من، راستگوتر از من، صادقانهتر از من در وعده کیست؟ جواب هم نمیدهد و فقط سؤال میکند: «و من اصدق من الله قیلا».
خب باید به وعدههای خدا اطمینان کرد؛ اگر اطمینان نکنیم که توحیدمان خیلی لنگ است، آن هم همین توحید معمولیمان. ما یک توحیدی هم در قلب افراد داریم که اسم آن «توحید تام» است. ما آن توحید تام را نداریم. همین توحیدی را داریم که خدا یکی است و در هیچ کاری هم شریک ندارد و همهٔ کارها را خودش بهتنهایی انجام میدهد، همین مقدار برای ما بس است و همین توحید باعث نجات است؛ ولی توحید تام یک مسئلهٔ عجیبی است. خیلی عجیب است!
نشانت دادهاند اندر خرابات که التوحید اسقاط الاضافات
البته این شعر را من باید دوسهشب توضیح برایتان بدهم. شعر عالمانهای است! اگر برای تو در هیچ جای باطن و زندگیِ بیرونت غیر از خدا نمانْد، این توحید تام است. «نشانت دادهاند اندر خرابات»، یعنی در کلاس انبیا که «التوحید اسقاط الاضافات».
شما اسم مرحوم آقاشیخعلی قاضیطباطبایی را شنیدهاید. ایشان هم علمِ پُری داشت و هم نَفَس پُری؛ این همه که این ملت و جوانها به مرحوم آیتالله بهجت ارادت میورزیدند، ایشان دوسهماه شاگرد قاضی بود بیشتر نه؛ چون مغز پدرش را در فومن رشت پر کرده بود که بچهات را به نجف فرستادهای، رفته پیش یک درویش و یک صوفی درس میخواند! آیتالحق آیتاللهالعظمی قاضی نه درویش بوده و نه صوفی، بلکه از اولیای خاص خدا بوده است. پدرش یک نامه به نجف مینویسد که برای یکروز هم راضی نیستم پای درس این درویش بروی و ایشان هم نتوانست پدرش را قانع کند. در سهماه درسخواندنْ بهجت شد. حالا آنهایی که این علم و این نفس به مدت بیستسال، دهسال به آنها انتقال پیدا کرد، چه شدند! یکی از آنها علامه طباطبایی صاحب بیست جلد تفسیرالمیزان است. این یکیشان و خیلیها را میشناسم که شاگرد ایشان بودند.
مرحوم الهی بهاندازهٔ علامه طباطبایی شاگرد ایشان بود و مرحوم قاضی چشمش را باز کرد. آقای حسنزادهٔ آملی من با دو گوش خودم شنیدم و واسطه نیست. من خدمت ایشان زیاد میرسیدم و پدر همسرم هم عاشق ایشان بود. خود ایشان(حسنزادهٔ آملی) فرمودند: درسها که تعطیل شد، از قم با خانوادهام به آمل رفتیم. جای خنکی داشتم. آنجا هم مشغول مطالعه و مشغول نوشتن بودم. یکبار خیلی خسته بودم، به خانمم گفتم من میخواهم بعدازظهر دو ساعت بخوابم. خوابیدم، خوابم برد. بچههای خودم شلوغ کردند و از خواب پریدم، به زنم تلخ شدم؛ این مقدار که خانم تو میبینی من اینقدر در مطالعه و نوشتن خسته میشوم و میخواهم یکچُرت بزنم، نمیتوانی جلوی این بچهها را بگیری؟ خانمم هم یکخرده به من نگاه کرد و هیچچیزی نگفت. درجا به خودم گفتم: حسنزاده، این زن که مقصر نبود! شما برای چه با زبانت به این زن -که بندهٔ خداست و نه بردهٔ تو- حمله کردی؟ برای چه؟ برای چه توهین کردی و شخصیت زن را لگدکوب کردی؟ خوابم نبرد، بلند شدم و لباسهایم را پوشیدم و به خانمم گفتم: من یک سفری میروم، چندروز دیگر میآیم. به شمسالامارهٔ تهران آمدم(من دقیق حرفهایش را یادم است)، بلیط گرفتم و با اتوبوس به تبریز رفتم. صبح تبریز رسیدم و پیاده شدم. آدرس منزل الهی را گرفتم. الهی از خاندان طباطبایی تبریز بود و شخصیتی بود که بیستسال نَفَس مرحوم قاضی و علمش را دیده بود و به خودش انتقال داده بود. آدرس دادند، آفتاب تازه درآمده بود که درِ خانهٔ مرحوم الهی را زدم. خودش پشت در آمد و از پشت در گفت: آقای حسنزاده! پیغمبر، زهرای مرضیه و ائمه از حضرتعالی برای حمله بیدلیلی که به خانمت کردی، دلگیر هستند؛ به آمل برگرد و زنت را از خودت راضی کن، اینجا برای چه آمدهای؟
مرحوم قاضی میفرماید: من در مقام برآمدم برای بهدست آوردن توحید تام(این توحید که از التوحید اسقاط الاضافات است؛ یعنی باید همهچیز را جز خدا حذف کنی و دیگر خودت را نبینی، پولت را نبینی، صندلیات را نبینی، محرابت را نبینی مرجعیتت را نبینی، زن و بچهات را نبینی؛ هرچه را میبینی، بهعنوان ابزار رسیدن به مقام قرب بهکار بگیری، همین! یعنی همه هیچکاره هستند)، به حرم امیرالمؤمنین رفتم؛ یک شب جمعه، دو شب جمعه، پنج شب جمعه، ده شب جمعه، نشد! حس میکردم که خورشید توحید تام در قلبم طلوع نکرد. قلب هنوز عیبی دارد و افقی برای طلوع ندارد(من باید چکار کنم؟! اگر قلب کسی مثل مرحوم قاضی برای طلوع توحید افق ندارد، قلب من هنوز افق برای توحید معمولی هم ندارد و کارم معلوم است! حرفهایم معلوم است! زندگیام معلوم است)! مثل اینکه توحید تام از طریق امیرالمؤمنین روزیِ من نیست و به من نمیدهند! پس به یک جادهٔ میانبُر بروم. جادهٔ میانبُر کجاست؟ میانبُرترین جاده بین من و پروردگارم حضرت ابیعبداللهالحسین است. این میانبُرترین راه است! کربلا آمدم؛ یک شب جمعه، دو شب جمعه، ده شب جمعه نشد! دیگر داشتم ناامید میشدم. آخرین شب جمعهای بود که میخواستم زیارت کنم و به نجف برگردم، به خودم گفتم: برای چه دنبال توحید تام هستی؟ نمیخواهند به تو بدهند! لیاقتش را نداری! چرا زور میزنی؟ میخواستم وارد حرم ابیعبدالله بشوم، آخرین شب جمعهای که قرار داشتم. در این سرازیری صحن داشتم آرام به روبروی ایوان حرم میآمدم که کسی به پشت شانهام زد. قبل از اینکه من بتوانم سریع برگردم و او را ببینم، رفت. روی شانهام زد و گفت: «اینور و آنور دنبال توحید تام نگرد»؛ یعنی مهلت نداد من برگردم و ببینم کیست! خیلی سریع گفت: قاضی، اینور و آنور دنبال توحید تام نگرد که رشتهٔ توحید تام برای تجلیدادن به قلوب در دست قمر بنیهاشم است! عباس کیست؟ حالا باید از زمان آدم بهدنبال قمر بنیهاشم برویم! من یک بحث خیلی لطیفی دارم. قمر بنیهاشم را باید از زمان آدم، من یک رشتهٔ معنوی را تا عصر تاسوعا حرکت بکنم که ببینید قمر بنیهاشم کیست! حالا من در آن چهارچوب نیستم که برایتان بگویم رشتهٔ وجودیِ قمر بنیهاشم از زمان آدم کشیده شده و جلوهٔ کاملش در کربلا بود و جلوهٔ غیب و ملکوتش بعد از شهادتش بوده است و این ادامه دارد. خوشا به حال آنهایی که میشناسند و میدانند! ای کاش! این ملت ایران بهشکل علمی، اهلبیت را میشناختند و نه شعری و سینهای، بلکه علمی.
به وعدهٔ خدا با توجه به کمال حق و ذات بینهایتش و احسانش و کرمش و لطفش باید اطمینان پیدا کرد. یک وعدهاش را امشب بخوانم که خود این وعده یک مقدمه است، تازه برای یک ذیالمقدمهٔ دیگر! به قول طلبهها این آیه اصل حرف نیست و اصل حرف آیهٔ قبلی آن است، ولی حالا این آیه را بشنوید: «وَعَدَ اَللّهُ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ اَلْمُؤْمِناتِ»، خیلی ترکیب آیه از نظر ادبی عجیب است! نمیگوید من میخواهم بعداً وعده بدهم، بلکه میگوید: «وعد الله»، من وعده دادهام و پروندهٔ وعدهام را بستهام و تمام است و از وعدهام هم برنمیگردم! وعده دادهام، نه اینکه دلتان خوش باشد که میخواهم بعداً وعده بدهم. نه! «وعد الله المؤمنین و المؤمنات»، هم مردان باایمان هم زنان باایمان، «جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهارُ»، نه یکدانه بهشت، هشتتا بهشت را وعده دادهام! «خالِدِينَ فِيها وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً»، خانههای آرامشبخش در بهشت، مسکن سکونِ آرامشآور و مساکن طیبه را به مؤمنان وعده دادهام. «فِي جَنّاتِ عَدْنٍ وَ رِضْوانٌ»، این وعدهٔ سومم؛ یعنی متعلق به وعدهام، «مِنَ اَللّهِ أَكْبَرُ ذلِكَ هُوَ اَلْفَوْزُ اَلْعَظِيمُ» ﴿التوبة، 72﴾، این سهتا مسئلهای را که من وعده دادهام، فوز عظیم است. خدا میگوید عظیم و نه سوپریِ محل و نه منِ طلبه! در نظر خدا چیست که میگوید عظیم! این وعدهاش، و اما این مؤمنین و مؤمناتی که میگوید، اینها چه کسانیاند؟ کدام مؤمنین و مؤمنات؟ انشاؤلله در جلسهٔ بعد.
خب من امسال اولاً خدا را شکر میکنم که رزقم در این بود تا ده شب خدمت شما مؤمنین و مؤمنات بیایم. این رزق بسیار قابل شکر است! خوشحالم که چهرهٔ شماها را میبینم. دیدن مؤمن عبادت است. این دوتا و تصمیم سوّمم هم این است: این چند شبی که خدمتتان هستم، مصائب را از کربلا شروع بکنم و جلو بیایم. آن مصائب بسیار سنگین را؛ و اما اوّلین مصیبتی که درنظر گرفتهام تا امشب بخوانم و این مصیبت اصلاً برای ما قابل حل نیست، این است که ابیعبدالله در گودال افتاده و زینب کبری به نزدیک گودال آمده و دارد این جریان را میبیند! یار هم ندارد! یاور هم ندارد! اگر بخواهید ببینید در گودال چه خبر بود، باید زیارت ناحیه را ببینید. اگر طاقتش را داشته باشید که امام زمان میگوید: شما حسین عزیز در حلقهٔ محاصره افتاده بودی. معلوم نیست چندنفر دور گودال بودند! شمر هم از همه جلوتر بود و خواهر دارد میبیند!