شب هفتم چهارشنبه (26-8-1395)
(تهران حسینیه حضرت قاسم)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
خداوند در قرآن کریم از ابراهیم به عنوان یک عبد و بنده قانت یاد کرده، قانت قنوت، به معنای عبادت پیوسته و خالصانه است، یعنی پرارزش ترین شکل عبادت، که عبادتکننده این رشته عبادت و بندگیش را تا لحظه خروج از دنیا قطع نمیکند و جهتگیری عبادتش هم فقط و فقط به سوی پروردگار مهربان و خالق عالم و آدم است.
(ان ابراهیم کان امة قانتا لله)، همه حرف آیه شریفه همین (ل) است (ل) لام تنها، که وصل به کلمه الله است شده (لله)، (لله) یعنی خالص برای خدا، در عبادتش هیچ مرادی هدفی، نظری، غیر از وجود مقدس حضرت حق نداشت. خب چنین عبادتی نهایتش چیه؟ یعنی یک انسان شریف پاک طینت باوقار مودب، نسبت به پروردگار که سال ها عبادت میکند؛ عبادت یعنی هر کار مثبتی، هر کار سودمندی، نه فقط نماز و روزه، عبادت به معنای جامع کلمه، این شخص پروردگار عالم برایش این پاداشها را قرار داده است لقاء حق، رضای حق، جنت حق، رحمت حق، مغفرت حق، که هر کدامش را آدم بخواهد محاسبه بکند چون از مقوله کمیت نیست به محاسبه درنمیآید. این حقایقی که در قران مطرح است (من کان یرجوا لقاء ربه فالیعمل عملا صالحا و لا یشرک بعبادة ربه احدا)، لقاء آنی که بندگی میکند بندگی پیوسته و همواره و برای خدا، این یک حقیقتی که نصیبش میشود لقاء است.
خب لقاء الله، کتاب هم دربارهاش زیاد نوشته شده یکی از بزرگان دین ما که رساله لقاء الله نوشته حاج میرزا جواد آقای ملکی تبریزی است، من درباره این مرد الهی این جمله را شنیدم که بعد از دفن حضرت معصومه در قم پیکری با ارزش تر و پرقیمت تر از حاج میرزا جواد آقا در قم تا حالا دفن نشده، این نگاه یک عدهای به این مرد الهی است من در قم که طلبه بودم شبهای جمعه میرفتم منزل عالم بزرگ، انسان بسیار باحال و پرگریه مرحوم آیت الله حاج آقا حسین فاطمی، یک منزلی داشت قدیمی، تیرچوبی و کاهگلی هم بود اتاقهایش گچ نکرده بود شب های جمعه خود ایشان منبر میرفتند، نود درصد مستمعین، مدرسین قم عالمان قم، و طلبههایی بودند که در مسیر تقوای الهی قرار داشتند، بیش از یک ساعت این مرد هشتاد و هفت هشت ساله منبرش طول میکشید بلندگو هم نبود چون تعداد هم یک تعداد خدایی معین بودند یک ده دقیقه یک ربع که از سخنرانیاش میگذشت به پهنای صورتش در حرف زدنش گریه میکرد، خیلی در ماها قیافهاش حالش گریهاش، حرف هایش، اثرگذار بود اثرگذار هم این بود که واقعا ما را از زر و زیور و زینت و آرایش دنیا با یک سخنرانی تخلیه میکرد، یعنی آدم یک حال الهی ملکوتی پاک و صاف پیدا میکرد که تا شب جمعه بعد آثارش در مستمع وجود داشت. ایشان میفرمودند که من رفته بودم مسجد جمکران آن زمان من یادم است زمان حاج آقا حسین، زمان حاج میرزا جواد آقا را من یادم نمیآید آن زمان که من قم طلبه بودم جمکران برق نداشت کل منطقه بیابان بود کل مسجد اصلی جمکران هم دویست سیصد متر بیشتر نبود جمعیت هم این قدر نبودولی همان هایی که من شب های چهارشنبه در طلبگیم میدیدم الان نمونههایشان را خیلی کم میبینم مردم بسیار باحال، پرگریه، عملکننده، مومن، خالص،پاک، درستکار، چون تعدادیشان را میشناختم اهل تهران بودند یک تعدادی هم اهل قم بودند خیلی آدمهای برجستهای بودند حاج میرزا جواد آقا میفرماید روز پایان شب جمکران آمدم قم گفتم یک مقدار وقت دارم بروم این استاد با کرامت بزرگم حاج میرزا جواد آقا را ببینم بعد بروم خانه، در زدم در را باز کردند میشناختند من را، گفتم من حسین فاطمی هستم میخواهم خدمت ایشان برسم گفتند تشریف بیاورید، وقتی رفتم نشستم نزدیک نماز ظهر بود این مرد الهی آماده خواندن نماز بود من هم وضو داشتم گفتم نمازم را به ایشان اقتدا میکنم بعد میروم خانهمان وقتی حاج میرزا جواد آقا سر جانمازش بلند شد رو به قبله، قدیم بعضیها قبل از تکبیرة الاحرام این آیه را میخواندند (وجهت وجهی للذی فطر السماوات حنیفا و ما انا من المشرکین)، این گفتار حضرت ابراهیم است که همیشه ذکرش بود.
گفت دستهایش آمد روبروی دو تا گوشش برای تکبیرة الاحرام این آیه شریفهای که از قول ابراهیم نقل شده را با اشک چشم در پیشگاه پروردگار شروع کرد (وجهت وجهی للذی فطر السماوات و الارض)، معنیش این است همه روی وجودم را (وجهی) یعنی همه چهره وجودم را رو به خدایی گرفتم که آسمانها و زمین را آفرید با چشم گریان، یک مرتبه هم ساکت شد، تکبیرة الاحرام نگفت آرام آرام دست هایش افتاد آرام آرام هم خودش افتاد و سر جانماز در حال تکبیرة الاحرام از دنیا رفت یکی از زیباترین مرگ هاست. یکی از بهترین شکل مردنهاست.
خب (من کان یرجوا لقاء ربه)، این دیگر متن صریح قران کریم است کسی که دنبال لقاء خداست، لقاء دیدار قلبی است، چون یک امر کیفیتی است برای ما تفسیرش مشکل است یا غیرممکن است، ولی خود این حال قلبی در بهشت به بهشتیان که دست میدهد صدرالمتالهین شیرازی در کتاب اسرار الآیاتش ثابت میکند این حال قلبی لذتش برای بهشتیها از کل نعمتهای بهشت بیشتر است، چون موقعیت قلب غیر از موقعیت بدن است، قلب یک دنیای دیگری است، بدن یک دنیای دیگری، بدن با لمس لذت میبرد یعنی وقتی پرتقال را میخورد برنج را میخورد نان را میخورد، بدن لذت مادی دارد نه لذت کیفی، ولی دل لذت کیفی دارد نه وزن میشود و نه قابل حساب کردن است و نه ارزیابی میشود.
حالا آن هایی که به این لذت رسیدند میدانند چیه، اگر لذت ترک لذت بدانی، دیگر لذت نفس لذت ندانی، لذتها مختلف است ما مثلا خردمان و عقلمان از غذایی به نام علم لذت میبرد، دلمان از غذایی به نام محبت، عاطفه، عشق، لقاء الله لذت میبرد، بدنمان از آن هایی که مثل خود بدن از خاک بیرون آمده لذت میبرد اما برای دل که چیزی از خاک بیرون نیامده لذت دل عشق است عشق که کاشته نمیشود بیرون بیاید لذت دل محبت است محبت که کاشتنی نیست حالا شما فقط دورنمای این لذت را میتوانی حس بکنی نه خودش را، دورنمایش را.
دلی که نائل به لقاء الله شده، این دل لذتش ملاصدرا میگوید از لذت بدن از کل نعمتهای بهشت بیشتر است، آخه این لذتهای کیفی را کمتر مردم دنبالش هستند، حالا مردم ممکن است بگویند که نه ما هم لذت عشق را چشیدیم حالا به طور مشروح مادرمان آدرس یک دختر را گرفته ما را برده در اوج جوانی ببینیم ببینیم میپسندیم با او ازدواج بکنیم بعد میگوییم آره پسندیدیم و اگر این هم نشود هیچ کس دیگر را نمیخواهم، خب این عشق ریشهاش در چیه؟ در قلب است یا در بدن است، نه ریشهاش در بدن است چون ریشه در بدن دارد دلال این عشق هم چشم است ماندگار نیست سرد میشود آتش این عشق، معمولی میشود اما آتش عشق قلب نسبت به حقایق عالم یکیش پروردگار مهربان است این عشق قابل سرد شدن نیست.
حالا من چند تا خط شعر راجع به عشق برایتان بخوانم خیلی اشعار بلند و با معنایی است خیلی فوق العاده است فکر کنم من ده دوازده سالم بوده یا کمتر یا یک خرده بیشتر این شعر را حفظ کردم اگر یادم بیاید همش را بتوانم بخوانم این را یک کسی گفته که خودش لذت این عشق را چشیده اگر نچشیده بود نمیتوانست این شعرها را بگوید چون من دیگر خودم شعرا را میشناسم ریتم شعرهایشان را هم میشناسم، حال شعرهایشان را هم میشناسم، چون خودم هم پنجاه سال است در این شعر کار کردم اقلا صد و پنجاه تا از بهترین دیوانهای شعرای برجسته را من دارم هر روز جلوی چشمم است دنیای عجیبی است این شعرهایی که حکیمان الهی گفتند دنیای عجیبی است.
میگوید که ببینید اصلا شروع شعر با چه مطلب گرانی است که حالا همین خط اول را من در روایات قدسی دیدم گفتار پروردگار است که هر کسی دنبال من باشد من هم کل شیء را دنبال او قرار میدهم یک خرده سادهتر معنی کنم هر کسی با من باشد هر چی در این عالم است من نوکر و خادم او قرار میدهم این راست است واقعا درست است من دیدم در افرادی که از اولیاء الهی بودند که این ها دنبال هیچی نبودند فقط دنبال خدا بودند نعمتها دنبال این ها میدوید، خوبان دنبال این ها میدویدند، من چند تایش را در زندگیم داشتم که بعد از آن ها در کمال غربت قرار گرفتم هیچ کس هم بیست سال است جای آن ها را نگرفته چون آخرین نفرات آن ها، بیست سال پیش حدودا از دنیا رفتند و شب هایی که من از این ها دیده بودم اصلا یادم نمیرود نمیشود یادم برود.
مثلا یکیشان در همدان بود من سالی ده شب میرفتم همدان یک شب را به ایشان قول میدادم بروم پیشش، یک شب را من تقاضایی نمیکردم ولی خودش که میآمد پای منبر من علاقه به این گونه مباحث در دلش موج میزد، یک شب میرفتم خب من عادتم است ده و نیم یازده میخوابم، آن عادتش بود ده بخوابد کی بیدار میشد؟ حدودا ساعت دو، تا اذان صبح چقدر وقت بود؟ سه چهار ساعت، ایستادن او را من در پیشگاه پروردگار که خودم را به خواب زده بودم تماشا میکردم اصلا خودم هم جانم داشت از بدنم میرفت بیرون با وضع او، ایستادنش حرف زدنش، گریه کردنش، مثل کسی بود که با همه وجود در اوج جوانی عاشق زیباترین دختر مناسب زندگیش شده بنا بوده ازدواج کند دختر سرطان گرفته مرده دیگر مگر این جوان را میشود آرام کرد مگر یادش میرود، وقتی معشوق در اوج عشق از دست برود اصلا بی چاره میکند روح انسان را یک همچنین حالی داشت شب، انگار میکردی یک معشوق ظاهری را از دست داده به شدت دچار فراق است این جور گریه میکرد.
آخه این ها هم عجیب است وجودشان، یک وقت من دعای کمیل میخوانم گریه میکنم سی هزار گناه کردم پیش از این دعا و در ایام جوانی، اما یک تربیت شده الهی نصف شب تا سحر میایستد گریه میکند که مردم شهر ازش یک گناه خبر ندارند، آخه این گریه خیلی گریه عجیبی است، این گریه گریه محبت است، این گریه گریه شوق است، این گریه گریه دنبال کردن وصال است، این گریه درمان کردن فراق است ولی کی میفهمد آنی که همسفر او است، آن میداند این چه شده میداند چه حالی دارد.
هر که کند روی طلب سوی او، ببینید اولین شعرش کجاست، خب معلوم میشود که این شعر اصلا کاری به عشق مجازی، عشق بین دو تا رفیق، عشق بین زن و شوهر عشق آنی که میخواهد ازدواج کند را ندارد بحث دیگری است دنیای دیگری است، عالم دیگری است، (هر که کند)، خودش اهل حال است که توانسته این جوری حرف بزند اصلا بدون حال نمیشود این جوری حرف زد، وقتی حال نباشد، شما به من بگو پنج خط شعر بگو من نمیتوانم، با این که حالا دیوان شعر خود من هزار و چهل صفحه است ولی شما بگو آقا پنج خط شعر بگو نمیشود، نمیشود تا آدم اتصال قلبی پیدا نکند به آن عالم حال، به آن عالم ملکوتی، هر که کند روی طلب سوی او، او را بخواهد، آخه همه چیز، او است غیر از او برادران و خواهران از دست رفتنی است، قرآن میگوید :(ما عندکم ینفد)، آنی که پیش شماست کاخ است باغ است پول است، میلیارد است، از دست رفتنی است، (و ما عندالله باق)، آن واقعیاتی که پیش من است برای شما آن ها ماندگار است دائمی است.
هر که کند روی طلب سوی او، قبله ذرات شود کوی او، حاجی سبزواری در دیوانش یک شعر دارد خیلی شعر جالبی است میگوید که تمام دورانهای افلاک دور سر انسان کامل دارد دور میزند، خدا اگر انسان کامل را بگیرد از جهان همه چیز فرو میریزد این را حکمای الهی با صد جور دلیل ثابت کردند اقلا در این زمینه من پنجاه تا کتاب علمی از بزرگترین علما و حکمای شیعه پیشم است که قوام هستی به وجود انسان کامل است اگر رابطه انسان کامل با هستی قطع شود؛ یعنی ستون هستی را کشیدند هستی فرو میریزد. هر که کند روی طلب سوی او، قبله ذرات شود کوی او، حالا همه که نمیتوانند بروند ولی در یک شهر محدود کنار یک کلمه دو تا هم نه یک کلمه (حسین) بیست و چهار میلیون نفر از همه جا، جا نیست که همه بروند اگر ملت را رها بکنند که برای اربعین ابی عبدالله بالای یک میلیارد نفر میخواهند بیایند کربلا آن وقت این مرکز عشق فقط شیعه را نکشیده سنی را کشیده، مسیحی را کشیده، کشیش را آورده یک پایی را دارد میبرد، بدون دو تا پا را دارد میبرد پیر را دارد میبرد، جوان را دارد میبرد شیر خواره را دارد میبرد این عشق کیفی.
لذتش هم برای این زائران از رفتن هتل هیلتون در واشنگتن بیشتر است، بیپول که نیستند خیلیها در این مسیر خیلی هم پول دارند میتوانستند این یک هفته را بروند انگلیس، بروند هلند، بروند سوئیس، عشقی ندارد برای مومن آن جاها، اما ا ین جا در گرد و خاک پیادهروی، نبود بهداشت کامل و و... دارند میروند، اصلا سرشان را نمیآورند پایین ببینند کف پایشان تاول زده، خون آلود شده، شب دارند روی حصیر میخوابند، آن هایی که در خانهشان با شاه فالوده نمیخورند. این عشق کیفی است که نمیشود ارزیابی کرد نمیشود وزن کرد.
هر که کند روی طلب سوی او، قبله ذرات شود کوی او، عشق که بازار بتان جای اوست، سلسله بر سلسله سودای اوست، عشق نه وسواس بود نی مرض، عشق نه سودا بود و نی غرض؛ یعنی غرض مادی در این حال کیفی وجود ندارد گرمی عشاق خراب است عشق، آتش دل های کباب است عشق، عاشق و معشوق -این هم خیلی حرف فوق العادهای است یک توضیح دو سه شبه می خواهد- عاشق و معشوق ز یک مصدرند، شاهد عینیت یکدیگرند، دو تا هستند ولی یکی هستند، عاشق و معشوق دو تا هستند ز یک مصدرند، شاهد عینیت یکدیگرند. حسین منی و انا من حسین، دو تا هستند ولی در حقیقت یک ماهیت هستند، یک مصدر هستند، یک نقطه هستند، در ظاهر دو تا دیده میشوند ولی در باطن یک واقعیت است یک حقیقت است.
ما الان در تهران چند میلیون لامپ روشن میبینیم ولی نور یکی است، مولدش هم یک نور تولید میکند ما چون ظاهربین هستیم چراغ های مختلف میبینیم آدم باطنبین یک نور فقط میبیند، عاشق و معشوق ز یک مصدرند شاهد عینیت یکدیگرند، عشق مجازی که همه دارند اگر به حقیقت تبدیل بشود عشق مجازی به حقیقت قوی است، کوشش عاشق کشش معنوی است، گفت به مجنون صنمی در دمشق، کای شده مستغرق دریای عشق، عشق چه و مرحله عشق چیست، عاشق و معشوق در این پرده کیست، ما که در این آتش سوزندهایم، کشته عشقیم و به او زندهایم.
آتش عشق از من دیوانه پرس، کوکبه عشق ز پروانه پرس، حقیقت عجیبی، به خدا قسم پردهها را کنار میزند آدم صدایی دیگر غیر از صداهای مادی پیچیده در دنیا را میشنود آدم چهرههای غیر از چهرههای مادی را که در دنیا میبیند، میبیند. آدم دلش به یک لذتی میرسد که اصلا هوس بهشت نمیکند لذا دیشب شنیدید از امیرالمومنین نقل کردم (ما عبدتک خوفا من نارک و لا طمعا فی جنتک)، من در عبادت کاری به بهشت ندارم (بل وجدتک اهل للعباده) یعنی یک لذتی است که آدم را از لذتهای دیگر میبرّد حتی از بهشت خواهی.
این چه نمازی بود؟ (وجهت وجهی للذی فطر السماوات)، الله اکبر را نگفته ایشان گفت از دنیا رفت، یعنی چه حالی بهش دست داد که دیگر دل تحمل نیاورد روح هم تحمل نیاورد امیرالمومنین میفرماید :(و لو لا العجل الذی کتب الله علیهم)، اگر خدا مدت مرگ برای این ها نگذاشته بود که چه ساعتی بمیرند(و لو لا العجل الذی کتب الله علیهم لم تستقر ارواحهم فی اجسادهم طرفة عین)، یک چشم به هم زدن جانشان در بدنشان نمیایستاد، چنان این عشق فشار دارد که این روح را از این عالم مادی میکند به طرف خدا پروازش میدهد، اما خدا نمیگذارد این ها بمیرند وگرنه اگر خدا دست قدرتش را از روح این ها بردارد بدن روح را نگه نمیدارد چون اصلا با هم تناسبی ندارند.
یکی از آن هایی که رساله لقاء الله نوشته این حاج میرزا جواد آقای ملکی است، یکی از آن هایی که لقاء الله نوشته مرحوم علامه حکیم عارف عابد، زاهد، حاج میرزا حسن مصطفوی تبریزی است، آدم صفحات این کتاب ها را میخواند مست میکند(سقاهم ربهم شرابا طهورا)، خیلی آیه عجیبی است میگوید ساقی این ها خودم هستم (سقاهم ربهم)، آنی هم که در کامشان خودم میریزم اسمش شراب طهور است.
بله ساقی هستی یک مشت میخواره خصوصی دارد یک متنی امیرالمومنین درباره این بندگان خصوصی و آن شراب طهوری که خدا در کامشان میریزد دارد (ان لله شرابا لاولیائه)، برای خدا یک شرابی هست فقط ویژه عاشقانش است، به کسی دیگر نمیدهد مگر کسی بیاید وارد جرگه عاشقان بشود، خب یک پاداش عبادت کنندگانی که عبادتشان پیوسته است قطع نمیشود و خالص برای خداست لقاء است، این ها حرف های قرآن است حرف های خانقاه نیست حرف های درویشی نیست، من از آن حرف ها هم زیاد بلدم خواندم کتاب های مربوط به خانقاه را شاید نزدیک سی کتاب عمده را خواندم نه کتاب هایی که رونویسی از همدیگر است و معمولی است و مایه ندارد.
خب فَمَنْ كٰانَ يَرْجُوا لِقٰاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صٰالِحاً وَ لاٰ يُشْرِكْ بِعِبٰادَةِ رَبِّهِ أَحَداً ﴿الكهف، 110﴾این یک پاداش برای بنده قانت لله(و الله یدعوکم الی الجنة و المغفره)، یک پاداش جنت الله است، یکیش هم لقاء الله، یک پاداش مغفرت الله است، یک پاداش (اولئک یرجون رحمة الله) رحمت الله است حالا ما یکیش را نمیتوانیم حساب بکنیم لقاء الله چه برسد مغفرت الله را، رحمت الله را، جنت الله را بخواهیم ارزیابی بکنیم خیلی غصه دارد مردم به خاطر درگیری زیادشان با دنیا با پاساژ، با زمین، با ملک، با جنس، با تجارت وقت برای خودشان نگذاشتند به این حرف ها هم یک مقدار برسند و دل را به این طرف هم متوجه کنند.
خب إِنَّ إِبْرٰاهِيمَ كٰانَ أُمَّةً قٰانِتاً لِلّٰهِ ﴿النحل، 120﴾ کار فقط برای خدا، همین را ابی عبدالله کاملش را ارث برد، همین را، قانتا لله!! من فرصت ندارم نمیدانم به چه کتابی هم ارجاعتان بدهم خودم یک کتاب دارم حدود هشتصد صفحه است اسمش اهل بیت است در این کتاب من اهل بیت را شخصیت شناسی کردم تاریخ ندارد این کتاب، فقط راجع به ایمان اهل بیت، علم اهل بیت، حال اهل بیت، آگاهی اهل بیت، دنیای اهل بیت، اخلاق اهل بیت، فکر کنم نزدیک سیصد عنوان داشته باشد سه سال هم طول کشیده نوشتنش، با مراجعه به صد و چهارده کتاب عمقی اسلامی من این کتاب را نوشتم یک بخشش مربوط به ابی عبدالله و عبادت ابی عبدالله است.
قانتا لله، که اوج عبادتش از گودال قتلگاه صدایش درآمد (الهی رضا بقضائک، صبرا علی بلائک)، این اوج بندگی (تسلیما لامرک)، این اوج بندگی است (لا معبود لی سواک) غیر از تو کسی در زندگی من محور نیست، غیر از تو کسی محور نیست (لا معبود لی سواک).
خب یکی دو شب دیگر تا شب اربعین که خدمتتان هستم، بیشتر باقی نمانده این مصائبی که شام به اهل بیت وارد شد من نرسیدم یکیش را بگویم برایتان، خب حالا امشب یکیش را برایتان بگویم که خودم هم قبول دارم این متن را در کتاب های مختلف هم دیدم. فکر بکنید عزیزترین بندگان خدا پاکترین عباد پروردگار را یک شراب خور مست پست بیدین آورده در یک خرابه حبس کرده، خودش کنار این خرابه مشغول عیش و نوش است داغدیدگان شب ها در این خرابه دور هم گریه میکنند ناله میکنند سر روی خشت میگذارند روی خاک میخوابند، مضیقه برایشان ایجاد کرده جا نداده رختخواب نداده غذا نمیدهد، اوضاعی است در خرابه، از آن طرف هم شام بودید حتما، سوریه شب هایش خیلی هوا خنک و لطیف است روزش هم گرم است، زین العابدین میفرماید این شب های خنک و روزهای گرم با صورت این بچهها کاری کرده بود که صورتشان پوست انداخته بود خب خیلی رنج است، گرسنه تشنه تازیانه میزنند سرزنش میکنند، این شامیان بیدین بچههایشان را لباس نو میپوشانند میآیند از کنار این خرابه رژه میروند خیلی سخت است تا یک روزی یک خانم خیلی با ادب سنگین و رنگین، آمد کنار خرابه، گفت که با احترام گفت من بزرگتان را کار دارم خب اهل بیت خدای ادب و وقار بودند دیدند یک خانمی محترمه میگوید من بزرگتان را میخواهم زینب کبری آمد دم در خرابه، زینب کبری مثل مادرش پوشیده کامل تا نگوید من کی هستم نمیشناسند، گفت خانم من برای کل نفرات شما یک غذای پاکیزه خیلی خوبی پختم و آوردم اگر قبول بکنید بیاورم داخل خرابه زینب کبری فرمود ما نمیپذیریم گفت خانم این غذای من صدقه نیست صدقه به مستحق هم نیست، این غذای من یک داستانی دارد اگر اجازه بدهید برایتان بگویم بعد از گفتن من قبول کردید قبول کردید نکردید که برمیگردانم، حالا که خودتان میگویید من چهار پنج ساله بودم اهل این کشور هم نیستم شوهرم این جا تجارت دارد اصالتا اهل مدینه هستم، من در چهار پنج سالگی دچار یک بیماری سختی شدم زبانم بند آمد بدنم شل شد مادرم به عذاب بود سنگین بودم من چهار پنج سالم بود یک روزی مادرم از کوره در رفت به پدرم گفت این دختر را کولت بگیر ببر در خانه علی ابن ابیطالب بخوابان در کوچه به علی بگو یا مرگش را از خدا بخواه یا شفایش را، خانم، مادر من وقتی من را داد به پدرم، پدرم بعدا تعریف کرد گفت من تو را بردم حرف که نمیزدی دست و پا نمیزدی، شل بودی، لمس بودی، گذاشتمت دم در خانه علی روی خاک خواباندم، در زدم علی آمد گفتم آقا مادرش قبول نمیکند من هم هیچ چارهای ندارم نمیتوانم بچهام را دور بیندازم، یا از خدا بخواه ببردش یا شفایش را بدهد یک نگاهی علی به من کرد بنا به گفته پدرم سرش را برگرداند در خانه صدا زد حسین من بیا، آن روز پدر من برایم تعریف کرد حسین پنج سالش بود یا من اسمه دواء و ذکره شفاء، کرب و بلا بوی وفا میدهد، تربت عشق است و شفا میدهد، پدرم میگوید ابی عبدالله آمد یک نگاه به تو کرد صددرصد سالم شدی از جا بلند شدی، من با پدرم برگشتم خانه از آن سال پدر و مادرم نذر کردند هر سال برای سلامتی ابی عبدالله غذا بپزند به یتیم بدهند به اسیر بدهند به فقیر بدهند، من شنیدم شما اسیر هستید این غذا را برای شما آوردم، به این خانمها و بچهها بگو بخورند برای سلامتی ابی عبدالله دعا کنند، زینب کبری فرمود دیگر نمیخواهد این نذرت را ادا کنی، این هایی که این جا میبینی همه زن و بچه ابی عبدالله هستند، اگر برادرم را میخواهی بدن قطعه قطعهاش کربلاست سر بریدهاش هم در خانه یزید است.