شب هشتم دوشنبه (17-8-1395)
(کرمانشاه مسجد آیت الله بروجردی)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
در سورهٔ انفال، هرکس را در هر مقامی و موقعیتی که باشد، با خدا و پیغمبر ارتباطی نداشته باشد و از آنها اطاعت نکند، او را میّت میداند؛ میّت یعنی جنازهای که هیچ سودی، سود قابلتوجهی برای هیچکس ندارد و باید دفنش کرد. خداوند در سورهٔ انفال میفرماید: دعوت من را که قرآن است(قرآن دعوتنامهٔ پروردگار است. به تعبیر مرحوم آیتاللهالعظمی -واقعاً عظمی- حاجشیخمرتضی طالقانی، قرآن نامهٔ سراسر محبتآمیز خدا به بندگانش است)، دعوت من را و دعوت پیغمبرم را که مجموعهٔ روایاتش است و کم هم نیست. اهلسنت کتابی در شانزده جلد دارند که در هند نوشته شده و کل آن روایات پیغمبر با سند آنهاست؛ البته ما طبق آیات قرآن روی بعضی از روایات آن کتاب به نام کنزالعمال حرف داریم و نمیتوانیم قبول بکنیم، چون با قرآن مجید تطابق ندارد؛ ولی خیلی روایات هم از رسول خدا در آن کتاب شانزده جلدی است که واقعاً روایات پرقیمتی است. مثلاً این کتاب در روایتی نقل میکند: یک خانمی تقریباً مسنّ(خیلی روایت نابی است! خیلی روایت خوبی است!) از کنار مسجد رد میشود و میبیند پیغمبر بزرگوار اسلام در مسجد تنها نشسته است. در مسجد میآید. مسجد پیغمبر هم در زمان خودش یک دیوار یکمتریِ کوتاه داشت و در و پنجره و طاق نداشت. بعداً بهتدریج درست شد. هرکسی میآمد که رد شود، افراد مسجد را میدید. پیغمبر اکرم هم عاشق مسجد بود. عاشق که میگویم، یعنی عاشق مسجد! لذا وقتی مدینه آمدند تا بمانند و در آنجا بمیرند، خانهای که انتخاب کردند، دیواربهدیوار مسجد بود. با اجازهٔ خداوند از داخل خانهاش یک دری به روی مسجد باز کردند، وصیت هم کردند که همانجا دفنش کنند تا قبرش به خانهٔ خدا وصل باشد.
یک روایتی هم خود پیغمبر دارد که هم ما نقل کردهایم و هم اهلسنت. حضرت در این روایت میفرمایند: هفت نفر در قیامت در سایهٔ لطف خدا بهسر میبرند؛ درحالیکه هیچ سایهای در محشر جز سایهٔ لطف خدا وجود ندارد: یکیاش انسانی است که «قلبه متعلق بالمسجد»، دلش به مسجد گره خورده است. علاقه دارد که نمازهایش را در مسجد بخواند، علاقه دارد معارف اسلامی را در مسجد بفهمد، علاقه دارد نزدیک مسجد باشد. و پیغمبر میفرمایند: این آدم چنان وابسته به مسجد است که وقتی در خانهاش میرود، دلشورهٔ برگشتن دوباره به مسجد را دارد. مسجد خودِ پیغمبر ازنظر بنا، هیچ بنایی غیر از چهارتا دیوار نیممتری نداشت که خود پیغمبر هم برای ساختن این دیوار عملگی کرده و به آنهایی که دیوار میچیدند، کمک داده بود؛ ولی آبادترین مسجد ازنظر هدایت در زمان خودش بود، چون مسجدالحرام دست بتپرستها بود. مهمترین نماز پیغمبر هم نماز صبح بود که همهٔ مردم میآمدند و تمام منبرهایشان هم برای بعد از نماز صبح بود. خیلی هم دوست داشتند مردم اهل نماز صبح به جماعت در مسجد باشند.
یک روزگاری هم تا شصتهفتادسال پیش مسجدهای ایران، صبحهای آبادی داشت. من در تهرانِ خودمان یادم هست که در محلهمان نزدیک ده تا مسجد بود و تمامشان هم صبحها نماز جماعت داشتند؛ پر هم بود و بهرسم پیغمبر، امام جماعتهای بعضی از آن مساجد یک ربع، ده دقیقه برای نمازخوانهای صبح منبر میرفتند و مسئله میگفتند و آیه و روایت میگفتند. اصفهان در نماز صبح قویتر از تهران بود. من سیزدهچهاردهساله بودم، اوّلین سفری که به اصفهان رفتم، دیدم. مشهد همینطور! تبریز همینطور! اینجا هم با علمای بزرگ و خاندان علمیِ قوی که در شهر بودند، مساجد بسیار آبادی داشته است. تمام شهرهایی که پر از عالم ربانی بود، مسجدها آباد و جمعیت در نماز جماعتها فراوان بود. عالمان ربانی برایشان صحبت میکردند و خیلی فساد کم بود. دزد تا هفتادهشتادسال پیش در شهرهای ما خیلی کم بود و اگر هم بود، آفتابهدزد بود! چیزی نبود، چاقوکش نبود! قاتل نبود! عرقخور نبود! تا شصتهفتادسال پیش مردم ما یک مردم منظم، مردم آرام، مردم پاک، مردم دارای آرامش روحی و مردم سالمی بودند که بیشترشان از نود به بعد میمُردند. اصلاً ما جوان نداشتیم که بمیرد. قبرهای هشتادنودسال پیش، تاریخ تولدها و مُردنها را نشان میدهد. هنوز قبرستانهای کهنه در گوشه و کنار تهران هست که طرف 95 سالش بوده، 102 سالش بوده است. زنشان یا مَردشان یک زندگیِ آرامی در سایهٔ دین داشتند.
خب این را به مناسبت این خانم مسنّ گفتم که تا چشمش در مسجد به پیغمبر افتاد که تنها نشسته، در مسجد آمد. پیغمبر چطور فکرها را بیدار کرده بود! با چه زحمتی مردم را عاشق معارف الهیه کرده بود! خانم بیسواد، ولی خوشفکر، زنده، با فکر، با اندیشه، آمد و روبروی پیغمبر نشست و سلام کرد؛ چون وارد بر پیغمبر بود. عرض کرد: «یارسولالله اذنی»، من رد میشدم که دیدم شما تنها در مسجد نشستهاید، گفتم فرصت را باید غنیمت بدانم، چون خود پیغمبر دربارهٔ فرصت میفرمایند: «تمر مر السحاب»، مثل ابری که بالای سر شهر میآید و زود رد میشود، فرصت هم رد میشود. فرصت کبوتری است که سریع پر میزند. تا آدم فرصت دارد، باید این فرصت را(این جمله برای پیغمبر است) به غنیمت تبدیل کند. حالا در ایران میگویند دشمنیِ آمریکا را به فرصت تبدیل کنید، تحریمها را به فرصت تبدیل کنید، وقت را به فرصت تبدیل کنید. پیغمبر میفرمایند: کل عمرتان فرصت است و این را به غنیمت تبدیل کنید.
مرحوم نراقی دیوان شعری دارد که سبک شعر آن مثنوی است. دیوانش هم مفصّل است. برای تقریباً 250 سال پیش است. این شعر جزء شعرهای مناجاتی است که به پروردگار عرض میکند من غلط کردم در اوّل؛ غلط یعنی اشتباه و خطا؛ یعنی در جوانیهایم بیشمار خطا کردم و اشتباهاتم را نمیتوانم بشمارم! در این اشتباهاتی که کردم، اهرمن را راه دادم در حصار؛ درِ دلم را به روی شیطان -هر شیطانی- باز کردم و به او تعارف کردم، گفتم بفرما که خانه خانهٔ توست! پس آمد و خانه را اشغال کرد. حالا که فهمیدهام دشمن است، حالا که فهمیدهام چه بلاهایی سرم آمده و میخواهم آن را بیرون بکنم، نمیتوانم و زورم نمیرسد!
من غلط کردم در اول بیشمار
اهرمن را راه دادم در حصار
یک نظر در کار این ویرانه کن
این خانه ابتدا آباد بوده است و در رحم مادر این خانه را آباد به من دادی. من بهدنیا آمدم و تا دهدوازدهسالگی، سیزدهچهاردهسالگیام آباد بوده است؛ اما حالا اشتباهاً به دست یک ویرانگر دادهام که به خرابه تبدیل کرده است و هر حیوانی در آن پیدا میشود! هر موذی در آن پیدا میشود! هر عقربی در آن پیدا میشود! لذا من با زبانم مردم را میگزم! حسودم! مغرورم! متکبرم! بخیلم! این خانه را یک نظر خراب کرد و واقعاً هم یک نظر بیشتر نمیخواهد؛ اگر او گوشهٔ چشم محبتی به دلی بیندازد، آن دلی که از هر خرابهای خرابهتر است، به دل حر تبدیل میکند! مگر دل حربنیزید ریاحی را چقدر طول کشید تا خدا آباد کند؟ فکر کنم دو دقیقه هم نشد! با این دل چه کار کرد که از 1500 سال پیش تا حالا از ائمهٔ ما که معصوماند تا همین امشب، خیلی جاهای ایران به اینها سلام میدهند که حر هم داخل اینهاست: «السلام علیکم یا اولیاء الله». اصلاً کوه تحمل آنها را ندارد! «و احباءه»، یعنی خدا این دل خراب را از عشق به خودش پر کرد و این انسان یزیدی را از طریق دلش به ولیالله تبدیل کرد.
امام در انشای زیارت راست میگوید و الآن هم شبهای جمعه که امام زمان به کربلا میرود، همین زیارت را میخواند: «السلام علیکم یا اولیاء ا لله و احباءه السلام علیک یا اصفیاء الله»، تصفیهشدهها که ذرهای آشغال و زباله در وجودتان پیدا نمیشود! «یا اصفیاء الله و اوداءه»، شما اهل ود بودید؛ یعنی هم عاشق بودید و هم عامل. عاشق تنها نبودید، بلکه اطاعت و عمل داشتید و فرصت را به غنیمت تبدیل کردید.
من یک روحانی را دوسال پیش دعوت کرده بودم تا ده شب و ده روز منبر برود؛ هم شب و هم روز! باید از قم میآمد و بعد از منبرِ صبح برمیگشت و برای منبر شب میآمد. به او گفتم: سختت نیست؟ گفت: نه! گفتم: از قم در این ترافیک تهران! گفت: نه من به ترافیک نمیخورم. گفتم: چه کار میکنی؟ گفت: ماشینم را اوّل جادهٔ اتوبان میگذارم و نزدیک بهشتزهرا پیاده میشوم، بعد سوار قطار میشوم. برای منبر صبح! برگشتنی هم برای رسیدن به ماشین با قطار میروم. عصر هم از قم میآیم، باز ماشین را آنجا میگذارم و سوار مترو میشوم. برگشتنی هم سوار مترو میشوم و خیلی هم لذت میبرم! گفتم: چطور؟ گفت: بهمحض اینکه وارد قطار میشوم، جوان، متوسط، پیر، زن، مرد، چون زیاد من را در تلویزیون دیدهاند که مسئله میگویم، پیش من میآیند؛ از اوّلی که سوار میشوم تا برسم، اندازهٔ صدتا پنجاهتا مسئله جواب میدهم و روایت میگویم. این خیر هم تو در دامن من گذاشتی. فرصت را به غنیمت تبدیل کنیم!
گفت: گاهی هم در مترو فحش میدهند. حالا با چه ادارهای و با چه وزارتخانهای مشکلی دارد! وقتی به من فحش میدهد، پیش او میروم و میگویم: من نه وکیلم، نه وزیرم، نه استاندارم و نه مدیرم؛ بلکه من یک روحانی هستم! طلبهٔ قم هستم. اشتباه نکردی که به من فحش دادی؟ چون هیچ کاری دست من نیست! حالا کجا رفتهای که کارت گیر کرده یا قانون اجازه نداده، چطور فحشهایش را جمع کردهای و حالا به ما هدیه میکنی؟ عیبی ندارد، فحش بده؛ اما یکخرده هم بیا باهم حرف بزنیم و ببینیم آیا من ازنظر پدری، مادری، کارم، عمامهام، عبایم، شایسته فحشخوردن هستم که من بنشینم و تو به من فحش بده! اگر نه، میبینی که نباید به من فحش بدهی، دیگر فحش نده. نمیخواهم عذرخواهی کنی. گفت: با یک آخوند خوب، یکنفر زبانش پاک میشود، چشمش پاک میشود، گوشش پاک میشود؛ چون ما آخوندهایی که شرایط آخوندی داریم، دنبالهٔ کار پیغمبر و ائمه را ادامه میدهیم و کار خاصی نمیکنیم. از خودمان هم یک کلمه حرف نداریم! اگر پروردگار، این قرآن و روایات را از من بگیرد، من یک شب هم نمیتوانم منبر بروم؛ چون چیزی ندارم که بگویم. فحش ندارد! ما دوتاییمان ایرانی هستیم، دوتایی شیعه هستیم، دوتایی اهل خاک هستیم، دوتایی یک خدا داریم، دوتایی یک پیغمبر و دوازده امام داریم، دوتایی یک قرآن داریم، دوتایی هم در همین قبرهای شهرهایمان خاکمان میکنند؛ پس چرا فحش میدهی؟ حالا ما که فحش نمیدهیم، آنها به ما فحش میدهند. چرا؟
محبت خوب است یا کینه؟ باغ سرسبز خوب است یا کویر؟ سایه خوب است یا آفتابِ کُشنده؟ سرطان خوب است یا سلامتی؟ سکته خوب است یا سرِ پا بودن؟ در حقیقت، فحش سکتهٔ زبان است! سرطان زبان است! سل زبان است! فحش یعنی نوک زبانم عقرب است! نوک زبانم مار است! باغ را بهتر دوست داری یا خارستان؟ بگذار زبانت باغ باشد، بگذار زبانت سایه باشد، بگذار زبانت نور باشد، بگذار زبانت مهر باشد، بگذار زبانت محبت باشد! نگاهت هم همینطور! بامحبت به همه نگاه کن! نگاه بامحبت به پدر و مادر عبادت است؛ چون نگاه موج میاندازد. نگاه بامحبت به مردم کرامت است؛ چه عیبی دارد ما همهٔ اعضا و جوارحمان را برای مردم سفیران محبت کنیم؟ خیلی در میان مردم و در زن و بچهمان اثر دارد! فرصت باید به غنیمت تبدیل شود.
خدا میگوید: بدون اجابت دعوت من -که نامهٔ دعوتم قرآن است- و بدون اجابت دعوت پیغمبر من، میّت هستید و هیچ نمیارزید. «یا ایها الذین آمنوا»، این خیلی آیهٔ باحالی است؛ اگر کسی در این آیه دقت کند، میبیند از این آیه دریا دریا محبت میریزد. از اوّلش پیداست! «یا ایها الذین آمنوا استجیبوا»، جواب بدهید! «لله و للرسول»، و به پیغمبر جواب بدهید؛ «اذا دعاکم»، وقتی دعوتتان میکنم. من خدایی هستم که بینیازم و به شما احتیاجی ندارم. به پیغمبرم هم گفتهام که یکبار دستت به روی مردم دراز نباشد! «قل لا اسئلکم علیه اجرا»، به مردم بگو من برای این 23 سال زحمت و جانکَندن یکدانه گندم یا یک نخود از شما نمیخواهم و همهٔ کارم مفت است. «يا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا اِسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ» ﴿الأنفال، 24﴾، من و پیغمبرم میخواهیم شما را از میّتبودن، با اجابت دعوت هر دویمان دربیاوریم تا یک انسان زنده بشوید. عقل کار کند، یعنی زنده هستید؛ فکر کار کند، یعنی زنده هستید؛ عاطفه کار کند، یعنی زندهاید؛ احساسات کار کند، یعنی زنده هستید؛ عبادت کنی، یعنی زندهای؛ به مردم برسی، یعنی زندهای؛ قربان صدقهٔ زن و بچهات بروی، یعنی زندهای؛ برای همه -حتی حیوانها- سودمند باشی، یعنی زندهای؛ من میخواهم شما زنده باشید، شما نمیخواهید؟ آیا میخواهید میّت باشید؟ حیف است! مفتی میخواهم شما را از میّتبودن دربیاورم، چرا نمیخواهید؟
خب شما در تاریخ کربلا دیدید که من یک مردهای و یک میّت متعفّنی مثل حر را زنده کردم! دیدید که چه شد؟ چرا زینالعابدین جنازهٔ حر را نیاورد و بغل این 72 نفر دفن کند؟ چرا؟ میتوانست به آن بیاباننشینها بگوید اسب دارید، قاطر دارید، بهسرعت برانید و سر هفتهشت کیلومتری، جنازهٔ حر در آنجا تنها افتاده، بردارید و بیاورید. نمیخواست این کار را بکند و نباید هم این کار را میکرد! امام بالاترین هنرمند جهان است! جنازه را گذاشت آنجا بماند تا خود قوموخویشهای حر رفتند و دفنش کردند. شما الآن کربلا -جدیداً مخصوصاً- میروی، میبینی یک حرم بسیار بزرگ با زیباترین و گرانترین آینهکاری، کاشیکاری از کف زمین تا طاق، سنگ مرمر قیمتی، گنبد، گلدسته، صحن، مسجد بالای سر، ضریح گرانقیمت! که خداوند به بندگانش بگوید اگر مردهات زنده شود، این پاداش آن است. این یک مردهای که جواب من و پیغمبرم را داد و زنده شد، با توبه زنده شد! توبه دم الهی است، نفخهٔ الهی است و فرصت گناه را به غنیمت تبدیل میکند.
بارکالله به این پیرزن! گفت: «یا رسولالله اذنی» من را موعظه کن! پیغمبر هم نگفت من منبر یکنفره نمیروم! من کسی هستم که پنجهزارتا باید در مسجد باشند تا منبر بروم. آخر، زن از راه رسیدی و اینجا نشستی که من برایت منبر بروم! مگر تو که هستی؟ پیغمبر مُرده زندهکُن است، همین! پیغمبر برای عربها نیست. آنهایی که خیلی عِرق ایرانی دارند! عِرق کوروشی دارند! عِرق خشایارشاهی دارند! آنها هفتهشتسال است که زمزمه میکنند پیغمبر برای عربهاست و خدا میگوید: نه! پیغمبر برای عربها نیست. اصلاً عرب کیست؟ عجم کیست؟ «وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاّ كَافَّةً لِلنّاسِ» ﴿سبإ، 28﴾، من دمی به این آدم دادم که کل مردم کرهٔ زمین را دوره به دوره -اگر جوابش را بدهند- زنده میکند. عرب کدام است؟ عجم کدام است؟ این مرزبندیها همه اعتباری است و کار این زمینیهاست. کرهٔ زمین را که خدا ساخت، اینجوری تکهتکه نبود و کل زمین مهمانخانهٔ خدا بود و برای بندگانش یک سفره -برای همه عمومی- انداخت. «ادیم» زمین سفرهٔ عام اوست و این بازیها را جنس دوپای بیدین درآورده است که من عربم! من ایرانی هستم! من کوروشی هستم! او باید نمیدانم چه باشد! ما خودمان زرتشت داریم! ما خودمان اوستا داریم! ما خودمان آتشکده داریم! اینها را در مُردگی میگویی و خودت نمیدانی. اینها بوی تعفن وجود مردهات است! وقتی از شهرهای دور ایران بلند میشوی و در عید نوروز در راه شیراز سر قبر کوروش میروی و پا میکوبی و کف میزنی؛ برای این است که مُرده هستی و این بوی تعفن مرده است. کوروش را میخواهی، بیا از بعضی از ما آخوندها بپرس که دقیقاً تاریخ ایران را بلد هستند؛ اگر حالش را داری، این دوسه شبی که باقیمانده است، از حفظ و نه از روی کتاب، من از اوّلین پادشاه ایران –دیااکو- را بگویم تا شاهی که بیرونش کردید؛ یعنی بگویم مادها چندتا شاه داشتند! هخامنشیان چندتا شاه داشتند! سلوکیها چندتا شاه داشتند! بیایم جلو، ساسانیان چندتا شاه داشتند! پایتختهایشان کجا بود و همینطور صفاریان و طاهریان، اینها چندتا شاه داشتند! سامانیان، غزنویان، چنگیزیان، تیموریان، افشاریان، زندیه، قاجاریه و پهلویه، تکتک را برایتان از حفظ بگویم. بیا از من بپرس که تاریخ کوروش را در کتابهای مهم خارجیها و شرقیها خواندهام؛ یک آدمِ ظالمِ جهانگشای عرقخورِ زنباز بوده است! کسی نبوده که اینقدر عَلَمش میکنید! این عَلَمکردن و این حرفها بوی تعفن میّتهاست که امیرالمؤمنین میگویند: «میّت بین احیاء» هستند؛ مردههای متحرک بین زندهها! تو عمرت را برای چه، فکرت را برای چه، عاطفهات را برای چه خرج یک مُرده در پاسارگاد و در جادهٔ شیراز میکنی؟ خب بیا عمرت را خرج آنکسی کن که تو را خلق کرده است؛ هزینهٔ کسی کن که برایت پیغمبر و قرآن و امام فرستاده است؛ حقیقتاً اشتباه چقدر زیاد است!
گفت: «یارسولالله اذنی»، حضرت فرمودند: گوش بده که من سه موعظه دارم. وای از این سهتا موعظه! فرمودند: «احجر المعاصی فانها افضل الحجرة»، با تمام گناهان قهر باش! حجر یعنی قهربودن؛ یعنی باهات حرف نمیزنم، نگاهت نمیکنم، خانهات نمیآیم و رفتوآمدی نمیکنم. با گناهان قهرکن که برترین قهرها در این عالَم، قهرکردن با گناهان است؛ «و اعملی الفرائض»، به واجبات خدا عمل کن! عمل به واجبات پروردگار بالاترین جهاد است و هیچ کوششی بالاتر از عبادت خدا نیست. «و اعمل الفرائض فانه افضل الجهاد»، به واجبات خدا عمل کن؛ «اکثری من ذکر الله»، هم حرف خدا را زیاد بزن! ذکر در لغت یعنی سخن گفتن، و هم دلت دائماً به یاد خدا باشد! میخواهی بخوابی، میخواهی بخندی، میخواهی دخترت را شوهر بدهی، پسرت را زن بدهی، درِ مغازه بروی، اداره بروی، پشت تاکسی بنشینی، پشت هواپیما بنشینی، پشت قطار بنشینی؛ دائم به یاد او باش، چون او دائم تو را میپاید. «فانک لا تعطین غدا بشیء احب الی الله من کثرة ذکره»، قیامت وقتی وارد بر خدا میشوی، چیزی را در پروندهات محبوبتر از سخنگفتن از خدا و یاد خدا به پروردگار ارائه نمیدهی. این دعوتنامهٔ پیغمبر است؛ البته این کتاب کنزالعمال برای اهلسنّت است و نمونه این روایت را هم خیلی دارند.
و اما شیعه: کتابهای شیعه را من بخواهم برایتان بشمارم، الآن پنجاهتا در فکرم است؛ ولی یک کتابی جدیداً درآمده که تمام آن از فرمایشات پیغمبر است. ده جلد و پنج هزار صفحه است، مشوّق چاپش هم خود من شدم. یک روحانی باسوادی در شهری کنار شهر و در یک خانهٔ کهنه، آنوقتی که این کتاب را مینوشت، من دیدنش میرفتم. این کتاب را نوشته است: احادیث الرسول فی کتب الشیعه؛ هرچه حدیث از پیغمبر در کتابهای شیعه نقل شده، ایشان همه را در ده جلد آورده و تنظیم کرده است. مردم، نمیدانید آخوندهای خوب چه جانی برای شما میکَنند! نمیدانید چه زحماتی میکشند که زندگیِ شما بیدغدغه شود! با امنیت شود! بیفساد بشود! دخترهایتان محفوظ بمانند! پسرهایتان و مالتان محفوظ بمانند! ما روی منبرها به مردم میگوییم. ما که خداوند در قرآن مجید فرموده است: اگر بهاندازهٔ ذرهای از مال کسی را ببری، تو را در قیامت به دادگاه میکشم و باید از این کار پاک بشوی. ما به مردم یاد میدهیم که پیغمبر سهدقیقه یا چهاردقیقه مانده بود تا جان مبارکش از بدنشان خارج شود، سرشان در دامن امیرالمؤمنین بود، چشمشان را باز کردند و فرمودند: علیجان، به امت من بگو مال مردم را پس بدهند؛ گرچه بهاندازهٔ نخ ته سوزن خانمهایی باشد که خیاطی میکنند و دیگر با آن نخ نمیشود چیزی بدوزند و دور میاندازند؛ اگر بهاندازهٔ آن نخ از مال مردم پیش آنهاست، بگو پس بدهند، وگرنه قیامت نمیگذارند که بروند. آخوندهای واجد شرایط خیلی خدمت میکنند، به حرفشان گوش بدهید که خوب است!
شما یک عالم بزرگی مثل آقای نجومی را داشتید؛ چقدر زیبا حرف میزد و نصیحت میکرد! شما خاندانهای آلآقا را در این شهر داشتید، خاندان جلیلی را داشتید، خاندان آقاشیخفرجالله را داشتید؛ الآن هم چندتایی در شهرتان ماندهاند که اینها فردای قیامت برایتان حجت است؛ یکیاش این مرد بزرگی است که شصتسال است وطنش –اصفهان- را رها کرده و به غربت آمده است. در این شهر یک چهرهٔ ایمانی و تقوایی است و هر شب هم با این سن و با این حالش میآید و در این مجلس شرکت میکند که شماها تشویق به آمدن بشوید؛ وگرنه حضرت حجتالاسلاموالمسلمین آقایشیخعبدالخالق چه نیازی به این منبرهای من دارد! خودش معدن آیات قرآن و روایات است! اینها جان میکَنند که به شما ضرر نخورد! پیغمبر و خدا را دعوت میکنند که میتها زنده بشوند!