لطفا منتظر باشید

شب دهم چهارشنبه (19-8-1395)

(کرمانشاه مسجد آیت الله بروجردی)
صفر1438 ه.ق - آبان1395 ه.ش
6.85 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

 

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

کلام در ایمان و مؤمن بود. جایگاه ایمان قلب است و ترکیبی از پنج حقیقت است که هر کدام در وجود مؤمن آثار عظیمی را ظهور می‌دهد؛ آثاری که طبق صریح آیات قرآن ابدی است، جاوید است، ماندگار است. در کنار آیاتی که از مؤمن سخن به میان آمده، پروردگار عالم، اجر کریم، اجر عظیم، پاداش بی‌حساب و ازاین‌قبیل تعبیرات را به‌کار گرفته است. همهٔ این پاداش‌ها مربوط به آخرت است. کلمهٔ «خالد» و «ابد» هم برای آخرت بیان شده است. گاهی «خلود» و «ابد» کنار هم آمده است: «خالدین فیها ابدا»، این اجر، این خلود و این ابدیتْ حق مؤمن است! لایق مؤمن است! شایستهٔ مؤمن است! چرا نباشد؟ انسانی که چهل‌سال، پنجاه‌سال، شصت‌سال، پنج‌سال، دو‌سال از عمر تکلیفی خودش زحمت کشیده و دوتا کار عظیم را انجام داده و یک کارش حذف بوده است؛ حذف هم ابتدای کار خیلی شیرین نیست و تلخ است؛ تحمل می‌خواهد و رنج روحی دارد؛ گاهی هم زحمت بدنی دارد! تمام گناهان باطنی را حذف کرده است. نمی‌گویم حتی گناه صغیرهٔ بسیار کوچک را حذف کرده؛ چون غیر از انبیا و ائمهٔ طاهرین و زینب کبری و حضرت مریم و علی‌اکبر و قمربنی‌هاشم -آن مقداری که من می‌شناسم- کسی در مقام عصمت نیست.

اما گناهانی را از باطنش حذف کرده که خداوند به آن گناهان، فرد را به عذاب قطعی تهدید کرده است. حالا آیاتش را بخواهم که بخوانم، شاید بیش از ده آیه باشد و باید وقت دیگری -اگر خدا لطف کرد و توفیق داشتم- آیات را قرائت می‌کنم. یک گناه باطنی که دارنده‌اش را تهدید به عذاب سختی کرده، بخل است. ثروتمندِ بخیل از دایرهٔ حکومت دنیایی و آخرتی پروردگار راه فرار ندارد. در آیهٔ 180 سورهٔ آل‌عمران می‌فرماید: کل زمین و متاع و مغازه و مال و ثروتی را که بخل ورزید(اینکه همهٔ اینها را اسم بردم، چون در آیهٔ شریفه حرف «ما» موصوله‌ٌبه به‌کار گرفته شده است، «ما بخلوا»، به آنچه که بخل ورزیدید، کارش یک عمر فقط جمع‌کردن بوده و ملک و زمین و باغ و متاع و پول و طلا و نقره و عتیقه‌جات و از این ثروت اندوخته و بهره‌ای نصیب هیچ کار خیری و بنده‌ای از بندگان من نشده است؛ البته لازم نیست بخیل ده‌میلیارد ثروت داشته باشد تا خدا به او بخیل بگوید. من هفته‌ای صدتا تک تومان می‌توانم برای خدا هزینه کنم. از دستم نمی‌آید! بسته و پابند به این صدتومان هستم! این هم بخیل است). در آیه می‌گوید: کل متاع بخل‌ورزیده شده را در قیامت -متن آیه است و نه تفسیر آیه، بلکه خودِ آیه است- «سیطوقون ما بخلوا به»، تمام این ثروت اندوخته را گردنبندی از فلز گداخته شده می‌کنم و در دوزخ بر گردنش می‌اندازم. اینجا یک جوان حق دارد بپرسد که مثلاً گردن ثروتمند در قیامت چقدر است که خدا صدمیلیارد تومان، ‌پنجاه‌هزار هکتار زمین، سی‌تا مغازه را به‌صورت گردنبند درمی‌آورد و می‌اندازد گردنش می‌اندازد؛ یعنی گردن او به‌اندازهٔ کوره‌های آجرپزی قدیم است یا اندازهٔ مناره‌های مسجد جامع یزد است که از همه مناره‌های مسجدهای ایران بلندتر است و بعد این بار سنگین را چگونه در این گردن می‌اندازد؟ خیلی سنگین است! گردن بخیل در قیامت خیلی هم طبیعی است و عین گردنش در دنیاست؛ اما کل ثروتی که به‌صورت گردنبند می‌شود و در گردنش می‌اندازد. شما بعضی‌هایتان دانشگاهی هستید و درس خوانده‌اید و قوانینی از عالم طبیعت را می‌دانید. شما می‌دانید یک بحث بسیار مهمی که در علم مطرح است، بحث فشرده‌شدن است. امروزه این مسئله در دنیا کاربرد بسیار سنگینی دارد و در فشرده‌شدن یک سلسله قواعد فیزیکی و شیمی به‌کار برده می‌شود. اگر الآن گفتند که برای ما امکان دارد خلأ بین الکترون‌های اتم و نوترون و پروتون را با فشردن برداریم که یک‌دانه اتم بین هستهٔ مرکزی دو بخشی‌اش و الکترونش، حالا مثل الکترون هیدروژن یک‌دانه است یا دوازده‌تا الکترون است و با چشم مسلّح هم دیده نمی‌شود؛ یعنی خدا یک گونه‌ای اتم را ساخته که چندهزارتای آن راحت در سر سوزن جا می‌گیرند و جایشان هم تنگ نمی‌شود! اما بین هستهٔ مرکزی و الکترونی که دورش می‌چرخد، خلأ است؛ چون می‌تواند بچرخد و گیر نمی‌کند و در ثانیه هم شانزده‌هزار کیلومتر قدرت حرکت دارد. می‌گویند ما می‌توانیم این را فشرده کنیم، فشرده کردند و بعد در این کتاب‌های علمی نوشتند که اگر یک روزی علم بتواند کرهٔ زمین را فشرده کند و تمام خلأهای اتم‌های ترکیبی زمین را از زمین بگیرد؛ کرهٔ زمین به‌اندازهٔ یک نارنج در این چلوکبابی‌ها می‌شود، بدون اینکه وزنش از وزن الآن کم شود؛ چون خلأ که وزن ندارد! اگر الآن وزن کرهٔ زمین را -که چندمیلیارد تُن است- فشرده بکنند و خلأ را بگیرند؛ آن نارنج چندمیلیارد تن است. این‌گونه پروردگار در قیامت، خلأ همهٔ اتم‌های اسکناس و نقره و طلا و عتیقه‌جات و زمین و مغازه‌ها و پاساژ‌ها را می‌گیرد و یک گردنبند به‌اندازهٔ گردن معمولی این آدم، بدون کم‌شدن وزن می‌شود.

تا کِی باید این گردنبند در گردنش باشد؟ در آیات دوزخ می‌گوید که «خالدین فیها»! در آیات دوزخ می‌گوید که هرچه داد می‌زنند: «ربنا اخرجنا منها»، ما را از جهنم بیرون بیاور، هیچ‌کسی به حرفشان گوش نمی‌دهد. در جهنم هم مرگ وجود ندارد و این گردنبند هم ابدی در گردن حضرت ثروتمند است! قارون‌های تاریخ، قارون‌های شهرها در روز قیامت طبق آیهٔ قرآن با یک چنین گردنبندی روبرو هستند. آیات دیگری هم دربارهٔ بخل هست که مفصّل است، مثل آیات سورهٔ توبه.

خب مؤمن آمده و بخل را حذف کرده است؛ یا از اوّل حذف کرده و بخیل نشده یا به اشتباه بخیل شده و زود فهمیده و حذف کرده است. این کار ساده‌ای نبوده است! آدمی که پول به جانش بسته، بین پول و جانش را فاصله انداخته و با این پول کار مثبت کرده و کم کاری نکرده است. این حذف خیلی مهم است! یا حرص را از قلبش حذف کرده یا هنوز بیرون نیامده بوده و حذف کرده است؛ یا حسد را حذف کرده، یا کبر و یا غرور! اینهایی که در قرآن مطرح است. رذائل باطنی یک مؤمن می‌ارزد که اجر کریم، رزق کریم، اجر بی‌حساب، اجر عظیم، لقاءالله و رضوان‌الله را به او بدهند؛ کار کمی نکرده و پروردگار عالم مهربان است. پروردگار عالم ده‌بار در این قرآن وعده داده که پاداش احدی از مردم مؤمن را ضایع نمی‌کنم. در قرآن وعده داده که پاداش را پُر می‌دهم. در قرآن وعده داده که غیر از پُردادن، «و یزیدهم من فضله»، اضافه هم به آنها می‌دهم. خب می‌ارزند!

پسرت جان کَنده و ده کلاس را گذرانده است؛ پشتش دو کلاس را گذرانده؛ پشتش هم چهارسال دانشگاه را گذرانده؛ پشتش هفت‌سال تخصص و فوق‌تخصص را گذرانده و الان یک چهرهٔ علمی آبرودار وزین شده و هیچ هم تو را ناراضی نمی‌کند و نمازش را می‌خواند، روزه‌اش را می‌گیرد، وقارش را حفظ می‌کند، تو برایش چه کار می‌کنی؟ تو یک پدر کریم،‌ همه کاری برای این بچه می‌کنی. می‌گوید خانه به تو می‌دهم، زن خوب برایت می‌گیرم، ماشین برایت می‌گیرم، مطب و دفتر برایت می‌گیرم، خب می‌گیرد و می‌ارزد! خدا که کمتر از این پدر نیست! کرم پروردگار بی‌نهایت است. محبتش هم به بندهٔ مؤمنش بی‌نهایت است و طرفینی هم هست. «و الذین آمنوا اشد حبا لله»، بندگان مؤمن من به‌شدت عاشق من هستند و او هم عاشق اینهاست: «ان الله یحب المتوکلین»، «یحب الصابرین»، «و الله یحب المتقین». خدا ده‌بار در قرآن به بندگان مؤمنش اعلام عشق کرده است. ده‌بار! من یکی از کتاب‌هایی که در بین این 130 جلد کتاب نوشته‌ام، همین کتاب محبوبان خدا است. ده‌تا آیه را دربارهٔ عشق خدا به بندگان مؤمنش کاملاً تجزیه و تحلیل کرده‌ام. بالاتر از این کتاب را بعداً تنظیم کردم که تفسیر خطبهٔ هشتادوششم نهج‌البلاغه است. امیرالمؤمنین در این خطبه، چهل صفت برای مردم مؤمن می‌گوید. این را در ششصد صفحه نظام دادم و یک کتابِ به‌شدت عاشقانه و عاطفی است. چرا این مزد را به آنها ندهد؟ چرا؟ اصلاً چرا هشت طبقه‌ٔ بهشت را را به حرّبن‌یزید تعارف نکند؟ حرّ در امر حذف غوغا کرد! مقامش را که سپهبدی بود، حذف کرد! ارتباط با بنی‌امیه را حذف کرد! ارتباط با خانه‌اش را در کوفه حذف کرد! ارتباط با زن و بچه را حذف کرد! و در مقابل این حذف‌ها خدا را انتخاب کرد. چرا هشت بهشت را تعارفش نکنند؟

حضرت زین‌العابدین می‌گویند: این‌جور آدم‌ها را خدا می‌گوید هشت درِ بهشت باز است، وارد شوید. «من ای شیء، من ای باب شئت یا تشاء»، تو از هر دری برو که خواستی یا می‌خواهی و من مانعت نمی‌شوم. یک کار مردم مؤمن، حذف بارهای سنگین و ثقیل شیاطین از درون است؛ و کار دومش هم انتخاب است. عبادت را انتخاب کرده، نماز را انتخاب کرده، حجاب را انتخاب کرده، کسب حلال را انتخاب کرده، انصاف در خریدوفروش را انتخاب کرده، رفتار نیکو را با مردم انتخاب کرده، خدمت به بندگان خدا را انتخاب کرده است. چرا آن پاداش‌ها را به او ندهند؟ شایسته نیست؟

این پنج عنصری که از متعلقات ایمان است: ایمان به خدا، ایمان به قیامت، ایمان به فرشتگان، ایمان به انبیا و ایمان به قرآن که در قرآن هم مطرح است؛ جایگاه هر پنج‌تا در دل است. اینها را که مؤمن وارد دل کرده، خب آنها را حذف کرده است؛ چون ایمان با حسد، با بخل، با کینه، با حرص، با طمع، با بدبینی در یک‌جا نمی‌نشیند. هیچ‌وقت شب ‌و روز در یک زمان معیّن با هم نیستند. دوازده ساعت شب است، تمام که می‌شود و شب در می‌رود، روز می‌آید. اصلاً محال است که شب با روز در یک‌جا با همدیگر بنشینند؛ یا ایمان است یا نفاق! یا ایمان است یا کفر! یا ایمان است یا شرک! یا ایمان است یا رذائل اخلاقی! اصلاً این دوتا با هم آشتی ندارند.

کسی به حضرت مسیح گفت: چهل شبانه‌روز است دعا می‌کنم، گریه می‌کنم و ناله می‌زنم؛ اما خدا جوابم را نمی‌دهد! برادرم هم مثل من گرفتار بود و چهل‌روز پیش یک‌بار دعا کرد، دعایش مستجاب شد! امام باقر می‌فرمایند(صدوق نقل می‌کند): مسیح به او گفت: من باید از خدا بپرسم که داستان تو چیست. عرض کرد: پروردگارا، این بنده‌ات می‌گوید چهل شبانه‌روز است دعا می‌کنم، گدایی می‌کنم، ناله می‌کنم، گریه می‌کنم، چرا مستجاب نمی‌شود؟ فرمود: به او بگو باز هم ادامه بدهی، مستجاب نمی‌کنم! اصلاً من تو را دوست ندارم! مسیح، تو مرده زنده کردی؛ کور مادرزاد را چشم‌دار کردی؛ خبر از غذاهای پنهان در پستوهای خانه دادی؛ بیماری جذام که دست جذامی را خورده بود، چشمش را خورده بود، بینی را خورده بود، پایش را تا سر زانو خورده بود، لب‌هایش را خورده بود، درمان کردی و صد درصد سالم شد؛ اما این کسی که چهل شب است دعا می‌کند، هنوز در نبوت تو شک دارد و دلش نجس است. برای چه دعایش را مستجاب کنم؟ برای چه؟

تمام آفرینش در مقابل چشم مردم و دوربین‌های نجومی است، باز هم هفت‌میلیارد می‌گویند عالَم خدا ندارد! خدا دروغ است! چرا رفاه کامل داشته باشند؟ چرا طوفان نیاید؟ چرا زلزله نیاید؟ چرا مشکلات نیاید؟ چرا گره در کارشان نخورد؟ چرا؟ او در قرآن گفته هر راهی را به‌سوی بندهٔ مؤمنم ببندند، من آن راه را باز می‌کنم: «وَ مَنْ يَتَّقِ اَللّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً»  ﴿الطلاق‏، 2﴾، برای او راه فرار قرار می‌دهم! کل دنیا هم بیایند و همهٔ درها را به روی او ببندند، خودم باز می‌کنم! چرا باز نکند؟ خدا عاشق مؤمن است و هر گِرِهی که مردم یا این دولتی‌هایی که اخلاق خوبی ندارند و متکبرند و پول می‌خواهند، در کار مؤمن بیندازند، خدا یک‌جور دیگر این گره را باز می‌کند: «وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اَللّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلاّ هُوَ وَ إِنْ يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ» ﴿يونس‏، 107﴾، اگر خیر بندهٔ مؤمنم را بخواهم، همه جمع بشوند و جلویش را بگیرند که این خیر به بنده‌ام نرسد، می‌رسانم! اگر من گره هم بیندازم، هیچ‌کس نمی‌تواند باز کند!

شما شاه را بیرون کردید، به اسرائیل گفت: من و زنم را راه بدهید. گفتند: ما جا نداریم! به انگلیس گفت: من 37 سال، نفت این ملت را در حلقومتان ریختم و پول دادم، من را جا بدهید. گفتند: جا نداریم! به هلند گفت! به سوئیس گفت! به بلژیک گفت! به فرانسه گفت! به آمریکا ارباب گردن‌‌کلفتش گفت که من 37 سال به شما طلا دادم، پول دادم، نفت دادم، شما را در مملکت راه دادم، هفتادهزار مستشارتان را ده‌برابر ارتش خودم پول دادم، یک خانه به من بدهید تا با این زنم بیایم و زندگی کنم و بمیرم. گفتند: ما جا نداریم! اگر گره به زندگی‌ات بیندازم، هیچ‌کس نمی‌تواند باز کند. اگر دیگران گره به زندگی‌ات بیندازند و بندهٔ من هستی، گره را باز می‌کنم و طرف‌های تو را ضایع می‌کنم و دماغ‌سوخته می‌کنم و بدبختشان می‌کنم.

تو با خدای خود انداز کار و دل خوش‌دار

 که رحم اگر نکند، مدعی خدا بکند

 من در عمرم خیلی‌ها را دیدم که گره‌های بدی به زندگی‌شان انداختند و خدا خیلی راحت گره از زندگی‌شان باز کرد. خیلی‌ها هم سینه سپر کردند و گفتند پول داریم! پارتی داریم! قوم‌وخویش در دولت داریم و هیچ آسیبی سراغ ما نمی‌آید! اما دچار ده‌جور آسیب‌شان کرد که هیچ‌کس نتوانست حل کند و مُردند.

 تو با خدای خود انداز کار و دل خوش‌دار

 که رحم اگر نکند، مدعی خدا بکند

«قُلِ اَللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ »﴿الأنعام‏، 91﴾، من قم که طلبه بودم، غریب بودم و کسی من را نمی‌شناخت. حجره می‌خواستم، به من ندادند! کارت سربازی تحصیلی می‌خواستم، به من ندادند! پیش یکی از بزرگان قم رفتم و سلام کردم و گفتم: این مشکل را دارم، برایم حل کن! امضا کن! گفت: از مامانت قهر کرده‌ای و طلبه شده‌ای؟ برگرد و به خانه‌تان برو! برو بغل‌دست مامانت زندگی کن! هر جا رفتیم، گفتند نه! حجره بدهید، نداریم! در این کار کمک کنید، نمی‌توانیم! برای کارت سربازی امضا کنید، از مامانت قهر کرده‌ای! در آن اوضاع، اینهایی که با هم هم درس بودیم، سال اوّل و دوم هیچ‌جا هم برای خوابیدن نداشتم. هیچ‌جا! آخر یک آخوندی که گفتند مریض است، به دیدنش رفتم. اوّلین‌بار بود که او را می‌دیدم. بسیار انسان والایی بود. یکی از چهره‌های معتبر علمی، فلسفه، حکمت و فقه که اهل کرمانشاه است، داماد او بود. آیت‌الله حاج‌سیدهادی خسروشاهی که در چهل‌هزار آخوند امروزِ مملکت، پنج‌تا نمونه‌اش نیست! اهل اینجاست. این داماد او بود و من برای عیادتش رفتم. گفت: طلبهٔ کجا هستی؟ گفتم: تهران. گفت: جایت کجاست؟ گفتم: به من جا ندادند. گفت: خانه اجاره کن! گفتم: پدرم پول ندارد که اجاره خانه بدهد. ما هستیم و این لباس و آس‌وپاس و گشنه و تشنه؛ دلمان هم می‌خواهد درس بخوانیم. گفت: چطوری زندگی می‌کنی؟ گفتم: حاج‌آقا سیب‌زمینی قم دو ریال و پیاز کیلویی یک قِران است، ما پیاز و سیب‌زمینی می‌گیریم و در یک قابلمهٔ کج‌ومَعْوَج می‌پزیم و با گوشت‌کوب قاطی می‌کنیم. یک در میان در هفته روزه می‌گیریم که کم نیاوریم و دستمان را پیش کسی دراز نکنیم. پیش هیچ مرجعی هم نمی‌خواهم بروم! حقوق هم نمی‌خواهم! سهم امام نمی‌خواهم، چون در قیامت نمی‌توانم جوابش را بدهم. به همین مشکلات می‌سازم!

گفت: هیچ‌جا نداری بخوابی؟ گفتم: نه! یک شب حجرهٔ آن طلبه هستم؛ یک شب حجرهٔ این طلبه هستم؛ یک شب خانهٔ رفیق‌هایم هستم. گفت: این بغل خانهٔ من یک منزلی است که پانصدمتر است. چهارتا مقبره در آن است و هنوز یک‌دانه مُرده دفن نکرده‌اند، می‌خواهی آنجا بروی؟ بالاخره یک دلسوزی پیدا شد و یک قبرستانی به ما داد! گفتم: آره آقا، قم سرد است و شب‌ها نمی‌شود خوابید. یک مدتی هم سر قبرستان آن‌طرفمان شش‌هفت‌تا قبر مُرده بود و این‌طرف هم ما بودیم و ما! مرده‌ها هم که به ما کاری نداشتند؛ نه حرف می‌زدند، نه دهان داشتند؛ نه چشم داشتند. امروز و فردا همهٔ ما را به اینجا می‌کشد.

مستند ذرات جهان هشیار کو؟ هشیار کو!

 در قیل و قال‌اند این همه بیدار کو؟ بیدار کو!

 اصلاً خوابم نمی‌دیدم که یک روزی اغلب کشورهای کرهٔ زمین از طریق این سایت بین‌المللی و تألیفاتم -که به هفت زبان ترجمه شده- من را بشناسند! اصلاً خواب نمی‌دیدم و  اصلاً به ذهنم نمی‌آمد! فکر می‌کردم مثلاً ده‌سال درس بخوانم؛ چون یک‌خرده صدا دارم، روضه‌خوان خانگی شوم و بیشتر از این نه! تازه این فکر را هم رد می‌کردم و می‌گفتم: به تو چه داری فکر می‌کنی! مگر فضولی! عالم صاحب دارد و تو مالک داری! جهان کارگردان دارد! وقتی طلبه‌ها سرِ درس یا بیرونِ درس از من می‌پرسیدند: در آینده چه کاره می‌خواهی بشوی؟ می‌گفتم: من فکر آینده نیستم! من عقیده‌ام همین است و بیشتر نه! «تو با خدای خود انداز کار و دل خوش‌دار». می‌گفتم او برای من تصمیم بگیرد، من بی‌ادب نیستم که برای خودم تصمیم بگیرم. بی‌ادب نیستم که برای چندرغاز پول مردم به آب و آتش بزنم. بی‌ادب نیستم که بروم حرفم را به مردم بزنم. یک نفر برای من بناست تصمیم بگیرد و چقدر هم عالی تصمیم گرفت!

من چه دغدغه‌ای داشتم که اگر بچه‌دار شوم، بچه‌هایم در این فساد مملکت چه خواهند شد! در این بی‌حجابی‌ها در این فیلم‌ها، در این سینماها، ماهواره‌ها، اعتیادها! یک مقدار دغدغه داشتم که آن هم پروردگار به من گفت: فضولی به تو نیامده و اگر کارگردان من هستم، بلدم چه کار بکنم! دوتا پسر به ما داد. الآن هر دو در قم، مدرّس سطوح بالای حوزه هستند. چندتا نوه هم به ما داده که آنها هم همه روحانی هستند. کل آنها هم الآن به کربلا رفته‌اند؛ شیرخواره و کوچک و بزرگ برای پیاده‌روی به‌طرف ابی‌عبدالله رفته‌اند. باز هم بگویم! می‌گویم:

 تو با خدای خود انداز کار و دل خوش‌دار

 که رحم اگر نکند، مدعی خدا بکند

برادرانم، خواهرانم! آثار ایمان در دنیا و در قیامت قابل‌شمردن نیست. مؤمن یعنی انسانی که مرتب در حال حذف است. در حال انتخاب است و همین مؤمن کار دیگری ندارد!

شما فردا در همین شهر به درِ مغازهٔ یک آدم مؤمن برو. حالا تعدادی را در این شهر می‌شناسم و نیازی نیست اسم ببرم. کاسب، عطاری، بقالی، سوپری، مؤمن! به او بگو صدمیلیون تومان چک بانکی برایت آورده‌ام، صدمیلیون تومان، یک تومانی ربا در این مغازه راه بده! می‌گوید: برو گم‌شو شیطان پلید پست! اما آن که مؤمن نیست، صدمیلیون نمی‌خواهد، پنج‌میلیون به او بده و بگو: این چای ایرانی را با خارجی قاتی کن، به‌عنوان خارجی بفروش. ده درصدش هم به ما بده! می‌گوید: بده بیاید! مؤمن اهل حذف است و اهل انتخاب است. خیلی حرف‌هایی که یادداشت کرده بودم، ماند! شاید یادداشت‌شده‌هایی را که امسال برایتان نگفتم، بیست جلسه بیشتر می‌خواهد تا گفته بشود.

گر بماندیم زنده بردوزیم

جامه‌ای کز فراق چاک‌شده

 امشب ما داریم وارد جادهٔ فراق با شما می‌شویم و دوباره حالا کِی از این جاده برگردیم، نمی‌دانم!

 گر بماندیم زنده بردوزیم

جامه‌ای کز فراق چاک‌شده

 ور بمردیم عذر ما بپذیر

 ای بسا آرزو که خاک شده

 مرگ بغلِ بغلِ گوش همه‌تان است و بغل گوش من! یک چهرهٔ دولتی بسیار معروف که همهٔ شما هم در تلویزیون زیاد دیده بودید، مُرد. آدم خوبی بود، یعنی او را قبول داشتم و آدم متدینی بود. سی‌سال مهم‌ترین پست‌ها را در این مملکت داشت، ولی در حال حذف و انتخاب بود. خدا رحمتش کند! وقتی مُرد، خانواده‌اش به من  زنگ زدند. پدرزنش شخصیت معتبر علمی بود و آن را هم می‌شناسم. اینجا هم قبل از انقلاب منبرهای خیلی خوبی رفته است. گفتند: همهٔ خانواده دلشان می‌خواهد شما در ختمش منبر بروید! من هم اهل ختم نیستم؛ چون هنر منبر ختم را ندارم، نه اینکه نخواهم بروم! عذرخواهی کردم و مسافر هم بودم. یادم نیست کجا می‌خواستم بروم! ختم در یکی از مساجد مهم تهران بود. من گفتم: پیش‌نماز آن مسجد قبلاً گوینده بوده، منبری بوده و آدم خوبی است، سید است، متدین است، دلسوز است، خودِ آن را د عوت کنید، خوب منبر می‌رود! پیش پیش‌نماز رفتند و قبول کرد. حالا یک‌طرف خیابان نیروی انتظامی بود، ارتش بود، دادگستری بود، خیلی ختم شلوغی بود! چهره‌های مجلس و مملکتی آمده بودند که آمدن اینها هم در ختم آدم ده‌شاهی به درد آدم نمی‌خورد! آن که به درد آدم می‌خورد، خداست. وکیل کیست! وزیر کیست! استاندار کیست! شهردار کیست! خود آنها از شما گداتر هستند و نسبت به احتیاجشان به خدا، آنها از شما خیلی ندارتر هستند.

این امام جماعت -برایم تعریف کردند- چون خودش هم وزین بود، یک منبر وزین نصیحتی رفت و روضه هم خواند. آنهایی که اهل گریه بودند، گریه کردند. صندلی‌دارها که بیشترشان اصلاً اشک ندارند! آنهایی که اهل گریه بودند، گریه کردند. از منبر پایین آمد، پای راستش را روی فرش گذاشت، پای چپش روی پله بود که خودش هم ازدنیا رفت! مرگ اینجاست! هفت‌تیرِ ملک‌الموت روی شقیقه‌مان است و فقط منتظر است که خدا امر کند تا ماشه را بچکاند و تمام است! برادران! پرونده‌هایتان را صاف کنید. حساب‌هایتان را با خدا، با مردم، با خمس، با زکات صاف کنید. دِین به کسی نداشته باشید. این چندروز در حذف و انتخاب باشید. حرفم تمام! همه‌تان ببخشید. هرکه در این مجلس و برپا کردن آن دخالت داشته است؛ چای ریخته، کفش جفت‌کن بوده، به مردم احترام کرده، همه مرا ببخشید! بالاخره ده شب از عمر شما را گرفتم. حالا چی به شما در مقابل گرفتن این عمر دادم، از خدا عذر و بخشش می‌خواهم! مغفرت می‌خواهم! یک‌خرده می‌خواهم امشب بیشتر گریه کنید! ما که توفیق رفتن به محضر ابی‌عبدالله را نداریم، اما می‌توانیم گریه کنیم.

برچسب ها :